۱۳۹۹ اسفند ۱۵, جمعه

.

 

گزارش به مردم:

 آن که امضا نکرد و آن که امضا کرد!‏



جمشید اسدی

این نوشته گزارش کسانی است که نامه «هدف ملی: برپاداشت ‌دمکراسی، انتخاب فردی: پادشاهی یا جمهوری!» ‏را بر نتافتند و دست «ردّ» بر آن زدند و نیز کسانی که بر آن دستینه (امضا) نهادند و پشتیبانی کردند.‏

پیوستن به این نامه که ایرانیان را از همین امروز به برپایی دمکراسی و پاسداشت یکدیگر در درازنای مبارزه ‏فرا می‌خواند، سود‌های فراوانی دارد. نخست این که راست‌آزمایی مدعیانی است که وعده دمکراسی پس از سرنگونی ‏نظام ولایی می‌دهند.

کسی که دمکراسی را می‌شناسد و می‌پسندد، از همین امروز آن را به کار می‌بندد و از هراس ‏جمهوری یا پادشاهی از آن تن نمی‌زند. مگر آن که نشناسد و نپسندد و پس وعده‌اش دروغین است و مردم می‌بایستی ‏بدانند.

سود دوم هم‌آفزایی نیروهاست. اپوزیسیون آزادی‌خواه خشونت‌پرهیز، نه از لوله تفنگ، که از همبستگی مردم ‏نیرو می‌گیرد. آن نامه هم ایرانیان را به هم‌افزایی نیرو فرامی‌خواند.‏

سود سوم این که مردم کوچه و بازار چون ببیند که کوشندگان سیاسی و اجتماعی بر پایه دمکراسی و حقوق ‏شهروندی انجمن می‌کنند، دلگرم و امیدوار می‌شوند و ببش از پیش به میدان می‌آیند..‏

در آن چه می‌آید، نخست به انگیزه «ردّ» کسانی می‌پردازیم که فراخوان این نامه را برنتافتند و از آن پشتیبانی ‏نکردند. سپس به انگیزه کسانی می‌پردازیم که در پرداختن به اندیشه و نگارش این نامه و گردآوردن دستینه برای آن ‏بسیار کوشیدند. داوری آن می‌ماند برای خواننده.‏

۱. آن که امضا نکرد. چرا کسی که در نوشته و گفته خواهان دموکراسی و حقوق شهروندی برای همه ایرانیان ‏است، از فراخوان نامه برای انجمن هواداران دمکراسی بدون پیوستن به چهره‌ای و دسته‌ای پشتیبانی نکرد؟ به پنج ‏دلیل.‏

«زمان سنجی». به دست اندرکاران سیاسی اپوزیسیون بیش از دیگر کوشندگان فرهنگی و اجتماعی پیشنهاد شد ‏که از نامه «هدف ملی: برپاداشت ‌دمکراسی!» پشتیبانی کنند و دستینه بر آن نهند. شگفتا که هم ایشان بیش از هر دسته ‏دیگری از آن پرهیختند.‏

آن قدر خام نبودیم که رو به کسانی آوریم که تنها در پی همدلی هم‌باوران خویش بودند، با دلایلی چون این که: من ‏هوادار پادشاهی یا جمهوری چگونه می‌توانم با پیرو جمهوری یا پادشاهی هم‌آوا شوم؟ به ایشان که کاری نداشتیم. به ‏پرچم افراخته‌گان دمکراسی و شهروندی پیشنهاد دادیم که نپذیرفتند و بر «انجمن همه شهروندان ایرانی»، با مهر و ‏ادب، دست «رّد» زدند. زبده انگیزه‌شان دو تا بود: «زمان‌اش نرسیده» و «زمان‌اش گذشته».‏

باورمندان هنوز «زمان‌اش نرسیده» چنین می‌آوردند که: ما با این نامه همداستانیم. اماز پشتیبانی آشکار از آن ‏را به هنگام نمی‌دانیم، چراکه دوستان و همرزمان مان با آن موافق نخواهند بود و پس ما هم فعلا امضا نمی‌کنیم. کی ‏زمان‌اش می‌رسد؟ چهل و دو سال آمد و رفت. چقدر دیگر از منابع و فرصت‌های ایران بسوزد؟ کی زمان آن ‏دموکراسی می‌رسد که همواره وعده‌اش را به مردم می‌دهند؟

برخی دیگر هم دست «رّد» به نامه زدند، به دلیل آن که «زمان‌اش گذشته»، با این استدلال که: ما سال‌ها پیش ‏نامه‌ها نوشتیم و با اینان و آنان امضاها کردیم و سپس از آن دوره گذر کردیم و دیگر فرصتی برای آن نداریم.‏

ما هم هیچ پاسخی ندادیم که هر چه باشد خسرو گروه خویش‌اند و صلاح آن بهتر دانند. اما این پرسش به جان و ‏دل مان ماند که پس از گذر از دوره «نامه نویسی»، مگر به چه دوره‌ای رسیدید که دیگر برای پشتیبانی از نامه‌ای که ‏به گفته خویش خرده‌ای بر آن ندارید فرصت امضا ندارید؟ بیش از ۱۵ دقیقه، گیرم نیم یا حتی یک ساعت وقت می‌برد؟ ‏وانگهی مگر دوره‌ای که بدان گام نهادید با جانمایه نامه «هدف ملی: برپاداشت ‌دمکراسی!» همخوان نیست؟

در کنار «زمان‌اش نرسیده» و «زمان‌اش گذشته»، نیز می‌توان اشاره کرد به «زمان ناپیدا». بدین ترتیب که ‏یکی از چهره‌های پر آوازه در اپوزیسیون، که با یکی از دست اندرکاران نامه دوستی و نشست و برخاست‌های دور و ‏دراز داشت تماس گرفت که امضای من را هم در پای آن نامه بگذارید. سپس باز تماس گرفت که برای رعایت اصول ‏نامه را بدهید که نخست به شورای رهبری نشان دهم. دیگر خبری از وی نشد که نشد. حتی نیاندیشید که کسانی به رسم ‏ادب منتظرند و انتشار نامه را معلق گذارده‌اند. برای نخستین بار در درازنای دوستی دیگر به پیام‌ها هم پاسخی نداد. به ‏یک باره در زمان ناپیدا شد و البته ما هم منتظر ظهورش نماندیم.‏

«فراسیاسی». در شمار کسانی که از نامه « هدف ملی: برپاداشت ‌دمکراسی، انتخاب فردی: پادشاهی یا ‏جمهوری!» پشتیبانی نکردند و دستینه بر پای آن نگذاشتند، اندیشه ورزانی هم بودند که در رسانه‌ها حضوری و آوازه‌ای دارند.‏

دلیل نیم گفته «ردّ» ایشان، گرفتاری قلمی و فرهنگی و هنری بود که فرصتی برای کار سیاسی باقی نمی‌گذاشت. ‏‏«ردّ» کردند، اما مهری هم نشان دادند که: رنجه نوشتن نامه را پاس می‌داریم و حتی دل در گرو آن داریم، اما چه کنیم ‏که که کارهای مهم تر از سیاست در دست داریم!‏

چه کاری؟ وانگهی چه کسی از ایشان کار سیاسی خواسته بود؟ اندیشه ورزند و معنی کوشندگی سیاسی را می‌‏دانند. باشنده‌ای که خانه همسایه را در آتش می‌بیند، خاموش بنشیند که کارآموخته آتش نشانی نیست؟ کسی که کسی را ‏دردمند و برزمین افتاده می‌بیند تکان نخورد که دانش آموخته پزشکی نیست؟ کسی توهمی و درخواستی داشت که آن ‏یکی آتش نشان و این دیگری پزشک نیست؟

زنده یاد محمدرضا شجریان که بر سر نظام ولایی فریاد کشید که یا فضا را برای هنرمندی بگشایید یا آوازم را از ‏صدا و سیمای جمهوری اسلامی پخش نکنید کنشگر سیاسی بود؟ بهتر سکوت و لبخند بازیگر و کارگردانی است که در ‏پیشگاه جهانیان جایزه می‌گیرند و سخنی از همتایان دربند افتاده درون مرز نمی‌گویند و یادی از پیشکسوتان دورمانده ‏در برون مرز نمی‌کنند که کارشان سیاسی نیست؟

از ایشان نپرسیدیم که چرا و مگر این همان نیست که هر بار در رسانه‌ای فرصتی می‌یابید بزرگ‌اش می‌دارید ‏و بر پایمال کردن‌اش از سوی جمهوری اسلامی می‌نالید؟ نپرسیدیم چون می‌دانستند و می‌دانستیم که دادخواستی که ‏گیر امضای این و آن، گیرم با آوازه‌ای چنین و چنان، باشد از همان آغاز گور زاد است. بباید دانست کار اندیشه ورزی ‏پرتو افکنی بر سختی‌های فرد در جامعه و پاسداری از حقوق اوست. خواست آزادی تکلیف شهروندی است نه کار ‏سیاسی!‏

«استقلال و بی‌طرفی». دوستان روزنامه‌نگار پر پیشینه هم بودند، که دستینه بر پای نامه «هدف ملی: ‏برپاداشت ‌دمکراسی!» نگذاشتند و به اشاره فهماندند که می‌خواهند روزنامه‌نگار مستقل و بی‌طرف بمانند.‏

از ترس آن که مبادا پرسش را گدایی دستینه‌شان ارزیابی کنند، جای آن نبود که از ایشان بیشتر بپرسیم. اما این ‏جا در پیشگاه همگان می‌پرسیم: استقلال از چه و بی‌طرف بین که؟ مگر نامه در پی پیوستن به بیگانه بود، که امضای ‏آن غیرت استقلال‌طلبی را بخلد؟ یا مگر خواهان پشتیبانی فلان دسته سیاسی در بهمان کارزار انتخاباتی بود، که بی‌‏طرفی را بشکند؟ استقلال و بی‌طرفی در برابر نامه‌ای که خواهان برپاداشت حاکمیت مردم و دموکراسی است به چه ‏معناست؟

پشتیبانی همواره «خبرنگاران برون مرز» از دموکراسی و آزادی و فرستادن دادخواست و نامه به این و آن، نه ‏تنها در غرب، بلکه در گوشه و کنار جهان، برای پاسداشت استقلال و بی‌طرفی روزنامه‌نگار است یا از میان برداشتن ‏آن؟ شگفتا از روزنامه‌نگارانی که میان خودکامگی ولایی و خواست دموکراسی «مستقل و بی طرف»اند!‏

«عدالت‌جویی». برخی پایوران «ردّ» نامه «اقتصاد بازار بنیاد»، یکی از پنج اصل آن را بر نتافتند و آوردند که ‏با پیمان نوین مشکلی ندارند، اما هر چه باشد دوستدار عدالت‌اند و نمی‌توانند از نامه‌ای که اقتصاد بازار را پاس می‌‏دارد پشتیبانی کنند.‏

وارد گفتگو نشدیم و نمی‌شویم، چرا که بحث با پیروان آگاه و نا آگاه ایده‌های اشتراکی «رهی به دهی» نمی‌برد ‏و سودی ندارد. مگر در پیشگاه مردم، همچون در این گزارش، تا مردم از هر دو سوی بحث آگاه شوند و خود داوری ‏کنند. این چند نکته را برای آگاهی و داوری خواننده می‌آوریم.‏

گیرم که «اقتصاد بازار بنیاد» بد و دفاع نکردنی. دوستان «چپ» خرده گیر بر اقتصاد بازار بنیاد، که در نامه‌ای آشکار و بی‌پرده از پیمان نوین شاهزاده پشتیبانی کردند، این قدر نفهمیدند که در آن به سه سازمان اقتصادی بین‌‏المللی اشاره رفته که هر سه همخوان و پشتیبان اقتصاد بازار بنیادند؟ «سازمان مشارکت بین‌المللی بودجه‌ای»، «آژانس ‏چندجانبه تضمین سرمایه‌گذاری» و «انستیتو داوری استکهلم». از پیمان نوین پشتیبانی کردند و ندانستند که در آن چه ‏آمده؟

از پی نبردن به جانمایه اقتصادی پیمان نوین گذاشته، عدالت‌جویان نمی‌دانند که گزینه رقیب اقتصاد بازار بنیاد، ‏اقتصاد مسلک اشتراکی و در دست گرفتن مالکیت به اسم عدالت اجتماعی است؟ البته می‌گویند جداسری از اقتصاد بازار ‏بنیاد به معنی پیوستن به اقتصاد دولتی و مسلک اشتراکی نیست. اما مگر در سپهر اقتصادی گزینه‌ای جز این دو هست؟ ‏چنانکه در سپهر سیاسی، مگر گزینه‌ای جز دمکراسی و دیکتاتوری هست؟ راستی «عدالت جویان» چپ، همچنان که ‏در عنوان نامه شان آمده، به کدام سامانه اقتصادی اشاره دارند که نه بر پایه مالکیت خصوصی است و نه مالکیت ‏اشتراکی؟

این که در اقتصاد بازار بنیاد بر پایه مالکیت خصوصی، به چه اندازه از سود و دستمزد مالیات گرفته شود تا به ‏کار برساختن سرمایه انسانی و از میان بردن رنجیده‌گی شهروندان آید، می‌ماند برای برنامه اقتصادی دولتی که به رای ‏و انتخاب مردم، اداره کشور را برای دوره‌ای به گردن می‌گیرد. هم چنان که در سپهر دموکراسی سیاسی، چگونگی ‏حکومت، پادشاهی یا جمهوری می‌ماند به رای مردم در همه پرسی (رفراندم) یا آنگونه که نگارنده، همچون بسیاری ‏دیگر می‌پسندد، مجلس مؤسسان.‏

کوته سخن این که رهیدن از تنگدستی و رسیدن به شکوفایی در اقتصاد را، آزادی شهروندان فراهم می‌آورد و ‏نیز تأمین اجتماعی تا سرمایه انسانی و توانمندی ایشان را بسازد و برای بهره مندی از آزادی و کوشندگی اقتصادی آماده ‏کند. این هر دو در نامه «هدف ملی: برپاداشت ‌دمکراسی!» آمده.‏

قیم‌گری اقتصادی به اسم عدالت برای مردم در هر کجای جهان که تجربه شد، سود و دست‌آوردی که نداشت هیچ، ‏بلکه روزگار مردم را سخت‌تر کرد و ایشان را به دریوزگی و مهاجرت کشاند. اقتصاد دولتی نظام ولایی برای ‏‏«خودکفایی و درون‌زایی» نمونه آن است. به راستی که: هرکه ناموخت از گذشت روزگار ٫٫ نیز ناموزد ز هیچ ‏آموزگار.‏

نپیوستن دوستان چپ «عدالت‌جو» به نامه، البته که دلپذیر نبود. اما شاید که همان به. نه این است که نامه ‏خواهان آزادی و خودفرمانی هر ایرانی است؟

سرخوردگان از شاهزاده رضا پهلوی. کم نبودند کسانی که از نامه پشتیبانی نکردند چون در آن اشاره به پیمان ‏نوین رفته بود و ایشان سخت از رضا پهلوی سرخورده بودند. از تجربه خویش می‌گفتند که شاهزاده می‌آید و برمی‌‏انگیزد و می‌رود و دیگر هیچ. نمونه هم می‌آوردند از «بنیاد میهن»، «شورای ملی ایرانیان»، «ققنوس»، «فرشگرد» و ‏نیز نشست و برخاست‌های کوچک و بزرگ برای به راه انداختن ابتکار و طرحی نوین. می‌گفتند که آن همه به کجا ‏رسید که دل مان را به این یکی خوش کنیم؟ و نه این است که «آزموده را آزمودن خطاست»؟

در گردآوری دستینه برای پشتیبانی از نامه «هدف ملی: برپاداشت ‌دمکراسی!»، اگر کسی دست «رّد» بر آن می‌‏زد و امضا نمی‌کرد، پاسخی به وی نمی‌دادیم و کوششی برای اقناع نمی‌کردیم. سپاسی و امید دیداری و همین. اما به ‏سرخوردگان از رضا پهلوی پاسخی دادیم که در این گزارش هم می‌آید که بماند: هدف نامه دعوت به انجمن ایرانیان بر ‏پایه حقوق شهروندی و پاسداشت رنگین کمان باورهای یکدیگر است و نه گرد آوردن ایشان در پی چهره‌ای یا در ‏چارچوب سازمانی.‏

به دیگر سخن، نامه «هدف ملی: برپاداشت ‌دمکراسی، انتخاب فردی: پادشاهی یا جمهوری!»، همچنان که از ‏عنوان‌اش بر می‌آید، ایرانیان را به پیوستن به شاهزاده رضا پهلوی فرا نمی‌خواند. بلکه ایشان را به پیمان بر سر حقوق ‏بشر و یکپارچگی میهن و دموکراسی و اقتصاد آزاد و دوستی با جهان دعوت می‌کند که شاهزاده نیز به آن پیوسته است.

اگر بر پایه دمکراسی و حقوق شهروندی انجمن کردیم، گام بزرگی برای مردم سالاری امروز و فردا برداشته‌‏ایم، حالا چه شاهزاده بیاید و چه نیاید. اما اگر به هر دلیلی انجمن ایرانیان و دمکراسی را در دل مبارزه بر نتابیدیم، حتی ‏اگر از جمهوری اسلامی بگذریم، ولایت دیگری را به جای ولایت فقیه خواهیم نشاند، حالا چه شاهزاده بیاید و چه نیاید.‏

۲. آن که امضا کرد. داستان «رّد» کنندگان را آوردیم، داستان دوستان نامه «هدف ملی: برپاداشت ‌دمکراسی، ‏انتخاب فردی: پادشاهی یا جمهوری!» را نیز بیاوریم.‏

اندیشه نامه با رایزنی چند پر پیشینه سیاسی، به ویژه از چپ انقلابی آمده و به آزادی شهروندی پیوسته، پخته ‏شد. از این میان چند نفری رفتند با این دلیل‌آوری که: اگر نامه چنین گشادهِ در باشد از دوستان قدیمی کسی نخواهند آمد. ‏آن‌ها که ماندند پاسخ دادند که: از راست‌گویان نخواهیم بود، اگر دموکراسی و حقوق شهروندی همه ایرانیان را که وعده می‌دهیم، از همین امروز میان خود به کار نبندیم و به گروه و دسته و کسانی اولویت دهیم.‏

سپس زمان نگارش نامه رسید و بر سر برداشتن جمله‌ای و گذاشتن واژه‌ای کار بسیار رفت. از میان کسانی که ‏تا این جای کار همراه بودند، کسی پیشنهادی داد که پذیرفته و در نامه گنجانده شد. اما امضایش را برداشت و رفت. پس ‏چرا پیشنهاد داد؟ حالا که داد و پذیرفته شد چرا رفت؟ جای شگفتی نیست کار که پیش می‌رفت، کسانی از برون آگاهی می‌یافتند و خرده می‌گرفتند و می‌خواستند که نامه گور زاد شود. همه کس را توان و انگیزه پایداری در برابر این ‏فشارها نبود.‏

نامه که آماده شد، نیاز به دستینه برای پشتیبانی بود. می‌بایستی به بسیاری رو انداخته می‌شد. تفرعن و تنزه‌‏طلبی «رّد» کنندگان دلپسند نبود. اما به سخت کوشی بسیاری این کار شد و نتیجه داد. این مهم به پیگیری آفرین‌برانگیز ‏آن کهنه سربازان سیاسی شد که همچون هواداران تازه کار به سراغ بسیاری رفتند. و دست‌اندرکاران سازمانی که نامه ‏را برای پشتیبانی به میان هموندان خود بردند و با پشتیبانی باز آوردند. نیز خبرنگاران پر پیشینه‌ای که همچون برای ‏گزارشی پا به میدان گذاشتند و با دست پُر بازگشتند. هنرمندانی هم بودند که قلم و صحنه و تابلو را برای چندی به کناری ‏گذاشتند تا ایرانی را به ایرانی فرا خوانند. بسیاری دیگر نیز کوشیدند. شگفتا که هیچ یک از این کوشندگان پاس و سپاس ‏را برنمی تافتند که: هر چه کردیم برای ایران بود.‏

نامه سرانجام نشان بسیاری، جمهوری و پادشاهی خواه، چپ و راست به قولی، سیاسی و اجتماعی و‌ هنرورز و ‏کارورز از درون و برون مرز شد. بیش از ۱۰۰ دستینه که در این روزگار بد گمانی کار بزرگی است.‏

نیروی اپوزیسیون در حال تحول بزرگی است. کهنه سربازان اپوزیسیون کاری کردند کارستان. کژروی‌های ‏نظام ولایی را همواره رسوا و افشا کردند و نگذاشتند که در نزد ایرانی و انیرانی و دولتی و مدنی، یکه‌تاز و ناافتادنی به ‏چشم آید. اما گویا این کهنه‌سربازان را بیش از این کاری برنمی‌آید، که اگر می‌آمد از فرصت‌های ناتوانی رژیم، بهره‌ها می‌بردند. گذار از نظام ولایی، نه به پیروی از کسی و دسته‌ای، بلکه به انجمن کسان و دسته‌ها نیاز دارد. گویا کهنه‌‏سربازان اپوزیسیون را سر و جان با انجمن با یکدیگر نیست.‏

این را مردم ناخرسند باید بدانند تا چاره‌ی کار خویش کنند و طرحی نو دراندازند. این کار از ایرانیان برمی‌آید. ‏ور نه در پی یورش تورانیان و بادیه‌نشینان و مغولان و ترکان، ایران دوهزار و پانصد ساله نمی‌شد که شد. مردم که ‏بدانند و کار خویش را به دست گیرند، شاید که کهنه سربازان اپوزیسیون هم به خود آیند.‏

ایران امروز

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر