قاچاق سلطنت با اسب ترووای جمهوری، شهاب برهان
شاهزاده جمهوریخواه!
پخش صحبتهای (مثلا لو رفته!) رضا پهلوی در یک جلسه (مثلا خصوصی!) با طرفداراناش تقریبا یک هفته پس از امضا نهادن وی بر کمپین " نه به جمهوری اسلامی"، درخور چون و چراست.
با بیان این جمله غیرمنتظره، شاهزاده همه را، از سلطنت طلبان و جمهوری خواهان، از چپ و راست بهت زده و انگشت بر دهان میکند. راستی چه اتفاقی افتاده است؟ چه چیزی او را که از نهم آبان ماه ۱۳۵۹ با ادای سوگند به قران مجید و پرچم سه رنگ شیر و خورشید چهل سال داعیه پادشاهی ایران را داشته است، به ناگهان جمهوریخواه کرده است؟ او در طی صحبتهایش در همان جلسه، به تاثیرات زندگی طولانی در کشورهای دموکراتیک و پیشرفته و تعمیق درکاش از دموکراسی اشاره میکند. او که مدام با تکرار " من بعنوان یک دموکرات"، زیرکانه دموکرات بودن خوداش را بعنوان یک پیشفرض مسجل به اذهان القأ میکند، سبب ترجیح سیستم جمهوری را دموکرات بودناش قلمداد میکند و این که: " من بعنوان یک دموکرات نمیتونم توجیه بکنم که مبنای تعیین شدن یک مسئول حتا به مفهوم سمبلیک میتونه یک مبنای موروثی داشته باشه"... " انتخاب نه بر مبنای این که کسی پدراش یا مادراش کارهای بوده. من نمیتونم بعنوان یک دموکرات این مسئله را برای خودم توجیه کنم... یک جائی باید ما بتونیم این بند ناف را قطع کنیم بریم در جهت آنچه که معنی دار هستش برای جامعه".
اگر شاهزاده شب قبل از آن جلسه، دموکراسی را در خواب ندیده و غیر دموکراتیک بودن نظام موروثی در خواب به او وحی نشده است، چرا تا به حال جمهوری خواهیاش را مخفی نگهداشته و هیچ نشانهای از " گردنگشی" و میل به " بریدن بند ناف" از خود بروز نداده بود؟ چرا اینگونه ناگهانی و بی زمینه از تغییر ماهیت خود پرده برداری کرده است؟ چرا این پرده برداری در یک جلسه پشت پرده؟!
اگر شاهزاده درست همانگونه و با همان تشریفات رسمی که در برابر دوربین در نهم آبان ۱۳۵۹ به وراثت پادشاهی سوگند یاد کرد، بجای گپ و گفت خصوصی در اتاق دربسته، بیاید، چه به صورت کتبی یا تصویری، بطور رسمی علنا و خطاب به عموم اعلام کند که از این تاریخ سوگند میراث داری پادشاهی به قران مجید و پرچم سه رنگ شیر و خورشید را پس میگیرد، هرگونه مسئولیت و مأموریت در جهت احیای نظام پادشاهی را وامی نهد و بعنوان یک فرد جمهورخواه به فعالیت سیاسی خود ادامه میدهد، آنوقت میشود باور کرد که بند نافاش را بریده، گردنکشی کرده و جمهوریخواه شده است. اما من دلیل دارم که او چنین کاری نخواهد کرد.
سناریو اینطور طراحی و حساب شده است که حرفهای شاهزاده در جلسهای (یعنی که خصوصی)، بی تصویر و تاریخ، بشکل (مثلا که) گپ و گفت خودمانی از طریق (مثلا) یک ضبط داخل سالنی عمدا بدکیفیت، به بیرون " درز" داده شود. یعنی هیچ رسمیتی در کار نیست تا سندیتی پیدا کند و یعنی که حتا قصد انتشاراش هم وجود نداشته است.
اما " درز پیدا کردن" همین سخنان خودمانی غیر رسمی در اتاق دربسته، کار خوداش را به کمال و در حد نهایت کرده است. جمهوریخواهانی که با سلطنت طلبان تنها در شکل موروثی نظام سیاسی اختلاف دارند، به هوا میپرند و هلهله میکنند که: " مژدگانی که گربه تائب شد/ زاهد و عابد و مسلمانا"! اکثر آنها حتا نیازی نمیبینند تا شاهزاده علنا و رسما از میراث داری پادشاهی استعفا دهد. او را به اعتبار همان پنهان گوئیی " لو رفته"، یک جمهوریخواه، یک دمکرات واقعی و از خود به حساب میآورند و آغوش استقبال باز میکنند. آن هائی که وجود امضای رضا پهلوی در کمپین " نه به جمهوری اسلامی" را به معنی آری ضمنی به بازگشت سلطنت فهمیده و از امضای آن خودداری میکردند، نگرانیشان برطرف میشود یا دست کم متزلزل میشوند. آن هائی هم که از جانب رادیکا لها متهم به ائتلاف با سلطنت و شماتت شده بودند، سر شرمساری از یقههایشان بیرون میآورند که: دیدید؟ بفرمائید! ائتلاف با سلطنت در کار نیست و به ما تهمت بیجا میزدید.
با این ترفند، فراتر از کمپین " نه به جمهوری اسلامی"، در سطح افکار عمومی هم رضا پهلوی یک شخصیت دموکرات، انهمه دموکرات که حاضر شده است از سلطنت چشم بپوشد جلوه گر میشود. خیلیها نه تنها در طیف اپوزیسون راست بیرونی و درونی رژیم بلکه همچنین در میان مردم عادی که چشم به راه یک ناجیاند، چشمانشان به سوی کسی لوچ میشود که او را متحد کننده ملت و راهگشای بن بست میپندارند.
اعتراضات و غُر و لُندهائی هم علیه سخنان رضا پهلوی از سوی برخی سلطنت طلبان دیده و شنیده میشود. باهوشتنرینهایشان نگرانی ندارند و میدانند موضوع از چه قرار است و کودن ترینهایشان هم بعد از مدتی پی به اصل ماجرا خواهند برد. اما در هرحال حساب رضا پهلوی یا خط دهندگان و مشاوراناش از بُرد و باخت سیاسی، هوشمندانه است: او امیدوار است که با این ترفند، به مراتب بیشتر از آن که معترض در اردوی سلطنت طلبان ایجاد میکند، در اردوی جمهوری خواهان وای بسا مردم عادی بی چشم انداز، مستأصلِ و منتظر ظهور یک ناجی، محبوبیت و اعتماد و طرفدار کسب کند.
چشم بندیها
اما ترفند این "جمهوری خواهی" ناگهانی در چیست و شاهزاده چطور چشمبندی کرده است؟ فقط اندکی حواس جمع و دقت لازم است: شاهزاده نگفته است جمهوری خواه شده است، گفته است "اگر از من بپرسید میگویم سیستم جهموری را ترجیح میدهم". او از ترجیح حرف میزند و نه از تصمیم. این مهمترین نکته است که از چشمها دور میماند. دقیقا با توجه به همین نکته ظریف است که میشود فهمید چرا شاهزاده نمیرود جلو دوربین بند نافاش را از پدر و مادر تاجداراش ببُرد و از ولایتعهدی رسما استعفا دهد. تصمیم نیست، ترجیح است، امریست باطنی و نه عملی. همین! حال از این بگذریم که همین ترجیح را هم شرمگینانه بر زبان میآورد، میگوید: "اگر از من بپرسید" و نه این که خودش رأسا برود اعلام کند. راستاش از من هم بپرسید، جوانی، زندگی سالم، شاد و مرفه را ترجیح میدهم! حالا بیائید روی ترجیح من حساب باز کنید!
اکنون ببینیم این "ترجیح" چه نقشی در رابطه دگرگونی نهاد سلطنت با ایران و با دموکراسی دارد؟ آیا سلطنت از دید او و با درکی که او از دموکراسی دارد منتفی است؟ نه خیر، شاهزاده شعبده باز، کبوتر را از سرآستین در میآورد: " منکر این نیستم که شاید در بعضی فرهنگها (قطعا منظور شاهزاده ایران نیست، همینطوری کلی میگوید مثلا در فرهنگ بورکینا فاسو یا فرهنگ قبائل سرخپوست) یک نهاد سمبلیک لازم باشد ولی بعنوان یک دمکرات نمیتوانم توجیه بکنم که مبنای تعیین شدن یک مسئول حتا به مفهوم سمبولیک میتونه یک مبنای موروثی داشته باشه. بایستی یک مبنای انتخابی داشته باشه. (شاهزاده شعبده باز کبوتر دوم را از سر آستین دیگراش بیرون میآورد): " اگر روزی برسیم که نهاد پادشاهی و سامانه پادشاهی برای کشوری مثل ایران همچنان لازم هست چه اشکالی داره که این مبنای مسئله انتخاب یا پیشنهاد یک فرد شایسته برای این مقام باشه نه الزاما بر مبنای این که کسی پدر یا مادراش... ".
شاهزاده نمیگوید من جمهوری خواه شدهام چون در ایران نهاد سلطنت نه دموکراسی میآورد و نه لازمهی دموکراسی است بلکه در معصومانه ترین حالت، یک نهاد فسیل و انگل بی خاصیت پر خرج بر گرده مردم است و دوره چنین نهادی حتا سمبلیک گذشته است، بلکه او پای فرهنگ (ایرانی در لفافه) و همچنان لازم بودن نهاد پادشاهی و سامانه پادشاهی برای کشوری مثل ایران را (به صراحت) به پیش میکشد. منتها میگوید باید انتخابی باشد. و این هم یک نکته ظریف دیگر! رسیدیم به همان شاهزاده ولیعهد سوگند خورده ۴۰ سال پیش که به گواهی اسناد و شواهد موجود، همیشه همین حرف را میزده است: از حالا در باره شکل حکومت اینده حرف نزنیم، اگر بعدا مردم شکل جمهوری یا سلطنت را انتخاب کردند... تصادفی نیست که بعد از همین فرمایشات اخیراش برخی طرفداران دو آتشه سلطنت به هم قبیلهایهای مضطرب و معترضشان تسلی میدهند که شاهزاده حرف تازهای نزده است و سلطنت در دوره رضا شاه و محمد رضا شاه هم انتخابی و قانونی یعنی با تصویب مجلس بوده است و منظور شاهزاده همین است.
اول نمایش با ایجاد توهم جمهوریخواهی شاهزاده شروع شد، در انتها رسیدیم به همانجا که همیشه بود: فعلا اختلافها را کنار بگذارید همه با من «نه به جمهوری اسلامی» بگوئیم، بعد سلطنت یا جمهوری را به رای میگذاریم، اگر سلطنت رای آورد، " یک فرد شایسته برای این مقام" و نه بخاطر پدر یا مادراش تعیین میشود. البته که شاهزاده نگفته است بهیچوجه حاضر نخواهد بود پادشاه بشود چون که جمهوریخواه است، شاهزاده خیلی خیلی دمکرات گفته است اگر کسی نخواهد پادشاه بشود و به او فشار بیاورند و اصرار کنند (مثل اصرار به رقصیدن در مهمانی)، حقوق بشر را زیر پا گذاشتهاند! شاهزاده دموکرات، پرچم حقوق بشر را هم بلند کرد، تا به آن حد که اصرار بر او برای پذیرش پادشاهی اگر دلاش نخواهد، نقض حقوق بشر او خواهد بود! (بیشتر اصرار کنید میشود جنایت علیه بشریت!)
حالا چرا؟
بسیاری از جریانات چپ در نقد کمپین «نه به جمهوری اسلامی» یادآوری کردهاند که آنها از ابتدای این رژیم "نه به جمهوری اسلامی" گفتهاند و این حضرات کمپینی، تازه بعد از تودهای شده این شعار فرصت طلبانه بر آن سوار میشوند. پر بیراه نمیگویند، اما اگر منصف باشیم، خاندان پهلوی و همه دار و دسته سلطنت طلبان و در راسشان رضا پهلوی ولیعهد بعنوان صاحب عزای اصلی مجلس، پیش از ما کمونیستها از همان لحظه اول با تمام وجود، از سر تا پا، ذاتا و فطرتا «نه به جمهوری اسلامی» بودهاند. طیف هائی از اپوزیسیون راست هم بار اول نیست که برای «همه باهم» تبلیغ و تلاش میکنند.
در طی دهههای گذشته دار و دستههای رنگارنگ اپوزیسیون راست از ﺟﺮﻳﺎﻧﺎت ﻣﺨﺘﻠﻒ اﺻﻼح ﻃﻠﺐ ﺑﻴﺮون و درون ﺣﮑﻮﻣﺖ، اﺳﺘﺤﺎﻟﻪ ﭼﯽها و ﻧﻴﺰ ﻣﺨﺎﻟﻔﺎن رژﻳﻢ جمهوری اسلامی و چپهای سابق نادم، برحسب شرائط و به تناوب، از این گونه کمپینهای همه با هم و فراخوانها و طومار نویسیها و امضا جمع کردنها برای ائتلاف فراگیر راه انداختهاند، با موضوعات دفاع از قانون مداری، مخالفت با تحریم انتخابات، مخالفت با انقلاب همچون مولد خشونت، رﻓﺮاﻧﺪم ﺑﺮای ﺣﺬف ﻧﻈﺎرت اﺳﺘﺼﻮاﺑﯽ، حذف ولایت مطلقه از ﻗﺎﻧﻮن اﺳﺎﺳﯽ، ﻳﺎ تغییر ﺧﻮد ﻗﺎﻧﻮن اﺳﺎﺳﯽ، ﺗﺎ "رﻓﺮاﻧﺪم ﺳﺎﺧﺘﺎر ﺷﮑﻦ ".
یکی از این امواج (داخل طشت)، «بیانیه تحلیلی ۵۶۵ نفر» بود در آبان ماه ۱۳۸۴ از جمله با امضای علی افشاری، منصور اسانلو، امیر انتظام، سیمین بهبهانی، فریبرز رئیس دانا، ناصر زرافشان، اکبر عطری، پرستو فروهر.... که به حاکمیت هشدار میداد تن به اراده ملت بدهد.
مورد جنجنالی تر، یک سال پیش از آن در آذر ماه ۱۳۸۳ بود. بعد از تحریم گسترده انتخابات مجلس هفتم و شوراهای شهر و روستا از جانب مردم، گروهی با ترکیبی شله قلمکار از اﺳﻤﺎﻋﻴﻞ ﺧﻮﺋﯽ ﺗﺎ ﻋﻠﯽ ﻣﻴﺮ ﻓﻄﺮوس، از کامبیز روﺳﺘﺎ ﺗﺎ شاهین ﻓﺎﻃﻤﯽ، از ﻓﺮﻳﺪون اﺣﻤﺪی و ﻓﺮخ ﻧﮕﻬﺪار تا دارﻳﻮش ﺁﺷﻮری و نیلوفر بیضائی و ناصر زرافشان (که به جرم پذیرفتن وکالت خانوادههای قربانیان قتلهای زنجیرهای در زندان بود) و غیره، به کارگردانی محسن سازگارا فراخوانی برای " حمایت ملی از رفراندم" دادند و سایتی اینترنتی برای جمع آوری امضا دایر کردند به نام «شصت میلیون دات کام» (و من هم در تحلیلی به طنز نوشتم «برای تغییر رژیم اینجا را کلیک کنیدً!»). در بین این جماعت دو دستگی به وجود آمد، و اعضای کمیته کنار کشیدند. آنچه در این حرکت مهم و برجسته بود، ائتلاف سیاسی آشکار جمهوری خواهان، سلطنت طلبان و بخش هائی از اصلاح طلبان داخل رژیم بود.
پس این نخستین بار نیست که اپوزیسیون راست زیر لوای " همه با هم" میخواهد صفوف مخالفان رژیم را درهم و مغشوش کند و رضا پهلوی هم از سالیان سال پیش استراتژی " همه با هم" (همه با من) را تبلیغ و دنبال کرده است. جا خوردن و حیرت ما از دیدن امضاهای غیر منتظره برخی افراد خوشنام در پای چنین فراخوانها و ائتلاف هائی از جمله با سلطنت طلبان هم چیز بی سابقه و عجیبی نیست. پس این بار کمپین «نه به جمهوری اسلامی» چه تازگی و ویژگی دارد که همه را دچار هلهله یا ولوله کرده است؟ دو چیز: یکی فراگیر شدن شعار «نه به جمهوری اسلامی» و پیوستن طیف هائی به این کمپین راست و ارتجاعی است که تا چندی پیش هنوز به اصلاح رژیم امید داشتند و حالا باد در این جهت میوزد؛ دومی، امضای مستقیم رضا پهلوی. در فراخوانهای ائتلافی پیشین چهره هائی درجه چندم از سلطنت طلبان و مشروطه خواهان حضور داشتند ولی این نخستین بار است که رضا پهلوی شخصا به میدان آمده و امضا نهاده است.
او تا به امروز از کمکهای جدی و مؤثر امپریالیستها برای بازگرداندناش به ایران خیری ندیده است و حتا دونالد ترامپ و جان بولتون هم که بیشترین امیداش به آنها بسته شده بود، ترهای برایش خورد نکردند و رفتند. خوداش ماند و یک مشت سرهنگ و درجه دار و ساواکی و شکنجه گر بازنشسته فسیل فراری و شومن و سوپرمارکت دار. رضا پهلوی از چرخیدن در تُنگ بسته شاه پرستان نفتالینی چهل سال است به جائی نرسیده است، حالا میخواهد به دریای «نه به جمهوری اسلامی» تودههای مردم شیرجه بزند. او امروز نقطه اوپتیمالی را در فضای سیاسی ایران میبیند که در همکلامی با «نه به جمهوری اسلامی» متجلی است؛ درست به همان صورت که زمانی در «مرگ بر شاه!» متجلی شد. تاریخ دارد تکرار میشود و پسر شاه میخواهد انتقام پدراش را از انقلاب ایران بگیرد، همچنان که خمینی با اصرار بر این که «شاه باید برود»، انتقام تبعید خود از ایران به دست شاه را گرفت... و همه این انتقام گیریها با عوامفریبی و اسباب دست کردن مردم و به دست گرفتن و مسخ خواستهها و نیازهای آنها.
باری، رضا پهلوی با «درز دادن» پرده برداری پشت پردهاش از " ترجیح " سیستم جمهوری، همه را به زبان کوچه، سرکار گذاشته و ولوله و هلهله به راه انداخته است. من از پرداختن به این پرسش (در جای خود مهم) میگذرم که فرضا اگر رضا پهلوی اصلا بیاید رسما اعلام کند که جمهوریخواه و مخالف سلطنت شده است و دیگر ادعای وراثت تاج و تخت ندارد، در انصورت، او بعنوان یک فرد عادی دارای چه پشتوانه اجتماعی و سیاسی و صاحب کدام صولت و ابهت و کاریزمای شخصی است که طیفی از این جمهوریخواهان امضا کننده کمپین کذائی، امروز سخنان اخیر او را به فال نیک گرفته و شادمانی میکنند که "موانع راه ائتلاف ملی برداشته شد"! مگر او همچون یک فرد، بدون عقبه واقعی و پتانسیل اجتماعی سلطنت طلب، عددی به حساب میاید تا وجود و عدماش معادلهای را تغییر دهد؟ در همینجا هم هست که ریاکاری و دودوزه بازی این باصطلاح جمهوریخواهان معلوم میشود چون خوب میدانند که رضا پهلوی بعنوان یک فرد پشت کرده به سلطنت طلبان و مستعفی از میراث داری تاج و تخت، جای این شادمانیها برای سرگرفتن ائتلاف ملی را ندارد. آنها از این که پوشش و توجیهی برای ائتلاف زیرجلکیشان با سلطنت طلبان یجاد شده است شادمانند.
شهاب برهان
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر