قاسم شعله سعدی را باید از چه منظری نگریست؟
حقوقدان، سیاستمدار، شاعر
عبدالحمید وحیدی
در یکی از این برنامه های تلویزیونی، مصاحبه گر از اقای قاسم شعله سعدی می پرسد:
چگونه است که در "راه سوم" تنها شما معرف منشور و از آن دفاع می کنید، آیا براستی شما طرفدارانی دارید؟
آقای شعله سعدی با لبخندی پاسخ می دهند:
در برنامه ای دیگر مجری دیگری از ایشان می پرسد : آقای شعله سعدی چگونه شد که شما بفکر ایجاد " راه سوم" افتادید و چگونه منشور آنرا تنظیم کردید؟
در پاسخ می فرمایند: قصه از اینجا شروع شد که روزی آقای محمد نوریزاد به نزد من آمد و گفت فلانی ما باید تشکیلاتی راه بیندازیم من و دوستان در باره آن فکر کرده ایم و نهایتآ تصمیم گرفته ایم که خانم نسرین ستوده را که چهره ای شناخته شده است را به رهبری انتخاب نمائیم. من به آقای نوریزاد گفتم با شما در باره چهره شناخته شده ایشان موافقم ، اما ایشان هرگز کار اجرایی نکرده اند و از تجربیات کافی برخوردار نیستند.
خلاصه زیر بار نرفتند نهایتا پذیرفتم که با ایشان به منزل خانم ستوده برویم که بعد از قرار و مدار نهایتآ روز موعود به سراغ خانم ستوده رفتیم. آقای خندان همسر ایشان در را بروی ما باز کردند و ما را به سالن برده و از ما پذیرایی کردند و گفتند که خانم ستوده بزودی خواهند رسید ما بیش از دوساعت در انتظار نشستیم ، نهایتآ آقای خندان با پوزش خواهی گفتند که همسرشان بچه ها را برای بازی به پارک برده اند و ماهم خداحافظی کردیم و در بیرون منزل آقای نوریزاد گفتند که حالا که ایشان تمایل ندارند وارد گود شوند بنابراین خودم اینکار را بر دوش خواهم گرفت، که ماجرای اقدام ایشان ودوستانشان را دیدیم که چه بلایی بر سر آنها آوردند.
گفته ایشان مرا بیاد صحبت آقای محمد نوریزاد انداخت که زمانیکه اعتراضات کارگران هفت تپه باوج خود رسیده بود، در مصاحبه ای مجری از ایشان می پرسد که آقای نوریزاد شما که به همه جا سر می زنید ومحکم صحبت می کنید، چرا به هفت تپه سری نمی زنید؟ آقای نوری زاد پاسخ دادند که من تا کنون آنچه را که گفته ام و می گویم به عنوان نوریزاد می باشد، اما اگر به میان آنها بروم و انها از من بخواهند که به اعتراضات آنها بپیوندم و ناگزیر شوم از آنها دفاع کنم ، آنگاه بر من آنچنان بلایی می آورند که نگو ونپرس.
در آن زمان پیش خود گفتم ، این پاسخی است برای شانه خالی کردن از مسئولیت.
اما امروز با شرایطی که ایشان در آن بسرمی برند وتنها به صرف صدور یک بیانیه جمعی بسیار کوتاه ، در پیشگاه وجدان خود از آن ارزیابی ناسنجیده احساس شرم می کنم.
نتیجه میگیرم که شجاعت امروز آقای شعله سعدی در آنست که نشان داده اند که دارای تشکیلاتی نیستند و بجای واژه طرفدار از شناسایی خود در میان اقشار مختلف صحبت می کند که دقیقآ ایشان در تمام آن مناصب ذکر شده فوق روزی بوده و تجارب عملی بدست آورده اند. . حال اگر از ایشان این پرسش شود که آقای شعله سعدی چگونه است که شما اینچنین علیه رهبر و نظام و سرنگونی سخن می گوئید، اما به عنوان یک وکیل کوچکترین اقدامی را در حق آقایان نوری زاد و هاشم خواستار و نسرین ستوده نمی کنید؟ قطعآ پاسخ ایشان همانند همان پاسخ آقای نوریزاد خواهد بود.
اگر "دموکراسی خواهان امام زمانی " حداقل دانش را نسبت به اهمیت قانون اساسی می داشتند و خود را" قانون اساسی خواه" می شناساندن، آنگاه در می یافتند که آقای قاسم شعله سعدی با همه شناختی که از جامعه خود کسب کرده است و دقیقآ به رموز قانون اساسی ، که در موضعگیریهای متعدد ایشان نشان داده شده و بابت آن هزینه پرداخته ، و ایمان راسخ نسبت به امرکه تازمانیکه یک جامعه دارای یک قانون اساسی دموکراتیک نباشد ، هرگز آن جامعه روی سعادت نخواهد دید، را بعنوان بهترین گزینه انتخاب و از ایشان بعنوان رهبر" قانون اساسی خواهان ایران" حمایت می کردند.
اما ، شاهد آن بودیم که یکی از این دموکراسی خواهان امام زمانی و از طیف جمهوریخواهان دو آتشه به یکباره همه کارو زندگی خود را بکنار می گذارد و تمام تلاش خود را می نماید تا یک جوان بی تجربه ای را که هیچ چیزاز ایران نمی داند و حتی فرزندانش به زبان فارسی تلکم نمی کنند را بر مقدرّات آن سرزمین استوار نماید.
و پس از شکست فاهش اینچنین به مردم گزارش بدهد:
ایشان در گزارش خود پس از برشماری ناکامی های متعدد معبودشان می فرمایند " آزموده را آزمودن خطاست"
نمی دانم ایشان طی این چهار دهه در کره مریخ زندگی می کردند؟
بله اینچنین است که به شوربختی بی سوادی چنین افرادی ، امروز ناگزیریم آقای قاسم شعله سعدی را تنها از منظر شاعری صاحب سبک در شعر فارسی بشناسیم ، زیرا ایشان توانسته اند با مهارت وصف ناپذیری به این "دموکراسی خواهان امام زمانی " بیاموزاند که زمان آن رسیده است که آنها از این پس "شعار" را در غالب" شعر" به جامعه ارائه نمایند تا اثر گذاری بیشتری داشته باشد و در نهایت با تلاش نا خواسته این جماعت، در آینده ای نه چندان دور شاهد تبدیل" کانون وکلا" به" کانون شعرا" خواهیم بود.
مسبب چنین مصیبتی چه کسانی جز افرادی نظیر آقایان جمشید اسدی ، مسعود نقره کار و عباس میلانی می باشند؟
اما انچه من از اشعار او آموختم در اینست که با بی زبانی می گوید :
هرکسی از ظن خود شد یار من از درون من نجست اسرار من
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر