رامین کامران
اخیرآ خامنه ای اشاره ای به مصدق داشت ـ نه به زشتی بل به انتقاد ـ که جلب توجه کرد و یکی دو واکنش کوچک هم برانگیخت. گفت: اشتباه مصدق اعتماد به آمریکا بود. قصد من پرداختن است به سابقۀ این سخن و دلایل استفاده از آن.
اختراع توده ای
اختراع این ایراد توسط توده ای ها انجام شده است و اگر افتخاری داشته باشد، به آنها میرسد.
سیاست توده ایها در برابر مصدق این بود که وی را نمایندۀ امپریالیسم آمریکا بشمارند و هدفش را گرفتن اختیار نفت از دست انگلستان برای دادنش به دست آمریکا قلمداد کنند. آنقدر در این باره نوشته اند و کاریکاتور چاپ کرده اند و شعار داده اند که از حد بیرون است.
حزب توده که قبلاً از دادن امتیاز نفت به شوروی حمایت کرده بود، در مقابل استقلال طلبی مصدق دچار مشکل جدی شده بود و میکوشید تا با زدن اتهام طرفداری از آمریکا، دعوا را در قالب جنگ سرد مطرح نماید و نوعی قرینه سازی بکند: به این صورت که ما طرفدار اردوی زحمتکشانیم و مصدق سخنگوی امپریالیسم. برای کسی که دنیا را از دیدگاه جنگ سرد بین دو بلوک نگاه میکرد، حال چه در واشنگتن نشسته بود و چه در مسکو، مقولۀ استقلال اصولاً معنا نداشت و مدعی باید در یکی از دو بلوک تحلیل میرفت و تابع مقولات جنگ سردی میشد. جبهۀ زحمتکشان که توسط حزب توده اشغال شده بود، میماند جبهۀ مقابل که مصدق باید در آن جا میگرفت. داستانهای مخالف با سفر هریمن و... همه از این موضعگیری برمیخاست و هدف از این سر و صدا ها «نقاب برداشتن از چهرۀ مصدق» و ممانعت از تحقق سیاست نزدیکی به آمریکا بود.
نادرستی حرف روز به روز روشنتر شد و موقعیت حزب توده تنگ تر. البته قیام سی تیر نقطۀ عطفی بود در بی اعتبار شدن برداشت توده ایها که به هر صورت باز هم بدگویی به مصدق را ادامه دادند، ولی بیست و هشت مرداد بود که کار را یکسره کرد و گفتار یاوۀ توده ایها را به کلی بی اعتبار نمود. به هیچوجه نمیشد ادعا نمود که مصدقی که آمریکایی ها به آنهمه زحمت و بسیج امکانات بالاخره با کودتا ساقط کرده بودند، آدم آمریکا بوده و میخواسته نفت را به دست آنها بدهد.
از این زمان گفتار «مصدق آمریکایی» جایگزینی پیدا کرد که به توده ایها فرصت بدهد تا حد امکان و به هر مشقتی که شده، لااقل سایه ای از اتهامات بی پایۀ خویش نسبت به مصدق را معتبر جلوه دهند تا به کلی قافیه را نبازند. این گفتار جایگزین، حکایت «مصدق تکیه به آمریکا داشت» است که امروز تکرار دست چندمش را از خامنه ای میشنویم. در این گفتار کمرنگ، کوشیده شد تا دروغ تقرب جستن مصدق به آمریکا، نه به حساب خیانت، بلکه به حساب ساده لوحی وی گذاشته شود و اینکه وی قصد داشته در برابر انگلیس به آمریکا تکیه کند و حسابش درست درنیامده است. حرف تحلیل سیاست مصدق نیست، توجیه سیاست توده ایست.
یکی از مصادیق ترویج این گفتار جایگزین را میتوان در «میراث خوار استعمار» دکتر مهدی بهار، سراغ کرد که فصل آخرش یکسره به انتقاد از مصدق اختصاص دارد و خط اصلی استدلالش همین داستان تقرب جستن و ساده لوحی مصدق و اطرافیانش، نسبت به آمریکاست. بهار که خود قبلاً توده ای بود، با درج این بخش، از حکومت جواز گرفت تا کتابی به چاپ برساند که هدف اصلیش انتقاد از سیاست آمریکا بود. ترفند بد گفتن به مصدق برای زدن حرفهایی که به مذاق حکومت روز خوش نمیاید، فقط مال امروز جمهوری اسلامی نیست که به شما اجازه میدهد تا در برابر بدگویی به مصدق، از قوام یا حتی رضا شاه، تعریف کنید. از دوران شاه چنین روشی باب بود و حکومت هم با دقت از آن بهره برداری میکرد. ممنوع شدن و آزاد شدن متناوب چاپ های متعدد میراث خوار استعمار، با حساب انجام میگرفت و دستگاه چنین ارزیابی کرده بود که این کار، از بابت ایراداتی که متوجه مصدق و مصدقی ها میکند، برایش مفید است. بخصوص که به گروه اخیر مطلقاً امکان پاسخگویی به هیچ انتقاد و اتهامی داده نمیشد.
مصدق چه اعتمادی به آمریکا داشت؟
در سیاست جهانی، تنها اعتمادی که میتوان به دیگر کشورها داشت این است که بر اساس تشخیصی که از منافعشان دارند، عمل میکنند ـ همین و بس. به این امر هم هیچ ایرادی وارد نیست، نه تنها چون همه چنین میکنند، بل به این خاطر که انحراف از این منطق ساده میتواند نه فقط به ضعف، بلکه حتی به نابودی یک واحد سیاسی بیانجامد ـ نمیتوان از مردم توقع داشت که به خاطر شما خودشان را بکشند.
مصدق بسیار کارکشته تر از این بود که اصلی چنین ابتدایی را ندیده بگیرد. او در درجۀ اول میکوشید تا با استفاده از تعادل بین دو بلوک، گلیم ایران را از آب به در ببرد و استقلال مملکتی را که نه قوای نظامی قابل توجه داشت و نه توان دیپلماتیک خارق العاده، تضمین کند.
وی در درجۀ دوم سعی داشت تا از سیاست آمریکا را از همراه شدن با انگلستان باز بدارد. آمریکای آن دوره هنوز کماکان به راه سیاست روزولت میرفت، به امپراتوری های مستعمراتی ابداً نظر خوشی نداشت و احیای آنها را مطلوب نمیشمرد؛ به هر صورت هنوز در خاورمیانه هنرنمایی هایی را که با کودتای بیست و هشت مرداد شروع شد و تا امروز هم ادامه دارد، آغاز نکرده بود. با این وجود، کسی توهمی نداشت که آمریکا متحد درجۀ اول خود را در سیاست جهانی رها خواهد کرد تا طرف ایران را بگیرد. چیزی که میشد به آن امید داشت و تا ترومن بر سر کار بود، واقعبینانه بود، وارد نشدن در بازی ساقط کردن مصدق بود، آن هم از ترس گسترش کمونیسم، نه محض چشم و ابروی ایرانیان. آمریکا که حتی حاضر نشد تا در آن تنگنا به ایران وامی بدهد، چگونه میتوانست اعتمادی جلب بکند؟ مصدق، مثل همۀ دنیا، آگاه بود که آمریکا در بایکوت نفتی ایران، تمام و کمال پشت انگلیس را گرفته است و قصدش دستیابی به توافقی است که انگلستان را هم راضی کند. این سیاست، با تمام تضییقاتی که متوجه ایران میکرد، برای دولت مصدق قابل تحمل بود، چون وی توانسته بود به یمن پشتیبانی وسیع مردم و بخصوص با اقتصاد بدون نفت، مملکت را درست اداره کند و منتظر شکسته شدن اجتناب ناپذیر محاصرۀ نفتی بماند.
بازی بین آمریکا و انگلیس، تابعی بود از سیاست بازی اصلی تعادل بین دو بلوک که با مرگ استالین بر هم خورد. در هیچ جایش هم اعتماد خاصی به هیچ کشوری جا نداشت. به عبارت روشنتر، در جایی که منطق کار روشن است و شما با آگاهی، منطبق با آن عمل میکنید، اصلاً خوشبینی و اعتماد و من بمیرم تو بمیری و این حکایت ها که بیشتر مال روابط شخصی است و نه دولتی، جایی ندارد تا بخواهید به آنها تکیه کنید. این نوع حرفها، دلخوشی هایی است که افراد ناآگاه به چند و چون سیاست بین الملل و احیاناً ناامید از پیروزی با حساب و منطق، به خود میدهند. با توجه به سابقۀ سیاسی طولانی مصدق، چنین ایرادهایی مطلقاً به وی وارد نیست، او البته تعارفات دیپلماتیک بسیار کرده، هم با شوروی، هم با آمریکا و هم با انگلیس. ولی صرف صحبت از مظلومیت ایران و لزوم نوعدوستی و کمک به مردم این کشور را که بسیار هم قابل عرضه و موجه است، نمیتوان به این حساب گذاشت که تصور میکرده قدرتهای بزرگ با این حرفها از منافع خود میگذرند که حق مردم ایران را بدهند. اگر مصدق به آمریکا اعتماد داشت که پیشنهادهای آن کشور را برای حل مسئلۀ نفت میپذیرفت و اگر نپذیرفت به این دلیل بود که منافع ملی ایران را در آنها ملحوظ نمیدید.
این تصورات در حد نقالی های محمدعلی موحد است که چون خودش از این مسائل ناآگاه است، نسبت خیالپردازی به مصدق داده تا آن قصه ای را که ظاهر تحقیقی دارد، سر هم کند و با تأیید حکومتی که جایزه هم به آن داده، به خورد جوانهای مملکت بدهد. او هم یکی از مصرف کنندگان و مروجان این گفتارهای دستمالی شدۀ توده ای است و امکان اینکه سخنانش در زنده کردن خاطرۀ این حرفهای سست، از جمله در ذهن خامنه ای، نقشی بازی کرده باشد، هست. هرچند سن خامنه ای اجازه میدهد که آنرا دست اول از خود توده ای ها شنیده باشد.
خلاصه کنم، مصدق فقط به یک مرجع اعتماد داشت که ملت ایران بود، در این باب هم نظرش کاملاً صائب بود.
مشکل خامنه ای کجاست؟
اینها که گفتم همه مربوط بود به سرچشمۀ مطلب و البته نادرستیش. برگردیم به چرای حرف خامنه ای. چرا این حرف و چرا امروز؟ اینکه مخالفان مصدق اعم از اسلامگرا و چپگرا و پهلوی چی، براهین یکدیگر را به کار بگیرند تا به مصدق حمله کنند، امر جدیدی نیست، تا به حال چندین بار به این مسئله اشاره کرده ام و این هم نمونۀ تازه ایست، ولی وامگیری به تصادف انجام نمیپذیرد، هر انتخاب منطقی دارد و منطق این یکی روشن است.
اسلامگرایان ایران، از ابتدا استقلال طلبی را مترادف آمریکا ستیزی معرفی کرده اند، اسلام را تنها نیروی محرکۀ آن شمرده اند و برای روحانیت در این میدان نقش انحصاری قائل شده اند. ادعا البته نادرست است. استقلال طلبی، در کنار دمکراسی، شعار ملیون بوده است که در این زمینه بسیار کوشیده اند. آمریکا ستیزی هم حقاً جزو سرمایۀ سیاسی چپگرایان است. اسلامگرایان در این هر دو زمینه، اگر نقشی داشته اند، درجۀ چندم بوده است. طرفداران اصلی این روشها البته از میدان سیاست ایران رانده شده اند تا فضا منحصر بماند به اسلامگرایان و دروغهایی که میگویند. ولی امروز با داستان برجام که نقطۀ عطفی در ارزیابی سیاست ضدآمریکایی آنهاست، اسلامگرایان بین خود دچار مشکل شده اند.
اصلاح گرایان که تفاوت اصلی و شاید بتوان گفت تنها تفاوتشان با آنهایی که برچسب اصولگرا خورده اند، در همین سیاست خارجی و نزدیکی با آمریکاست، وزنه ای هستند و از آنجا که خودی محسوب میشوند، داخل بازی قرار دارند و نمیشود حذفشان کرد. در مقابلشان، آنهایی که میخواهند با نفوذ آمریکا مقابله کنند، محتاج برهان و مثال تاریخی هستند. مثال هایی که بخواهند از تاریخ خود جمهوری اسلامی علیه آمریکا استخراج کنند البته بی پایه نیست، ولی از گروگانگیری به این طرف، سهم سیاست های نادرست نظام اسلامی در ایجاد آنها قابل توجه است و اول از همه با همان گروگانگیری که هیچ توجیهی نداشت و هزار نکبت از دلش بیرون آمد که یکی جنگ با عراق بود. وقتی نظام دست نشاندۀ آمریکا ساقط شده بود و دست آمریکایی ها از تعیین سرنوشت مردم ایران کوتاه گشته بود و استقلالی که این همه خواستار داشت، به دست آمده بود، حفظ استقلال البته لازم بود، ولی کشمکش، آنهم به این صورت، توجیهی نداشت. مردم مسئولیت اینها را بیشتر پای نظام مینویسند تا آمریکا.
پس در نهایت باید بازگشت به همان بیست و هشت مردادی که ما را از بابت سیاسی به خاک سیاه نشاند و هنوز داریم تاوانش را میدهیم، چه با بیست و پنج سال حکومت شاه و چه با سی و پنج سال (تا اینجا) حکومت اسلامی. همان بیست و هشت مردادی که خمینی خواهان و طرفدارش بود و به موقع تمام این سوابق را به فراموشی سپرد تا برای خود هویت جدیدی سر هم کند.
ولی استفاده از این مضمون مشکل خاص خود را به همراه میاورد. ضد ملی و ضد مصدقی بودن بخشی از هویت سیاسی اسلامگرایان است، هم از بابت ایدئولوژیک و هم تاریخی. در این وضعیت، سرمشق شمردن مصدق و عرضۀ چهرۀ مثبت از او، از بابت سیاسی ممکن نیست، چون پایه های گفتارشان را متزلزل میکند. پس باید ترتیبی داد که هم بشود از بیست و هشت مرداد استفاده کرد و هم به مصدق سهمی نداد ـ مثل خود خمینی.
اختراع توده ای ها که در دورۀ خود، دچار همین مشکل بودند و بعد از سالها آمریکایی خواندن مصدق ـ در نهایت ـ حکایت ساده لوحی را سر هم کردند، تا هم به عنوان قربانی ادعای غرامت کنند و هم سهم خود را در پیش آمدن آنچه شد، انکار نمایند، به این ترتیب به کار آمده است. استفاده از مضمون مشترک حاکی است از گرفتاری در موقعیت مشابه.
فقط نکته ای اساسی باقی میماند: هر راه حلی کارآمد نیست و تاریخ پر است از چاره های ناکارآمدی که همینطور دست به دست شده است و گرهی از مشکلی نگشوده. این یکی هم که خامنه ای، آگاه یا ناآگاه، از توده ای ها وام گرفته است، از همین قماش است. توده ای ها را به کجا رساند که اسلامگرا ها را برساند؟
این سخن نمیتواند حفره ای را که در گفتار اسلامگرا پیدا شده، پر کند. فقط رویش را خواهد پوشاند. نه آنچنان که به چشم نیاید، بل مثل لکه ای که چون مهر باطل رویش خورده است.
۱۱ نوامبر ۲۰۱۵
این مقاله برای سایت (iranliberal.com) نوشته شده است و نقل آن با ذکر مأخذ آزاد است.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر