طی مذاکرات دو ساله اخیر بر سر موضوع هستهای، مواضع
رهبری در قبال این پرونده چرخشهای شگفتانگیزی داشته است. پیش از روی کار آمدن
دولت یازدهم، مقدمات مذاکره با آمریکا برسر بحران هستهای ایران به ابتکار اوباما
و پس از رد و بدل شدن پیامهایی میان وی و آیتالله خامنهای فراهم شد.
علت موافقت رهبری با مذاکرات هستهای به رغم مواضع سرسختانه گذشته ایشان نسبت به مذاکره با آمریکا روشن بود.
کنگره آمریکا پس از یک دوره تحریم نفتی تدریجی که به کاهش خرید نفت ایران از سوی دولتهای مختلف و به ویژه کره جنوبی و چین و ژاپن منجر شده بود، قصد تصویب قانونی مبنی بر تحریم نفتی کامل ایران داشت. قطع کامل درآمدهای نفتی آخرین ضربه به اقتصاد بی رمق ایران بود که به علت سیاستهای فاجعهبار هشت سال گذشته تاب تحمل محدودیت جدید را نداشت و رهبری بیش و پیش از همه به این امر واقف بود. در عین حال با توجه به بیکفایتی و ناتوانی دولت دهم و دبیر وقت شورای عالی امنیت ملی، رهبری انجام هرگونه مذاکرات رسمی و علنی در باره این پرونده را به پایان این دولت و تغییر مسئولان دیپلماسی خارجی کشور موکول کرد. تا این مرحله، مواضع ظاهری رهبری، مخالفت شدید با هرگونه مذاکره با آمریکا و هرگونه مصالحه در باره حقوق هستهای ایران بود.
با روی کار آمدن دولت یازدهم و آغاز مذاکرات ایران و ۵+۱ این موضع ناگهان
تغییر کرد. در اولین گام آن مخالفت شدید و اکید با مذاکره با امریکا به ابراز
تردید و بیاعتمادی به آمریکا و نصیحت به دولتمردان در این زمینه تبدیل شد و در
گام بعد به موافقت با مذاکره با آمریکا بهرغم غیر قابل اعتماد بودن این دولت، ختم
شد. مضمون مواضع رسمی رهبری در این مقطع این بود که ایشان هیچ اعتمادی به آمریکا
ندارند اما چون مسئولان اصرار بر مذاکره دارند، آنان را منع نمیکنند تا خودشان
نهایتاً به این نتیجه برسند که مذاکره با آمریکا بینتیجه است.
با گذشت زمان و در جریان مذاکرات، مواضع علنی رهبری
در قبال مذاکرات هستهای و حتی مذاکره با آمریکا انعطاف بیشتری پیدا کرد. از «نرمش
قهرمانانه» سخن به میان آمد. طبیعتاً این روند نمیتوانست با انتظارات و درخواستهای
طرفهای اروپایی و آمریکایی بیرابطه باشد. آنها خواهان اعلام مواضع صریحی از سوی
رهبری به عنوان قدرت اصلی در ایران بودند تا نسبت به التزام ایران به نتایج توافق،
اطمینان پیدا کنند. پیش از این نیز، زمانی که لاریجانی به عنوان دبیر شورای عالی
امنیت ملی با سولانا وزیر خارجه اتحادیه اروپا مذاکره میکرد، طرف اروپایی خواستار
تضمین رسمی از سوی آیتالله خامنهای مبنی بر عدم حرکت ایران به سوی ساخت سلاح
هستهای شد و این درخواست به صدور فتوای تحریم ساخت و استفاده سلاح هستهای از سوی
مقام رهبری انجامید. این بار نیز اروپاییان که شاهد مواضع بینابینی رهبری بودند،
میخواستند مطمئن شوند مواضع ظریف و دولت روحانی از حمایت و تأیید کامل ایشان
برخوردار است. موضع صریح و علنی رهبری مبنی بر «نرمش قهرمانانه» ضمناً میتوانست
پاسخی به این خواسته نیز باشد.
این همراهی و حمایت تا آن جا پیش رفت که در کلام
رهبری توصیفهای «جهانخوارگی» و «فریبکاری» و «حیلهگری» و «جنایتپیشگی» به
اوصافی نظیر«کجتابیهای معمول» و «کجراهه» تبدیل شد: «حالا این تجربهای خواهد
شد. اگر طرف مقابل از کج تابی های معمول خود دست برداشت، این یک تجربهای برای ما
میشود که خیلی خوب؛ پس میشود در یک موضوع دیگر هم با اینها مذاکره کرد. اما اگر
دیدیم نه، این کجتابیهایی که همیشه از اینها دیدهایم باز هم وجود دارد و کجراهه
دارند میروند، خوب طبعا تجربه گذشته ما تقویت خواهد شد.»(بیانات رهبر ۲۰/۱/۹۴) روشن است که «کجتابی»
و «کج راهگی» دول دیگر از جمله آمریکا علیالقاعده مانع محکمی بر سر راه مذاکره با
آنها به شمار نمیآید.
اوایل تابستان گذشته، درست هنگامی که اخبار پشت پرده
از توافق ایران و ۵+۱ برسر اصلیترین محورهای برجام حکایت میکرد، ناگهان
چرخشی محسوس اما در جهتی معکوس در مواضع رهبری در قبال مذاکره با آمریکا آغاز شد.
کلیدواژه موضع جدید، «نفوذ آمریکا» بود. مضمون مواضع جدید رهبری این بود که آمریکا
در مذاکرات اخیر سعی فراوانی کرد تا در ایران نفوذ کند و به این ترتیب عدم صداقت
خود را به اثبات رسانده است. این چرخش موضع در ادامه به ممنوعیت مذاکره با آمریکا
درباره دیگر موضوعها ختم شد. اما مقصود رهبری از «نفوذ آمریکا» چه بود؟ بدیهی است
مذاکرات احتمالی آینده ایران با آمریکا مثلا درباره سوریه و یا عراق نیز نمیتوانست
موجب نگرانی نفوذ آمریکا در ایران باشد. به هر حال پس از این که خط تبلیغاتی سیاسی
«نفوذ» توسط رهبری کلید خورد- مانند دیگر موارد مشابه که کم هم نیستند- رسانههای
وابسته به قدرت حاکم و در رأس آن ها صدا و سیما و ائمه جمعه و جماعات به نحوی
کاملاً هماهنگ از خطر نفوذ آمریکا گفتند و نوشتند. اکنون شبی نیست که صدا و سیما
سخنرانی و یا میزگردی در تبیین هشدارهای رهبری درباره خطر نفوذ رهبری پخش نکند.
اما مقصود از نفوذ چیست و خط تبلیغاتی سیاسی نفوذ چه اهداف و مقاصدی را دنبال میکند؟
در ادامه این نوشتار میکوشیم به این پرسش پاسخ دهیم.
برای روشن شدن پاسخ این پرسش باید به دو واقعیت در
شرایط پس از توافق هستهای توجه کرد:
واقعیت آن است که مذاکرات ایران و ۵+۱ و نتایج آن یکی از
موفقیتآمیزترین و سرنوشتسازترین تحرکات دیپلماتیک ایران معاصر است. نتایجی که
ایران در این مذاکرات به دست آورد، با توجه به شرایط حاد داخلی و به ویژه اقتصادی
کشور و نیز موقعیت به شدت نامساعد بینالمللی ایران، مناسب بود و از ادامه ضرر به
منافع ملی کشور جلوگیری میکرد. صرفنظر از اینکه غنیسازی اورانیم و تولید سوخت
اتمی تا چه حد برای ایران مقرون به صرفه است، در شرایطی که همه ارزیابیها از
کارآمدی تحریم کامل نفتی ایران در سقوط اقتصاد ایران خبر میداد، کسی باور نمیکرد
ایران بتواند طرفهای آمریکایی و اروپایی را به پذیرش این حق برای خود قانع کند.
اما این اتفاق رخ داد.
این توفیق به همان اندازه که به سود مصالح ملی بود،
خطا بودن راهبرد هستهای گذشته و اشتباه تاریخی رهبری در لغو بیانیه سعدآباد در
دوران دولت خاتمی و منع مذاکره با آمریکا را به اثبات رساند. زیرا همگان به روشنی
میبینند مذاکرات با آمریکا و دول اروپایی نه تنها موجب تضعیف موقعیت بینالمللی
ایران در جهان و در میان کشورهای اسلامی نشد بلکه بر منزلت و اعتبار بینالمللی
ایران و غرور ملی ایرانیان افزوده است. این تجربه بیاعتباری دوگانه «یا جنگ و
ستیز با قدرتهای خارجی و تحمل هزینههای سنگین و صرف منابع کشور در این مسیر، و
یا وابستگی و نوکری قدرتهای بیگانه» را اثبات میکند و انتخاب سومی را در برابر
ملت ایران قرار میداد. این تجربه غرورآفرین، تأییدی بر صحت ادعای اعتدالگرایانی
همچون موسوی و خاتمی بود که معتقد بودند میتوان با روشهای خردمندانه و غیرستیزهجویانه
از منافع و مصالح کشور در برابر قدرتهای جهانی دفاع کرد و عزت و سربلندی ایران را
بدون تحمل خسارتهای سنگین و جبران ناپذیر حفظ کرد. این همان اتفاقی است که نباید
رخ دهد. تحقق چنین نگاهی در شرایط پس از توافق هستهای مهمترین نگرانی رهبری به
شمار میآید، زیرا وجود یک دشمن خطرناک و بالفعل خارجی که نابودی کشور را هدف
گرفته است و در پی فرصت است تا از طریق نظامی (براندازی سخت) یا از طرق قانونی
نظیر انتخابات (براندازی نرم) نظام حاکم را سرنگون کند، بهانه و توجیه مناسبی برای
رویکردهای انحصارطلبانه و تمرکزگرایانه و اعمال محدودیت و سلب آزادیهای سیاسی و
حقوق اساسی شهروندان و سرکوب مخالفان و منتقدان است.
واقعیت دیگری که در شرایط پس از اجرای برجام موجب
نگرانی رهبری است، سابقه مدیریت پرونده هستهای است. همه مسؤلان کشور بارها و
بارها بر این موضوع تأکید کردهاند که رهبری شخصاً پرونده هستهای را مدیریت میکنند.
رئیسجمهوری و وزیر امور خارجه بارها اعلام کردهاند که کلیه مراحل توافق با ۵+۱ زیر نظر مستقیم
رهبری و با تأیید و هدایت ایشان انجام پذیرفته است. آقای لاریجانی در جملهای به
یادماندنی این حقیقت را چنین بیان کرد: «هستهای پرونده رهبری» است و نه پرونده
هیچکس دیگر.
اما برجام حاوی انعطافهایی است که به هیج وجه با
شعارها و مواضع رهبری در گذشته سازگار نیست. جامعه و به ویژه بدنه نیروهای افراطی
و مرید، مخالفت شدید و اکید رهبری در قبال مذاکره با آمریکا را به خاطر دارند.
اظهاراتی نظیر اینکه تا من زنده هستم «با آمریکا در مورد مسائل ایران هیچ گفتوگویی
انجام نخواهد شد»، «کسانی که خواهان مذاکره با آمریکا هستند با الفبای سیاست
بیگانهاند»، «مرعوب آمریکا هستند» و … در حافظه جامعه همچنان باقی است. نیروهای
مذکور که طی بیست سال گذشته با این شعارها تربیت، حمایت و وارد عرصه سیاست شدهاند،
اکنون با تناقضی توجیهناپذیر مواجهاند که اگر به نحوی چارهاندیشی و مدیریت
نشود، به بیاعتمادی و انفعال و سرخوردگی آنان خواهد انجامید.
اکنون با توجه به این دو واقعیت میتوان به روشنی
دریافت مقصود رهبری از «نفوذ آمریکا» چیست و خط تبلیغاتی سیاسی که ایشان کلید زده
است، چه اهدافی را تعقیب میکند. این خط تبلیغاتی قرار است ضمن خارج کردن نیروهای
افراطی «مرید» از حالت انفعال و امیدوار ساختن آنان، تابوی یک دشمن خطرناک و مترصد
تهاجم به کشور را همچنان بر سر کشور حفظ کند تا تداوم روشهای اقتدارگرایانه و
استبدادی در عرصه داخلی موجه جلوه کند. توضیحات بعدی رهبری در تبیین خطر نفوذ
آمریکا، این نظر را تأیید میکند. ایشان در دیدار اعضای ستاد کنگره شهدای استان
چهارمحال و بختیاری تاکید کردند: «ما مواجهیم با یک حملهی همهجانبهی فرهنگی و
اعتقادی و سیاسی اعلامنشده. لشکر فرهنگی و سیاسی دشمن با همهی ابزارها حمله کرده
برای سست کردن اعتقادات دینی و سیاسی ما، تقویت نارضاییها و جذب جوانها برای
مقاصد خودشان.»
چنانکه گفتیم مذاکره با آمریکا درباره مسائلی نظیر
سوریه و عراق و … هیچ ارتباطی با «حمله همهجانبه فرهنگی و اعتقادی و سیاسی و … و
سست شدن اعتقادات دینی و سیاسی ما» ندارد. نتیجه این مذاکرات، آزاد شدن ایستگاههای
تلویزیونی ماهوارهای آمریکا در ایران و یا فعالیت رسمی شبکه تلویزیونی CNN نیست تا نگران «تقویت نارضایتیها
و جذب جوانان …» باشیم. بنابراین باید دید این دو مقوله در نگاه رهبری چگونه با
یکدیگر مربوط میشوند. حقیقت این است که مسیری که برجام نقطه آغاز آن است، چشمانداز
جدیدی به روی جمهوری اسلامی ایران گشوده است. در این چشمانداز برای حفظ منافع ملی
و استراتژیک کشور به جای توسل به ستیزهجوییهای بیمنطق و پرهزینه میتوان به روشهای
خردمندانهتر و عاقلانهتری اندیشید. در صورت تعمیم چنین نگاه و باوری در جامعه،
دیپلماسی ستیزهجویانه و ناکارآمد کنونی که جز خسارت و محرومیت برای مردم ایران
نتیجهای دربر نداشته است، با اعتراض و نارضایتی بیشتر و احیاناً علنی جامعه مواجه
خواهد شد.
بنابراین میتوان از «سست شدن اعتقادات دینی و سیاسی»
جامعه و «جذب جوانها» به عنوان نتایج مذاکره با امریکا درباره مسائل دیگر نظیر
بحران سوریه و مشکل عراق، چنین رمزگشایی کرد: «سست شدن اعتقاد دینی و سیاسی» یعنی
سست شدن اعتقاد به راهبردهای ستیزهجویانه و خسارتبار در عرصه سیاست خارجی و «جذب
جوانان» یعنی باور جوانان به امکان حفظ منافع و مصالح ملی کشور به شیوههای
خردمندانه، به گونهای که به قول رئیسجمهور چرخ هستهای و چرخ زندگی مردم با هم
بچرخد، نه اینکه اساسیترین حقوق ملت به بهانه حفظ یک حق فدا شود. این همان چیزی
است که رهبری از آن تحت عنوان خطر «حساسیتزدایی نسبت به آمریکا» یاد کردند. به
این ترتیب میتوان دریافت یکی از اهداف خط تبلیغاتی سیاسی «نفوذ» آن است که تجربه
موفق مذاکره ایران با ۵+۱ به ایجاد یک سنت جدید در دیپلماسی خارجی تبدیل نشود
و راهبرد ستیز و استقبال از درگیری و خشونت و در نتیجه حفظ یک دشمن بالفعل جای خود
را به راهبرد تعامل با دنیا و حفظ منافع و مصالح ملی به شیوههای خردمندانهتر
ندهد.
اما سابقه مواضع به شدت عملگرایانه و انعطافها و
تنازلهای بی حد و مرز آن، چنانکه در روابط با روسیه و چین مشاهده کردهایم، حاکی
از آن است که راهبرد ستیز و خشونت هرچند تحت عناوین انقلابیگری و استکبارستیزی و
پایبندی به اصول، ارزش ذاتی غایی ندارد. بنابراین راهبرد ستیز و خشونت باید جنبه
ابزاری داشته باشد و از آن جهت ارزشمند تلقی میشود که تأمینکننده اهداف و منافع
دیگری است. اما این راهبرد تأمینکننده کدام منافع و مصالح است که رهبری نگران
تغییر و یا استحاله آن است؟ پاسخ به این پرسش، هدف دوم و یا بهتر بگوییم هدف اصلی
خط تبلیغاتی سیاسی «نفوذ» را آشکار میکند.
برای رمزگشایی از بیانات رهبری در این زمینه، بهترین
راه مراجعه به کسانی است که همواره وظیفه اصلی تشریح بیانات رهبری در زمینههای
مختلف را برعهده دارند و در این مورد خاص پیشگام خط تبلیغاتی سیاسی «نفوذ» به شمار
میروند. از این میان احمد علمالهدی امامجمعه مشهد یکی از کسانی است که به علت
سادگی مفرط سیاسی، معمولا با صراحت و وضوح بیشتری منویات رهبری را ترجمه میکند.
وی مقصود رهبری از نفوذ آمریکا را این گونه تشریح میکند: «راه نفوذ سیاسی دشمن، راه
باز دموکراسی در این مملکت است.» (سیاست روز ۲۸/۶/۱۳۹۴) آقای علمالهدی پیشتر
نیز گفته بود «مردمسالاری انتخاباتی عرصهای است که دشمن از آن وارد میشود چرا
که نمیتواند از دیوار بلند ولایت بالا بیاید.» (شهروند ۷/۶/۱۳۹۴) این چهره برجسته
جریان دلواپسان با همین صراحت و سادگی «نفوذ آمریکا» از طریق برجام را چنین تشریح
میکند: «دربررسی برجام اینکه بر سر توانمندی هستهای چه بلایی بیاید خیلی مسأله
نیست. مسأله این است که در برجام دیده میشود مهار کشور از سوی آمریکاست تا ملت و
کشور را از مدیریت رهبری بیرون بکشند.» (شهروند ۷/۶/۱۳۹۴) چنان که پیداست،
مسئله اساساً این نیست که در مذاکرات هستهای، ایران به طرفهای آمریکایی و
اروپایی امتیازات زیادی داده است یا نه. مسئله و نگرانی اصلی این است که پس از
برجام، در صورتی که راهبرد خردمندانه تعامل با جهان در دستور کار قرار گیرد و
کشور در مسیر توسعه سیاسی و اقتصادی حرکت کند، قدرت رهبری محدود و مقید میشود و
ایشان دیگر قدرت مطلقه در اداره کشور نخواهند بود.
خط تبلیغاتی سیاسی مقابله با نفوذ آمریکا میکوشد با
افزایش شور و احساسات ضد آمریکایی و فوری و عاجل نشان دادن خطر آمریکا به عنوان یک
دشمن بالفعل و درنتیجه امنیتی کردن و محدود کردن هرچه بیشتر فضای سیاسی داخلی، به
این دو نیاز پاسخ دهد و میوه این حرکت را در انتخابات مجلس آینده بچیند. این خط
تبلیغاتی و سیاسی البته تنها به اعلان مواضع و اظهارات ائمه جمعه و جماعات محدود
نمیشود. مطابق معمول، صحت نگرانیها و دغدغههای رهبری باید در عمل به اثبات
برسد. در دوره قتلهای زنجیرهای و هنگامی که خاتمی از وجود غده سرطانی در دستگاه
امنیتی کشور خبر داد، رهبری در خطبههای نماز جمعه اعلام کرد این قتلها کار
اسرائیل و صهیونیسم برای تخریب چهره ایران است. در پی آن بلافاصله تعدادی از پرسنل
وزارت اطلاعات و نیز همسر سعید امامی دستگیر و تحت شکنجه قرار گرفتند تا اعتراف
کنند به اسرائیل سفر کردهاند و توسط موساد آموزش دیدهاند و اساسا اعتقادی به
مقدسات ندارند. زمانی نیز که رهبری نسبت به نفوذ دشمن در رسانهها هشدار دادند
بلافاصله انبوه نشریات اصلاح طلب و منتقد به اتهام رابطه با دشمن و یا نفوذ دشمن
در آنها توقیف شدند. امروز نیز هشدار رهبری نسبت به خط نفوذ آمریکا باید در عمل
به اثبات برسد. بدیهی است که «راه دموکراسی در این مملکت» بدون عمل دولت روحانی به
وعدههایش که خواهان مذاکره و تعامل با دنیاست -و به همین جهت مورد انتقاد شدید
افراطیون است-، باز نمیشود. از این رو دولت و محافل طرفدار و مرتبط با آن علیالقاعده
باید اولین و اصلیترین هدف نفوذ آمریکا در شرایط فعلی معرفی شوند. این خط را نیز
رهبری پیش از این دادهاند. آنجا که فرمودهاند: “اگر غفلت شود، ناگهان میبینیم
که دشمن در جاهایی رخنه کرده و مشغول کارهای خطرناک فرهنگی، اقتصادی و سیاسی است”
یا در جمع فرماندهان سپاه هشدار داده: “وقتی دستگاههای سیاسی و دستگاههای
مدیریّتی یک کشور تحتتأثیر دشمنان مستکبر قرار گرفت، آنوقت همهی تصمیمگیریها
در این کشور بر طبقِ خواست و میل و ارادهی مستکبرین انجام خواهد گرفت.” (بیانات
رهبری در دیدار با فرماندهان سپاه ۲۵/۶/۹۴) از این رو بلافاصله باید اعلام شود «جیسون رضائیان»
جاسوس آمریکا به قدری به رئیسجمهور نزدیک بود که «حتی میدانست او به چه آدامسی
علاقه دارد» و یا آنچنانکه این روزها شاهد هستیم، موج دستگیری و صدور احکام جدید
برای فعالان رسانهای و سیاسی منتقد و یا طرفدار دولت به اتهام عوامل نفوذ آمریکا
باید به راه بیفتد تا به این ترتیب فضای کشور امنیتی و پلیسی شود و رعب و وحشت بر
عرصه سیاسی حاکم گردد و تا دیگر کسی به این صرافت نیفتد که با توافق هستهای در
ایران چیزی عوض شده و انتخابات آینده میتواند به شکل گیری مجلسی معتدل بینجامد.
اما نمایش جدید شور ضد امپریالیستی و خط ارعاب که با
خط تبلیغاتی «نفوذ آمریکا» کلید خورده است، آیا میتواند به رفع تناقضات چارهناپذیری
بینجامد که پذیرش برجام در برابر رهبری قرار داده است؟ به نظر میرسد پاسخ این
پرسش منفی است. تحولات جاری نشان میدهد که تناقضات مذکور عمیقتر و ریشهایتر از
آن است که با یک موج تبلیغاتی سازمان یافته بتوان آن را پنهان کرد. واقعیات و
ضرورتهای پیچیده جاری به گونهای است که مواضع غیرعلنی رهبری نمیتواند پنهان
بماند و در نتیجه فاصله تناقضآلود میان مواضع علنی و پنهان ایشان هر روز بیشتر و
آشکارتر میشود. به عنوان نمونه درحالی که رهبری در سخنان علنی خود در جمع
فرماندهان نیروی دریایی سپاه(۱۳/۸/۹۴) میفرمایند: «مذاکره با آمریکا ممنوع است به خاطر
ضررهای بیشماری که دارد و منفعتی که اصلا ندارد»، به وزیر امور خارجه اجازه میدهند
راهی وین شود تا در نشست «کنفرانس آینده سوریه» شرکت و با وزیر امور خارجه آمریکا
در این باره مذاکره کند. و زمانی که افراطیون متوهم به این اقدام اعتراض کرده و آن
را مخالف رهنمودهای رهبری اعلام میکنند، سخنگوی وزارت امور خارجه رسماً اعلان میکند:«این
سفر و ملاقاتها با عالیترین مقامات کشور (بخوانید مقام معظم رهبری) هماهنگ شده
بود» و رئیس مجلس هم میگوید: «پیش از سفر ظریف برای حضور در این نشست، بحثهایی
در سطح کلان کشور و شورای عالی امنیت ملی انجام شده بود». و یا در نمونهای دیگر،
بهرغم آنکه رهبری در نامه به رئیسجمهور شروطی را برای اجرای برجام تعیین میکند،
دولت بیتوجه به این شروط، مطابق تعهداتی که در برجام پذیرفته، کاهش تعداد
سانتریفیوژهای فردو و نطنز را آغاز میکند و این اقدام هیچ مخالفتی را از سوی
رهبری برنمی انگیزد.
آن موافقت و این سکوت، نظیر دیگر موافقتها و سکوتها،
ناشی از ناتوانی رهبری در برابر دولت نیست؛ بلکه ناشی از گرفتار آمدن در تناقض
چارهناپذیر میان مواضع علنی و پنهان است که البته واقعیات جاری اجازه پنهان نگاه
داشتن آن را نمیدهد. موج تبلیغاتی «نفوذ» به زودی خواهد گذشت و آنچه برجای میماند،
سرخوردگی و احساس بازیخوردگی بدنهی صادق اما متوهم افراطی و رسوایی و فضاحت
دلواپسان رند و فرصتطلب است. اما آیا بازیها و بازیگریهای تبلیغاتی به پایان
خواهد رسید و خواهند پذیرفت این نمایشها نتیجهای جز بیاعتباری و بیاعتمادی و
افول منزلت در چشم مردم ندارد؟
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر