در این دوران، از بس که بحث و جدل نظری در بارۀ سیاست رواج گرفته و بخصوص توجه
همگان، از پیر و جوان، محض دریافت گذشته و ریختن طرح آیندهـ هردوـ به سوی نظریههای
مختلف سیاسی جلب شده است و از این گذشته، دست مردم از عمل سیاسی کوتاه شده و
تجربۀ مبارزات بی ثمر علیه جمهوری اسلامی هم، کسی را تشویق به کاری نمیکند، این
نکتۀ ابتدایی و اساسی کمابیش از یادها رفته که سیاست از مقولۀ حکمت عملی است،
یعنی هدف غایی از پرداختن به آن، درست عمل کردن است، نه درست نظر دادن. نه اینکه
این یکی اهمیتی نداشته باشد، دارد و بسیار هم دارد، ولی نهایت کار نیست، مقدمۀ
آن دیگری است.
درسی که بختیار به ما داد، در موقعیتی بسیار خطیر به ما عرضه شد و هرچند مانع
سقوط کشور به دامان نظام مذهبی، نشد، هنوز هم معتبر است. اگر آن زمان به گوشاش
نگرفتیم، هر زمان بگیریم به کارمان خواهد آمد. این آموختن ادای دینی هم خواهد
بود به آموزگاری که قدرش را ندانستیم.
فرد در برابر اکثریت
درسی که بختیار در آن هنگامه به ما داد، مشکلترین درس آزادیخواهی است: فرد
تنها، تحت چه عنوان میتواند در برابر خواست اکثریت بایستد؟ بخصوص اگر خواستار
دمکراسی باشد که اصلاً پایهاش بر تصمیمگیری اکثریت و به طور ضمنی یا صریح، بر
درستی تصمیم اکثریت، قرار دارد. برای آدم دمکرات مشکلی سختتر از این وجود
ندارد. برای ملت ایران که آزادی دمکراتیک را در تاریخ خود بسیار کم تجربه کرده
بود، ولی در موقعیت رسیدن به آن قرار گرفته بود، این سختترین آزمون بود و برای
بختیار که قصد آموختن این گونه آزادی به مردم و بردنشان به سوی دمکراسی را داشت،
آن هم از موضع اجرایی، سختترین چالش.
همراه شدن با اکثریت آسانترین راهیست که پیش پای ماست. اول به دلیل اینکه احتمال
درست بودن گزینه را تقویت میکندـ عقیدۀ معمول بر این است که اکثریت اشتباه نمیکند.
از این گذشته، اکثریت معمولاً مترادف نیروست و پیوستن به آن یعنی پشت داشتن به
این نیرو و احساس امنیت. این هم هست که اگر در اکثریت باشیم و اشتباه بکنیم،
آسانتر میتوانیم رفتار خود را سزاوار عفو جلوه دهیم، اینکه بسیاری نظیر ما فکر
و عمل کردهاند، خود دلیل مخففهایست، شایستۀ توجه. در نهایت، امکان به فراموشی
سپردن خطایی هم که اکثریت در آن متفق بوده است، بیش از خطایی است که گروهی کوچک
یا، بدتر از آن، فردی تنها مرتکب گردد.
بختیار ناچار شد تا در برابر اکثریت بایستد، اکثریتی که خیابانها را اشغال کرده
بود، رسانهها را قبضه کرده بود و در بین فعالان سیاسی و روشنفکران، وحدتی کم
سابقه و کم نظیر آفریده بود. بسیار گفته شده و به تصور من به حق هم گفته شده که
اکثریت مردم ایران در دعوای انقلاب خاموش بودند و به هر صورت شمار آنهایی که در
مبارزۀ انقلابی شرکت فعال نکردند، بیش از آنهایی بود که چنین کردند. اینجا اگر
صحبت از اکثریت میکنم، اکثریت فعالان را در نظر دارم که بختیار با آنها طرف
بود.
دلبخواهی
سادهترین و ابتداییترین توجیه مخالفت با جمع، این است که من چنین عقیده دارم و
چون این طور دلم میخواهد، در برابر جمع میایستم. کار سادهایست و داشتن مختصری
کله شقی برای اتخاذ چنین موضعی کافیست. ولی در این شرایط یا فقط به اتکای توان
خویش در برابر جمع میایستیم، یا اینکه یعنی میتوانیم به نوعی مدعی شویم که
«حق» با ماست. صورت اول که اصلاً قوام و دوامی ندارد چون نیروی فرد، هر قدر هم که
زیاد باشد، در برابر نیروی جمع، بیمقدار است. عاقبتش شکست است، آن هم شکستی که
هیچ ارزشی توجیهاش نمیکند، باخت خشک و خالی.
درست است که مرجع نهایی تصمیمگیری فرد است، ولی هر تصمیم محتاج توجیهی است که
بُردی ورای فرد داشته باشد. گردنکشی در برابر ارادۀ جمع را شاید بتوان به حساب
نترس بودن گذاشت، ولی نمیتوان سرمشقاش شمرد، چون اصلاً دلیلی نیست که به
دیگران تعمیم پیدا کند. جایی که دلیل معقول در میان نباشد، کار به زور محدود میشود
و هر جا زور کم آمد، ختم میگردد، بی هیچ دنبالهای.
خمینی مدعی بود که بختیار فقط به دلیل خُلق و خوی خویش (میگفت خوی بیابانی
دارد) در مقابل او و پیروانش ایستاده است، نه بر پایۀ اصول. میکوشید تا به این
ترتیب کار وی را بی پایه و به تبع بی ارزش جلوه بدهد. راهی بود که وی برای
مبارزۀ تبلیغاتی یافته بود و روشن است که به انگیزه و مقصود بختیار ربطی نداشت.
گفتار محکم و منظم و منطقی بختیار به سرعت این حربه را از دست وی گرفت.
وقتی از مرحلۀ ابتدایی و فردی جریان گذشتیم، میرسیم به اینکه با تکیه به چه
اصولی میتوان رأی اکثریت را خطا شمرد. اصولی که بالاتر از «من اینطور دلم میخواهد»
باشد. این کار سه نامزد دارد که گاه تک تک و گاه با هم مورد استفاده قرار میگیرند.
اولی اخلاق است، دومی حقوق بشر و سومی گزینش سیاسی. به ترتیب از نظر بگذرانیمشان.
اخلاق
معیارهای اخلاقی به معنای اخص، یعنی شناخت نیک و بد به معنای مطلق، طوری که در
همه جا و در هر زمان اعتبار داشته باشد. این معیارها، در حیطۀ سیاست نیز به طور
مرتب عمل میکند و بر کردار افراد تأثیر مینهد. یکی از روشنگرترین مثالهای
تاریخی این امر را میتوان نزد روشنفکرانی سراغ کرد که منتقدان چپ توتالیتاریسم
خوانده میشوند، امثال اوروِل که خلیل ملکی نمونۀ ایرانیشان بود. مقاومت اینها
در برابر کمونیسمی که با دل و جان به آن پیوسته بودند و بعد از دیدن و سنجیدن
واقعیت آن در عمل، کنارش نهادند و در برابرش موضع گرفتند، در وهلۀ اول، موضعی
اخلاقی بود، یعنی از بابت نظری سیاسی پخته و ساخته نشده بود، ولی برای جدا شدن
از مشربی که به نادرستیاش باور یافته بودند، کافی بود. حرکت اول که قدم اول
جدایی بود و به همین دلیل بسیار مهم، نه گفتن اخلاقی بود به اینکه تحت لوای
ایدئولوژی هر کاری مجاز است و ما نمیپذیریم. ساختن دستگاه استدلالی و تعویض
ایدئولوژی و اینها مال بعد است.
در مقابل اکثریتی هم که بختیار با آن طرف بود، میشد موضع صرفاً اخلاقی اتخاذ
کرد و از همراهی با آن سرپیچید. احتمالاً بسیاری کسان که به موج انقلاب
نپیوستند، از همین موضع که اساسی است، هرچند ممکن است از بابت سیاسی، ابتدایی و
ناپرورده به نظر بیاید، عمل کردند. ولی اگر بختیار در همین سطح میماند، گرفتار
این مشکل میشد که میتوانست موضع خویش را از بابت فردی توجیه کند و احیاناً
عدهای را نیز به پیروی از همین روش فرابخواند، ولی همین و بس، یعنی میتوانست
از رفتن به دنبال خمینی بازشان بدارد، ولی نمیتوانست برنامۀ عملی ورای این منع،
بدانها عرضه نماید. در دعوایی سیاسی، آن هم بدان شدت که شاهد بودیم، نمیشد به
همین اکتفا کرد. در چنین حالتی، انتخاب محدود میشد بین کوشش در راه تغییر وضعیت
سیاسی ایران، یا صرف نظر کردن از این کار و نشستن در خانه. شاید بتوان با اصول
اخلاقی، مردم را از انتخاب سیاسی نادرست باز داشت، ولی نمیتوان جایگزینی بدانها
عرضه نمود. طبیعی بود که در آن شرایط، گزینش این راه میتوانست فرد را از رفتن
به راه غلط بازبدارد و حداکثر چند نفر یا چندین نفر را با وی همراه نماید، ولی
چارۀ مشکلی نبود که کشور با آن مواجه بود.
مسئلۀ دومی هم بود که نمیباید دست کماش گرفت: در ایران، به طور سنتی، بحث
اخلاق و مذهب از هم درست جدا نشده است و هنوز هم برخی بین این دو ارتباطی لازم
میبینند. نمونهاش اینهایی که مذهب را با دست سکولاریسم پس میزنند تا با پای
اخلاق پیشش بکشند و به هر ترتیب شده، در میدان سیاست برایش جایی دست و پا کنند.
یکی از ایرادهای اصلی مردم به نظام آریامهری، فساد همه جانبهاش بود و شاید
بتوان گفت دلیل اصلی اقبالشان به شعار «حکومت اسلامی»همین مترادف شمردن مذهب و
اخلاق بود، نه اصرار بر اجرای احکام شریعت. همین هم بود که انگیزۀ پیرویشان از
خمینی شد تا بیاید و در عین تأسیس یکی از فاسدترین نظاهایی که تاریخ ایران به
خود دیده است، حدود شرعی را بر آنها روان سازد. خلاصه کنم، در آن موقعیت، مضامین
اخلاقی عملاً از سوی انقلابیان مصادره شده بود. میشد بر سر این با آنها
درآویخت، ولی این دعوا اساسی نبود و پیروزی در آن، هم غیرمحتمل بود و هم کم ثمر.
حقوق بشر
راه دوم که برای همه آشناست و امروزه بیش از هر راه دیگر بر آن تأکید میگردد و
ظاهراً به نظر برخی کافی و دوای همۀ دردها هم میآید، راه اتکا به حقوق بشر است.
میبینیم که شمار طرفداران حقوق بشر دائماً بالا میرود و شاهدیم که بخش عمدهای
از فضای بحث سیاسی در بارۀ ایران به این امر مهم ولی محدود، اختصاص یافته است.
این اصول در حد فاصل اخلاق و سیاست قرار دارد، از اولی جهانشمولی مطلق را دارد
و از دومی چارچوب اجرایش را که واحد سیاسی است. متأسفانه گاه این تصور پیش میآید
که ارجاع به آنها برای سنجش درست و نادرست سیاسی و حتی ادارۀ واحدی سیاسی
کافیست، که نیست. یادم هست که چندین سال پیش، یکی از صاحبنامان اپوزیسیون که
حقوقدان هم بود، در جایی نوشت که بعد از سقوط خمینی و تا تصویب قانون اساسی
جدید، میتوان کشور را با اصول حقوق بشر اداره کرد! این نوع نگرش به اعلامیۀ
حقوق بشر، یعنی نسبت دادن کراماتی بدان که از عهدۀ هیچکدامشان برنمیاید، امروز
هم متأسفانه، خیلی نادر نیست.
بختیار هم بدون شک در فکر حقوق بشر و جهانشمول بودن آنها بود و حتماً یکی از
دلایل مخالفتاش با اکثریتی که دنبال خمینی راه افتاده بود، همین بود که معتقد
بود حکومت مذهبی که وی میخواهد بر پا سازد، حقوق اولیۀ و طبیعی افراد را پایمال
خواهد کرد. ولی آیا میتوانست فقط به اتکای این نکته در برابر اکثریتی که ذکرش
رفت، مقاومت کند؟
در این مورد نیز مقاومت ممکن بود و توجیه محکمی هم داشت و میتوانست به عدهای
هم تسری بیابد. با وجود اینکه در آن زمان حکایت حقوق بشر و اهمیت رعایت آن، به
اندازۀ امروز مد نشده بود، بدون شک میشد توجه ایرانیان را به این امر جلب کرد
که آنچه خمینی میخواهد بکند، با اصول حقوق بشر هماهنگی ندارد که هیچ، با آنها
متنافر است و اگر نظام اسلامیاش بر پا گردد، عدالت حقوق بشری را باید در ایران
به خواب دید. ولی اتخاذ چنین موضعی از سوی بختیار با دو مشکل مواجه بود. اول
اینکه مانند مورد اصول اخلاقی، فقط میتوانست بازدارنده باشد و عدهای را از رفتن
به دنبال خمینی ممانعت نماید، ولی نمیتوانست جایگزینی برای آنچه که محکوم میکرد،
عرضه کند. پیاماش به این ختم میشد که «دنبال خمینی نروید». در آن شرایط، چنین
کاری بردی محدود میداشت. از این گذشته، در آن دوره، از حقوق بشر فقط برای
کوبیدن رژیم شاه استفاده میشد و آنهایی که بیشترین سخن را از اهمیت این حقوق و
لزوم دفاع از آنها، میراندند و صاحب دفتر و دکان حقوق بشر بودند، همه در همان
اکثریتی جا گرفته بودند که بختیار در مقابلاش ایستاده بود. اینها، همگی در عمل،
ضامن درستی خواست خمینی و دنبالهرواناش و انطباق آن با حقوق بشر بودند. مضامین
حقوق بشری هم مانند اخلاق، ملک طلق انقلابیان شده بود.
سیاست
راه اصلی موضعگیری در برابر خمینی و اکثریت طرفدارش، نه اخلاق بود، نه حقوق
بشر، راه سیاسی بود. بختیار میبایست در مقابل طرح سیاسی خمینی، طرحی سیاسی عرضه
میکرد تا بتواند به مصافاش برود. او دقیقاً همین کار را کرد و طرح سیاسی
دمکراتیک و لائیکاش را به میان آورد. در این وضعیت، وی نه فقط میتوانست مردم
را به دلایل روشن، از رفتن به دنبال خمینی بر حذر بدارد، بلکه درست و دقیق به
آنها بگوید که دنبال چه باید رفت و به سوی هدفی مشخص و آبرومند راهنماییشان
کند.
ببینیم که مشکل بختیار در اینجا چه بود. همان طور که در ابتدای مقاله آمد، مقابل
اکثریت ایستادن برای کسی که از موضع دمکراسی صحبت میکند، بسیار مشکل است.
مخالفانش از این فرصت استفاده میکردند و میگفتند که در مقابل اکثریت ایستادهای
و این کار خلاف دمکراسی است. به یاد همه هست که بازرگان مدعی بود که مردم در
تظاهرات تاسوعا و عاشورا با پای خود رأی دادهاند و همین تظاهرات برای اثبات
برحق بودن طرفداران خمینی کافیست! این گفته البته نشانگر سطح درکاش از دمکراسی
بود که بعد هم نمونههای دیگری از آن را مشاهده کردیم، ولی در آن زمان واکنش
انتقادی چندانی برنیانگیخت.
ایراد هرچند ظاهرالصلاح، ولی ناوارد بود. دوباره نگاهی بکنیم به مفهوم اکثریت و
ارتباطش با انقلابیانی که جز به خود میدان نمیدادند. اکثریت معمولاً صاحب قدرت
است ولی در همه جا صاحب حق نیست. اکثریت دمکراتیک، اکثریتی است که صاحب حق است
چون در چارچوب و با قواعد معینی شکل گرفته است که علاوه بر قدرتی که معمولاً به
عنوان اکثریت از آن برخوردار است، به وی مشروعیت ارزانی میدارد. اگر در دمکراسی
رأی اکثریت به پای همه نوشته میشود و به نام کل ملت به اجرا گذاشته میشود، به
این دلیل است که حوزهاش معین است و حساب و کتاب دارد.
اگر بختیار در مقابل اکثریت ایستاد دقیقاً به نام دمکراسی این کار را کرد، یعنی
درست از نقطۀ مقابل تصمیمگیری و توجیه فردی انتخاب و عمل که در ابتدا از نظر
گذراندیم و خمینی مایل بود به او نسبت بدهد. این درسی بود که وی از روی کار آمدن
فاشیستها در اروپا گرفته بود. درسی که از دیدگاه آدم دمکرات گرفته بود و در
موقعیت مناسب به ما عرضه کرد. گفتم از دید آدم دمکرات، چون همه از یک واقعه درس
واحد نمیگیرند. آنچه در ذهن داریم و انتخابهای ارزشی خود ما، در آنچه که از
وقایع مختلف فرا میگیریم مؤثر است و به تجربهای که میاندوزیم، شکل میدهد.
درس بختیار این بود که ایستادن در مقابل اکثریتی که میکوشد نظر خود را به زور
تحمیل دیگران کند، به نام خود دمکراسی انجام میگیرد و اعتبارش را از اینجا میآورد.
اکثریت خارج از دمکراسی فقط زور دارد و بختیار در مقابل چنین زورگویی ایستاد و
به ما هم گفت که باید بایستیم. گذشت روزگار از اعتبار سخناش هیچ نکاسته است،
سالگرد زمامداری او، فرصتی است مناسب برای مرور بر درس آن آموزگار.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر