۱۳۹۴ بهمن ۱۱, یکشنبه

مبارزه زنان برای راه یافتن به صندوق های رای



 دکتر حنیفه اوا

مدرسه فمینیستی: در سال 2012 وقتی نتایج انتخابات ایالات متحده اعلام شد، مسئله جالب توجهی به دست آمد. این مساله پیروزی باراک اوباما برای دومین بار به عنوان ریاست جمهوری آمریکا نبود، بلکه این موضوع بود که در سال 2008، 56% افرادی که به باراک اوباما رای موافق دادند زنان بودند، این آمار در سال 2012، 55% بود. زنان ایالات متحده برای دومین بار با اراده و آگاهی پای صندوق های رای رفتند و برای دومین بار باراک اوباما را به عنوان رییس جمهور انتخاب کردند. جامعه شناسان در تحلیل این آمار به این نتیجه رسیدند که زنان در آمریکا از سیاست اجتماعی حزب دموکرات به ویژه در زمینه سقط جنین و حاملگی حمایت می کنند.
یکی از دلایل این حمایت گسترده، نتیجه همه پرسی ای بود که در زمان انتخابات در مورد لغو بودجه سازمانی که مسئول ارائه خدمات بهداشتی در زمینه بارداری به زنان (1) است توسط "میت رامنی" (کاندیدای حزب جمهوری خواه) پیشنهاد شده بود. طرح این همه پرسی و مخالفت زنان با آن، زنان را تشویق کرد تا به جناح مخالف، یعنی باراک اوباما رای موافق بدهند. در ایالات متحده زنان 53% شرکت کنندگان را تشکیل می دهند؛ آن ها نه تنها بخش بزرگی از رای دهندگان را تشکیل می دهند بلکه در پارلمان و نهادهای دولتی نیز به قدر کافی حضور موثر دارند و جزء انتخاب شدگان نیز هستند.

در نقاط مختلف جهان و در برهه های مختلف، زنان همیشه قادر به گذاشتن اینچنین تاثیری نبودند و یا به عنوان گروه فعال اجتماعی نقش موثری در این پروسه نداشتند.

مبارزه زنان در راستای به دست آوردن حق رای حتا در آن دسته از کشورهای اروپایی که مهد تمدن بودند نیز دارای فراز و نشیب های بسیاری بوده و با موانع بسیاری روبه رو شده است. "سیمین دوبووار"، فیلسوف فرانسوی، در این زمینه می نویسد: «در اوایل قرن گذشته، زنان به صورت هدفمند وارد انتخابات نمی شدند». برای اولین بار در سال 1910 در فرانسه پیشنهاد شد تا زنان هم از حق رای دادن برخوردار شوند اما مجلس سنا این پیشنهاد را رد کرد. در سال های 1918، 1919 و 1922 بار دیگر این پیشنهاد مطرح و البته رد می شود. یکی از دلایل پیچیده شدن این مساله مخالفت دینداران با اعطای حق رای به زنان بود. طوری که می توان یکی از عمده دلایل تاخیر در احقاق این حق را همین مساله ذکر کرد.

دینداران فرانسه عموما محافظه کار بودند، ولی دیندارهای حاضر در پارلمان شدیدا رادیکال بودند، به همین خاطر نیز به خوبی می دانستند که اگر زنان بتوانند صاحب حق رای شوند به محافظه کارها رای خواهند داد و این یعنی پایان کار رادیکال ها. به همین خاطر نیز شروع به سفسطه پراکنی هایی به این شکل کردند که مثلا: «ما زنان را به اندازه ای که به آن ها اجازه حضور در انتخابات را ندهیم دوست داریم»، یا « جای زنان خانه و آشپزخانه آست»، «مگر فاحشه ها هم می خواهند رای دهند؟!» عده ای از سیاستمداران فرانسه هم می گفتند: «رای دادن وظیفه است، حق نیست و زنان لایق آن نیستند. آن ها به اندازه مردها عاقل و دارای تحصیلات نیستند. زنان دارای شعور سیاسی نیستند، آن ها باید به تصمیم سیاسی شوهرانشان رای بدهند». با وجود همه این مباحث زنان مجبور شدند تا سال 1945 برای رفتن پای صندوق های رای صبر کنند.

در سایر کشورها نیز نائل شدن به حقوق سیاسی زنان آنچنان هم آسان نبود. در انگلستان برای اولین بار در سال 1867 "استوارت میل" عریضه ای در مورد حق رای زنان در پارلمان ارائه میدهد و خواهان اعطای حقوق زنان در خانواده و جامعه می شود. «من معتقدم که در برابر قانون - در مورد روابط انسانی- در صورتی که یک جنس تابع جنس دیگریست، این روابط یک رابطه مترقی و مطلوب نیست و مانع پیشرفت جوامع بشری می شود، من به یقین معتقدم که این مناسبات تبعیض آمیز باید جای خود را به مناسبات برابر و عادلانه بدهد».

زنان متاثر از این سخنرانی به رهبری "فاوستین" اقدام به ایجاد تشکیلاتی سیاسی می کنند. زنان فرانسوی هم اطراف "ماری درزم" جمع می شوند. "ماری درزم" در سال های 1868 و 1871 در مباحث اجتماعی شرکت می کند و با الکساندر دوما که معتقد است جزای زنی که خیانت می کند مرگ است به مباحثه می پردازد. اما کسی که فمینیسم را پایه ریزی می کند، " لئون ریشیه" است. او در سال 1869 تشکیلاتی به اسم "جمعیت مدافع حقوق زنان" را پایه گذاری می کند و در سال 1878 در این زمینه کنگره ای بین المللی برپا می کند. با وجود همه این تلاش ها اما حدود 30 سال بعد از این ماجرا حرکات فمینیستی در انگلستان و فرانسه به انزوا کشیده شد و از جریانات سیاسی-اجتماعی فاصله گرفت.

از عمده دلایل ضعف حرکات فمینیستی وجود اختلاف نظر در بین فعالین داخل این حرکت بود. زنان به خاطر تعلقات جنسی خود نمی توانستند به یک خط مشی ثابت برسند. زیرا زنان خود را بیشتر با توجه به موضع طبقاتی و موقعیت اجتماعی طبقه بندی می کردند. فمینیسم انقلابی نیز در این میان تحت تاثیر «سن سیمون» و یا مارکسیسم قرار می گرفت.

افرادی مانند "لوئیز میشل" در این میان بر علیه فمینیسم سخن رانی می کردند چون معتقد بودند، فمینیسم باعث تجزیه و تحلیل قوای حرکاتی می شود که علیه مبارزه طبقاتی شکل گرفته است. او معتقد بود در صورت از میان رفتن کاپیتالیسم زنان به حقوق خود دست خواهند یافت و نیازی به شکل گیری جنبشی مستقل نیست. در سال 1879 اگرچه برابری جنس ها از برنامه های کنگره سوسیالیست ها بود ولی باز مبارزه طبقاتی در مقام اول جای گرفت. در این میان طبقه بورژوازی نیز خواهان آزادی زنان در جامعه بودند.

برای اولین بار در سال 1893 در نیوزیلند به زنان حق رای داده شد. در سال 1908 استرالیا نیز به زنان حق رای داد. اما در انگلستان و آمریکا کار برای زنان سخت تر بود. دلیل عدم موفقیت این دو کشور عدم تداوم فعالیت برای دست یابی به این حق و فشاری بود که از سوی طیف جمعیتی مخالف بر آن ها وارد می شد.

اما سوفراژیست های (مدافعان حق رای برای زنان) انگلستان مبارزه را ادامه می دهند، وارد حزب لیبرال ها می شوند و شروع به شعار دادن در مورد حق رای زنان می کنند، میتینگ ها و جلسات خیابانی اعتراضی برقرار می کنند، برای جلب توجه به سمت پلیس سنگ پرتاب می کنند، در زندان اعتصاب غذا می کنند، پول جمع می کنند و شروع به جذب مرد ها و زنان می کنند، در نتیجه در سال 1907، 200 نماینده پارلمان کمیته ای برای رسیدگی این مورد تشکیل می دهد، از آن سال بنا می گذارند که هر سال یک نفر در پارلمان مساله حق رای زنان را مطرح کند و البته هر سال نیز به دلایل مشخص قبلی، پیشنهادشان رد می شود. در سال 1910 همزان با مطرح شدن این مساله در پارلمان کمربندی انسانی به طول 9 کیلومتر در حمایت از این حرکت تشکیل می شود اما باز لایحه مذکور رد می شود. در سال 1912 زنان راه رادیکال تری برای رسیدن به حق خود انتخاب می کنند. آن ها ساختمان های غیر مسکونی را آتش می زنند، به سمت پلیس ها حمله می کنند، اما فعالیت آن ها را جنگ جهانی اول ناتمام می گذارد. اما در نهایت در سال 1918 به طور محدود و در سال 1928 به طور تمام و کمال به زنان حق رای داده می شود.

در ایالات متحده آمریکا زنان اگرچه در زمینه اقتصاد موفقیت های چشم گیری داشتند ولی در زمینه سیاست چندان موفق نبودند. در سال 1900 در این کشور 5 میلیون کارگر زن وجود داشت که حدود 18 % از این تعداد را تشکیل می داد. به عبارت دیگر در سال 1900 در ایالات امریکا 20% زنان شاغل بودند. در سال 1913، آمریکا نیز مانند انگلستان حرکت سوفراژیستی به راه انداخت. آن ها نیز مانند زنان انگلستان زیر فشار قرار گرفتند و زندانی شدند. در سال 1917، در ایالات متحده "حزب زنان" تشکیل شد. زنان آمریکا روش های متفاوتی برای مبارزه انتخاب کردند، آن ها بعضا خود را به دیوارهای کاخ سفید زنجیر می کردند تا کسی نتواند آنها را از آنجا براند. در نهایت در زمان ریاست جمهوری " ویلسون" در سال 1919 به زنان آمریکا نیز حق رای داده شد.

در اروپای غربی، آمریکای شمالی و سایر کشورها نیز مبارزات نتیجه داد و به حق رای نائل شدند. اما در آذربایجان به دست آوردن حق رای برای زنان مانند سایر کشورها چندان هم مشکل و دشوار نبود. رسیدن به حق رای برای زنان آذربایجانی بسیار آسان و راحت ممکن شد.

در قوانین جمهوری دموکرات آذربایجان، زمانی که روشن فکران و سیاست مردان متوجه شدند که راه رسیدن به ترقی و پیشرفت مملکت آگاهی و رشد زنان، مشارکت آن ها در اداره حکومت و جامعه، و مشارکت سیاسی است سریعا اقدام به این کار کردند.

در سال 1907، زمانی که آذربایجان هنوز مستقل نشده بود، زمانی که نماینده آذربایجان "ه.خاس ممدو"(2)، لایحه حق رای برای زنان مسلمان را مطرح کرد به رغم مخالفت عده ای، اما سرانجام به این حق رضایت داده شد. در آن زمان افرادی که در کالج های اروپایی، روسی و ترکی(ترکیه) تحصیل دیده بودند مانند "محمد امین رسول زاده"، "علی مردان توپچوباشو"، "نصیب یوسیف بی لی"، "احمد آغا اوغلو"، "فتلی خویسکی" در راه حق رای زنان شروع به مبارزه کردند. در سال 1901، در کتاب "زن در دنیای اسلام" نوشته "احمد آغا اوغلو" آمده است: «بدون وجود زن آزاد امکان پیشرفت وجود ندارد». در سال 1918، اولین حکومت دمکراتیک ایجاد شده در شرق نه تنها به دول شرق، که حتا به دولت هایی مانند آمریکا و بریتانیا درس خوبی می دهد، جمهوری دموکراتیک آذربایجان به زنان حق رای می دهد و آرزوهای احمد اوغلو به واقعیت می پیوندد.

در کتاب لطیفه علی اوا، تحت عنوان "زن در زندگی سیاسی- اجتماعی آذربایجان" آمده است: «در روسیه حکومت موقت در سال 1917، "جمعیت موسس" را تشکیل می دهد، این جمعیت نحوه اداره و قوانین را مشخص می کردند. در این میان " حزب مساوات" نقش موثری بر عهده داشت. این حزب در سال 1917، در آخرین اجلاس قوانینی را به تصویب رسانید. از جمله این قوانین می توان به موارد زیر اشاره کرد. در بند 13 این قوانین مشخص شده است که انتخابات به شکل: «عمومی، برابر، بدون واسطه، پنهانی و شخصی» صورت خواهد گرفت. در بند 14 نیز آمده است که: «همه شهروندان بالای 20 سال بدون در نظر گرفتن، جنسیت، ملیت و دین می توانند در انتخابات شرکت کنند».

بعد از تشکیل دولت جمهوری آذربایجان، زنان به طور رسمی صاحب حق رای شدند. به این شکل، در سال 1920، فعالیت سیاسی-اجتماعی زنان در قالب تجربه و ایدئولوژی جدید اتحاد جماهیر شوروی شروع شد. در سال 1917، بلشویک ها از نظر قانونی زنان را از هر نظر با مردان، برابر اعلام کردند. در نوامبر 1921 همین قوانین در مورد زنان آذربایجانی نیز اجرا شد. اما بی سوادی عمومی (در همین سال 90% زنان آذربایجان بی سواد بودند)، تحجر و سنت های دست و پا گیر اجازه حضور موثر زنان را به آن ها نمی داد. به طور عملی تنها شکل آشکار حضور و فعالیت زنان در آن دوره، "شورای زنان" و کلوب ها بودند. در سال 1920، کلوب مرکزی زنان که به نام "علی بایرامو" ایجاد شده بود (در سال 1932، کلوب های زنان در آذربایجان به مرز 40 رسید)، اهدافی چون، آگاهی زنان، پیشرفت آن ها، رهایی از بند پوشش سنتی و عقاید خرافی و بازدارنده، پیشرفت فرهنگی و... را دنبال می کرد.

با این حال، زن اتحاد جماهیر شوروی سابق، در رویارویی با سیاست جدید دچار مشکلاتی شد، حضور زنان در کلوب (ژنوتدل) سبب شد تا نتواند به طور تمام و کمال وظایف خانوادگی خود را به جای آورد به همین دلیل نیز مناسبات خانوادگی آنها دچار مشکل شد. همین مساله باعث شد تا تفکر غالب در مورد رفتار زن آذربایجانی مانند فردی متواضع، آرام، بی صدا و مطیع بشکند و باعث نارضایتی عمومی و در نهایت کنارگیری زنان از میدان اجتماع و سیاست شود. این مسایل و مشکلات باعث شد که در سال 1934 جلوی فعالیت همه "ژنوتدل ها" گرفته شود و تا زمان "گورباچف" هیچ تشکیلاتی در این زمینه که با هدف نیازهای زنان ایجاد شده باشد، شکل نگرفت.

در سال 1936، قانون اساسی مشهور استالین به طور قانونی در زمینه دولت، تصرفات (اقتصادی)، سیاست، اجتماع و همه زمینه های حیات بشری برای زنان حقوق برابر با مردان را تضمین کرد. در ماده 122 این قانون اساسی آمده آست: «زنان در SSRI در همه زمینه های سیاسی، اجتماعی، اقتصادی و دولتی حقوق برابر با مردان دارند». به خاطر همین پیرینسیب ها، از طرف "کمینترن" فعالیت هایی در راستای تغییر رادیکال حقوق خانواده، مشخص کردن نقش مادری به عنوان یک کارکرد اجتماعی، واگذاری بخشی از بار تربیتی کودکان و جوانان بر عهده جامعه، مبارزه از طریق آگاهی رسانی با ایدئولوژی و سنتی که در آن زنان به عنوان برده مورد سوء استفاده قرار می گرفتند صورت گرفت.

اینچنین فعالیت گسترده در مورد زنان، سبب دور شدن آن ها از نقش خود در خانواده و ایجاد مشکلات بعدی شد. از این رو بار دیگر مساله نقش زنان در خانواده مطرح شد و در مدت زمانی معین بحثی در مورد آزاد شدن زنان از نقش کلیشه ای خود در خانواده به میان آمد. در سال 1924، در جلسه "کمینترن" بیانیه ای به این شکل ایراد شد: «تا زمانی که خانواده و مناسبات خانوادگی اینچنین قدرتمند است، انقلاب توان تغییر هیچ چیزی را نخواهد داشت». در نهایت به این نتیجه رسیدند که ازدواج آزاد(سفید)، آسان شدن امر طلاق، قانونی شدن سقط جنین، ایجاد مهدهای کودک و قوانین مربوط به حاملگی و ... وابستگی زنان را از مردان کاهش می دهد.

اما واقعیت این بود که قانون اساسی موجود و قوانین و بیانیه های بعدی نه تنها زنان را از خانواده جدا نمی کرد بلکه بار مسئولیت آن ها را سنگین تر هم می کرد. اتحاد جماهیر شوروی شرایطی واقعی برای آزادی زنان را در زندگی واقعی برای آن ها فراهم نکرده بود. اگرچه در سال 1936، 33% نمایندگان "مجلس عالی" و 59% اعضای "مجمع همکارین" را زنان تشکیل می دادند اما وجود شرایط تک حزبی و عدم وجود رقابت سبب می شد تا این حضور گسترده زنان عملا هیچ تاثیری در میدان اجتماع و سیاست نداشته باشد. برگزاری انتخابات با اصول فاسد دولت توتالیتر باعث می شد که هم انتخاب کنندگان و هم انتخاب شوندگان نتوانند در روند سیاسی جامعه تاثیری داشته باشند.

اما باید خاطر نشان کرد که در همین برهه زمانی، زمانی که حتا در کشورهای اروپایی زنان از اولین حقوق خود محروم بودند در آذربایجان (دوران ساوت) زنان در مقام های وکیل، دکتر و کارمند دولت مشغول کار بودند. سیمین دوبووار، نویسنده یکی از تاثیرگذارترین اثر فمینیستی می نویسد: «موفقیت های اقتصادی ای که زنان دوره ساوت به آن نائل شدند سبب حیرت ما شده است».

زن دوره ساوت در شغل واحد، حقوق برابری با مرد شاغل در همان شغل را دارد، زن نقش موثر در تولید دارد، همین دلیل نیز باعث افزایش نقش آن ها در زمینه سیاسی-اجتماعی می شود. به طوری که «در سال 1939، 456 زن نماینده مردم انتخاب شده اند، 227 زن به مجلس عالی راه یافتند، 10 میلیون زن عضو "اتفاق همکارین" هستند، زنان 40% کارگران و کارمندان را تشکیل می دهند.»(3)

از میان این زنان می توان به "المیرا قافارووا" اشاره کرد که در سالهای 1989-1990 به عنوان مدیر هیات ریاست مجلس عالی فعالیت کرده است. در سال های 1990-1992 نیز به عنوان رهبر مجلس عالی آذربایجان انتخاب شده به فعالیتش ادامه داد.

در استقلال آذربایجان زنان در فروپاشی امپریالیسم شوروی و استقلال کشورشان فعالانه مشارکت داشتند و به عنوان افراد بلند پایه در احزاب سیاسی به فعالیت پرداختند.

در مورد حضور زنان در مجلس ملی باید گفت، در سال 1992، در مجلس ملی، تعداد نماینده های زن تنها 6% بود. در سال 1995 و 2000 این آمار به 12% رسید و در سال 2005 ، 11.2% بود. در سال 2010 حضور زنان در مجلس به 16% رسید. اما این تعداد در مقایسه با استاندارد های جهانی باز هم کم است. این آمار در مورد شورای شهر بهبودی نسبی پیدا کرده است در حالی که در سال 2004 تعداد زنان در شوراها فقط 4% بود در سال 2009 این آمار به مرز 26.5% رسید.

آمار جالب دیگر، تغییر بالانس حضور زنان در انتخابات بود. با توجه به آمار، در سال 2008 از میان شرکت کنندگان در انتخابات ریاست جمهوری، 52% زنان بودند، در سال 2013 این آمار به 48% کاهش پیدا کرد. در سال 2013، در اولین انتخابات ریاست جمهوری 482 هزار نفر شرکت کردند که از این میان 245 هزار نفر مرد و 228 هزار نفر زن بودند.

باید اعتراف کرد که زنان در مقامات سیاسی-اجتماعی آذربایجان نقش پررنگی ندارند، آذربایجان حتا یک وزیر زن، یا فرماندار زن ندارد. اما باید یاد آوری کرد که در قانون هیچ مانعی برای این حضور وجود ندارد. گویا خود جامعه هنوز آمادگی حضور فعال زنان در عرصه های مختلف سیاسی-اجتماعی را دارا نیست. اما از سال 2013، زنان به عنوان معاونین فرماندار در بعضی شهرها شروع به فعالیت کرده اند که خبر امیدبخشی است!

پانوشت ها:

1 - «planned parenthood» 
2 - H.Xasmamadov 
3 – منتشره در کتابی با عنوان "fransa-SSRI"

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر