مسعود بهنود
فیلم تعرض چند نفری به سرکردگی حاج سعید به فرزندان و نوه ها و عروس های آقای هاشمی که ظاهرا از یک مجلس عزاداری بازمی گشته اند، تازه در فضای اینترنتی به گردش در آمده یا من تازه دیده ام. به گمانم این فیلم که با موبایل و به صورت مخفی گرفته شده،
لحظاتی قبل از مجادله سعید تاجیک است با خانم فایزه هاشمی، وقتی که وی را موقع سوار شدن بر اتومبیلش تنها گیر آورده بود. سخت ترین و مستهجن ترین کلمات را بر زبان می آورد ولحظه به لحظه باید کنترلش کنند دوستانش که به مرحله حذف فیزیکی نرسد.
فیلم تعرض چند نفری به سرکردگی حاج سعید به فرزندان و نوه ها و عروس های آقای هاشمی که ظاهرا از یک مجلس عزاداری بازمی گشته اند، تازه در فضای اینترنتی به گردش در آمده یا من تازه دیده ام. به گمانم این فیلم که با موبایل و به صورت مخفی گرفته شده،
لحظاتی قبل از مجادله سعید تاجیک است با خانم فایزه هاشمی، وقتی که وی را موقع سوار شدن بر اتومبیلش تنها گیر آورده بود. سخت ترین و مستهجن ترین کلمات را بر زبان می آورد ولحظه به لحظه باید کنترلش کنند دوستانش که به مرحله حذف فیزیکی نرسد.
این هفته در مجله رو به رو مصاحبه حامد توکلی را هم با رییس انصار حزب الله تبریز خوانده ام که مزید شد بر تماشای آن فیلم. در بخشی از آن، مصاحبه شونده خطاب به آقای هاشمی رفسنجانی می گوید اگر امام خامنه ای نبود با شماها همان کاری را می کردم شخصا که نواب صفوی کرد… یعنی به طور مشهود تهدید به ترور کسی که هنوز ریاست مجمع تشخیص مصلحت را به عهده دارد. در جای دیگر هم می گوید (قریب به مضمون) که اگر ترور به قصد ارعاب لازم باشد نباید خودداری کرد و منتظر ماند…
حالا تجسم کنید حال کسانی را که مانند آقای هاشمی دویست محافظ ندارد و در عین حال به فرموده رییس انصار حزب الله امام سید علی خامنه ای هم موافق حذفش نیست.
من از جمله کسانی نیستم که معتقدم تصویر جامعه ایرانی همین قدر ناامن و تلخ است و همه همان قدر زیر فشار هستند که در فیلم خانواده هاشمی رفسنجانی مستاصل هستند و گربه گیر شده در گوشه ای که چاره ای جز تمکین در خود نمی بینند. همه می دانند که همین آقای هاشمی تا زمانی که همسو و همراه بود و «جیره فقرا » می رسید شایسته همه گونه احترام بود، و دولتش دولت امام زمان و مخالفت با وی مخالفت با امام زمان.
اما برای عبرت از گوشه ای از تاریخ
وقتی در سال ۱۳۲۴ دومین کابینه قوام السلطنه در دوران بعد از رضاشاه را هم جناح راست و درباری ها می کوشیدند با ایجاد بلوا در تهران ساقط کنند، گروهی از جهال را فرستادند برای حمله به خانه قوام السلطنه و همزمان محل حزب دموکرات وی . قوام السلطنه همان زمان از طریق شاهزاده ملک ارا برای پادشاه جوان پیام داد شما جوانید ما سال هاست در این بازی استاد شده ایم، وقتی مقدر شد که مشکلات سیاسی با فحاشی و حمله به خانه افراد حل شود شما هم ایمن نخواهید بود. فکر نکنید که شما سرباز مشقی دارید محافظتان هست و من نه. این رسم خطاست.
چندی بعد حکیم الملک محترم وزیر دربار مجبور شد نامه تندی به قوام بنویسد که در آن زمان شناخته شده ترین چهره سیاسی ایران بود. قوام با حل ماجرای ارتش سرخ و آذربایجان نامی در دنیا کسب کرده ، به عنوان سیاستمدار بزرگی معروف شده بود که مانع از جرقه خوردن جنگ جهانی سوم شده. در آن نامه وزیر دربار قوام را مورد عتاب و خطاب قرار داده و تادیب کرده بود به بازپس گرفتن القاب و مدال هایش. قوام جواب عالمانه داد.
اما روزگار گشت و هفت سال بعد پادشاه و درباریان دچار معضل بزرگ تر شدند و برای خلاص شدن از نهضت ملی کردن نفت و دولت دکتر مصدق متوسل به همان شدند که خانه خرابیش را حکم داده بودند و شاهزاده اشرف در مونت کارلو با قوام السلطنه پیر و شکسته معامله کرد و او را حاضر کرد که برای مدتی هم شده نخست وزیری را قبول کند. قوام پذیرفت و تا به تهران رسید محمود مسگر و دارودسته پیام بالاتر ها را به او رساندند که ما در خدمتیم. اما به فاصله یک روز با شورش مردم در حوادث سی تیر، شاه ترسید و عقب نشینی کرد و مصدق برگشت و این بار کسانی در قامت هواداری از دکتر مصدق به خانه قوام حمله بردند تا او را بکشند. حالا قوام برای دکتر مصدق پیام فرستاد که هم منسوب او بود و هم وزیر کابینه قدیمی اش و نوشت این راه و رسم سیاست ورزی نیست، این رسم خانه ویرانی اگر بر نیفتد، خدا داند که خانه هیچ کس ایمن نیست.
دکتر مصدق از قضا این لطیفه را می دانست که سرتیپ کمال را فرستاد که جناب اشرف را با احترام جا به جا کند و به محل امن برد تا دست تیم مظفر بقایی و آیت الله کاشانی به او نرسد. حسین مکی نه فقط در مجلس بارها دکتر مصدق را به همین دلیل همدست کودتاگران سی تیر خواند بلکه تا زنده بود این را خدعه مصدق می دانست و مصدق را همدست قوام می خواند. حزب توده با نفرت از همانندی طبقاتی قوام و مصدق می گفت . هیچ کدامشان گمان نداشتند که دم گرم آن مرد سیاست اثر کرده بود.
یک سال بعد از واقعه سی تیر – بر شرحی که همه می دانند محمود مسگر و شعبان جعفری و احمد پامناری و حسین رمضان یخی و طیب، خانه دکتر مصدق را با سنگ به سنگ ویران کردند و پنجره به پنجره اش را بردند. اما تصور نرود که عبرت روزگار ماند برای ۲۵ سال بعد که انقلاب شد و بر کاخ ها و هر آن چه مربوط به شاه و خانواده اش بود همان رفت که بر سر خانه قوام و مصدق. حادثه اصلی یک سال بعد از ۲۸ مرداد رخ نمود. وقتی که سپهبد زاهدی نه فقط سهم و نقشی برای آیت الله کاشانی و مظفر بقایی قایل نشد بلکه با انتشار بیانیه کاشانی علیه افتتاح سفارت بریتانیا در تهران، در جمع خبرنگاران از فرد غیرمسوولی به نام »سید کاشی« نام برد که سخن های لغو می گوید. فردای آن روز، و درست فردایش در پامنار جلو کوچه محل اقامت کاشانی، محمود مسگر و حسن عرب و دسته هایشان دم گرفته بودند: سید کاشی / بپا ن…اشی. که قدیمی ها می گفتند این ها بره امام رضا را تا چشمه علی نمی چرانند.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر