کامیار بهرنگ
گروهی از دانش آموختگان BIHE (موسسه آموزش عالی مجازی بهائیان)
از مشکلات تحصیل بهائیان در ایران، خبرهای بسیاری منتشر شده است. بر اساس مصوبه «شورای عالی امنیت ملی» جمهوری اسلامی، آن ها از حق تحصیل در دانشگاهها محروم هستند و این موضوع گاه به دورههای دیگر تحصیلی نیز کشیده شده است. در این سند تاکید شده است که از آن ها حتی در مدارس چنان چه اظهار به بهائی بودن نکردند، ثبت نام شود.
در چنین شرایطی بود که «موسسه آموزش عالی مجازی بهائیان» (BIHE) شروع به کار کرد. این دانشگاه با مشکلات فراوانی به جذب استاد و محصل پرداخت تا این که در مهرماه سال ۷۷ نیروهای امنیتی و انتظامی به کلاسهای این دانشگاه حمله کردند. پس از آن بود که دانشگاه به صورت آنلاین به کار خود ادامه داد اما این اقدام هم موجب نشد تا فشارهای حکومت برای بهائیان که تحصیل بخشی از آیین آن ها محسوب میشود، کم تر شود.
بسیاری از اساتید این دانشگاه به حبسهای طولانی مدت محکوم و برخی دانشجویان بعد از اعتراض به این روند، تهدید و یا با زندان روبه رو شدند. مستند «شمعی روشن کن» ساخته «مازیار بهاری»، بخشی از مشکلات این دانشگاه را به نمایش گذاشته است.
بعد از این فشارها بود که بسیاری از جوانان بهائی مجبور به ترک ایران و در دانشگاههای کشورهای گوناگون مشغول به تحصیل شدند. یکی از این دانشجویان، «شهروز» است که امروز در حال طی کردن دوره فوق دکترای خود در رشته بیولوژی و تحقیق بر روی دلایل باز رشد سلولهای سرطانی است. (بنا به دلایلی ما از انتشار عکس و نام کامل شهروز معذور هستیم)
پای صبحتهای او نشستیم تا از مشکلات خود در ایران و حس خود از تحصیل آزادانه در ایالات متحده امریکا بگوید. او در ابتدای مصاحبه با «ایرانوایر» تاکید داشت: «با این که بهائیزاده بودم اما تا ۱۷ سالگی ایمان نیاورده بودم. در واقع، بعد از فشارهایی که به بهائیان پس از پیروزی انقلاب وارد شده بود، پدرم از جامعه بهائی کمی فاصله گرفته بود و من تا ۱۷ سالگی اطلاعات زیادی از آیین بهائی نداشتم تا این که به واسطه فامیل آگاهی پیدا کردم و بعد خودم تصمیم گرفتم که ایمان بیاورم. همان موقع هم بسیاری به من میگفتند حالا یک سال مانده به کنکور و اگر به صورت رسمی بخواهی بهائی شوی، باید قید دانشگاه را بزنی. اما من تصمیم خودم را گرفته بودم. به همین دلیل است که من خیلی از مشکلاتی که دوستانم در دوران دبیرستان و حتی راهنمایی داشتند را تجربه نکردم.»
او در ادامه با اشاره به این که در فرم دانشگاه، دین خود را بهائی ذکر کرده بود، به روز دریافت کارت ورود به دانشگاه اشاره کرد و گفت: «وقتی کارتم را دریافت کردم، دیدم که در مقابل دین نوشته است "مسلمان". من به بخشی مراجعه کردم که ایرادات کارتها را بررسی میکردند و به آن ها گفتم که در این جا مشکلی وجود دارد؛ من اعلام کرده بودم که بهائی هستم اما این جا مسلمان نوشته است. مسوولی که آن جا بود، به من گفت که مگر شما بهائیها هنوز هم وجود دارید؟ او با مشاهده اصرار من در مقابل این تغییر، کارت ورود به جلسه را از من گرفت و پاره کرد. بعد هم گفت حالا راحت شدی؟ دیگر نمیتوانی شرکت کنی.»
شهروز میگوید حتی بسیاری از دوستان همکیش او درخواست شرکت در کنکور را نداده بودند چراکه اگر اظهار به بهائی بودن میکردند، حتما از شرکت در این آزمون محروم می شدند.
او پس از محروم شدن از شرکت در کنکور، با کمک دوستان پدرش در بخش فنی بیمارستانی مشغول به کار میشود اما وقتی دلیل عدم شرکت در دانشگاه و ادامه تحصیل را از او می پرسند، حقیقت را می گوید و به این ترتیب، در محیط کار هم فشارها آغاز میشود به حدی که سرانجام مجبور میشود آن جا را نیز ترک کند.
شهروز در این مدت یک بار دیگر برای استخدام تلاش کرده و در زمان مصاحبه با فردی روبه رو میشود که به گفته خودش، از همراهان آیت الله خمینی در اوایل انقلاب بوده است: «وقتی از من سوال کرد که چرا در دانشگاه شرکت نمیکنم، باز هم حقیقت را به او گفتم. اما او برخورد متفاوتی داشت و در پاسخ به من گفت چرا نباید شما را به دانشگاهها راه داد؟ کار را به تو نمیدهم چون نمیخواهم با تو کار کنم اما نباید از تحصیل شما ممانعت شود.»
شهروز میگوید با این که نتوانستم آن کار را بگیرم اما دلم از شنیدن این حرف کمی آرام شد.
او سپس دو سال برای شرکت در دانشگاه بهائیان اقدام میکند و سرانجام شرایط ورود را به دست میآورد. ابتدا شروع به تحصیل در کلاسهای «معارف عالی» میکند که به گفته خودش، از آن جا که به متون آیین بهائی آشنایی چندانی نداشت، دوران سختی را طی کرد. بعد از آن بود که در رشته بیولوژی ادامه تحصیل میدهد اگرچه همیشه آرزو داشت که دام پزشک شود.
شرط ورود به دانشگاه بهائیان نیز مشکلات خود را داشت. شهروز میگوید در هر رشتهای حدود ۳۰۰ تا ۴۰۰ نفر شرکت میکردند و تنها پنج تا شش نفر امکان داشتند در کلاسها شرکت کنند.
او تاکید می کند: «به دلیل آن خاطره بد پاره شدن کارت ورود به کنکور و افسردگی شدیدی که بعد از آن داشتم، دیگر حتی برای شرکت در آزمون هم اقدام نکردم و تنها برای موسسه آموزش عالی مجازی بهائیان شروع به درس خواندن کردم.»
با این که امروز مدرک این دانشگاه را نزدیک به ۶۰ دانشگاه معتبر جهان به رسمیت میشناسد اما در روزهای ابتدایی چنین امکاناتی فراهم نبود:«همان روز اول یکی از استادان به ما گفت که این جا ما دانشگاه نداریم اما شما واقعا دانشجو هستید. مدرک ما را نه وزارت علوم قبول داشت و نه دانشگاه دیگری. برای کار هم نمیشد به آن استناد کرد.»
تحصیل در این دانشگاه با مشکلات خاص خودش همراه بود و گرفتن مدرک لیسانس که به طور میانگین چهار سال به طول میانجامد، در این دانشگاه پنج تا شش سال زمان میبرد.
شهروز خود در مورد مشکلات این دوران می گوید: «در آن دوران هیچ دانشگاهی مدرک ما را قبول نداشت. انتهای تحصیل من بود که تازه با دو دانشگاه در کانادا به توافق رسیدند که مدرک ما را قبول داشته باشند و ما بعد از پایان تحصیل میتوانستیم در مقطع فوق لیسانس ادامه بدهیم. همان زمان بود که «محفل ملی کانادا» [نهاد هماهنگ کننده امور بهائیان در هر کشور] قبول کرده بودند که هر دو سال یک بار، یک دانشجویایی که از ایران میآید را بورسیه کنند.»
تا پیش از آن، این موضوع که مدرک دانشگاه بهائیان در دیگر دانشگاهها به رسمیت شناخته نمیشد، انگیزه دانشجویان برای تحصیل را پایین میآورد. این در حالی است که کتابها بیش تر همان کتابهایی هستند که در دانشگاهها تدریس میشوند اما کلاسها در منازل تعدادی از بهائیان که به صورت رایگان در اختیار دانشگاه قرار می دهند، تشکل میشوند. اساتید این دانشگاهها هم بیش تر از استادیاران بهائی اخراج شده از دانشگاهها هستند.
شهروز میگوید: «من بعد از این که سال اول را تمام کردم، با این که بسیار از درس خواندن لذت میبردم ولی دوست داشتم که کار هم کنم. خوش بختانه یک کار تمام وقت شبانه پیدا کردم اما هیچ وقت از آن جایی که از من سوالی نشد، به کسی نگفتم که بهائی هستم. دوستان بسیار خوبی هم در آن محیط پیدا کردم.»
او می گوید: «معمولا وقتی دوستی بعد از این که متوجه میشد که ما بهائی هستیم و رفتارش تغییر میکرد، تاثیر خیلی منفی روی روحیه ما داشت و برای همین تا وقتی کسی سوال نمیکرد، حرفی نمیزدم. اما هنگامی که به این دوستان در محیط کارم گفتم که بهائی هستم، آن ها هیچ واکنش منفی نشان ندادند.»
شهروز به مشکلات تحصیل خود در آن دوره اشاره می کند و می افزاید: «مدل تحصیل ما که پیش تر تنها از طریق پست بود و هفتهها ارسال و دریافت تکالیف به طول میانجامید، به صورت آنلاین درآمد و سرعت کار را بالا برد. در سال ۸۴ سرانجام بعد از این خانه به آن خانه رفتن برای تحصیل، تصمیم گرفته شد یک ساختمانی را برای دانشگاه اجاره کنند و همه کلاسها آن جا برگزار شود. کلاسها در آن مکان برگزار شد تا زمانی که نیروهای امنیتی به آن جا رفته و محل را پلمپ کردند. بعد از آن بود که مسوولان دانشگاه بهائی با مقامات وزارت اطلاعات بارها جلسه داشتند و از سوی آن ها اصرار میشد که دانشگاه باید تعطیل شود. اما مسوولان ما میگفتند یا شما اجازه دهید فرزندان ما در دانشگاههای عمومی تحصیل کنند و یا از آن جا که آموزش بخشی اساسی از دین ما است، اجازه دهید که ما به همین صورت تحصیل کنیم. سرانجام هم هیچ کدام از این مذارکرات به جایی نرسیدند و دانشگاه بهائیان به صورت آنلاین در آمد.»
او به یکی از اساتید خود (شاهین نگاری) که تنها به جرم تدریس در دانشگاه بهائیان بازداشت شد، اشاره می کند و می گوید: «او یکی از دانشجویانی بود که توانست از بورسیه تحصیلی دانشگاه استفاده کند و به کانادا برود. او بعد از پایان دوره فوق لیسانس در رشته ویروس شناسی، به ایران بازگشت و در دانشگاه بهائیان مشغول به تدریس شد. او توانست شوری جدید در میان ما ایجاد کند و با متدهای کاملا جدید تدریس میکرد.»
بعد از این که فشارها با اساتید، دانشجویان و هرکسی که با این دانشگاه همکاری میکرد، افزایش یافت، مسوولان دانشگاه به این نتیجه رسیدند که از اساتید خارج از کشور برای تدریس استفاده کنند؛ برای مثال، دکتر «علویان» که در دانشگاه «هاروارد» تدریس میکردند، یکی از اساتید دانشگاه بهائیان شد. شهروز حضور این اساتید را بسیار مفید دانست و تاکید کرد: «این یک اعتبار بزرگی برای دانشگاه بهائیان بود که استادانی از هاروارد و دیگر دانشگاههای معتبر جهانی تدریس در آن را بر عهده گرفته بودند.»
او در مورد پایان دوره و انتشار پایان نامهاش هم میگوید: «من فارغ التحصیل شدم و استاد راهنمای تزم، دکتر علویان بود. وقتی کار پایان نامه به سرانجام رسید، نتیجه آن در یک ژورنال بینالمللی منتشر شد. این اولین مقاله علمی بود که از بخش زیست شناسی دانشگاه بهائیان در سطح جهانی منتشر شده بود. نکته جالب آن جا بود که وقتی نام نویسندگان مطلب منتشر شد، نام من به عنوان تحصیل کرده در دانشگاه بهائیان در کنار استادم، دکتر علویان با عنوان استاد در دانشگاههای هاروارد و دانشگاه بهائیان کنار هم بود.»
از آن جا که مدرک دانشگاه بهائیان را هیچ دانشگاهی در ایران نمیپذیرفت و بر همین اساس هم هیچ امکان ارجاع به آن برای استخدام وجود نداشت، شهروز مانند بسیاری از بهائیان دیگر برای ادامه تحصیل مجبور به ترک ایران شد. او خروج از ایران و جدایی از خانواده و دوستان را تنها بخشی از مشکلات مهاجرت میداند: «وقتی به این جا رسیدیم، تازه اول داستان بود چراکه مدرک ما را همه دانشگاهها نمیپذیرفتند و من مجبور شدم بخشی از کلاسهای دوره لیسانس را مجدد بگذرانم. اما این جا بود که فهمیدم درس خواندن بدون استرس و در یک محیط آزاد چه قدر لذت بخش است. نمیدانم در ایران هم همین حس وجود دارد یا نه، چون تجربه تحصیل دانشگاهی در ایران را نداشتم. اما این جا بسیاری از دوستانم که با من در دانشگاه بهائیان بودند و آخر مجبور به ترک ایران شدند، همگی معدلهای بسیار بالایی دارند. درس خواندن برای ما این جا بسیار آسان شده است زیرا ما با آن سیستم مکاتبهای بزرگ شدیم. همه سختیها شامل دوری از خانواده و زندگی اجتماعی و مشکلات مهاجرت را که کنار بگذاریم،همیشه درد گذشته از دست رفته با ما همراه است. حالا دوستانم را میبینم که در دانشگاههای اروپا و امریکا و حتی کشورهای دیگر با معدلهای ۴ از ۴ فارغ التحصیل میشوند. خود من هم فوق لیسانس را با معدل ۴ تمام گرفتم و همان سال برای دکترای بیولوژی در دانشگاهی در شیکاگو قبول شدم و از یک سال پیش هم دوره فوق دکترا خود را در "مرکز سلامتی امریکا" که بزرگ ترین مرکز پژوهشی امریکا است، میگذرانم. من در ایران خیلی درس میخواندم، چه در دوران دبیرستان و چه در دورهای که در دانشگاه بهائیان مشغول بودم. در این جا هم با این که کار تمام وقت داشتم، توانستم بالاترین نمرههای ممکن را داشته باشم.»
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر