مسعود نقره کار
وقتی تاریخ فهم نشده باشد، در معرکه انتخاباتیِ حکومت استبداد دینی و نظام فقاهتی «اپوزیسیون قلابی و روشنفکر نما» به خود اجازه میدهد وقیحانه از «مردم» بخواهد قربانی سیاست بازیهای مشاطه گرانهاش شود و به جنایتکارانی همچون محمد محمدی ری شهری یا قربانعلی دری نجف آبادیِ روشنفکرکُش، که از آمران قتل فروهرها و محمد مختاری و محمد جعفر پوینده است، رای بدهد. فهم تاریخ چیزی شبیه حس شرم است، و وقتی شرم حس نشود میتوان دموکراسی را رای دادن به قاتلان معنا کرد و در تحلیل توجیه گرانۀ حرفها و دعوتهای نارسیستیک، آسمان به ریسمان بافت و موضوع را نه فقط به شقیقه که به ماده سفید مغز هم ربط داد. و طبیعی ست «سیاستمدارانی» که همراه با نظام مستبد دینی، مجلس یعنی قلب تپندۀ دموکراسی را وسیلۀ مردم فریبی و تحمیق کردهاند، اوج سیاست کردنشان انتخاب بین فاسد و فاسدتر، و قاتل و قاتل ترشود. کافی ست به برنامههای بخش قارسی تلویزیون بیبی سی یا افقِ صدای امریکا نظری بیاندازید، و یا برخی رهنمودهای خود رهبرپنداران را روی سایتهای مختلف بخوانید تا دریابید شرم هنوزحسی گم شده در میان سیاست بازان، و اکثریت سیاستمداران وبازیگران و اکتورهای سیاسی در میهنمان است.۲
نوشتند و عکسها انداختند که: «همایش انتخاباتی عطر یاس با حضور غلامعلی حداد عادل و مهرداد بذر پاش، نمایندگان مجلس و مهدی چمران، رئیس شورای شهر تهران و کلاه مخملیها برگزار شد». (۱)، و جماعت شبیه علامت سؤال شدهاند که این عکسها واقعی ست یا هنرِفتوشاپ؟
حکومتِ اسلامی، به سرعت نوشته و عکسها را جمع کرد، ومثل همیشه سر در برف فروبرد که مبادا گزارش و عکسها بیشتر خوانده و دیده شود و کلاه مخملیهای خیابان لرزاده و میدان خراسان و خیابان طیب و خیابان حداد عادل مرکز خبر شوند. حکومتیان اما فراموش کردند که چه ارادتی آیت الله خمینی به همین کلاه مخملیها داشت:
«… برای دیدن مرحوم طیب، ابتدا با برادرش، مسیحخان صحبت کردیم و گفتیم ما منزل آقا خمینی بودیم و آنجا به مناسبتی صحبت شد و اسم داداش (طیبخان) وسط آمد به اینکه بچهها گفتند که این دستهای که روز عاشورا ما میخواهیم راه بیاندازیم ممکن است طیبخان اینها بیایند و نگذارند و به هم بزنند و آقا خمینی درآمد گفتش که نه، اینها علاقهمند به اسلام هستند و اینها هم اگر یک روزی یک کارهایی کردهاند، آن عِرق دینیشان بوده، روی حساب تودهایها و کمونیستها و اینها آمدهاند یک کارهایی میکردهاند. اینها کسانی هستند که نوکر امام حسین هستند در عرض سال همه فکرشان این است که محرمی بشود، عاشورایی بشود به عشق امام حسین سینه بزنند، خرج بکنند، چه بکنند و از این حرفها، خاطرجمع باشید و…». آورد. (۲)
۳
وقتی تاریخ فهم نشود و شرم حس ناشدنی شود چند کلاه مخملی میتوانند بساط مشاطهگری «اپوزیسیون قلابی» را نه با چاقو و قمه، با کلاه و سبیل بهم بریزند. کاری که کلاه مخملی هایِ بچه محلِ غلامعلی حّدادعادل کردند. شوکی که عکسهای کلاه مخملیها در کنار آخوندهای همجنس و هم سنخشان (معمم و مکلاّ) به برخی از تحلیل گران و کنش گران سیاسی، به ویژه به مشاطه گران حکومت در خارج از کشور وارد کرده است، شوکِ عدم فهم تاریخ وفقدانِ حسِ شرم است.
کلاه مخملیها سالیانی ست در عرصه سیاست و در کنار آخوندها فعالاند، به ویژه از بعد از بلوای ۱۵ خرداد سال ۱۳۴۲و اعدام طیب حاج رضائی و حاج اسماعیل رضائی. یکی از خانوادههای کلاه مخملی- البته بدون کلاه مخملی و سبیلهای چخماقی- که نقش سازمانگر کلاه مخملیها در هیئتها و دیگر مراکز شیعی بر عهده داشته است، خانواده حاج رضا حداد عادل است. این خانواده در جنوب شهر تهران، درخیابان صفاری (حالا شده خیابان حدادعادل) و انبارگندم ولرزاده وخیابان خراسان و میدان خراسان و خیابان بیسیم نجف آباد (حالا شده خیابان طیب)، همراه با اصغر شاطر (اصغر بنائی) و طیب حاج رضائی و حاج اسماعیل رضائی و جاهلها و لاتهای اطراف وی، بساط هیئت و تکیه و دسته سینه زنی پهن میکردند. هیئت مورد علاقه غلامعلی حدادعادل هم از همان کودکی و نوجوانی هیئت «جان نثاران ابوالفضلیان» یا هیئت «هفت کچلون و حسین رمضون یخی» بود. حاج رضا حداد عادل- پدر «غلامعلی خان» – و حاج اسماعیل رضائی از پاهای ثابت هیئت «انصار العباس الحسین» بودند، که یکی از هستههای اصلی مشارکت و تشکل آخوندها و جاهلها و لاتها بود. (۳)
کلاه مخملیهای نمایشی وانتخاباتی، که عکسشان در کنار حدادعادل، رئیس فرهنگستان زبان و ادب فارسی و مشابهیناش پحش شده و جماعت را شوکه کرده، اکثرا همان هیئتیهای هیئت حاج رضا حدادعادل درخیابان صفاری و میدان خراسان هستند که سازمان داده شدهاند تا از آنان استفادههای نمایشی و تبلیغاتی شود. این دسته از جاهلها و لاتها اتفاقا «سرشان بیکلاه مانده، و خلاف جاهلها و لاتهای متدین در خیل گردانندگان بیت رهبری و سپاه و بسیج و ارتش و وزارت اطلاعات و ارگانهای دیگر قرار نگرفتهاند. (و البته نوشتن ندارد که این کلاه مخملیها حداقل به این دلیل که در قتل انسانهای دیگر آمریت و عاملیت نداشتند بر ری شهریها و دری نجف آبادیها و رفسنجانی هائی شرف دارند.)
۴
از جاهلها و لاتهای متدین، و اراذل و اوباش حکومت اسلامی نمیتوان سخن به میان آورد اما نامی از خانواده مبارک خصال حاج رضا حدادعادل، که با خانواده ولی فقیه نیز ارتباط نزدیک دارد و مجتبای رهبر دامادشان است، نبُرد. این خانواده پارهای از تاریخ» جاهلیسم و آخوندیسم «و پیوند این دو پدیده و شکل گیری چیزی به نام حکومت اسلامی در میهنمان است.
حاج رضا حداد عادل گفتههای بسیار در باره ۱۵ خرداد ۱۳۴۲ و طیب حاج رضائی و دیگر جاهلها و لاتها دارد. وی نقل کرده است:» دستهٔ طیب، شب عاشورا ـ دوازده خرداد ـ طبق معمول همه ساله از تکیه بیرون آمد…. آن شب بر خلاف سالهای قبل، عکسهای حضرت امام به سینهٔ علامت نصب بود. اتومبیل دربار کنار خیابان ایستاد… رسول پرویزی معاون اسدالله علم پیاده شد… گفت طیب خان این کاری که کردهای کار درستی نیست. آن عکسها را بردار. طیب گفت من عکسها را بر نمیدارم. پرویزی گفت طیب خان بدجوری میشود. طیب گفت: بشود. پرویزی گفت: طیب خان دارم به تو میگویم بد میشودها. طیب گفت میخواهم بد شود، عکسها را بر نمیدارم. «(۴)
» غلام علی مشهد محمد علی حّداد «یا غلامعلی حدادعادل، به عنوان» بچه محل طیب «، طیب را» لات و لوت میدان و منطقه انبار گندم، خیابان ری، صفاری و حوالی آن «معرفی میکند که» برای خودش کّروفّری داشت… که در عاشورای حسینی خود را در دریای عشق حسین، غوطه ور میساخت «. اما غلامعلی حّداد عادل آنقدر شیفتهٔ این» لات و لوت میدان «بود که دستگیری طیب و حاج اسماعیل مساله شبانه روزش شد تا آن حد که سحرگاه روز اعدام این دو نفر خواب میبیند:» دو نفر سوار اسبهایی شبیه اسبهای براق (به شکوه شبهایی که روایت است پیامبر (ص) سوار بر آن به معراج رفتند)، که آنها را با دو بال شبیه فرشتگان نقاشی میکنند، به اعماق آسمان رفتند، سوار بر هالهای از جلال و شکوه و ابهتی خاص. وقتی از خواب برخاستم متوجه شدم که تمام بدنم عرق کرده است و هوا در حال روشن شدن بود… همان روز خوابم را برای پدرم تعریف کردم و وی نیز درتعجب ماند. «(۵)
وی در مورد ۱۵ خرداد ۴۲ و نقش جاهلها و لاتها میگوید:» با آنکه سیاستگذاری و طراحی نهضت را عمدتا «بازاریها پشتیبانی میکردند، پس از قیام پانزده خرداد، عدهای از میدانیها هم به میدان آمدند که از جمله آنان طیب بود که کم کم با شاه و ساواک در افتاد.»
۵
همپوشانی هائی تاریخی، اقتصادی، مذهبی، فرهنگی، اخلاقی و…. آخوندها و گروه اجتماعی «جاهلها و لاتها» و دسته جات مختلفهاش، از جمله کلاه مخملیها را بهم پیوند زدهاند. هیئت انصار عباس الحسین پاتوق اصلی حدادعادلها بود و امروز هیئتهای «کلاه مخملیها خیابان طیب و کلاه مخملیهای حضرت عبدالعظیم و قم» از شعبات آن هیئت هستند، هیئتی که آیت الله آقاسید مهدی لاله زاری از اداره کنندگاناش بود. بد نیست در باب پیوند تاریخی این دو گروه حرفهای حسین شاه حسینی، از رهبران جبهه ملی که با جاهلها و لاتها حشر و نشر داشت، را بخوانیم:
«… آیت الله آقاسید مهدی لاله زاری٬ روحانیای که بیانش در محافل مذهبی٬ مثل بیان مرحوم آشیخ رضای سراج٬ گرم و مؤثر بـود، مـی توانست طـبقه بازاری و میدانی را خوب جذب کند. پای منبر این آقا بودم که دیدم خیلی راحت سر منبر گفت: اسلام تمام این تکیهاش به لوطیها و مشدی هاست، اگر میخواهید ائمه اطهاردسـتتان را بگـیرند لوطی بشوید و مشدی. حتی افزود: علت ارزشمندی بـی نظیر یـا کـم نظیر حـضرت ابوالفضل العباس در صحرای کربلا فقط لوطیگری و مشدیگری اوبود که با وجود تمامی سختیها و مشکلات روز عاشورا٬ نسبت به برادرش و امام و رهبرش٬ تا آخر وفادار ماند و حتی امان نامه یـزید را نـپذیرفت و لذا او را نـاجی و باب الحوائج قلمداد کردند. روحانیون پارسا و زبردست٬ با گفتارها و رفتارهای جذاب خویش توده مردم را که برخوردار از تعصبات و عـواطـف مـذهبی هسـتند٬ جـذب میکردند. آقاسید مهدی لاله زاری هم توانست هیآت مذهبیای را نظیر انصارالعباس و غیره در تهران و اطراف آن تأسیس کند که حاج اسماعیل رضایی یکی از اعضای ثابت آن بود. پدرآقای دکتر حداد عادل٬ حاج آقا رضای حداد (که الان خیابان صفّاری٬ در حوالی میدان خراسان تهران را بـه نـام او گـذاشـته انـد) یکـی از مریدان حاج اسماعیل بود و حاج محمد رزاقی هم یکی دیگر، همه هم از بچههای پایین شهر بودند.»، «.. جوانمردان در گذشته تاریخ ایران٬ کاملا نشان میدهند که همگی٬ در مجموع٬ در خدمت روحانیت بودهاند و روحانیت محل هم آنها را همیشه زیر پـوشش خـود میگرفته است… پیش کسوت٬ در یک رشته و یک صنف جلودار بود، ولی پاتوق دار در بین همه مردم شاخص بود. پاتوق دار با پشتوانه این نفوذ واعتبار مستقل مـردمی٬ در تمام کارها دخالت میکرد و نقش داشت…. در جنبش مشـروطیت پاتوقدارها نفش داشتند. در دورههای بعد نیز همین طور.»… زمانی در تهران شایع شد که رژیم رضاخانی درصدد است برای پیشبرد اغراض ومقاصد شومش دست به ترورآیت الله مدرس بزند٬ پاتوقدارها و رؤسا وبزرگ ترهای صنف قهوه چی و سنگتراش (که پاتوقشان در قهوه خانه سـنگتراشهای بازار٬ قهوه خانه امیرکبیر روبه روی مسجد سراج الملک و قهوه خانه آیینه جـلو بـازار قرار داشت) میآیند٬ به سبب اعتقاد دیـنی و بسـتگی اجـتماعیشان بـه روحـانیت وارسـته و مـجاهد٬ شـبها در کـوچه مـیرزا مـحمود وزیـر (مـحل اقـامت مـدرس درسرچشمه تهران) به نوبت کشیک میدهند تا مبادا کسی آقا (مـدرس) را ترور بکند، حتی این مسئله را خود آقا نمیدانست…. «(۶)
ـــــــــــــــــــــــ
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر