۱۳۹۵ شهریور ۹, سه‌شنبه

محمد بشر بشیر و یا خشم و خشونت وشمشیر



 دکتر فیروزنجومی

چند صباحی است که از اتهام آیت الله سبحانی به دکتر عبدالکریم سروش مبنی بر انکار "نزول قرآن از جانب الله و آنرا کلام بشری خواندن گذشته است. البته دامن این بحث بعدا گسترش بیشتری یافت، اما نه به آن اندازه و یا درجه که پاسخگوی ضروریات شرایط دینی و سیاسی حاکم بر جامعه ما باشد. آیا میتوان امروز از دین سخن به میان آورد و قدرت را نادیده گرفت. بزبان دیگر واقعیت آن است که بحث دین دیگر نمیتواند یک بحث اختصاصی حوزه ای و یا اکادمیک، باشد و نمیتواند مصونیت خود را در برابر نفی و نقد، همچنان در زمانیکه بر مسند قدرت نشسته است، حفظ نماید. بدون تردید دین هنوز میتواند در پناه تیغ و تازیانه خود را از نقد و بر رسی مصون بدارد، هم چنانکه یکهزار و چهارصد سال است که اینگونه اقتدار خود را زنده نگاه داشته است. بمنظور الغاء مصونیت از دین است که شرکت در این بحث را ضروری ساخته است.

بحث پدیده رسالت با ادعای آقای سروش مبنی بر محمدی و یا بشری بودن قرآن آغاز میشود. سروش در یک مصاحبه رادیوئی در خارج از کشور نقش محمد را در آفرینش قرآن محوری میخواند و ادعا میکند که محمد را نباید صرفا گیرنده وحی الهی و ابلاغ گر آن به مخلوق دانست. چرا که چنین نگرشی البته محمد را به یک ضبط صوت که نقشی خنثی در مخابره وحی الهی دارد، تقلیل داده و معضل سخنگویی الله را همچنان لاینحل میگذارد. 

آیت الله سبحانی در پاسخ به سروش به عنوان یکی از متخصصین مجتهد جامع الشرایط که مراتب "علم و دانش"( از نوع فقهی ) را به حد کمال طی نموده است و مورد تایید همقطارانش است، اظهار میدارد اینکه قرآن سخنان خدا بوده است و از طریق جبرئیل به پیامبر بشکل وحی نازل گردیده است، حقیقتی ست چون چرا ناپذیر. کتاب قرآن نیز حاوی فرامین الهی ست که زندگی بشر بر اساس آن باید تنظیم و سازمان یابد. در کلام الهی نباید چند و چون آورد بلکه باید به عمق مفاهیم کلام الهی پی برد و به آن اعتراف نمود. ایجاد کوچکترین شبهه ای در قرآن بعنوان کلام نهایی و الهی را باید یک دسیسه و توطئه ای دانست بر ساخت دست استعمار و شیاطین غربی. در غیر ان صورت چگونه ممکن است آقای سروش شاگرد برجسته ی آیت الله مطهری، در رادیوهای خارج اعلام کند که قرآن کلام محمد است و از عقل و خرد و عواطف بشری ریشه گرفته است.
آقای سروش در پاسخ خود به آیت الله سبحانی، انکار نمیکند که محمد را بشر خوانده است. اما سعی میکند آیت الله را مجاب سازد که فهم پیشین و یا حوزه ای برای فهم پدیده رسالت، یعنی گزینش محمد به پیامبری و در یافت وحی الهی از طریق جبرئیل، در شرایط کنونی کفاف نمیدهد . تعبیر و فهم تازه تری از رسالت نیاز زمان است. 

آقای سروش خاطر نشان میسازد که او اولین کسی نیست که محمد را بشر خوانده است و یاد آوری میکند که بسیاری از عارفان از جمله آیت الله خمینی به بشر بودن محمد اذعان داشته اند. اما حقیقت آنست که محمد یک بشر عادی نبوده است. بشری بوده است «بشیر». که او از «اولیای خدا» بوده است، یعنی او دوستدار و عاشق خدا بوده است، چنانکه در خدا فانی میشود و بنابراین فکر و حرف، و حب و بغض ش با آنکه از آن خدا است، یکی میشود. بعبارت دیگر، محمد مثل همه دوستداران خدا، با خدا یکی میشود. 

در پاسخ به توضیحات سروش بار دیگر آیت الله سبحانی بدفاع از مطلق بودن شریعت الهی و رد فهم متغییر از آن، نهایی بودن صراط مستقیم که در قرآن داده شده است، میپردازد؛ و در عین حال سروش را متهم به داشتن فهمی انحرافی و یا فهم اشعری میکند. یعنی فهمی که به شرع نسبت قبح و خیر میدهد و بهره گیری از عقل و خرد را در زدودن کذب و دروغ از الله ضروری نمیداند. چنین فهمی را وی ناسازگار و مغایر با مرجعیت علمی امامان معصوم و اصل خاتمیت، اعلام میکند. سر انجام تعبیر و تفسیر سروش را از وحی الهی اسف بار تلقی و دو پهلو سخن گفتن را زشت و نا روا و دور از انتظار از استاد میخواند. وی با آوردن مثالی به روشن ساختن انتقاد خود از گفتمان سروش مبادرت میکند:

«مثلا اگر همه ما می گوییم قرآن کتاب حضرت محمد است، مقصود از آن این است که قرآن کتاب خداست که بر حضرت محمد نازل شده است ولی شما این جمله را می گویید و پس از آن جملاتی را می آورید که بر خلاف مقصود همگان است. می گویید " پیامبر در آفرینش قرآن، نقش محوری دارد "، یا " روحیات پیامبر از شادی و غمگینی در کتاب او اثر گذاشته است "، و یا " برخی از آیات قرآن از فصاحت و بلاغت بالاتری برخوردار نیست، و مربوط به روحیات و شجره ای است که این میوه از آن چیده شده است».


سپس آقای سبحانی خطاب به سروش می گوید: 

«آیا این جمله ها و نکته ها به هر نحوی که توجیه کنیم به ایمان جوانان کمک میکند یا خرمن ایمان آنها را آتش میزند؟. »

بعبارت دیگر، آیت الله سبحانی وظیفه دینی و تکلیف شرعی خود میداند که با کوچک ترین شک و تردیدی در باره اسطوره رسالت بمثابه یک حقیقت مطلق و نهائی به مبارزه بر خاسته و هر گونه نقد و بر رسی را توطئه استعمار و اجنبی معرفی نماید مبادا که خرمن ایمان جوانان را بآتش بکشد. زیرا که مسلم است که سحر زدایی از افسانه ها و اسطوره های دین بویژه اسطوره رسالت، ممکن است که دانایی و بینایی جوانان را بدنبال آورد، و به رهایی آنها از چنگال تاریکی منجر شده و منبر موعظه و قدرت از هم فرو پاشند.

آقای سروش در توضیحات خود در باره بشری بودن قرآن، در پاسخ به آقای سبحانی، تلاش میکند، از تفکرات مولوی امداد گرفته و خدا را به محمد و محمد را بخدا تبدیل کند. وی در شرح خود استدلال میکند که نسبت محمد و قرآن مثل نسبت درخت آلبا لو و میوه آن آلبا لو است. یعنی که محمد را باید درختی دانست که در طبیعت ش قرآن نهاده شده است . بنابراین قرآن را باید میوه درختی دانست که ماهیتا الهی ست. همچنانکه درخت بدون تجویز الهی نازا میماند محمد نیز بدون اذن خدا قادر نبوده است که قرآن را بیافریند. 



قرآن میوه شجره طیبه شخصیت محمد بود که با ذن خدا ثمر بخشی میکرد( توتی اکلها کل حین با ذن ربها) و این عین نزول وحی و تصرف الهی است(سایت امروز، 29 دی 1387).



بنا بر ادعای سروش، حالات متغیر بشری مثل افسرده گی و شادی که در قرآن انعکاس یافته است، بیانگر این حقیقت است که قرآن دارای ماهیتی ست بشری و وحی نیز چیزی ست مثل الهامات شاعرانه. باین معنا که محمد توانسته است تحت یک شرایط راز انگیز ی به مقام خدائی برسد و به آفرینش کلام الهی نائل آید. اگر چه تعبیر و تفسیر ماهیت بشری قرآن و چگونگی نزول وحی، ایده ای نیست که با سروش آغاز گردیده باشد، با این وجود، طرح آن بویژه در شرایط کنونی این خطر را در بر دارد که لایه ای از هزاران لایه های توی در توی راز انگیز و اسرار آمیز رسالت را که قرنها در هم تنیده شده و نهادین گشته اند، بر گرفته و در افسانه سخنگویی الله، نزول وحی به پیامبر از طریق جبرئیل، ابلاغ صراط مستقیم و شریعت الهی به رسول خود، اندکی شک و تردید ایجاد کند. اما این نکته شایسته یاد آوری ست که سروش هرگز قصد سحر زدایی از اسطوره رسالت را نداشته است بلکه در نوسازی آن است که میکوشد.



اگر الله، جبرئیل را واسطه خود و محمد قرار نداده است که محتویات قرآن را به محمد دیکته بکند، وجود جبرئیل را چگونه میتوان توجیه نمود؟ آقای سروش، اینجا جانب بدعت را میگیرد و اظهار میدارد که : جبرئیل را هم، محمد خود احضار میکرد. باین معنا که محمدی بودن قرآن لزوما در نفی جبرئیلی بودن آن نیست. «چه فرقی می کند»- آقای سروش با گرفتن امداد از عارف بزرگ مولوی، خاطر نشان میسازد- «که بگوئیم وحی خدا از بیرون به او می رسد یا از درون و جبرئیل از برون فرا می رسد یا از درون؟» باین سادگی آقای سروش بدون آنکه بر روی یکی از مهمترین عناصر افسانه ای دین اسلام، جبرئیل، فرشته ای که از جانب خدا گسیل میشود و کلمات الهی را بر زبان محمد جاری میسازد، خط بطلان کشیده و موجودیت خارجی آنرا انکار نماید، وجود ش را هرچه بیشتر سحر انگیز میسازد. معلوم نیست که چگونه ممکن است تفاوتی نکند که جبرئیل از بیرون ظاهر شود و یا از درون؟ اگر در هست و نیست و یا بود و نبود جبرئیل تفاوتی نیست، چه نتیجه ای را باید از این برهان استنتاج کنیم؟ آیا این بدان معناست که واقعیت جبریل از ذهنیات محمد سرچشمه گرفته است؟ در چنین صورتی آیا نباید انتظار داشت خشم حوزه نشین ها بر انگیخته شود و مقلدینشان قصد خاموش ساختن سروش را نکنند.



سروش سعی میکند معضل وحی را از طلسم رمز و راز بیرون آورد و آنرا قابل لمس و فهم سازد. این است که وحی را شبیه یک الهام شاعرانه و یا خلاقیت هنری توصیف میکند و آنرا حتی بی شباهت به وسوسه و آنهم وسوسه شیطانی نمیداند. برای اثبات نظر خود اینجا دیگر آقای سروش لزومی نمی بیند که متوسل به دامن مولوی بشود، اینبار وی به یکی از متفکرین معروف اسلام ، امام غزالی، استناد میکند و میگوید :



« مگر غزالی نگفت برای درک پدیده وحی، می توانید از پدیده وسوسه شیطانی مدد بگیرید؟ چرا که ان الشیاطین لیوحون الی اولیانهم» ( همانجا).



روشن است که اگر وحی را یک الهام شاعرانه و یا یک وسوسه شیطانی تلقی کنیم، ضرورتا باید آنرا بمثابه ابتکار و تصمیم الله در فرستادن اندیشه و رهنمود های خود از طریق جبرئیل انکار کنیم. 



بشر خواندن محمد برای آیت الله سبحانی اساسا یک اندیشه ی انحرافی ست زیرا که در چنین صورتی چگونه میتوان قرآن را سخن الله دانست. و اگر قرآن از محمدی بر میخیزد که بشر است بنا براین باید به هوی و هوس بشری آلوده باشد حال آنکه نص قرآن خدایی است و مفاهیم آن مطلق است و حقیقت نهایی.



در پاسخ سروش، میگوید عجبا که آقای آیت الله فکر میکند هر چه از بشر به بیرون بتراود، لزوما آلوده است به هوی و هوس بشری. آنگاه می پرسد« مگر آدمیان غیر معصوم چون شما، چون آیت الله بروجردی و چون بو علی و سعدی و ناصر خسرو و کانت و دکارت و پو پر»، هرچه گفته اند لزوما آلوده به هوی و هوس بوده است؟



آنگاه سروش به ناسازگاری پاره ای از ظواهر قرآن با علم امروزی می پردازد و میگوید که باید بپذیریم که بعضی از باورهای اعراب در آن دوران وارد قرآن شده است که امروز خطا محسوب میشود. آیت الله طالقانی و هشت قرن پیش از او جارالله زمخشری معتزلی اعتراف کرده اند که آیه ای همچون الذی یتخبطه الشیطان من المس(سوره بقره) «از عقاید باطل اعراب جاهلی بود که ضربه دیو موجب صرع میشود... قرآن هم بر حسب اعتقاد آنان نزول یافت». سروش بر آن باور است وقتی به خطا هائی از این دست در قرآن بر میخوریم نباید اصرار در صحت آنها نموده و به توجیه شان بپردازیم بلکه باید معانی تازه ای و تفسیرهای بدیع برای آنها بجوئیم.



باید به آیت الله سبحانی حق داد که بر آشفته شود و به عرفان محمدی سروش با سوء ظن نگریسته و بسیار نگران و پریشان شود. چرا که او مدافع اسطوره مثلث الله – جبرئیل – محمد است. او به خدائی اعتقاد دارد که بر خود نام الله را نهاده و سخن میگوید. کلام او مطلق است و نامحدود. مستقل است از زمان و مکان. غایت است و حقیقت نهائی. که الله چشم دارد و می بیند جنبش ذرات اتمی را در عمق تاریکی. گوش دارد و میشنود کوچکترین ندا را در درون هر جنبنده ای. گردش چرخ گردون به فرمان او ست. او ارباب است و مالک بر دو عالم هستی و نیستی. او هم صاحب دوزخ است و هم گردا ننده بهشت. دهنده پاداش و رزق و روزی. تنبیه و مجازات، خشم و قهر و قدرت همه از او ست.



سروش تصور میکند با پوشاندن لباس عرفان به اسطوره رسالت، معضل سخن گفتن الله و یا فرود جبرئیل از اعماق آسمانها و گذاردن آیه های قرآنی به زبان پیامبر را یکبار و برای همیشه حل و فصل خواهد کرد. او از محمد خدا میسازد و از خدا محمد، بدون اینکه، یکبار بدون تعصب و یا عدم شور و اشتیاق به کلمات الهی گوش فرا دهد و ببیند که آیا میتواند با اطمینان خاطر بگوید که این کیست که در قرآن سخن میگوید؟ آیا میتواند بگوید موضوعی که در قرآن مرکزیت دارد چیزی میتواند جز تسلیم و اطاعت باشد؟ آیا خداوند چیزی جز ستایش و بندگی هم طلب میکند؟ آیا بجز وعده پاداش در بهشت و تهدید به تنبیه و مجازات در دوزخ هم میتوان چیز دیگری در قرآن یافت؟ آیا خدائی که در قرآن می زیید ، آن خدائی نیست که چشم و گوش دارد و صاحب زبان سخن گو ست، همان خدائی که آیت الله ها از جمله آقای سبحانی بدان باور دارند؟ آیا خدائی که در قرآن هستی میابد، همان خدائی نیست که خواستار جهاد و شهادت است و رضایش با جنگ و خونریزی تحصیل میشود؟ مگر خدائی که در قرآن زندگی میکند همان خدائی نیست که امام حسین برای رضایت خاطرش تن به شهادت میدهد؟ مگر همان خدائی نیست که پیوسته ابنای بشر را بسوی خویش ، یعنی نیستی، میخواند؟



بعبارت دیگر، اگر سروش به این حقایقی که در قرآن با صراحت و شفافیت بیان گردیده است، توجه میکرد محمد را بشری میخواند که بیش از هر چیزی خواستار قدرت و فرمانروایی بود و چیزی کمتر از سلطه کامل و تسلیم و اطاعت مطلق او را خشنود و راضی نمی ساخته است. گویا آقای سروش لشگر کشی ها، جنگ ها و خونریزی هائی که محمد بدان دست زده است فراموش کرده است، و نقش قهر و قدرت را در تبدیل اسطوره رسالت به یک حقیقت مطلق، نادیده میگیرد. بیش از 13 سال محمد مخفیانه مردم را دعوت به تسلیم و اطاعت میکرد و از مردم با زبانی مشفقانه میخواست که باور کنند و ایمان آورند که او برگزیده ی الله است و آنچه به زبان میآورد کلام الله است، کارش به جایی نبرد و جز تعدادی انگشت شمار از وابستگان نزدیک خودش به او نگرویدند. 



قریشیان حاضر نبودند باین سادگی دست از خدایان خود بر دارند و سر اطاعت و تسلیم در برابر خدایی که با محمد سخن گفته بود، ایمان آوردند. آنها از محمد علامت، نشان و یا معجزه ای میخواستند که ثابت کند که الله با وی سخن گفته است. بنا براین نه تنها از باور کردن محمد سر باز میزدند بلکه در برابر دعوت وی مبنی بر تسلیم و اطاعت به الله به مقاومت و خصومت پرداختند. محمد ناچار با یارانش به مدینه گریخت و در آنجا با فقر و تنگ دستی شدیدی روبرو گردید. از اینرو تیغ و تازیانه برگرفت تا راه را بر کاروان قریشیان در بدر ببندد. در بدر اما با لشگر قریشان روی در روی گردید ، آنها را تار و مار ساخت و ثروت هنگفتی بدست آورد، حتی بیش از آنچه میتوانست در غارت اموال کاروان تجارتی بدست آورد. محمد غنائم جنگی را بین یاران خود تقسیم نمود و طبق وحی الهی یک پنجم آنرا برای خود نگاه داشت. تعدادی از قریشیان نیز به اسارت در آمدند که قریشیان ناچار بخرید جان اسیران خود تا چندین هزار درهم شدند. آن اسیری که بی کس و بی چیز بود ، سر خود را به تیغ اسلام میداد. از این پس محمد از یک منادی به یک فرمانروا تبدیل گردید و قهر و قدرت و خشم و خشونت با دعوت او به تسلیم و اطاعت در آمیخت. 



باین ترتیب رشد و تو سعه اسلام و پذیرش محمد بعنوان برگزیده خدا، آغاز گردید. چیزی بطول نی انجامید که یهودی ها را از مدینه بیرون راند و یا آنها را قتل عام نمود و مال و مکنت آنها را به تصرف خود در آورد و بر قهر و قدرت خود هرچه بیشتر افزود. محمد در طول کمتر از ده سال حکومت بیش از شصت بار به لشگر کشی و قلع و قمع مخالفین و دشمنان خود پرداخت و دامنه سلطه خود را گسترش داد. به درستی روشن نیست اگر خشم و خشونت و جنگ و خونریزی نبود چگونه ، اسطوره رسالت میتوانست از یک نسل به نسل دیگر انتقال یافته و تبدیل به یکی از بزرگترین ادیان جهان گردد، چیزی که البته عرفان آقای سروش اجازه نزدیک شدن به آنرا نمیدهد. مسلم است محمد تاریخی، محمدی ست جنگجو که در راه خدائی که برای اعراب آنزمان دست به آفرینش آن زده بود، از قهر و خشم و خشونت و ریختن خون مخالفین و منافقین کوچکترین شک و تردیدی بخود راه نمیدهد. بعد از شکست و غارت قریشی های در بدر است که محمد دستور قتل دو شاعری که او را هجو کرده بودند صادر میکند. یکی آسما دخت مروان بود که در حالیکه یکی از پنج فرزند خود را شیر میداد با شمشیر بقتل رسید. دیگر ی شاعری بود بنام ابو افاک که به دست جلادان سر سپرده محمد هلاک گردید.( تاریخ طبری، جلد سوم، ص835-944). 



محمد عرفانی البته چیزی نیست مگر زنده نگاهداشت آن چیزیست که باید قرنها پیش از این دفن میگردید. ا محمد را بشری خواندن که خدا میشود به اذن خدا، خود بدعت است در اسطوره سازی.



آری اگر آقای سروش لحظه ای دامن عرفان را رها میکرد و از خلسه و تخدیر اشعار مولوی به دنیای واقعی و تاریخ گام می نهاد، در قرآن چیزی جز تکرار مکررات موضوعاتی که به آنها اشاره رفت، نمی یافت. که زبان قرآن شفاف و روشن است. بدون ابهام و پیچیدگی، زیرا که زبان قدرت است و انتقام جویی . زبان خشونت است و بیرحمی، زبان فرماندهی است و فرمانروایی، نه زبان لاهوتی و خدائی و یا الهامات طبعی شاعرانه.



شاید آوردن نمونه ای از سخنان خدا به منظورمان قدری روشنی ببخشد. در سوره عنکبوت53 تا 55 میآید که:



«منکران از روی تمسخر برای رسیدن عذاب خدا تقاضای تعجیل میکنند اگر هر کاری وقت معین نمی داشت فورا عذاب بر آنها نازل میشد البته بدون اینکه خبر داشته باشند بطور ناگهانی دچار عذاب میشوند اینها از تو تقاضای تعجیل میکنند و حال آنکه هم اکنون جهنم سوء اعمال آنها را احاطه کرده است و روز قیامت هم عذاب خدا از فرق سر و از زیر پا آنها را فرا میگیرد و بآنها میگوید بچشید این نتیجه اعمال خود شماست» ( طبقات آیات، تالیف خلیل الله صبری، ص 398، انتشارات امیرکبیر،1362).



در این گفتار کوتاه چندین عنصر اصلی قرآن بیان گردیده است. دعوت به تسلیم و اطاعت، وعده خشونت و انتقام ستانی ، تهدید و هراسان ساختن منکران یا دگر اندیشان. اما به شکلی خام و کودکانه. متاسفانه این نگارنده دستش از دامن مولوی بزرگ کوتاه است و هرگز نمیتواند در دریای بیکران مثنوی که در آن آقای سروش به سهولت شناور ی میکند و گوهر نایاب وحدانیت را میابد، غوطه ور شود، تا اعتباری بیشتری به سخنانش ببخشد.



عبدالعلی بازرگان وارد گود میشود



در این میان آقای عبدالعلی بازرگان، مانند پدر گرامی شان که دینداری بود متخصص و از مفاهیم علمی، بویژه علوم مهندسی از جمله ترمو دینامیک برای اثبات وجود خدا بهره میگرفت، معتقد است که اگر علوم نظری و عرفانی و فلسفی در درک و فهم رسالت و قرآن بمثابه در بر دارنده دانش هستی از عین و ذهن گرفته تا مادی و معنوی قاصر و ناتوان بوده است، امروز با توسل به علم ریاضی و کشفیات در تکنولوژی کامپیوتری میتوان ثابت نمود که قرآن، سخن الله است. او در تعریف قرآن اظهار میدارد که: 



« قرآن خدای نامه» است و یکسره از قول او ست، تردیدی نیست اما با ضمایر متکلّم وحده (من)، متکلّم مع الغیر (ما) یا غائب و در زمانهای مختلف روایت میکند، با این حال گاهی فرشتگان گوینده می شوند، گاهی انبیا؛ گاهی هم خود ما ( در سوره حمد، یا در خلال ر بناهای قرآن و بالاخره گاهی هم ابلیس! از آن عجیب تر در مواردی هم زمین و آسمان و پوست بدن( فصلت 11، 21 و مشابه آن)، (سایت امروز، 15/01/1387).



البته بازرگان از مرز سحر میگذرد و اسطوره رسالت را جادویی میسازد. از یکطرف سروش را که بشری بودن قرآن را عنوان کرده است، سرزنش نموده، از طرف دیگر اعتراف میکند که صدائی که از قرآن بگوش میرسد تنها صدای الله نیست، که قرآن مجموعه ای ست از صدا های مختلف. از آن نه تنها صدای الله بگوش بشر میرسد بلکه صدای فرشتگان، ما ( بشر)، انبیا ، اشیا و حتی از همه جالب تر صدای ابلیس نیز شنیده میشود. گویا چند صدائی بودن قرآن در حالیکه یکسره از قول خداست، به زعم آقای بازرگان یکی از معجزات حیرت انگیز قران است. 


اما اگر از کودکانه بودن این تصورات بگذریم، لازم به یاد آوری ست که چند صدایی بودن یک شخص یا یک گوینده، یکواقعیت روان پریشی ست. آیا آقای بازرگان منظورش اینست که الله نیز در قرآن نقش چندین شخصیت مختلف از جمله شخصیت ابلیس را بازی میکند و از زبان او نیز سخن میگوید؟ در چنین صورتی باید گفت آیه های شیطانی مبنی بر والا دانستن بت های لات و عزی و منات و ستایش آنها از طرف محمد، واقعیت دارند. چرا که بنا بر قول عبد العلی بازرگان، خارج از محدوده قدرت و توانایی الله نیست که به لباس ابلیس در آید و از زبان ابلیس سخنگویی کند. البته الله بعدا جبرئیل را نزد محمد فرستاده که به او یادآوری کند که نگرانی بخود راه ندهد چرا که پیامبرانی که پیش از او بزمین فرستاده است، آنها نیز مورد اغفال ابلیس هم قرار گرفته اند. محمد نباید زیاد نگران عهد و قراردادی باشد که با مشرکین بسته است. آنرا میتواند نسخ کند (تاریخ طبری، ص881، جلد سوم).

شاید چند صدایی بودن الله بوده است که در واقع مردم دیار عربستان را وا داشته است که به دعوت محمد به تسلیم و اطاعت از خداوند یکتا با سوء ظن و بد گمانی بنگرند و از باور و ایمان باو سر باز زنند. آیا نباید به آنها که آوای گوناگونی از محمد بگوش شان میرسید حق داد، که حیران و مشکوک به پیامبر بوده باشند. چرا که ممکن بود یک روز صدای فرشته را از محمد بشنوند ،روزی دیگر صدای ابلیس و روزی دیگر صدای سنگ و درخت. معلوم نیست که شنوندگان محمد باید از چه درجه از عقل و کمال برخوردار میشدند تا بتوانند صدای الله را از ابلیس و یا از جماد و نبات و حیوان تشخیص دهند؟ آیا این بدان معنا نیست که پدیده رسالت حتی در زمان ظهور ش چیزی جز افسانه و اسطوره تلقی نمیگردید. 



البته این سبب نمیشود که آقای عبدالعلی بازرگان بر استقلال وحی از محمد اصرار نکند و شواهد و دلایل بسیاری از منابع دیگر برای رد ادعای آفرینش قرآن بوسیله محمد و الهی بودن اوامر و فرامین ثبت شده در آن ارائه ندهد. وی برای اثبات سخنگویی الله به یک سری دیگر از نکات اسرار آمیز رجوع میکند، ازجمله « اُمی» بودن پیامبر و علم و دانش شگفت انگیز قرآنی که تنها میتواند از عقل و خرد الهی تراوش کند، علم و دانشی که حتی بشر امروز توانا به درک آن نیست. سپس با حیرت و تعجب می پرسد که:



«مطالب علمی فراوان قرآن را که دور از ذهن معاصر ین پیامبر بوده است چگونه می توان توجیه کرد»؟ (همانجا).



آقای بازرگان بدون اینکه مشخصا به چند نمونه از آن مطالب علمی اشاره کند کمی بعد میافزاید که علم امروز ممکن است که حل کننده معضل سخنگویی خدا باشد. هم چنانکه کمی زودتر بآن رجوع شد، وی میگوید:



«اگر در گذشته های دور با فلسفه و کلام و عرفان و ادبیات، رسیدن به حقیقت و حیاتی بودن کامل قرآن، مشکل و محال می نمود، امروز از طریق علوم دقیقه، بخصوص ریاضیات و آمار و به کمک کامپیوتر و ابزار الکترونیکی، به نتایجی می توان رسید که با کنکاش های قابل چون و چرای عقل نظری، تفاوت اساسی دارد. در اینجا دیگر ذوق و سلیقه دخالتی ندارد و ارقام و اعداد قطعی، منصفان را مجبور به تسلیم میکند» (همانجا).

بدون تردید غلّو و مبالغه در قاموس دینداران حرفه ای و ادبیات اسلامی، پدیده تازه ای نیست. بنابر گفته بازرگان، یکهزار و چهارصد سال تاویل و تفسیر و علم فقه هنوز در رمز و رموز کلام الهی گشایشی حاصل نشده است و حقیقت و حیاتی بودن کامل قرآن هنوز در بسته و دست نخورده مانده است. تنها در قرن بیست و یکم و با کمک تکنولوژی و بکار گیری ارقام ریاضی و کامپیوتر است که آنچه بشر تاکنون در زمینه علم و صنعت، از فیزیک انیشتنی گرفته تا نانو تکنولوژی و استرینگ تئوری، آموخته و کشف کرده است، همه و همه را پیش بینی شده در لابلای کلمات الهی، یعنی در کتاب قرآن میتوان یافت. کافی است که صفحات قرآن را وارد در مرکز اطلاعاتی کامپیوتر های بزرگ نمود تا بشر به معجزه قرآن و کلام الهی و حقیقت الله پی برد ( البته اگر مغز کامپیوتر دچار اختلال نگردد و علائم خطر بر صفحه کامپیوتر ظاهر نشود و آژیرها را به صدا در نیارند). در آنزمان است که دانشمندان سراسر دنیا چاره ای جز تسلیم نخواهند داشت و یا به قول بازرگان یافته های علوم دقیقه آنها را مجبور به تسلیم میکند. چرا که میتوان نظرات و آرای فلسفه و کلام و عرفان و ادبیات را مورد چند و چون قرار دارد ولی ارقام و اعداد که بنیان علمی و عقلی شان و حقیقتی را که آنها آشکار میسازند مبنی بر تصدیق و تایید قرآن بعنوان سخنان الله هرگز نمیتواند مورد چون و چرا قرار گیرد و در آن، اما و اگر آورد. چرا که به نظر آقای مهندس ارقام و اعداد مطلق هستند و ماورای هر گونه شک و تردیدی. 

هنر نزد ایرانیان است و بس. فروتنی نیز نزد مسلمانان است و بس. آقای بازرگان مثل پدر گرامی یکی از نمونه های این نوع مسلمان است که از سر فرو تنی، خالصانه بر آن اعتقاد است که تنها یک کتاب هست که در بر گیرنده ی تمام کتاب هائی ست که تا کنون بشر نوشته است و یا در آینده خواهد نوشت؛ که در برگیرنده ی همه دانش و دانستنی های بشر تا زمان حال است و آنچه در آینده خواهد دانست و یا کشف خواهد کرد. 

ما گویا آقای بازرگان فراموش کرده اند که جهان اسلام بویژه دنیای عرب و عجم یک هزار و چهار صد سال است که خود را به امر و امیال الهی، همانگونه که بوسیله محمد ابلاغ گردیده است، تسلیم نموده و سر اطاعت فرو آورده اند. ده ها بار در روز پیشانی خود را به نشان اعتراف به ذلت و خواری خویش در برابر ذات الهی به خاک میسایند. غسل میکنند. وضو میگیرند. یکماه آزگار از صبح سحر تا غروب آفتاب هیچ نخورند و ننوشند. پیوسته تسبیح گردانند و ذکر خدا گویند و طلب مغفرت از ذات الهی کنند. یعنی به اراده و امیال الله خود را بدون هیچگونه شک و تردیدی تسلیم نموده و سر اطاعت فرو آورده اند. توده های مسلمان در سراسر دنیا قرآن را مقدس و یک معجزه الهی تلقی میکنند. قرآن را ستایش نموده و می پرستند البته بدون آنکه قادر به خوانش و فهم کلمات الهی باشند. شاید قرآن تنها کتابی باشد در جهان که فهم و پرستش آن در جهت معکوس حرکت میکنند. آنها که کمتر سخنان الهی را می فهمند بیشتر بآن اعتقاد و ایمان دارند. در اینجا آیا جایز نیست که بپرسیم تاثیر این تسلیم و اطاعت و تقلید و پیروی از احکام قرآنی را در کجا باید مشاهده نمود؟ در شیوه و راه و روش زندگی جوامع اسلامی؟ یا در فرهنگ و ادبیات، یا در پیشرفت حیرت انگیز در علم و تکنولوژی، یا در گردش نظام های آزاد و دمکراتیک و خود گردان یا در تکثیر و تولید مخترعین و دانشمندان، فیلسوفان و اندیشمندان در جهان اسلام؟



مسلم است که اگر به فقر و محنت و عقب ماندگی مادی و فرهنگی جهان اسلام اشاره شود، بی درنگ انگشت اتهام به سوی استعمار گران غربی دراز میشود. البته تا قیامت میتوان بیگانگان را مقصر عقب ماندگی و پسروی جهان اسلام دانست و شانه از زیر بار مسئولیت خالی نمود و به باور و ایمان به افسانه ها و اسطوره های دوران بدویت مباهات نمود. ولی واقعیت این است که این عالمان به علم الهی و یا متخصصین دین بوده اند که جهان اسلام را پیوسته در کوری و تاریکی نگاه داشته اند و چیزی جز مدح و ثنا و گزافه گویی، تقلید و تبعیت در آئین دینی و سرکوب عقل و خرد انسانی و آزادی و آزاد زیستی را ترویج و تبلیغ نکرده اند. جوامعی که رهبران دینی و علمی شان بر آن عقیده باشند که آنچه هست و خواهد بود در یک جلد کتاب داده شده است، مردم آن جامعه را محکوم به زندگی در فقر مادی و فرهنگی نموده و آنها را چشم بسته و سلطه پذیر نگاه داشته و خواهند داشت.
اما کیست که نداند که آقایان سروش و سبحانی و بازرگان همه از شیفتگان دین اند و سر سپرده محمد. آیا میتوان انتظار قضاوت و تحلیل و بررسی بیطرفانه از شیفته گان دین داشت؟ آیا ممکن است از این آقایان انتظار داشت که به ظهور جنبش یکتا پرستی به مثابه یک پدیده سیاسی بنگرند و خواست معطوف به قدرت و فرمانروایی نهفته در کلام الهی را شناسایی کنند؟

طبری در تاریخ الرسل والملوک، از ابن عباس نقل میکند که سران قوم قریش از جمله ابو لهب به ابو طالب، عموی پیامبر شکایت میبرند که محمد به خدایان آنها ناسزا گویی میکند. به صلاح خواهد بود اگر او را از این کار باز دارد.

ابو طالب به محمد میگوید: برادر زاده قومت از تو شکایت دارند که ناسزای خدایان آنها میگویی. پیامبر در پاسخ میگوید که: میخواهم کلمه ای بگویند که عربان مطیعشان شوند و عجمان باجگزارشان باشند. سران قوم خطاب به محمد میگویند: ده کلمه گوییم، آن کلمه چیست؟ پیامبر گفت: لا اله الا الله.(تاریخ طبری ص 870، جلد سوم).

آری لا اله الا الله بیش از هر چیز یک شعار سیاسی بود که در آن دوران تنها می توانست به شکل دین بیان گردد. محمد الله را برای بر قراری سلطه و فرمانروایی خود آفرید. قرآن را اگر بیطرفانه بخوانی و بدون تعصب، خواهی دید که سیاستنامه ای سکه  موضوع محوری آن چیزی نیست مگر اعمال خشم و خشونت و انتقام جوی در سوی قدرت و بر قراری نظم اجتماعی فرمانروایی و فرما نبری و یا ارباب و رعیتی؛ الله در آن دوران اگر چه در محمد میزیست تنها میتوانست در آسمانها زندگی کند و از طریق فرشتگان خود فرمانروایی نماید. الله پیوسته در ارتباط با عملی مشخص ظاهر میشد، درست در شرایطی که محمد در رو در رویی با وقایع روزانه سر در گم و مستاصل بوده است، آیه های نجاتبخش از آسمان نازل میگردیدند، و راهکاری را به او می نمایاندند. بعدا که محمد بر مسند فرمانروایی نشست، آیه های آسمانی برای تداوم و تحکیم قدرت و برقراری نظم جدید نازل میگردید. حتی در زمانیکه محمد در گیر بحران زناشویی میشود این الله است که ظاهر میگردد و مسئله خیانت همسر را فیصله میدهد و احکامی در باره زنا صادر میکند. 

روایت است که زمانی شایع میشود که همسر سوگلی محمد عایشه به او خیانت کرده است و بیش از یک شب از قافله ی محمد بجای مانده با مردی مجرد و خوشرو بسر کرده است. محمد شدیدا دچار افسردگی روحی میشود و به دشواری میتواند چاره اندیشی کند، که وحی بر او نازل میشود و عایشه را بی گناه اعلام میکند و خاطرنشان میسازد که در آینده اثبات اتهام زنا به چهار شاهد نیازمند است. چون کم و بیش نزدیک به محال است که چهار نفر، شاهد زنا کاری باشند. بعضی از منتقدان بر آنند که این حکم زنا کاری را در اسلام بویژه برای مردان آزاد گذارده است.

خدای محمد، خدایی ست که در گیر مبارزات روز مره با سران قبیله و عشیره ای بود که مقام و منزلت خود را در خطر فرو پاشی میدیدند. اما محمد نمیتوانست بگوید که صدایی که می شنود از درون او بر میخیزد. آنچه او می اندیشید تنها زمانی می توانست معتبر و مستند باشد که به خدایی پر قدرت و همه چیز دان نسبت داده شود. روایت است که وقتی پیامبر داستان شنیدن آن آوای عجیب و غریب را برای همسرش، خدیجه بازگو میکند، خدیجه پیامبر را نزد پسر عموی خود ورقه بن نوفل که زمانی خود در پی اعلام پیامبری بوده است و به دین یهود و مسیح کاملا آگاهی داشته است میفرستد. هم او ست که به پیامبر اطمینان میدهد صدائی که محمد شنیده است از جبرئیل بوده است نه از شیطان (تاریخ طبری، جلد سوم، ص849-850). این واقعه ی تاریخی که ممکن است به بیرون آوردن رسالت از ابهام امداد رساند، اگرچه آقایان آیت الله سبحانی، سروش و بازرگان از آن آگاه اند ولی بدان توجهی نشان نمیدهند و نیز چندان علاقه ای هم به آشکار سازی خواست معطوف به قدرت نهفته در قرآن بروز نمی دهند، البته اگر درکی از آن داشته باشند. حذف واقعیات تاریخی یکی از وظایف دینداران حرفه ایست که بدون آن هیچ اسطوره ای زاده نمیشود.

در شرایط کنونی واقعیت آن است که چه قرآن را سخن الله و یا محمد بدانیم، باید بپذیریم که سخنی است شفاف مثل کریستال، نه رازی در آن نهفته است و نه رمزی. تسلیم میخواهد و اطاعت. گردن نهی پاداش گیری. تمرد کنی در آتش دوزخ تا ابد خواهی سوخت. این قهر و قدرت و انتقام جویی است که در نهاد سخنان الهی ست. 

روشن است که هرگونه بحثی در باره رابطه الله با محمد و سخنگویی الله بدون اشاره به نقش قهر و قدرت و خشم و خشونتی که در نهاد سخنان الله و فرمان جهاد و شهادت نهفته است، نمیتواند چیزی باشد جز افسانه سرایی و اسطوره سازی و در نتیجه دائمی ساختن دوران تاریکی و کوری در جهان اسلامی.

فیروز نجومی

Firoz Nodjomi










هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر