سواستفاده از نام و یاد جاودانه ها ممنوع
( به یاد حسن جهان آرا )
ایرج مصداقی
هفت سال پیش راجع به حسن جهان آرا مقاله زیر را نوشتم، اما «اصلاحطلب»های حکومتی و آنهایی که در دل در گرو «دوران طلایی امام» داشتند به روی مبارکشان نیاوردند. آن موقع هنوز مادر حسن زنده بود و از محل دفن فرزندش اطلاعی نداشت که هیچ، حق سوگواری هم برای او نداشت.
بعد از کاندیداتوری رئیسی جنایتکار در انتخابات ریاست جمهوری، همانهایی که افتخارشان این است که فرهنگ «ضدانقلاب» را ندارند، یاد «حسن» و «حسن» ها افتادهاند و دم از «آیتالله قتلعام» و ... میزنند. نباید اجازه دهیم از نام و خون جاودانهها سوءاستفاده ارتجاعی و فرصتطلبانه کنند.
حسن و حسنها در یاد و ضمیر مردم ایران زنده خواهند ماند و هرگاه که فرصتی دست دهد، گریبان جانیان را خواهند گرفت. علیرغم سانسور آن روز «اصلاحطلب»ها و ...، امروز فضای مجازی پر از نام غرور انگیز «حسن» است و ظلمی که بر مادر رفت.
چه خوب که دوباره «حسن» با همهی مظلومیتاش زنده گشته و رودروی قاتلان ایستاده است. آری اگر خامنهای با رئیسیها و پورمحمدیها و نیریها و ریشهریها و رازینیها و فلاحیانها و لشکری از قاتلان به میدان میآید ما نیز با هزاران جاودانه به آوردگاه میآییم. آینده نشان خواهد داد پیروز این میدان کیست؟
«حسن»و «حسن»ها و همهی قربانیان نقض حقوق بشر در ایران نیاز به مرثیهخوان، آن هم در میان جانیان ندارند، آنچه نیاز آنها و جامعهی ماست، اجرای عدالت است.
«محمد نبودی ببینی»، برادرت را کشتند!
بعید میدانم کسی در دههی ۶۰ در ایران زندگی کرده باشد و «نوحه محمد نبودی ببینی» (۱) کویتیپور را نشنیده باشد و خاطرهای غمانگیز و تلخ از آن نداشته باشد. این نوحه که به یاد محمد جهانآرا فرمانده سپاه پاسداران خرمشهر (۲) خوانده شده بود هر سال در سالگرد آزادی خرمشهر جان تازهای میگرفت و ابزاری میشد که با آن خمینی، نیروی برآمده از انقلاب ضدسلطنتی را در تنور جنگ ضدملی و میهنی میریخت تا پایههای سرکوب و غارت منابع ملی را تحکیم بخشد و چند صباحی بر عمر حکومتش بیافزاید. در آن روزها نوحه و عزا وسیلهی کارایی بود برای حاکم کردن نظام جهل و تاریکی. هم نوحه و هم نظام ولایت فقیه از یک نقطه برمیخاستند، از رنج و عذاب و اندوه مردم. و یک فرهنگ را اشاعه میدادند، فرهنگ مرگ و نیستی و با یک چیز دشمن بودند، شادی و نشاط مردم.
برای مایی که زندان بودیم، رنج شنیدن این نوحه و دیگر نوحههای رژیم که آن روزها بازارشان به شدت داغ بود مثل خیلی مصیبتهای دیگر دو چندان بود. این نوحه و دیگر نوحههای مرسوم رژیم فقط در سالگرد آزادی خرمشهر و روزهایی که عملیات جنگی در جبههها جریان داشت طنینانداز نبود بلکه روزانه و گاه بطور مداوم سوهان روح و اندیشهی زندانی بود.
ما هم مصیبت جنگ و ویرانی را داشتیم و هم آوار شکنجه و اعدام و شقاوت و بیرحمی را. و این نوحه مثل دیگر نوحههای جنگ، ما را به هر دو بخش این تراژدی سنجاق میکرد؛ هم بشارت تداوم جنگ و ویرانی را میداد و هم بوی شکنجه و آزار و اذیت روحی و جسمی را داشت.
این نوحه، برای زندانی در بند، یادآور حسینیه اوین و راهروهای بازجویی، شکنجه گاهها، شعبههای دادستانی بود و پیشدرآمد و «موزیک متن» مراسم شکنجهی جسمی و روحی(۳).
یادآور روزهای سیاه قزلحصار و سلولهای تنگ و تاریک و «قبرهای» (۴) مخوف آن؛
یادآور سلولهای سرد و توأم با تنهایی گوهردشت.
روزگار ما به همین منوال گذشت تا سال ۶۷ و قتلعام زندانیان سیاسی به فرمان خمینی. آنوقت بود که همه چیز در نگاهم تغییر کرد؛ حتی نوحهی «محمد نبودی ببینی».
این بار نوحه برایم بار عاطفی هم پیدا کرد! با آن که خاطرات دردآوری از آن داشتم یک جوری مرا به قتلعام شدگان نیز پیوند میداد.
از آن وقت به بعد هر وقت که این نوحه را میشنوم بیاختیار به یاد حسن جهان آرا، (۵) برادر کوچکتر محمد جهان آرا سوژهی اصلی این نوحه میافتم که پس از تحمل هفت سال زندان، در تابستان ۶۷ ، «سر دار» از او «گشت بلند».
از چهرهی آرام و متین حسن به چهرهی صدها دوست و همراهی میرسم که سالهای سال در کنارشان زیسته بودم.
در طول این سالها هربار که نوحه را میشنیدم با خودم میگفتم حالا چه کسی برای مظلومیت حسن جهان آرا و دیگر بچهها که به فرمان «امام ِ عادلِ» محمد جهان آرا و به دست «یاران» او مظلومانه قتلعام شدند خواهد خواند؟
روزها گذشت تا آهنگ زیبای «محمد نبودی ببینی» اثر گروه «کافران بینام» (۶) که به نوعی بازسازی نوحهی معروف «محمد نبودی ببینی» است دوباره مرا به گذشته پیوند داد. احساس کردم آنچه را که مایل بودم بگویم این آهنگ زیبای رپ با طعنه و طنز از زبان لاکپشتی سبز بخوبی بیان میکند و حاصل ۳۰ سال حکومت نظام ولایت فقیه را به چالش میگیرد.
ممد نبودی ببینی اینجا آبادیه و
مثل ما بچشی طعم آزادی و
از زندگی نباشی تو ناراضی و
ممد رفتی بهشت ولی جات خالیه
نیستی ببینی شکم سیر چه حالیه
شام گوشت تازه و غذا مرغ و پلو
صبحونه شیر و کره عسلی هست جلو
ممد رفتی بهشت ولی جات خالیه
نیستی ببینی شکم سیر چه حالیه
شام گوشت تازه و غذا مرغ و پلو
صبحونه شیر و کره عسلی هست جلو
... همه متفکر و کسی معترض نیست
قانون برقراره و منحرف نیست
همه چی استاندارد و تعریف شده
مردم بیمه و زیر و بر تعریف شده
قانون برقراره و منحرف نیست
همه چی استاندارد و تعریف شده
مردم بیمه و زیر و بر تعریف شده
...
در روزهای گذشته هربار که این آهنگ را گوش میکردم با خودم میگفتم: چقدر جای «حسن» در این آهنگ خالی است. ایکاش گروه «کافران بینام» (برادران اصلانی) از داستان حسن جهان آرا و مرگ مظلومانهاش خبر داشتند. چند روزی در این حال و هوا بودم که چیزی بنویسم و نکتهی اصلی را که جایش در این رپ زیبا خالی است بگویم اما تعلل میکردم تا یکی از دوستانم که اتفاقاً او نیز چون من زندانی بود و از کشتار ۶۷ جسته و با حسن آشنا، تشویقم کرد که بنویسم.
ای کاش کسی پیدا میشد و محمد جهان آرا و دیگر پاسداران ولایت فقیه را خطاب قرار میداد و میگفت:
«محمد نبودی ببینی»، خمینی چگونه بعد از شکست در جنگ، انتقامش را از زندانیان بیدفاع که یکی از آنها برادرت بود گرفت.
«محمد نبودی ببینی» برادرت را بعد از تحمل ۷ سال زندان و شکنجه و رنج، چگونه مظلومانه به دار کشیدند. «محمد نبودی ببینی» مادرت هر بار چگونه با هزار مصیبت و درد و اندوه به عشق دیدار عزیز دلبندش، این راه دور را میپیمود و از دیدن چهرهی رنجور حسن ملالتش دوچندان میشد.
«محمد نبودی ببینی» بعد از هفت سال آوارگی و دربدری پشت در زندانها، چگونه امید مادرت را ناامید کردند و به جای جگرگوشهاش یک کیسه کهنه و مندرس تحویل او دادند و با تندی و عتاب او را راندند.
«محمد نبودی ببینی»، «صدام یزید کافر» بالاخره باقیمانده جنازههای دوستان و رفقای تو رو تحویل مادرانشان داد، اما «امام عادل » تو و جانشین برحقاش، حتی محل دفن حسن را هم به مادرت خبر ندادند. پیرزن با همهی ضجه و نالهای که کرد ندانست کدام خاک سرد و سیاه عزیزش را در خود پنهان کرده است. «محمد نبودی ببینی» مادرت در عزای حسن اجازه سوگواری هم نداشت.
«امام» تو که گریه و زاری را به رایگان میبخشید، آن را از مادرت دریغ کرد. «محمد نبودی ببینی» مادرت به بهانهی تو که «عزیز» نظام جهل و جور هستی برای حسن هم میگریست.
«محمد» شاید میبودی و خودت طناب دار را به گردن «حسن» که چیزی جز مهر مردم به دل نداشت میانداختی و آخرین لگد را خودت به سینهی او میزدی (۷) تا بلکه «حورالعین» را در آغوش کشی.
«محمد» چه خوب که نبودی تا این جنایت را مرتکب شوی.
«محمد» توصیف فاجعه بیش از آن است که در چند سطر بگنجد.
ایرج مصداقی ۱۳ خرداد ۱۳۸۹
پانویس:
۱- نوحه «محمد نبودی ببینی» اثر غلام کویتیپور است که در سال ۶۱ خوانده شد.
اصل نوحه را علاقمندان موسیقی بوشهر با صدای جهانبخش کردی زاده (بخشو) شنیدهاند. این نوحه در واقع روی ملودی نوحه معروف بوشهری بازخوانی شده بود. نوحهی اصلی در آدر زیر است.
برای کسب اطلاعات بیشتر میتوانید به آدرس زیر رجوع کنید.
۲- محمد جهانآرا در سقوط مشکوک هواپیمای سی ۱۳۰ حامل فرماندهان ارتش، همراه با موسی نامجو، ولیالله فلاحی، جواد فکوری، یوسف کلاهدوز و ... در ۶ مهرماه ۱۳۶۰ کشته شد.
۳- بازجویان برای تمدد اعصاب! و روحیه گرفتن برای اعمال شکنجهی بیشتر و تشدید فشار روی زندانی، خیلی اوقات همراه با صدای نوحه و سینهزنی به شکنجه زندانیان مشغول میشدند و همراه با ریتم سینهزنی ضربات کابل را فرود می آوردند. در «قبرهای» قزلحصار که یکی از مخوفترین شکنجهگاههای رژیم بود هم صدای نوحه و تلاوت قرآن یکی از ابزارهای فشار روی روح و روان زندانی بود.
۴- قبر- در سالهای ۶۲ و ۶۳ به محلی در زندان قزلحصار اطلاق میشد که در آن زندانی را مجبور میکردند با چشمبند در جعبهای برای ماهها بنشیند و شکنجههای جسمی و روحی گوناگونی را متحمل شود. شرح آن را در کتاب «دوزخ روی زمین» و جلد دوم «نه زیستن، نه مرگ» دادهام.
۵- حسن جهان آرا در ارتباط با مجاهدین دستگیر و به ۱۵ سال حبس محکوم شد. خبر اعدام او در ضمیمهی شمارهی۲۶۱ نشریهی مجاهد، سازمان مجاهدین خلق ایران، به تاریخ ۱۵ شهریور ۱۳۶۴ به چاپ رسید که صحیح نبود، وی آن موقع زنده ماند تا در کشتار ۶۷ جاودانه شود.
۶- آرمان و آزاد اصلانی این نوحه را تبدیل به آهنگ زیبای محمد نبودی بببینی کردند که در آدرس زیر میتوانید گوش کنید.
۷- در جریان کشتار ۶۷ در زندان گوهردشت در میانههای راه وقتی که موضوع قتلعام از پرده بیرون افتاد و دیگر پاسداران نیازی به نقش بازی کردن نداشتند، زندانیان را به صراحت تهدید میکردند که لگد آخر را خودشان به سینه آنها خواهند زد. در جریان این کشتار در زندان گوهردشت در حالی که زندانیان را روی چهارپایه و صندلی قرار داده و طناب دار را به گردنشان انداخته بودند پاسداران با زدن لگد به شکمشان، آنها را از روی چهارپایه به پایین پرت کرده و موجبات خفه شدنشان را فراهم میکردند.
شش سال پیش وقتی «مادر جهان آرا» درگذشت، مقالهی «به یاد مادر جهانآرا و جاودانهاش «حسن» را نوشتم و با انتشار عکسهای مادر، تنهایی و غربتاش را متذکر شدم، اما حضرات باز هم به روی مبارکشان نیاوردند. آن روز نوشتم که جانیان میخواهند جامعه را دچار «آلزایمر» کنند اما کور خواندهاند. طلیعهی آن را امروز میبینیم.
ایرج مصداقی ۳ خرداد ۱۳۹۶
به یاد مادر جهانآرا و جاودانهاش «حسن»
در روزهایی که بیست و سومین سالگرد قتلعام زندانیان سیاسی در تابستان ۶۷ را پشت سر میگذاریم رسانههای جمهوری اسلامی خبر از درگذشت «ساره امام زاده» مادر سید محمد، سیدعلی و سید محسن جهان آرا در بیمارستان خاتمالانبیاء میدهند.
بدون آن که اشارهای به فرزند برومندش سید حسن کنند که در تابستان ۶۷ در بند یک زندان اوین جاودانه شد.
خبرگزاری مهر وابسته به سازمان تبلیغات اسلامی که گردانندگان آن مدعی هستند: «عزم کرده اند تا تمامي شؤون حيات اسلامي، انساني و اجتماعي را در پرتو "فرهنگ" که جان جان است، و "مهر" که ترجمان "رحمه للعالمين" است، معنا نمايند»
با سانسور نام سیدحسن جهان آرا جگرگوشهی «مادر» که به جانش دوست میداشت و در سال ۶۷ به دار شقاوت پیشهگان کشیده شد نشان میدهند که «مهر» و «رحمهللعالمین» در قاموس آنها چه معنایی دارد.
خبرگزاری نظام به روی خودش نمیآورد که چگونه امید مادر پس از تحمل ۷ سال در به دری پشت در زندانها در تابستان ۶۷ پر پر شد.
در خردادماه سال گذشته در مقالهی «محمد نبودی ببینی» به گوشهای از مصیبتهای مادر اشاره کردم.
عاقبت مادر ذره ذره خاموش شد. او میدید «صدام یزید کافر» بالاخره باقیماندهی جنازههای فرزندانش یا که دوستان فرزندانش را حتا شده در کیسهای کرده و به مادرانشان تحویل میداد اما «امام راحل» نه تنها جنازهی فرزندش را از او دریغ کرد بلکه محل دفناش را نیز به او اطلاع نداد و این مصیبت تا ۲۳ بعد نیز ادامه یافت و پیرزن تا دم مرگ نمیدانست کدام خاک سرد و سیاه عزیزش را در خود پنهان کرده است.
او وقتی که هنوز «آلزایمر» نگرفته بود وقتی از مهر و عطوفت «امام راحل» میشنید، وقتی از رنج و مصیبت هفت سالهی «امام موسی کاظم» در زندان «هارونالرشید» میشنید به خاطر میآورد که در طول هفت سال زندان فرزندش حسن در حالی که «دوران طلایی امام» جریان داشت اجازه ندادند یک بار هم که شده او را در آغوش کشد و آرام بگیرد.
فقط حسن را از او نگرفتند امامی که به رایگان گریه میبخشید سوگواری بر حسن را نیز از او دریغ کرد. مادر محبور بود به بهانهی دیگر فرزندانش که «عزیز» نظام بودند برای حسن هم بگرید. در کدام تراژدی چنین صحنههایی را میتوان یافت؟ مادر اجازه نیافت عکس فرزندی را که هفت سال پا به پای او زندان های نظام را تجربه کرد بر دیوار اتاقش آویزان کند.
مادر سالهای آخر عمر دچار بیماری آلزایمر شد اما مگر میشد تلخی شرنگی را که به جانش ریختند فراموش کند.
یادم نمیرود چهار سال پیش که مادر «دولت» را دیدم او نیز دچار آلزایمر شدید شده بود. جگرگوشهاش «حمزه شلالوند» پس از تحمل هفت سال زندان در تابستان ۶۷ جاودانه شد. «مادر دولت» تقریباً جز نام «حمزه» چیزی از گذشته به خاطر نمیآورد. وقتی که دانست با حمزه بودهام و از آن روزها برایش گفتم، شگفتا که آهسته آهسته و بریده بریده از رنجی که کشیده بود برایم گفت و اشک در چشمانش نشست و بعد به «لری» برایم خواند: «تو که دستم رو گرفتی چرا دردم رو نفهمیدی»؟
مادر «دولت» پیشتر پیکر تیرباران شدهی دختر همسایه را شسته بود، اما خود نه تنها پیکر فرزندش را ندید بلکه محل دفن «حمزه» را نیز از او دریغ کردند.
مادر «دولت» هفت سال تمام در سرما و گرما از اندیمشک برای دیدار فرزندش به اوین و گوهردشت و قزلحصار آمد و هنوز دیده بر در دارد.
جانیان کور خواندهاند «مادر ساره»، «مادر دولت» و همهی مادران رنجکشیدهمان ممکن است دچار آلزایمر شوند اما آنچه بر سرشان رفت را فراموش نخواهند کرد. از آن بالاتر جانیان این آرزو را به گور خواهند برد که نسلی را دچار «آلزایمر» کنند.
ایرج مصداقی ۲۰ شهریور ۱۳۹۰
گویا نیوز
پاسخ آقای محسنآرمین
قای ایرج مصداقی که به هر بهانه ای احوال اصلاح طلبان را می پرسند، و از طرح هیچ اتهام و دروغی علیه ایشان ابایی ندارند این بار طی یادداشتی در وبسایت خبرنامه گویا در باره مرحوم حسن جهان آراء مطابق معمول بی هیچ ربط و رابطهای مرحوم هاشمی رفسنجانی و خاتمی و روحانی را نواخته چنین افاضه فرمودهاند: « حالا خبر میدهند رفسنجانی در خاطراتش گفته است که پدر حسن جهانآرا از من خواست برای آزادی فرزندش کاری کنم و نتوانستم. نه رفسنجانی و نه خاتمی و نه روحانی و نه ... نه تنها وقتی حسن زنده بودند کاری نکردند بلکه بعد از قتل بیرحمانهاش حاضر نشدند محل دفن «حسن» و «حسن«ها را به مادرانشان نشان دهند.» و بلافاصله در گریزی بی ربط تر مدعی شدهاند: «یادتان باشد هنوز محل دفن محمود آرمین که توسط برادرش محسن آرمین نماینده «اصلاحطلب» مجلس شورای اسلامی شکنجه شد، معلوم نیست.»
غرض ورزی و کینه توزی که در یکایک واژههای این متن کوتاه مشاهده میشود بر خواننده محترم مخفی نیست. معلوم نیست گناه هاشمی رفسنجانی چیست که به رغم اقدام نتوانسته برای حسن جهان آرا کاری کند؟ آیا او باید پاسخ ناتوانی خود را در حل مشکل بدهد؟ گناه آقای خاتمی چیست که در آن سالها وزیر فرهنگ و ارشاد اسلامی بود و علی القاعده هیچ مسؤلیت امنیتی نداشته و اگر هم مطلع بوده نمی توانسته کاری انجام دهد، و به همین ترتیب اقای حسن روحانی. و این موضوع چه ربطی به برادر محسن آرمین و شکنجه گر خواندن او دارد؟ اما آقای مصداقی که ذهن و روانش از کینه و نفرت لبریز است باید آسمان به ریسمان ببافد و به بهانه یادکرد از مرحوم حسن جهان آرا احوالی هم از اصلاح طلبان بپرسد و هیچ هم نگران نباشد که ربط این ماجرا به آقای هاشمی و خاتمی و آرمین چیست؟
برای بنده چندان تعجب آور نیست که هر از گاهی چهرههای شناخته شده اصلاح طلب آماج تهمت ها و ادعاهای کذب قرار گیرند. به هر حال اصلاح طلبان چنان که دورههای انتخابات اخیر نشان میدهند تنها نیروی سیاسی مؤثر و مورد اقبال و احترام جامعه هستند. بنابراین طبیعی است که مخالفان آنها که توان رقابت سیاسی سالم با آنان را ندارند به روش ناجوانمردانه تخریب علیه چهره های اصلاح طلب متوسل شوند. جالب این که در این مسیر طرفداران دو آتشه انقلابی و مخالفان دو آتشه نظام جمهوری اسلامی با یکدیگر همداستانند. جالبتر اینکه تم این اتهامات عمدتاً مشابه است و آن اعلام سابقه شکنجه گری و ... اصلاح طلبان است. کمتر از یک ماه پیش خبرگزاری فارس وابسته به سپاه پاسداران بنده را به عنوان یکی از مدیران زندان اوین در سال ۶۷ و از عاملان کشتار آن سال معرفی کرد. به رغم این که معمولاً به این گونه اتهامات رسوا پاسخ نمیدهم با توجه به این که مطلب مذکور در ایام انتخابات منتشر شده بود سنت شکنی کرده در تکذیب آن نوشتم که بنده اساساً هیچگاه مسئولیتی در زندان اوین و یا نهادهای امنیتی مانند وزارت اطلاعات نداشتهام و اساساً در آن سال در ایران نبودم. عجیب آنکه اگر هم سابقه امنیتی هم پیدا نکنند دست بردار نیستند و از سابقه خدمت در وزارت ارشاد هم چیزی در این حد میسازند. چند سال پیش دختر مرحوم سعیدی سیرجانی در مصاحبه با شبکه تلویزیون VOA گفت یک روز مأموران وزارت ارشاد به خانه ما ریختند و کتابخانه پدر را زیر و رو کردند رئیس آنها صدایش شبیه محسن آرمین بود و من بعدها فهمیدم آن فرد محسن آرمین بوده است(نقل به مضمون). من البته مطابق معمول خود پاسخ و تکذیبیهای به شبکه مذکور ندادم. از خانم سیرجانی هم که در سنین میانسالی به سر میبرد گلهای ندارم زیرا از ظاهر ایشان در مصاحبه معلوم بود حافظه دقیقی ندارند و آن چه میگویند القای از ما بهتران است وگرنه کسی که پدرش نویسنده مشهوری است حداقل میداند که بازرسی خانه افراد کار دادستانی و یا نهادهای امنیتی است و نه وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی.اکنون نیز آقای مصداقی به عنوان کسی که به ضدیت با جمهوری اسلامی شهره است، دروغ و اتهامی مشابه را مطرح کرده است. من البته برخلاف ایشان که در اثارشان اندک شباهت یا قرینهای را مبنای صدور داوریها قطعی و احکام جزمی قرار میدهند و نام آن را تحقیق میگذارند، این شباهت و قرینه را نشانه ارتباط ایشان با نهادهای اطلاعاتی نمی گیرم و ایشان را به روابط پنهان با نهادهای امنیتی متهم نمیکنم. همچنان که از این ابهام میگذرم که اگر وابستگان به مجاهدین خلق و نیروهای چپ در سال ۶۷ در زندان اعدام شدند، ایشان که از سال ۶۰ تا هفتاد در ایران به اتهام هواداری سازمان مجاهدین خلق در زندان بوده اند چگونه زنده مانده و آزاد شده و به راحتی توانسته به خارج کشور مهاجرت کند؟ من به این ابهامها نمیپردازم چون گذشته آقای مصداقی برایم مهم نیست. به رغم این با توجه به کینه و نفرتی که در نوشتههای آقای مصداقی هست میتوانم درک کنم که به لحاظ روانشناسی کینههای شدید و هیستریک می تواند وسیلهای برای انتقام کشیدن فرد از گذشته خویش باشد.
اما در باره دروغ و اتهام ایشان علیه خود چه بگویم؟ آیا مسخره نیست کسی به صدای بلند فریاد بزند برادرش را شکنجه نکرده است؟ مگر اساساً چنین چیزی ممکن است که نیازی به تکذیب داشته باشد. اساسا کدام نهاد امنیتی اجازه بازجویی و یا شکنجه وابستگان را به مأموران خود میدهد؟ عقل هم خوب چیزی است. به رغم این همه بنده دروغ و اتهام آقای مصداقی علیه خود را اکیداً تکذیب میکنم و به ایشان متذکر می شوم اصلاح طلبان ایران که طی بیست و پنج سال گذشته با التزام به منافع ملی و اعتلای کشور در دفاع از حقوق مردم ایران و سربلندی کشور صادقانه کوشیدهاند و از تحمل هیچ هزینهای ولو حذف و محرومیت و زندان ابایی نداشتهاند حسابشان پاکتر از آن است که امثال ایشان بتوانند در آن خدشهای ایجاد کنند. آنان حاصل زحمات و تلاشهایشان را امروز در اعتماد و احترام مردم شریف ایران به خود مشاهده میکنند. آن چنان که به رغم امواج سنگین تبلیغات هماهنگ و سازمانیافته طی دو دهه گذشته امروز از چنان پایگاه و پشتوانه مردمی برخوردارند که میتوانند نتیجه انتخابات را رقم بزنند.
به اقای مصداقی مشفقانه یادآور میشوم رمز و راز این اقبال و بختیاری آن است که اصلاح طلبان به جای کینه و نفرت منادی آشتی و انسجام ملی هستند و ایران را برای همه ایرانیان میخواهند. همین پیام است که امروز از سوی نسل دوم ایرانیان خارج کشور با پاسخ مثبت روبرو شده است و به انان چنان انگیزهای بخشیده است که ایالتها و کشورها را برای دادن رأی پشت سر بگذارند و ساعتها در صف رأی بایستند. لذا حضرت ایشان مطمئن باشند با دمیدن بر آتش کینه و نفرت که یقیناً بازمانده فرهنگ استالینیستی مجاهدین خلق در اندیشه و منش ایشان است، راه به هیچ جا نمیبرند.
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
* - برای نمونه مراجعه کنید به: http://www.iranglobal.info/node/46261
* - برای نمونه مراجعه کنید به: http://www.iranglobal.info/node/46261
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر