نظامی که امروز بر ما حاکم است، نظامی که تا گلو در منجلاب فقزو فساد و فحشا فرو رفته است و در چندین سال اخیر قهر و خشونت و بیرحمی و انتقام ستانی را باوج خود رسانده است، برساخته دست مردم است. از این واقعیت بسادگی نمیتوان گذشت. دانسته و یا نادانسته هم تفاوتی نکند. نظام ولایت، درواقع تحفه ایست ساخته دست ما ایرانیان، تحفه ای که تقدیم آن به بشریت تنها میتواند موجب شرمساری باشد.درست است، انقلاب 57، واقعه ای شگفت انگیز در تاریخ بشر بشمار رود، بویژه بلحاظ شرکت عظیم مردم و فرا طبقاتی بودن جنبش ضد شاهی، جنبشی که رهبری آنرا نهادی بدست گرفت که پس از نظام پادشاهی یکی از کهن ترین نهادها در تاریخ ما بوده است؛ نهاد فقاهت متشکل از حوزه های علمیه، تولید و باز تولید کنندگان نگهبان و محافظ و مبلغ و ناشر حرفه ای دین اسلام دوازده امامی و یا بقول زنده یاد احمد کسروی، دین شیعیگری، دینی اساسا مبتنی برباورها و رسم و سوم خرافی و غرق در اندیشه بازگذشت بگذشته.
کمتر کسی باین واقعیت تاریخی توجه میکمد که روحانیت صدها سال پیش از آنکه رضا شاه به برنداختن حجاب اقدام نماید، فقاهت زنان را باسارت حجاب در آورده بودند. بازگشت حجاب و اجباری ساختن آن پس از دوران پهلویها، بیانگر این واقعیت است که باورها و راه و روشی که در ذات جامعه نهادین گردیده است، نمیتوان از بالا و در شرایط نا آزادی براندازی نمود.
هم اکنون، عزم رضا شاه در براندازی حجاب و نیز جسارت فرزندش در آزاد سازی زنان، وقفه ای بیش بشمار نیاید در تداوم تاریخ استیلای حجاب و تحقیر زنان. نه رضا شاه و نه فرزندش میتوانستند بر این باور باشند که برچیدن حوزه های علمیه و برانداختن قشر فرومایه و فریبکار جامعه، قشر روحانیت است که برهایی جامعه ازحیله و ریا و خرافه پرستی میانجامد و راه ایران را بسوی تمدن بزرگ هموار مینمایند.
آری، همین 42 سال پیش از این بود که مردم ما شیفته و شوریده به استقبال رهبری شتافتند که از دوران بدوی، دوران بادیه نشینی، دورانی که در تاریخ اعراب بدوران جاهلیت، ساحری و کاهنی معروف است، آمده بود. رهبری که از دوران بعثت و رسالت، از موزه ی تاریخ، سر بر کشیده و از طلبگی به امامت رسیده بود. پس چه تعجب اگر بجای آنکه به پیش رویم وبقله آزادی و انسانیت صعود نمائیم، بگذشته، بدوران افسانه ای رسالت و خلافت بازگشتیم و تاج ولایت بر سر فقیه نهادیم؟
حیرت در چیست اگر، بجای آنکه تعالی یابیم و در ردیف ملتهای بزرگ قرار بگیریم، زوال یافتیم و در منجلاب تقدس و تقوا و یا ظاهر آرایی و فریبکاری، منجلاب وارونگی حقایق و دورویی و مجیزگویی غرق گردیدیم؟ قرار بود که راه انبیا را بپیماییم و خوشبخترین مردمان در جهان باشیم. پس از گذشت 42 سال بدرستی روشن نیست که آیا پی برده ایم که از همان آغاز در راه ابلیس، در راه انحطاط و تباهی ، در راه زوال انسان و هر آنچه انسانی ست، گام نهاده ایم.
در 42 سال پیش ازاین نسلهای گذشته بپا خاستند که تاریخ را باراده خود و بر اساس نیازها خود بنا نهند. اما، هنوز خود را از چاه بیرون نکشیده، بار دیگر در چاه عمیقتری فرو غلتیدند. بنگرید که انقلاب مشروطیت، انقلابی که متاثر از انقلاب کبیر فرانسه بود، پس از گذشت یک قرن چه میوه ای در 1357 ببار آورد: استبداد مضاعف دین و قدرت، استبدادی مخوف و سیاهتر از استبداد پادشاهی.
یعنی که نباید هرگز از این واقعیت رویگردانیم که این حکومت واپسگرا را ما خود ایرانیان بر مسند قدرت نشانده ایم. این حکومت را نه الله، خدای بی همتا بر ما تحمیل کرده است و نه قدرت های بزرگ جهانی برهبری آمریکا. این حکومت برساخته دست ما ست و تنها میتواند بدست ما برچیده شود. واقعیت آنست که این حکومت نمیتوانست بیش از 42 سال دوام آورد، اگر ارزشها و باورهای مشترک با توده های وسیعی از مردم ایران برخوردارد نبود. اگر پذیرای این واقعیت هستیم، همچنین نیز باید باور کنیم ، تا در ارزشها، اعتقادات و رسم و رسومی که از نسلهای پیشین بارث برده ایم باز بینی نکنیم و بنقد عقل و خرد در نیاوریم، خود را متحول نسازیم، کهنه و پوسیده را به زباله دان تاریخ تریزیم و باچشمانی گشوده بآینده و آنچه تازه و نوین است ننگریم، همچنان در منجلاب استبداد مخوف مضاعف و دین و قدرت گرفتار خواهیم ماند. اما، هم اکنون زمان خروج از حیرت فرا رسیده!
فیروز نجومی
Firoz Nodjomi
Firoznodjomi.blogspot.com
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر