تا استبداد مضاعف دین و قدرت!
فیروز نجومی
تحول و دگرگونی بزرگی که در چهار دهه گذشته بوقوع پیوسته است آن است که مردم ایران دیگر بدیکتاتور بدهکاری ندارند و یا قربانی نظام استبداد سیاسی نیستند. یعنی که در دوران شاه به پیش مرفتیم، اما، نه در آزادی، از حق و حقوقی برخوردار بودیم، اما، نه در عرصه سیاسی. کسب قدرت نمیتوانست مورد مذاکره قرار گیرد. جامعه را اراده شاه و خواست ها و آرزوهای او به پیش میبرد. این واقعیتی بود سیاسی و نقد ناپذیر. چرا کلا دیکتاتور از نقد می هراسد چون نیازمندی آزادی ست. دیکتاتور، هرگز نمی اندیشد که نقد بآزادی ممکن است، بر شان و منزلت و مشروعیت او بیافزاید. در نظام دیکتاتوری، همین بس که بواقعیت سیاسی نیاندیشی و بپذیری که هرچه داری و هرچه که هستی، باید مدیون دیکتاتور بدانی.
تسلیم از دین، از باور به الله و یکتایی و یگانگی و کلامی که بطریق وحی، برسول خود مخابره نموده است برمیخیزد، از ترس و وحشت از خشم و انتقام الله در آن زندگی پایان ناپذیر. به تجربه آدمی در مییابد که این زندگی موقتی ست. اما، بر آن باور است که از پس این، زندگی دیگری هست پایان ناپذیر. نگرانی راهیابی به بهشت در همه ادیان نقش مهمی در التزام به وظایف الهی بازی کرده است، اندیشه ای که ممکن است بعرفان برسد. یعنی که بریدن از دنیای مادی و گم شدن در فضای ماورایی.
اما، تکلیف چیست وقتی الله در ولایت فقیه جلوه گر شود؟ آیا در این 42 سال، حکومت ولایت فقیه، مگر جز تسلیم چیزی دیگری هم خواسته است؟ آیا جایی هم برای شک و تردید گذاشته است؟ آیا منفذی هم برای تنفس بجا مانده است؟ بعبارت دیگر، تحول و دگرگونی ای که نطفه آن در 42 سال پیش از این بسته شد پایان استبداد سیاسی بود و ظهور استبداد مضاعف دین و قدرت. یعنی که از یک چاه خروج نیافته بچاهی عمیقتر فرو رفتیم، این است که خروج از این چاه دیگر چندان ساده نیست، چون، نیازمند شور و شوق همگان است در رهایی از قواعد و قوانین شریعت اسلامی، از احکام الهی، احکام اسارت آور و تحقییر کننده اسلامی، چنانکه گویی انسان، همچون حیوان تسلیم است نه میتواند بیاندیشد و نه توانا ببرگزیدن است و نه دارنده اراده ای معطوف بتصمیم گرفتن.
شاید مقایسه ای باختصار نور بیشتری بر این دگرگونی تاریخی بپاشد. در دوران شاه زنان اجباری نداشتند که نظم و انضباط حجاب را رعایت کنند. جرمی به نام بد حجابی وجود نداشت و زنان بخاطر شکستن مرزهای حجاب تحت عنوان هنجار شکن و بخطر انداختن امنیت اخلاقی جامعه، مجازات و تنبیه نمیشدند. ماموران انتظامی موظف به اجرای احکام جدایی جنسیت ها و حفظ و نگاهداری مرزهای جدایی بین زنان از مردان نبودند. شاه، نه وزارت ارشادی داشت و نه گشت های ارشادی. نه در کافه ای را مسدود نمود و نه در کاباره ای را. نه دستگاهی داشت بنام نهی از منکر و امر بمعروف، و نه معرکه ی نمازهای جماعت بر پا میداشت و بر منبر قدرت(طلب کاری)، روضه ی شهادت سرمیداد و امت را به تسلیم و اطاعت فرا میخواند. این در واقع چیزی نیست مگر نزول شان و منزلت انسان بگونه ای مضاعف. چرا که انسانی که می اندیشد و باراده تواناست، چه نیازی به امر و نهی دارد. الله به بنده نیازمند است که سر بر آستان او نهد نه انسانی که خرد بکار گیرد و فرمانروای خویشتن گردد.
انقلابیون دهه پنجاه به تثبیت حکومتی امداد رساندند، دشمن آشتی ناپذیر عقل و خرد انسان و ابتدایی ترین آزادی های انسانی. آنها خود اولین قربانی نظام مقدس ولایت بودند. این نظام هنوز از آنان که از تسلیم سر باز میزنند بشدت انتقام میستاند. انتقام ستانی، بازتاب اراده الله و حکمی ست فرامرزی. آنکه قد بر افرازد در برابر نظام، دیگر مهم نیست در کدام گوشه ای از جهان، در درون و یا در تبعید بسر میبرد. در برون از مرزها، مزدوران نظام دست بآدم ربایی و ترور و بمب گذاری میزنند. در درون نیز معترضین را بخاک و خون میکشانند و هزاران هزار را دستگیر و زندنی میکنند. بر خانواده های قربانیان جنبش اعتراضی، چه میگذرد و تحت چه اذیت و آزاری قرار میگیرند که مبادا دهان خود باشکار سازی حقیقت بگشایند، خبری در دست نیست. این رفتار قهرآمیز و خشونت بار نظام، آیا میتواند از باوردیگری برخیزد بجز باور باین حکم الهی که راه رسیدن بانسانیت، تنها با گذر از مرحله حیوانیت میسر است؟ یعنی که زمانی باوج انسانیت میرسی که خود را بطور مطلق تسلیم بعقل و خرد و احکام الهی نمایی، از آغاز تا آخرین لحظه زندگی.
بعضا، بر آنند که حکومت ولایت، برغم سلطه تام و نمام بر تمامی عرصه های اجتماعی، ضربه پذیر و در واقع در حال برآوردن نفسهای آخر است. که هم اکنون حکومت اسلامی با اتصال بدستگاهای تنفس مصنوعی ست که بزندگی خود ادامه میدهد و بپایان خود نزدیک شده است. که شرایط موجود در حکومت اسلامی، یاد آور زمانی ست که اتحاد جماهیر شوروی نفسهای آخر را بر میآورد، شرایطی که به فروپاشی حکومتی انجامید که بنام کارگران و زحمتکشان نه تنها بر روسیه بلکه بر بحش بزرگی از جهان سلطه افکنده بودند. فروپاشی روسیه نیز وقتی بوقوع پیوست که گرباچف هم نجات را در اصلاحات و فضای باز سیاسی و اقتصادی یافت، اشتباهی که کمتر دیکتاتوری دیر یا زود بدان مرتکب نشود. شاهنشاه ایران را تذویر وسودجویی قدرتهای بزرگ جهان سرنگون نساخت، حکومت شاه در فضای باز سیاسی بپایان رسید، که برساخته دست خود شاه بود.
حکومت دین نیز نزدیک بود مرتکب این اشتباه نیز بشود. کشتاری که در زمان اصلاحات بوقوع پیوست باوج خود رسید و جنبش سبز نیز در فضایی ظهور یافت که نظام نیاز داشت که با آزادسازی فضا بتواند مشروعیت بیشتری بانتخابات فرمایشی خود بدهد.
آنچه استمرارحکومت دین را ممکن ساخته است آن است که حکومت ولایت بر اساس باور و ارزشهایی مشترک حاکم و محکوم بنیان گذاری شده است، اصل و اصولی که مردم نیز بدان باور دارند. برغم شرایط سختی که حکومت دین با آن روی در روی است، برغم ضعف و در ماندگی رژيم، برغم اعتراضات مکرر و متداوم اصناف گوناگون از کارگر گرفته تا دهقان و معلم و کارمند، هنوز نشانی از فضای باز سیاسی و یا اقتصادی بچشم نمیخورد، شرایطی لازم برای همگامی و هم پیمانی و بپاخیزی همگانی. اعتراضات صنفی هرگز بیک جنبش فراگیر تبدیل نگردد تا زمانیکه واژگونی حکومت اسلامی و برچیدن بساط روحانیت، بیک هدف مشترک و سرپیچی از احکام دینی و پذیرفتن تعابیر و تعاریف و تفاسیر دین، به رفتاری عادی و روز مره تبدیل نگردند. مشخصا، تا زمانیکه زنان نتوانند آزادی خود را در پوشش بدست آورند، خاطر آسوده دار که نظام میتواند دست بکشتار بزند و خون بیشماری را بریزد. در چنین شرایطی بعید است که باین زودیها شاهد فروپاشی رژیم باشیم. چون قهر و خشونتی که حکومت اسلامی برای سر کوب هر جنبش اعتراضی بکار میگیرد از هیچ دریع ندارد. میزند و میکوبد و میگیرد و میبرد و زندانی میکند، زندانی که کمتر از دوزخ اسلامی نیست و آنگاه سرها را بر دار کند در حالیکه کلمات هراسبار قران با آوایی سوزناک بگوش میرسد.
فیروز نجومی
Firoz Nodjomi
https://Firoznodjomi.blogspot .com
Fomjem@gmail.com
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر