احمدرضا احمدپور
شنیدن خبر مرگ ایمان رشیدی یگانه، زندانی زندان پارسیلون خرمآباد که با بیمسئولیتی مسئولان پزشکی قانونی خرمآباد، باوجود رنجها و مشکلات جدی جسمی و روانی، به زندان بازگردانده شد و پس از یکهفته در زندان درگذشت، سخت آشفتهام کرد و متحیر ماندهام که مسئولان جمهوری اسلامی، این آدمهای بینهایت بیتفاوت نسبت بهجان و ناموس مردم و بهقول جناب نوریزاد مغزفندوقی و بهباور خودم مغزاجارهای و بیقلب را از کجا میآورند و چرا بر کارها و بر سرنوشت مردم میگمارند؟!
یادم نمیرود که در نیمۀ دوم سال ۹۱ و سه چهار ماه اول سال ۹۲ (تا ۲۰ تیرماه) که ماههای آخر ۴ سال محکومیت حبسم بود را در زندان پارسیلون خرمآباد در دامنۀ کوهی، تبعید بودم و پایان محکومیت حبس را در آنجا گذراندم… زندانی که در استان خرمآباد مرکز استان لرستان، ویژۀ جرایم موادمخدر درنظر گرفتهاند و البته گاهی هم زندانیان سیاسی و عقیدتی را به آنجا و درمیان قاچاقچیان تبعید میکنند!
در آن زمان از نظر ریوی، قلبیعروقی، اعصاب و درد دیسک کمر و سیاتیک پاها، واقعا سخت بیمار بودم و انجام کارهای معمول شخصی، برایم بسیار سخت و گاهی ناممکن شده بود. پس از طی مراحل اداری زندان و دادگاه، بهپزشکی قانونی خرمآباد اعزام شدم. پزشکان سازمان پزشکی قانونی خرمآباد را انسانهایی مسئولیتناپذیر دیدم. آنها با اینکه میدانستند زندانی سیاسی هستم؛ اما با من خصمانه برخورد میکردند و معلوم بود، نه تنها موضع سیاسی که موضع غیر انسانی نیز داشتند و در انجام وظایف پزشکی خویش و سوگندی که در آن راستا، یاد کرده بودند؛ بسیار سهلانگار و بیمسئولیت بودند. آنها بهراحتی و خلاف نظر پزشکان و متخصصان مربوط، گواهی پزشکی محرمانهای صادر کردند که هرگز آن را ندیدم؛ اما هرچه بود نتیجهاش، همچنان نگهداشتن من در زندان بود. تقریبا چندروز پس از گواهی آنان و نیز پس از تهدید من بهمرگ از سوی رییس وقت اجرای احکام دستگاه ویژه روحانیت قم [پیش از اعزام بهپزشکی قانونی و در زمان مرخصی]، پس از خوردن قرصهایی که دستاندرکاران زندان برایم آورده بودند، از حال و هوش رفتم و سه یا چهارروز بعد در بیمارستان و درحالیکه دستوپایم به تخت زنجیر بود، بههوش آمدم که خود داستان و اتفاقات بعدی مفصلی دارد… به گفتۀ همبندیهایم در بند نظامی زندان، هنگام وقوع حادثه، دکتر وقت بهداری که ظاهرا رییس بهداری هم بود، برایم گواهی فوت صادر کرد و امنیتیها و حراستیها و… کلی اثر انگشت در پای برگههای سفید از من برداشتند! البته با پافشاری همبندیها که درجهدار نظامی ارتش و نیروی انتظامی بودند، گواهی فوت را پاره کردند و بهبیمارستان شهدای عشایر خرمآباد اعزامم کردند… بعدها شنیدم که دستگاه ویژۀ روحانیت اهواز [استان لرستان و خوزستان و ظاهرا ایلام تحت حوزۀ قضایی داستگاه ویژه روحانیت اهواز هستند] سخت پیگیر بود تا هرطورشده است، مرا از مرگ نجات دهند! چرا؟! هنوز علتش را دقیق نمی دانم…
برداشت: کلیدهای رییسجمهور روحانی که برای بازکردن قفلهای حصر و توسعه سیاسی و آزادی در کشور بهکار نرفت و کارساز نبود، دستکم، یکی از بدرد بخورهایش را [اگر زنگار نزده باشند!] صرف رسیدگی به بیمسئولیتیهای پزشکیقانونی در لرستان و قم و برخی استانهای دیگر کند!
۲۷ خرداد ۱۳۹۵: قم.
منبع: سحام نیوز
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر