۱۳۹۵ تیر ۱, سه‌شنبه

«جنبش چپ » دشمن ایران



فاضل غیبی

حکومت اسلامی ایران پدیده‌ای بی نظیر در تاریخ جهان است. هیچیک از تئوری‌های سیاسی در موردش صادق نیست. تو گویی رابطۀ حکومت و مردم بکلی قطع است. نه اعتراضی به جایی می‌رسد و نه فریادی به گوشی. این پدیدۀ بیسابقه را مردم ایران اینک ۳۷ سال است تحمل کرده‌اند. هیچیک از روش‌های ممکن به تغییری منجر نشده، که برعکس، گویی حکومت عمد دارد نه تنها به مردم ایران که به جهانیان مکرراً ثابت کند پایبند هیچگونه معیار اخلاقی و یا موازین عرفی نیست و جز تحقق اسلام ناب دغدغه‌ای ندارد.
اینجا هدف برشمردن جنایت‌های ۳۷ سال گذشته نیست، بلکه کوشش برای بررسی چیستان یاد شده از دید فلسفۀ سیاسی است. هدف یافتن پاسخ بر این پرسش است که چگونه ممکن است حکومتی بر شهروندان خود هر بیدادی را روا دارد و آنان نه تنها بر او نشورند، بلکه هرزگاهی بشمار میلیونی به پای صندوق‌های رأیی می‌روند که همه می‌دانند نمایشی تبلیغی است برای توجیه و تثبیت قدرت حکومت اسلامی.
برخی برآنند که ایمان مذهبی بخشی از مردم ایران ضامن و پایگاه حکومت است. اگر چنین است چرا این مردم دست به دامان عقب مانده‌ترین قشر ملایان زده‌اند و توجهی به نمایندگان «اسلام امروزی» ندارند؟! وانگهی مردم مذهبی نیز چرا باید از حکومتی که کشور را به خاک سیاه نشانده است، خرسند باشند؟
بنابراین باید پرسید، کدام نیروی نامرئی قدرت ملایان را چنان تضمین می‌کند، که گویی از طرف مردم ایران به آنان چک سفیدی داده‌اند تا هرچه می‌خواهد بکند و تازه طلبکار هم باشد!
باید اعتراف کرد، با معیارهای علمی چنین پدیده‌ای در تاریخ جهان بی‌سابقه است و از آنجا که هر حکومتی در کنش و واکنش با مردم برقرار است حکومت اسلامی ایران از نظر علمی نمی‌تواند وجود خارجی داشته باشد!
از همان فردای انقلاب ۵۷ فرهیختگان ایرانی دربارۀ این مشکل کنکاش می‌کنند، اما باید اعتراف کنیم در گشودن این چیستان تا بحال در اول راه مانده‌ایم. نوشتار حاضر کوششی ابتدائی در راستای طرح این مشکل است.
باید پرسید، کدام نیروی نامرئی عظیم حافظ ملایان حکومت‌گر است، که نه تنها همچنان بر مسند قدرت برقرارند، بلکه نفوذشان در ایران و خارج نیز رو به فزونی است؟ اگر باور نداریم که دستی غیبی پشتیبان قدرت شان است باید چشم‌ها را بشوریم و نیروی نامرئی پشتیبان آنان را بیابیم.
در جستجوی این نیرو به پدیدۀ بی‌نظیر دیگری برمی‌خوریم. این پدیده قشری اجتماعی است، متشکل از گروه بزرگی از ایرانیان در داخل و خارج از کشور. این گروه بازماندگان سازمان‌های چپی هستند که بویژه در دو سه سال پس از انقلاب توانستند بخش بزرگی از جوانان ایران را به خود جلب کنند.
این گروه خود را هوادار زحمتکشان و خواستار عدالت اجتماعی می‌داند، اما اگر واقع‌بینانه بنگریم، در تاریخ صد ساله‌ای که پشت سر دارند قدم محسوسی در راه بهبود وضع زحمتکشان ایران و گسترش عدالت اجتماعی برنداشته‌اند!
در هیچ مرحله‌ای با آنچه موجب پیشرفت کشور شد همکاری نکردند، نه پشتیبان اقدامات رضاشاه بودند و نه کمکی به مبارزات مصدق کردند، با همۀ قوا از تحقق «انقلاب سفید» جلوگرفتند، اما در انقلاب اسلامی به قدرت یافتن حکومتی کمک کردند که همۀ دستاوردهای مدنی صد سالۀ اخیر را به باد داد.
بنابراین آنان را می‌توان بیشتر جمعی با باورهای مشترک دانست؛ مانند گروههای مذهبی که به اصول خدشه ناپذیری پایبند هستند. برای دو اندیشمند اروپایی احترام بسیاری قائل‌اند، اما به اصولی اعتقاد دارند که آنان را به شیعیان نزدیک تر می‌کند تا به مارکس و انگلس!
از جمله، برای «رفقا»یی که مورد آزار قرار گرفته‌اند، صرفنظر از آنکه رفتار آنان چه بوده است، احترامی خدشه ناپذیر قائلند. فراتر از آن، کسانی را که در این راستا جان خود را از دست داده‌اند، بعنوان «شهیدان به خون خفته» از تقدسی مذهبی برخوردار می‌دانند و هرگونه چون و چرا دربارۀ رفتار آنان را ناروا می‌شمرند. اما در عین حال از هواداران خود می‌خواهند رفتار «شهدا» را الگوی زندگی و عمل خود سازند. این سازمان‌ها مانند فرقه‌های شیعی هرچند یکدیگر را رقیب و حتی دشمن می‌شمرند، اما همگان در تقدیس برخی از « شهدای کبیر»، مانند: ارانی، روزبه ، جزنی و گلسرخی... هماوا هستند.
«جنبش چپ» بویژه در دو دهۀ ۲۰ و ۵۰ توانست بخش بزرگی از جوانان غیرمذهبی را در مدار جاذبۀ خود قرار دهد. جوانانی که در پی آشنایی با دانش‌های «غربی» برای اعتقادات مذهبی ارزشی قائل نبودند، اما هنوز به شناخت ارزش‌های مدنیت نوین نرسیده و به سادگی جذب شعارهای ساده‌انگارانه می‌شدند. جنبش چپ توانست با تسلط خود بر فضای فرهنگی ایران به این جوانان هویت سرافرازی بدهد.
کانون اصلی آرای «جنبش چپ» مبارزۀ آشتی‌ناپذیر با «امپریالیسم جهانی» است. در این میان حتی برایشان مهم نیست که مبتکر این نظریه، یعنی اتحاد شوروی، در این مبارزه شکست خورد و تنها توانست صفحه‌ای سیاه و خونین به دفتر تاریخ اضافه کند.
»چپ»های ما گویی اتفاقی نیفتاده، همچنان بر طبل تبلیغات نیم قرن گذشته می‌کوبند. چنانکه با همۀ بیدادی که به اسم و رسم مذهب بر ایرانیان رفته، همچنان روشنگری ضدمذهبی را بی‌احترامی به «عقاید توده» می‌انگارند و با آنکه خفت امروزی ایرانیان را می‌بینند، هنوز هم از تاریخ «ستم‌شاهی» و هویت باستانی بیزارند.
جمعی بزرگ از جوانان مملکت را با این تبلیغات سفیهانه به مخالفت و درگیری با رژیم شاه کشاندند و قتل و ترور را به نام «حماسه آفرینی» ستایش کردند. در این راه جان صدها تن از جوانان ایرانی را به باد دادند و هنوز هم کلمه‌ای در انتقاد از «مبارزۀ مسلحانه» به میان نیاورده‌اند و از «سیاهکل» بعنوان سرفصل مبارزاتی یاد می‌کنند که گویی می‌توانست ایران را به نیکبختی برساند!
باید پرسید، آیا در «جنبش چپ» با پیرمردانی ناتوان از درک ندانم‌کاری‌های خود روبروییم یا با «جنبشی» سروکار داریم که در سرنگونی حکومت شاه نقش اساسی داشت و باید در حفظ حکومت اسلامی به عنوان عاملی تعیین کننده شناخته شود؟
هواداران «جنبش چپ» هنوز پس از سه دهه که از جان کندن ایران زیر فشار حکومت اسلامی می‌گذرد، بجای انتقاد از خود بخاطر زمینه سازی انقلاب، هنوز هم عزادارند که ملایان انقلاب را دزدیدند! باید از آنان پرسید، واقعاً فکر می‌کنند اگر بجای ملایان به قدرت می‌رسیدند آیندۀ بهتری را برای ایران رقم می‌زدند؟ آیا رفقای آنان در افغانستان، اتیوپی، سومالی و آنگولا.. چیزی جز فاجعه ببار آوردند؟ آیا از مردم ونزوئلا شرم نمی‌کنند که هماوا با احمدی‌نژاد از «مبارزات» خانمان برانداز چاوز پشتیبانی کردند؟
کوتاه سخن، جنبش چپ در ایران در دو برهۀ اساسی فاجعه آفرید. در دوران شاه (به تبعیت از برادر بزرگ) خواهان سرنگونی بی‌چون و چرای رژیم بود و راه هرگونه تعامل و نزدیکی جامعه با حکومت را بست. بدین راه، حکومتی را که بیش از نمونه‌های مشابه توان دگردیسی به سوی دمکراسی داشت، به بحران و سرنگونی کشاند.
هواداران «جنبش چپ» هنوز هم بجای بر عهده گرفتن مسئولیت فاجعه‌ای که در آن نقش داشتند درگیر سیاست‌بافی دربارۀ اوضاع ایران و جهان و «نبرد که بر که» در حکومت اسلامی هستند. البته این را امروزه در شرایط بسیار بهتری از گذشته انجام می‌دهند!
زیرا تنها کسانی که پس از ملایان از انقلاب ایران سود بردند، همانا هواداران «جنبش چپ» هستند که به شمار میلیونی فرصت یافتند در «دمکراسی‌های غربی» زندگی جدیدی را شروع کنند. گفتن ندارد که آنان همچنان بر سر مواضع گذشتۀ خود هستند و دغدغه‌ای جز افشا «امپریالیسم و صهیونیسم» ندارند. هرزگاهی نیز برای «مطالعه» به «ایران اسلام‌زده» سفری می‌کنند تا در سایۀ حکومت‌گران اسلامی استخوان سبک کنند!
از نظر «جنبش چپ» حکومت ملایان قیمتی است که ایران باید برای «مبارزه با امپریالیسم» بپردازد. آنان، از آنجا که پس از سرکوب سازمان‌های چپ دیگر امکان قدرت‌یابی ندارند، حکومت اسلامی را تنها آلترناتیو ممکن می‌دانند. اینجا و آنجا از «نارسایی‌»های حکومت انتقاد می‌کنند، اما با پشتکاری سی ساله به این توهم نیز دامن می‌زنند که ممکن است ملایان ایران بتوانند هم مبارزۀ ضدامپریالیستی را ادامه دهند و هم ایران را به شاهراه پیشرفت و سعادت برسانند!
خط قرمز «جنبش چپ» این است که تضعیف حکومت اسلامی همانا بازگشت نفوذ «امپریالیسم و ایادی آن» به ایران است. برای «جنبش چپ» حتی مهم نیست که رژیم تهران بدترین نوع سرمایه‌داری در تاریخ جهان را پیاده کرده و میزان استثمار زحمتکشان و بیداد اجتماعی در ایران امروز در جهان نمونه است. برای آنان تنها پیشبرد مبارزۀ ضدامپریالیستی اهمیت دارد و به هزاران زبان با هرگونه تعلل در آن مخالفت‌اند.
بنابراین باید گفت، مردم ایران نه مسحور ملایان‌اند و نه سزاوار توهین‌ها و دشنام‌هایی که از چپ و راست نثارشان می‌شود. پشتیبانی میلیونی تحصیل‌کرده‌های چپ‌رو ایرانی است که جولانگاهی برای ملایان فراهم کرده که در آن به‌عنوان پیشتازان «مبارزه با امپریالیسم» ضربه ناپذیراند!
حکومتگران اسلامی به‌خوبی می‌دانند، مادامی که از این پشتیبانی برخوردارند کوچکترین گزندی از مخالفت داخلی و یا فشار خارجی نخواهند دید. ملایانی که حرف‌هایشان توهین به عقل سالم است، آگاهند که شعارهایشان در مبارزه با «استکبار جهانی» آنان را مورد پشتیبانی «جبهۀ جهانی چپ» قرار داده است. همین پشتیبانی ملایان را منزلت و نفوذ کلام بخشیده و مردم ایران را در برابرشان شاه‌مات کرده است!
جنبش چپ دیگر تشکل سازمانی ندارد، اما هواداران میلیونی آن همچنان فضای فرهنگی ایران را در دست دارند و طیفی گسترده‌ از «جوانان سابق» در همۀ زمینه‌های ادبی، فلسفی و تئوری سیاسی حرف آخر را می‌زنند.
جالب آنکه بخش بزرگی از «جنبش چپ» خود را مخالف رژیم می‌داند، در حالی که این بخش نیز با تأیید مبارزه با «امپریالیسم» در نهایت در جبهۀ پشتیبان حکومت اسلامی قرار دارد. نگاهی به نشریات تهران نشان می‌دهد که این بخش نیز در سایه حکومتی که وجود بی‌آزارترین مردم جهان، یعنی درویشان و بهائیان را تحمل نمی‌کند، از آزادی برای فعالیت فرهنگی و تبلیغی برخوردار است.
اگر از مظلوم نمایی هواداران جنبش چپ صرفنظر کنیم می‌توانیم موفقیت بزرگ‌شان را دریابیم که پس از نیم قرن مبارزه، به پیروزی رسیدند و به کوشش آنان حکومتی در ایران زمام قدرت را در دست گرفت که هدف اصلی چپ‌ها، یعنی «مبارزه با امپریالیسم»، به شیشۀ عمرش بدل شده است. تنها اشکال کار این است که هدف «مبارزۀ» ملایان آن نیست که «جنبش چپ» در آینۀ خیال خود دارد، بلکه فقط بهانه‌ای است برای دستیابی به تسلط اسلام بر جهان!
کوتاه سخن، حکومت اسلامی مادامیکه از پشتیبانی قشر عظیم فرهیختگان چپ‌‌اندیش ایرانی برخوردار است بر مسند قدرت به راه رفته ادامه خواهد داد و تنها روزنۀ امید برای ایران تجدید نظر هواداران «جنبش چپ» در جهت منافع ملی است.
هواداران سازمان‌های چپ در اکثریت قاطع به انگیزۀ خدمت به ایران و سربلندی ایرانیان به هواداری از این سازمان‌ها جذب شدند و باید بتوانند به همین انگیزه در آرای خود تجدید نظر کنند.
تنها راه برون رفت از بن‌بست کنونی قبول و اعلام این واقعیت است که تنها راه نیکبختی ایران نزدیکی و همکاری همه جانبه با همۀ کشورهای جهان و بویژه کشورهای پیشرفته است. ایران تنها به دست همۀ ایرانیان می‌تواند نوسازی شود و پیش شرط همکاری همۀ شهروندان تحقق دمکراسی و موازین شناخته شدۀ مدنیت نوین است. تنها زمانی که فرهیختگان ایرانی چنین بیندیشند راه ایران به سوی آینده‌ای روشن گشوده خواهد شد.

  نظر خوانندگان:

■ در تمام این نوشته و نظریات نکات درست و غلط زیاد بچشم می‌خورد. آنچه پیداست خمینی با نقشه‌های از قبل تعیین شده و با تماس‌های پنهانی با غرب انقلاب را از مردم ایران دزدید! همه‌ی ملت ایران خواهان یک ایران آزاد و پیشرفته هستند. اما واقعیت تلخ اینست که اکثریت توده‌ی مردم حضرت عباس را بیشتر از گلسرخی و شاملو و بختیار دوست دارند. مسجد را بیشتر از کتابخانه دوست دارند. بنده شخصا از اینکه غرب نتوانست ایران را به عراق و سوریه و لیبی تبدیل کند خوشحالم. مردم ایران رفته رفته آزادی از دست رفته رابدست می‌آورند. ۴۰-۵۰ سال در مقابل تاریخ ناچیز است. ملایان قرن بیست و یکم هم چندان مذهبی نیستند بلکه مذهب وسیله‌ی کارشان هست و نه اعتقاد!! باید قبول کرد که همه‌ی این انتقاد ها لازم و سازنده است. بحث برانگیز است و کمک به راه حل!
مهناز- سانفرانسیسکو

■ جناب آقای غیبی با سلام، با کمال تاسف دریافتم که نقد شما نسبت به جنبش چپ کاملا جانبدارانه و فاقد بررسی دقیق درباب جریان چپ ایران است. یعنی نوشتهء شما چپ سنتی حزب توده را که عامل شوروی سابق بود، با جنبش نوین انقلابی چریکی ایران جریانی سیاسی واحد و یگانه دیده و بررسی ناقص و بی‌اعتبار کرده‌اید. در حالیکه چپ نوین ایران یا همان جنبش چریکی، جریانی سیاسی خود انگیخته‌ای بود که ریشه در مبارزات عدالتخواهانهء آزادیخواهان جان برکف سرزمین بلا دیدهء ایران داشت. آزادیخوانانی که از نخستین گام حرکت مبارزاتی خود وابستگی یا حتی تمایل به دو اردوگاه اسارت آفرین چپ: [ شوروی وچین] را از عرصهء نظری و عملی عمل سیاسی خود بیرون نهاده و به نفی آن پرداختند وبا آن ستیزیدند.
ضمنا پرسیدنی ست که در تحلیل شما چرا دیکتاتوری فردی شاه نادیده گرفته شده. چیزی که نه تنها آحاد ملت ایران را از حقوق انسانی و قانونی شان محروم کرد بلکه حتی خدمتگذاران سرسپردهء خویش را نیز از مراحم سرکوبگری‌های خود در امان نگذاشت. قهرا جنبش چپ ایران اعم از «وابسته» و«مستقل» آن نیازمند بررسی ونقدی استوار ومستند است. اما نه ار نوع نظری که شما ارائه می‌دهید. از اینرو به جنابعالی توصیه می‌کنم که ابتدا اصول نقد تاریخی را بیاموزید و سپس تاریخ جریان چپ ایران را دقیق و مستند بشناسید و آنگاه قلم بر کاغذ نهید.
با احترام میهن جزنی

■ جناب غیبی اگر دو سه نکته مهم از قلم افتاده از حماقت جنبش چپ ایران را برشمرده بودی. فهرست شما کامل میشد. از جمله اگر جنبش چپ ایران امام حسین را تحریک به جنگ با یزیدابن معاویه نکرده بود....و اگر ابومسلم خراسانی را به خونخواهی عباسیان به پیکار امویان از خراسان به دمشق گسیل نکرده بود... عزیز برادر. اگر وقت مطالعه نداری حداقل تاریخ انقلاب مشروطه احمد کسروی را می خواندی و ان گاه دست به قلم می بردی. چپ اشتباهات سنگینی مرتکب شده. اما در ناریخ معاصر ایران هیچ گاه نقش تعیین کننده نداشته. برای نمونه در جنبش تحریم تنباکو که با فتوای میرزای شیرازی مجتهد انجام گرفت و سوگلی ناصرالدین شاه. شاه را از قلیان کشیدن منع کرد. جنبش چپی وجود نداشت....گویی هیچ اطلاعی از بافت دینی جامعه ایران و قدرت و نفوذ مراجع تقلید نداری. البته این مشکل بخش وسیعی از روشنفکر چپ و غیر چپ غیر مذهبی ایران دوران انقلاب و حتا هم امروز است.

■ دشمن اصلی به نظر من عدم مسئولیت ملی ما ایرانیان است و هنوز قبیله‌ای فکر می‌کنیم و حزب و ایدولوژی و دین و مذهب و منافع شخصی را بر ایران و منافع ملی ترجیح میدهیم!؟ چپ!؟ کمونیست‌های گوناگون که فقط جزوه خوانده بودند و هیچ اطلاعی از شوروی نداشتند و ادعای مردمی و برابری می‌کردند و در عین حال در مسجدها قبل از اخوندها حسین حسین می‌گفتند. در واقع تمام این چپ‌ها را جمع بکنید حتا به ۱۰۰ نفر در خارج نمی رسند و بله ۹۰ نفر از آنها همیشه ضد امپریالیستی به سینه می زنند ولی در اروپا و امریکا زندگی می‌کنند. البته در داخل ایران نیز هیچ عددی نیستند و فقط مانند آن اقتصاددان دانشگاهی که مدعی چپی است که فقط مخالف احمدی نژاد بود نه رفسنجانی و خاتمی و یا روحانی و دیگری که زیادی هم چپ نیست که زیبا کلام است که یک روز ادعای ملی گرایی میکند و روز دیگر میگوید کورش بزرگ به اندازه یک موی سر کچل محمد هم نمی‌شود. روز دیگر از دموکرسی حرف می زند و روز بعد دانشجوهای مخالف را لو می‌دهد.

■ مطلب جناب غیبی مطلبی است ناکامل ولی متضمن نکاتی قابل اعتنا است. حقیقت این است که چپ در ایران یا بهتر بگوییم «چپ ایرانی»، با تن سپردن به یک ایدئالیسم ایدئولوژیکی بنوعی مرگ زودرس خود را با دست خود فراهم آورد (منظور من چپ غیرتوده‌ای است که تازه مدعی استقلال فکری و مسلکی بوده است!). ته مانده‌های این «چپ» و دار و دسته‌های زشت و زیبای آن تهفه‌ای نیستند که یک روشنفکر واقعی و وارسته بتواند به آن ها بنازد و یا با آن ها معاشرت سازنده ای داشته باشد.
«عالمی دیگر بباید ساخت، وزنو آدمی» (حافظ)

■ انقلااب اکتبر یکی از بزرگترین فاجعه‌های قرن بیستم بود که نه تنها روسیه را به فلاکت کشاند بلکه طاعون اش را به دنیا سرایت داد وواکنون انقلاب اسلامی جا پای انقلاب اکتبر گذاشته و طاعون‌اش را گسترش می دهد و عجیب است که ایرانیان نه تنها بابت این طاعون‌زدگی شرمنده نیستند بلکه به ایرانی بودن خود افتخار می کنند.
امید

■ جناب اقای غیبی گرامی به درستی در اخرین پارگراف میفرمائید که: «تنها راه برون رفت از بن‌بست کنونی قبول و اعلام این واقعیت است که تنها راه نیکبختی ایران نزدیکی و همکاری همه جانبه با همۀ کشورهای جهان و بویژه کشورهای پیشرفته است....» گمان نکنم که هیچ انسانی منصف و دلسوزی با این گفته مخالف باشد. منتها و متاسفانه زیادی از کسانی که امروز مورد نقد ویا نفی شما قرار گرفته‌اند در همین جهتی حرکت می‌‌کنند که من در اینجا اوردم. برای روشن شدن گفته‌ام شما را دعوت می‌کنم بدو دو بخش حاکمیت که بنظر شما فرقی باهم ندارند. بخشی طرفدار جمهوریت و بخشی طرفدار ولایت. یا بخشهای انتخالی و انتصابی. کشمش امروز بر سر همین مقوله است که شما شوربختانه ناخواسته در کنار بخشی ولایی قرار گرفته و طرفداران جمهوریت را تخریب میکنید. و این مایه تاسف است.
مهدی افشار

■ من نه چپ هستم، نه به آن ارادتی دارم. اما این‌طور که شما می‌گویید، جنبش چپی وجود ندارد که بخواهد دشمن مردم ایران باشد. این جمع‌های پراکنده‌ای که توهم چپ‌اندیشی دارند، هیچ نسبتی با اندیشه واقعی چپ یا مارکس و انگلس ندارند و چپ‌زده‌های مارکس‌نخوانده‌ و مارکس‌نفهمیده هستند. آن‌ها را جدی نگیرید و به آن‌ها جنبش نگویید، چرا که از بعد جامعه‌شناسی به چنین جریان‌هایی جنبش نمی‌گویند. چپ در ایران تا اطلاع ثانوی جنبش نیست و با حکومت دینی، جریانی که از اساس غیرمذهبی است، قدرت سازماندهی نخواهد داشت. در خارج ایران هم که تکلیف مشخص است، جز جمع‌های کوچک و ناپایدار وجود ندارد. تصویر شما از چپ چیزی مربوط به سال‌های ابتدای انقلاب و پیش از آن است که دیگر دود شده و به هوا رفته!‌  شما با کلی‌گویی‌ها نتوانسته‌اید نشان بدهید که چپی که می‌گویید در کجا مستقر است، کتاب‌ها و چهره‌های شاخص آن‌ چه کسانی هستند و اصلا حرف حساب آن‌ها چیست.
باسپاس

■ در تحولات سیاسی اراده حاکمیت که با تصمیم گیری عمل میکند در مقابل یک جمعی است که مرکز تصمیم گیری ندارد و آنجه میکند برآیند کنش تک به تک افراد جامعه است . حال اگر این برآیند در فقر ایدولوژیک باشد مسئولتش به عهده تصمیم گیران است نه تاثیر گذاران زیرا تاثیر گذاران خود محصول شرایط هستند خود محصول مدیریت گذشته حاکمیت هستند.
علی فتاح

■ جناب فاضل! چپ بیشتر در ایران هیاهو داشت تا واقعیت. شما ببینید چپ‌ها حتا در آزادترین انتخابات جمهوری اسلامی، یعنی انتخابات مجلس اول در ۱۳۵۸ که شورای نگهبانی هم در کار نبود، نتوانستند یک نماینده، آری یک نماینده، به مجلس بفرستند. و حتا انتخاب غنی بلوریان از مهاباد هم بیشتر به دلیل کرد بودنش بود، نه چپ بودن! بنابراین چپ‌ها بسیار کم شمارتر از آن بودند که بتوانند تبدیل به نیرویی تاثیرگذار در حمایت از جمهوری اسلامی شوند. و شرایط ایران و دلایل ماندگاری تاکنونی جمهوری اسلامی نیز بسیار پیچیده تر از آن است که فقط به وجود و حمایت یک جنبش کم شمار و کم سابقه(درمقایسه با نیروهای ملی و مذهبی و درباری) نسبت داده شود. متاسفانه نقش مخرب حزب توده در دو مقطع حساس جنبش ملی شدن نفت در آغاز دهه ۱۳۳۰ و جنبش انقلابی ۱۳۵۷ و دشمنی با اولی و همدلی و حمایت بی جون و چرا از دومی، تاثیری منفی بر نگاه عمومی جامعه ی سیاسی ایران بر چپ داشته است. و براستی هم چپ دمکرات و ملی ایران باید در رفع آن کوشا باشد.
شهریار

■ اگر جنبش چپ نبود تمام این راست‌ها دنیا رو بیش از این به کثافت می‌کشیدند چپ چه درایران و چه در دنیا ترمزی ست برای راست‌ها و بخصوص الان نئو لیبرال‌ها. هر جریانی وفتی وارد میدان عمل شود اشتباه ممکنست بکند ایران هم مستثنی نیست. چپ فاجعه نیافرید تفکرات امثال شما دارند در جهان فاجعه می‌افرینند.
شیرین فامیلی

■  بسیاری از نکات در این مقاله با واقعیت‌های تاریخی‌ و سیاسی کشورمان منطبق است،از جمله همسویی و همکاری بخش بزرگی از چپ ایران با نیروهای سنتی و مذهبی،ضدیت با شاه به خاطر ارتباط با غرب، و به نوعی همراهی کردن با گروه‌های مذهبی در دوران پیش و بعد از نقلاب اسلامی. یادمان نرود چپ ایران نه تنها حاضر به همکاری با رژیم شاه نبود، بلکه در حساس‌ترین روزهای سرنوشت ساز در سال ۵۷ حاضر به پشتیبانی از دولت زنده یاد بختیار هم نشد، شخصیتی سیاسی با گرایشات سوسیالستی، چپ ایران حتا در مورد پشت کردن به بختیار و همراهی با خمینی را هم به نقد نکشیده است.و این یکی‌ از نکات با اهمیتی است که در این مقاله به آن اشاره شده است.

■ اصولا آن چه که در ایران «جنبش چپ» یا بهتر بگوییم : «غائلۀ چپ» می‌توان نامید، از سرسپردگان «توده» به قدرت و ایدئولوژی بیگانه گرفته تا طیف‌های دیگر «چپ»، عملا در همان راهی گام برداشته‌اند که جماعت آخوند. کافی است که، در ورای شعارهای «انقلابی» و «مردمی» دو گروه «چپ» و «آخوند»، وجه بارز و مشترک اعمال و نیاتشان را در نظر آوریم: ایجاد تزلزل و ناآرامی در نظم سیاسی و اجتماعی، کاربست خشونت بی‌چون و چرا در راستای نایل آمدن به «هدف»، ویرانگری فرهنگ و مملکت زیر تأثیر ایدئولوژی و افکار جاه طلبانه، و هزار فاجعۀ دیگر...!
ع.ش.ک.

■ آقای فاضل غیبی شدیداً با شما مخالفم. چپ دشمن ایران نیست! چپ دشمن بشریت است.
حمید مهین

■ آقای غیبی گرامی، شما از یکسو راستگویانه می‌نویسی؛ «... جنبش چپ دیگر تشکل سازمانی ندارد، اما هواداران میلیونی آن همچنان فضای فرهنگی ایران را در دست دارند...». و سپس در پایانِ نوشتِ خود هوشمندانه طرح می‌کنی؛ «... تنها راه برون رفت از بن‌بست کنونی ... و پیش شرط همکاری همۀ شهروندان، تحقق دمکراسی و موازین شناخته شدۀ مدنیت نوین است.»
اگر بواقع شما خود را ملزم و معتقد به «...دمکراسی و موازین شناخته شدۀ مدنیت نوین...» می‌دانی: - چرا هموطنان خود را که نظری مساعد با نظر شما ندارند را دشمن کشور پنداشته و می‌نویسی؛ «... «جنبش چپ»، دشمن ایران...»؟
- چرا وقتی راستگویانه می‌نویسی؛ «...چپهای ما گویی اتفاقی نیفتاده، همچنان بر طبل تبلیغات نیم قرن گذشته می‌کوبند...». سپس خود با دست یازیدن به شیوه ی تبلیغات نیم قرن پیش بسیار غیر منطقی چپهای وطنمان را متهم می‌کنی که؛ «... با همۀ قوا از تحقق انقلاب سفید جلو گرفتند...»؟ محمدرضاشاه با برقراری اختناق کامل در کشور چپهای وطن را از حضور در صحن علن جامعه منع و در عوض، این شاه الهی‌ها، انجمنهایی از قبیل حجتیه و گروههای پیرامون حوزه‌های علمیه بودند که همه ی کشور را تحت سلطه ی بی رقیب خود داشتند.
رفرمهای(انقلاب سفید) محمدرضاشاهی هم، نه برای بهبود اوضاع کشور، بل تبلیغات پرطمطراق توخالیی بود برای پاک کردنِ افکار ترقیخواهانه یِ خواهانِ رفاه اجتماعی که چپهای ایران در سالهای پس از شهریور ۱۳۲۰ تا فاجعه ملی ۲۸ مرداد ۱۳۳۲ گسترانده بودند.
می نویسی؛ «...[جنبش چپ] در تاریخ صد ساله‌ای که پشت سر دارند قدم محسوسی در راه بهبود وضع زحمتکشان ایران و گسترش عدالت اجتماعی برنداشته‌اند...».
اگر بتوانیم با خود صادق و رو راست باشیم، خواهیم دید، که چپهای ایران در سده ی اخیر چیزی جز شکنجه، زندان، تبعید و اعدام نصیب دیگری از فعالیتهای اجتماعی خود نداشته‌اند. و هرگز بواسطه ی بعضاً تفرقه ی وسیع در صفوف خود، و بعضاً بواسطه ی اختناق حاکم بر کشور مصدر اموری در کشور نبوده و نیستند که بتوانند؛ «... قدم محسوسی[عملی] در راه بهبود وضع زحمتکشان ایران و گسترش عدالت اجتماعی بردارند...».
اما در عوض محمدرضاشاه و حواریون، و خمینی و انصارش هر یک نزدیک به سی و هشت سال همه ی کشور در یَدِ انحصار استبدادیشان بوده و هست.
وقتی می‌نویسی؛ «...از جمله، برای «رفقایی» که مورد آزار قرار گرفته‌اند، صرفنظر از آنکه رفتار آنان چه بوده است، احترامی خدشه ناپذیر قائلند...» کاش می‌افزودی، چرا این رفقا مورد آزار قرار گرفتند، و همچنان هم هستند.
می نویسی؛ «...جمعی بزرگ از جوانان مملکت را با این تبلیغات سفیهانه به مخالفت و درگیری با رژیم شاه کشاندند و قتل و ترور را به نام «حماسه آفرینی» ستایش کردند...»
در اینکه ایشان به مخالفت با استبدادِ محمدرضاشاهی پرداختند، نه تنها سفاهتی نمی‌بینم، بل اقدامات افشاگرانه و استبداد ستیز ایشان را عین منطق و و میهن دوستی ایشان می‌دانم.
اما امروز، شیوه ی مخالفت ایشان با ستم محمدرضاشاهی را سفاهت محض میدانم، چرا که رژیم استبدادی و تا دندان مسلح آریامهری!!! را نمی‌شد با چهار عدد اسلحه ی زنگ زده از میان برداشت. و اساساً تصورم این است، اگر ایشان بواقع قتل و تجاور حکومتِ مستبد محمدرضاشاهی در حق مردم را تقبیح، و قتل و ترورهای انجام شده توسطِ حکومتِ محمدرضاشاهی را نمی‌پسندیدند، خود نباید بدان شیوه‌ها دست می‌آلودند.
شاد و سرافراز باشی، البرز


هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر