حمید آقایی
گفته می شود که امروزه این رئال پولیتیک است که در دنیای سیاست و روابط بین الملل حرف اول را می زند و هر سیاست مداری که نخواهد به قوانین خاص آن باور داشته باشد و عمل نماید، بهتر است که دنیای سیاست را ترک کند. دنیای سیاست دنیای جنگ قدرت است و این جنگ قدرت در آسمان و اوهام صورت نمی گیرد، بلکه کاملا زمینی و عینی است. دنیایی که اما رمز بقای در قدرت از یکسو و ایجاد تعادل که به نفع همه است از سوی دیگر، سرانجام نیروهای درگیر در سیاست را وادار به مصالحه، عقد قرارداد با رقبای خود و یا حتی همکاری می سازند.
در مقایسه با قرن بیستم، می توان گفت که در قرن جدید که بیش از یک دهه از آن می گذرد، حضور منطقه ای و جهانی گروهها و رهبرانی که منافع سیاسی خود را مقدس می شمارند بسیار چشمگیر تر از قبل شده است. بطور مشخص، بعد از حمله تروریستی القاعده به رهبری بن لادن، به برجهای تجاری نیویورک در یازده سپتامبر ۲۰۰۱ و ورود امریکا به منطقه خاورمیانه برای نابودی تروریسم اسلامی، که از حمله به پایگاهای القاعده در افغانستان آغاز گردید، رهبرانی پا به عرصه سیاست می گذارند که به سیاست از منظرگاه یک ایدئولوژی مقدس می نگرند. جرج دبلیو بوش رسالت خود را نابودی لانه های شیطان و دولت هایی که از تروریسم اسلامی حمایت می کنند اعلام می کند، و بن لادن نیز اعلام جهاد مقدس علیه کفار به رهبری امریکا را می نماید. در جمهوری اسلامی نیز سید علی خامنه ای واژه دشمن را وارد سیاست راهبردی جمهوری اسلامی می کند و در سخنرانی نیست که چندین بار این واژه را بکار نبرد. این در حالی است که تا قبل از این رهبر پیشین جمهوری اسلامی آیت الله خمینی و حتی رهبر فعلی آن عمدتا از واژه هایی مانند استکبار جهانی، طاغوت و توطئه گران بین المللی بجای واژه دشمن استفاده می کردند.
امروزه اما بنظر می رسد که نه تنها از حضور منطقه ای و جهانی رهبرانی که اهداف سیاسی خود را مقدس می شمارند کاسته نشده، بلکه بدلیل اوجگیری جنگ ها و تنش های منطقه ای بر تعداد و حضور آنها نیز افزوده گردیده است. به این معنی که، در منطقه خاورمیانه ما شاهد سه قدرت منطقه ای هستیم که رهبران آنها جز این دسته از رهبران قرار می گیرند. نتانیاهو رئیس دولت اسرائیل، رجب طیب اردوغان رئیس جمهور ترکیه و سید علی خامنه ای رهبر جمهوری اسلامی از این جمله اند، که درهای مذاکره، مصالحه و تقسیم قدرت را بر روی مخالفان، همسایگان و دیگر قدرت های منطقه ای و جهانی عملا بسته اند. اردوغان حاضر به هیچ مصالحه و مذاکره با قوم کرد در ترکیه نیست و اساسا آنها را بعنوان یک قوم، فرهنگ و زبان به رسمیت نمی شناسد. نتانیاهو نیز حق استقلال و حتی حیات برای فلسطینیان قائل نیست و علی خامنه ای تنها یک تفسیر از اسلام را به رسمیت می شناسد، و رسما رسالت خود را تحقق منطقه ای و جهانی این تفسیر خاص اعلام نموده است.
این نوع نگاه به سیاست و اینگونه رهبران را باید سمبل های واقعی و قرن بیست و یکمی سکتاریسم نامید، که خود و اهداف خویش را مقدس می شمارند و اساسا رسمیتی برای گروهای به اصطلاح غیر خودی قائل نیستند. صحبت های اخیر خامنه ای و ماموران وابسته به او بخوبی شاهد این سکتاریسم حاکم بر رهبری جمهوری اسلامی هستند. علی خامنه ای در سخنان اخیر خود با نمایندگان مجلس دهم شورای اسلامی از ولنگاری فرهنگی ابراز نارضایتی می کند، در حالیکه خود می داند که کنترل امور فرهنگی همواره در دست نهادهای وابسته به بیت رهبری بوده اند تا وزارت ارشاد، و بخوبی آگاه است که اگر هم ولنگاری بوده است در درجه نخست ناشی از عملکرد ضعیف نهادهای وابسته به ولایت وفقیه بوده تا دولت روحانی. بنابراین این ابراز نگرانی در حقیقت وجود نگرانی و تشویش از انزوای هر چه بیشتر رهبری جمهوری اسلامی و شخص ولایت فقیه در میان مردم می باشد، که اکثریت مطلق آنها در هر موقعیت و شرایطی که نصیبشان گردد، در مترو، در کوچه و خیابان، در درون ماشین و اماکنی دور از کنترل عوامل ولایت فقیه، ساز دیگری می زنند، حجاب از سر بر می دارند و رقص دیگری بر پا می کنند.
وصل کردن خشکی رودخانه زاینده رود به بی حجابی و غرب زدگی زنان، که در اطراف رودخانه خشکیده زاینده رود عکس می گیرند توسط امام جمعه اصفهان و ادعای وحی به خامنه ای برای آغاز دخالت و اعزام نیروهای سپاه پاسداران به سوریه و همچنین، عوض کردن نام تیم فوتبال مشهد از ابومسلم به مشهد الرضا، و آه و فغان برخی از مراجع قم و امامان جمعه که اسلام در حال بر باد رفتن است، همه وهمه دال بر احساس نگرانی شدید از انزوا و تنگ شدن حصار سکتاریستی و ایدئولوژیک رهبری جمهوری اسلامی و روحانیت حاکم بر آن هستند.
اما تجربه نشان داده است که رهبران سکتاریست هر چه بیشتر در اقلیت و انزوا قرار گیرند، عمیق تر در افکار سکتاریستی خود فرو می روند. سرنوشت علی خامنه ای و روحانیت جیره خوار بیت رهبری جمهوری اسلامی و نیز رهبران دو قدرت دیگر در منطقه خاورمیانه، اردوغان و نتانیاهو، که آنان نیز از همین شمارند، حاکی از این واقعیت هستند. نتانیاهو و اردوغان همچنان، با وجود انزوای روزافزون داخلی و بین المللی، به سیاست های سکتاریستی خود ادامه می دهند و حتی حاضرند با دوستان و هم پیمانان خود نیز بخاطر اهداف و منافع سکتاریستی خویش، شاخ به شاخ گردند و در انزوای خود بیشتر فرو روند. که نمونه آخر این خبر بود که به اردوغان اجازه داده نشد که در مراسم تدفین محمد علی کلی صحبت کند و او نیز با اعتراض مراسم را زودتر از موقع ترک کرد.
علت اصلی سقوط اینگونه رهبران در افکار سکتاریستی خود را، با وجود انزوای روزافزون، باید در یک خصوصیت روانی دیگر جستجو کرد. به این معنی که اگرچه شاید در ظاهر امر ایمان و اعتقاد به اهداف خود تا مرز دریافت وحی و یا نقش تاریخی بعنوان پدر یک ملت، علت های اصلی این سکتاریسم مزمن دیده و شناخته شوند، اما بنظر من این رهبران در درجه نخست دچار یک خودشیفتگی(narcissism) بسیار افراطی و بیمارگونه هستند که دیگر قادر به دیدن و پذیرش غیر از خود نمی باشند. بیماری که بعضا به پیروانشان نیز منتقل می شود و پدیده ای جدیدی بنام خودشیفتگی گروهی( collective narcissim) را رقم می زند. پیروانی که رهبر خود را به آسمان می برند، او را بمانند خدا می پرستند و یا نماینده خدا بر زمین می شمارند. بیماری که می تواند تا مرزهای بسیار خطرناک خودشیفگی ملی (national narcissim) نیز گسترش پیدا کند.
مقایسه بین خصوصیت افرادی که دچار بیماری خودشیفتگی اند با خصوصیت رهبران و گروهای سکتاریستی بخوبی تشابهات فکری و روانی بین آنها را نشان می دهد، البته این به این مفهوم نیست که هر خودشیفته ای الزاما سکتاریست است و یا خواهد شد، اما می توان به قطع می توان گفت که سکتاریست ها عمدتا آدمهای خودشیفته نیز می باشند. رهبران سکتاریست بمانند افرادی که از بیماری خودشیفتگی رنج می برند، همواره خواستار به رسمیت شناختن اتوریته و رهبری اشان توسط دیگران بوده و هستند. خود را از نظر شخصی و ذاتی دارای برتری های بسیار ویژه از نظر هوش، استعداد و توانایی های جسمی و ذهنی گوناگون می پندارند، و به همین اعتبار نیز برای خود جایگاه ویژه ای قائل هستند. گویی که جهان هستی بر دور آنها و بخاطر آنها می چرخد. سکتاریست های و خود شیفتگان هموار معتقدند که اگر اداره جهان به دست آنها سپرده شود، جوامع انسانی بهشت خواهند شد. و سرانجام اینکه تا تحقق کامل آنچه خود می پندارند و به آن اعتقاد دارند، هرگز رضایت خاطرشان حاصل نخواهد شد.
به این اعتبار می توان گفت که عدم رضایت دائمی سید علی خامنه ای و فریادهای مکرر او که دشمن در کمین جمهوری اسلامی نشسته است و ابراز نگرانی های همیشگی اش و همچنین انعکاس این اخلاق و روحیات بیمارگونه در میان سخنگویان او در سپاه پاسداران، روحانیت جیره خوار و امامان جمعه همه و همه نشان از این واقعیت غیر قابل انکار دارند که رهبری این نظام و پیروان او دچار یک بیماری مزمن و خطرناک خودشیفتگی دسته جمعی شده اند. رهبری این نظام و عواملش هیچگاه راضی به کنترل های تا کنونی که امان مردم را بریده اند، نبوده و همواره خواسته اند فشار و وزنه دیگری از کنترل های همه جانبه را، برای تحمیل شرایع اسلام، بر دوش مردم ایران وارد آورند.
در عرصه سیاست اما باید گفت که نماد آشکار خودشیفتگی مفرطِ فردی و دسته جمعی حاضر در رهبری نظام جمهوری اسلامی همانا یک سکتاریسم تمام عیار و آشکار است. سکتاریسمی که مرز غیر قابل عبور بین خودی و غیر خودی ایجاد می نماید. سکتاریسمی که سرچشمه و منبع اصلی سیاست های استراتژیک و راهبردی نظام جمهوری اسلامی را تعیین می نماید.
در کادر این سکتاریسم حاکم، اگر هم مذاکره و مصالحه ای در سیاست خارجی این نظام گنجانده شوند، فقط و فقط جایگاه و مقامی تاکتیکی و موقت دارند. نباید تصور نمود که با ورود اجتناب ناپذیر و تحمیلی رهبری این نظام به مذاکرات مربوط به پرونده هسته ای جمهوری، سیاست های سکتاریستی رهبری آن به پایان رسیده اند. ابراز پشیمانی ها و نگرانی های خامنه ای و حملات بی امان اصولگرایان به دولت روحانی و آماده شدن سپاه پاسداران انقلاب اسلامی برای بدست گیری قدرت در صورت خراب تر شدن اوضاع و نیز تلاش های مداوم نهادهای امنیتی و فرهنگی این نظام بر تحمیل اصول و شرایع دین بر زندگی مردم ایران نشان از آن دارند که رهبری این نظام آن اندازه در سکتاریسم و خودشیفتگی خود فرورفته است که خروج از آن بسیار بسیار غیر محتمل بنظر می رسد. تجربه نیز نشان داده است که اینگونه رهبران سکتاریسم و خودشیفتگی مسری خود را با خود بگور خواهند برد.
از: گویا
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر