علی اصغر سلیمی
نگاهی به بحثها و چالشهای فکری بین اسلامهای سیاسی در دو دهه پیش از انقلاب اسلامی در ایران حاکی از آن است که خرده گفتمانهای اسلام سیاسی (تفسیر مهندس بازرگان، قرائت علی شریعتی، جلال آل احمد و غیره) سرانجام همه و همه در خدمت گفتمان ولایت فقیه و اسلام انقلابی خمینی در آمدند
• متن سخنرانی در آئین یکصدو سی و چهارمین زادروز دکتر مصدق در کلن
در ابتدای سخن، اشارهای دارم به روش تطبیقی و مقایسهای دو قطب چالش، یعنی الف ـ اسلامهای سیاسی در ۱۵۰ سال اخیر و ب ـ گفتمان حاکمیت ملی ـ دموکراتیک (بازتاب یافته در مکتب مشروطیت، گفتمان ملی دکتر مصدق و گفتمان دموکراسی کنونی). موضوع اسلامهای سیاسی در دو قرن اخیر میتوانند به طور همه جانبهتر و موشکافانهتر به کمک روشها و مباحث گفتمان و تحلیل گفتمان که در دهههای اخیر (۱۹۷۰ ـ ۱۹۶۰) در دانشگاههای اروپایی و بطور میانرشتهای در زمینههای فلسفه، جامعهشناسی، علوم سیاسی و مردمشناسی کاربرد و ترویج یافتهاند، مورد واکاوی و بازنگری قرار گیرند. در این رابطه به توصیف، تفسیر و تبیین متن گفتمانها نیاز است.
ریشههای فکری و فلسفی گفتمان ولایت فقیه آقای خمینی را اگرچه در «فقه امامیه و در قرآن و حدیث و اجماع و عقل» باید جستوجو کرد و اگرچه منبع و منشاء دینی، فلسفی و فکری صدها سال خلافت اهل تسنن و نظریه امامت اهل تشیع همه از بنیادها واحدند، اما در وجوه افتراقشان نیز باید مورد شناسایی و بررسی قرار گیرند. گفتمان ولایت فقیه آقای خمینی مبتنی بر «فقه امامیه و استنباط اجتهادی (اصولیان)» است، که در یکصد و پنجاه سال اخیر از اجماع نظری در بین فقهای دیگر برخوردار نبوده است. تنها برخی از فقیهان، مروج و منادی اینگونه دیدگاهها و نظریهها پیرامون ولایت فقها بودهاند.
یکی از اولین مروجان این نظریه ملا احمد نراقی (۱۲۰۸ ـ ۱۱۵۰ خورشیدی) هم عصر فتحعلیشاه قاجار بود. روحالله خمینی در تبیین و تکوین گفتمان ولایت فقیه نه تنها در معنای «ولایت عامه فقها» و در امور حسبیه، بلکه به «زمامداری مستقیم فقیه» و به «حکومت اسلامی و ولایت فقها بدون شراکت نهاد سلطنت» میاندیشید. درواقع او و سلفش ملا احمد نراقی به حکومتی از نوع سلسله صفویان هم اکتفا نمیکردند. خمینی به تصرف کامل قدرت سیاسی و حکومت نظر داشت. به عبارت دقیقتر او گفتمان ولایت مطلقه فقیه را در سر داشت و انکشاف داد و اسلام سیاسی و انقلاب اسلامی و اسلام انقلابی را با متن گفتمانی حکومت اسلامی منحصر به فرد خود تعریف و پایهگزاری کرد
جنبههای دیگرگفتمان ولایت فقیه وی شامل «تشکیل امت جهانی اسلام تحت حاکمیت الله، وحدتگرایی ایدئولوژیک، استقلالطلبی از طریق «غیریتسازی» و مقابله با شرق و غرب، پرهیز از تفرقه در صفوف مسلمانان» بهمنظور تحقق بخشیدن به آرمانهای انقلاب اسلامی، سنتگرایی تجددستیز و مخالفت با مدرنیت و اومانیسم و لیبرالیسم و نیز کاربرد خشونت برای رسیدن به اهداف انقلاب اسلامی بود.
بهعنوان نمونه، خمینی در سال ۱۳۲۳ پس از نوشتن کتاب «شیعهگری ….» توسط کسروی او را «یک نفر تبریزی بیسر و پا» خواند، خواهان کشتن او گردید و گفت: «این مرتد جاهل، مفسدالارض» است و باید از بین برود. همانگونه که پس از تصرف قدرت در سال ۱۳۵۷ نیز امر به کشتن سلمان رشدی داد و یا اینکه هزاران جوان آزادیخواه و مبارز را در زندانهای خود به اتهام مرتد و محارب با اسلام نیست و نابود کرد.
قاطعیت انقلاب اسلامی و کاربرد خشونت در مرام او بهگونهای بود که نه تنها تحمل رقبای فکری ـ سیاسی (بازرگان، زنجانی، طالقانی، شریعتی و..) بلکه تحمل نزدیکان و یاران و شاگردان خود (مطهری، منتظری، ابراهیم یزدی و ….) را نیز نداشت. شرح احوال و بررسی زندگینامه خمینی نشانگر آن است که او در طی ۶ الی ۷ دهه از عمر مکتبی و سیاسی خود، به طور پیگیرانه، مصمم، گاهی اوقات آشکار و قاطع و گاهی اوقات با سکوت آگاهانه و با تزویر در پی تحقق اهداف «اسلام انقلابیاش» بود. آیتالله خمینی از یک سو در آثار مدون و کتابهایش فقیه، فیلسوف و صاحب اندیشههای مدون و منسجم بود، از سوی دیگر در مقام رهبر و سیاستمدار در کاربرد زبان عامیانه و بسیج و انگیزش مردم کوچه و خیابان از توانایی کمنظیری برخوردار بود.
او از ملا احمد نراقی و نائینی پایههای فقهی ولایت فقیه را آموخت و برگرفت، از شیخ فضلالله نوری مقابله با مشروطیت و قانون آن و مدرنیته، از سید جمالالدین اسدآبادی قدرت سخنوری و تزویر، از سید قطب و رشید رضا «اسلام جهادی و غربستیزی و غیریتسازی» و کاربرد خشونت، از محمد عبده «وحدت امت اسلامی» و از مدرس و کاشانی زنستیزی (آنچنان که در سال ۱۳۴۲ انجام داد) و تجددستیزی را آموخت.
اسلام انقلابی خمینی در بین قطبهای ایران ـ عراق ـ مصر ـ لبنان موطن جغرافیائیاش را میجست. او زیرکانه از اسلامهای سیاسی مهندس مهدی بازرگان و علی شریعتی و از کوششهای طالقانی و دیگران نهایت استفاده را برد و به موقع نیز علیه هر کدام از آنان اقدامهای لازم را بهعمل آورد.
آیتالله خمینی در سالهای ۱۳۵۶ تا ۱۳۵۸ بهطور مصلحتی از کاربرد واژه حکومت ولایت فقیه پرهیز کرد و تنها از جمهوری اسلامی نام برد. این امر نشانگر حیله گفتمانی و عمق اراده عطف به قدرت وی بود. عمق دشمنی خمینی با مکتب مشروطیت و با بنیانگذار دولت ملی و «مشتی استخوان» و «غیر مسلم» خواندن مصدق از این رو بود که با پایههای فکری دولت سکولار و عرفی و فرادینی بودن دولت ملی سر سازگاری نداشت.
نگاهی به بحثها و چالشهای فکری بین اسلامهای سیاسی در دو دهه پیش از انقلاب اسلامی در ایران حاکی از آن است که خرده گفتمانهای اسلام سیاسی (تفسیر مهندس بازرگان، قرائت علی شریعتی، جلال آل احمد و غیره) سرانجام همه و همه در خدمت گفتمان ولایت فقیه و اسلام انقلابی خمینی در آمدند. بهقول مهندس بازرگان او خودش میخواست از طریق «اسلام به ایران خدمت کند» و آقای خمینی توانست همه چیز را در خدمت گیرد و «از طریق ایران به اسلام خدمت کرد».
چالش تاریخی اسلامهای سیاسی با دموکراسی و گفتمان حاکمیت ملی ـ دموکراتیک از آن رو است که حاکمیت الهی و ولایت فقیه با اراده آزاد مردم جمعپذیر نیست. در مدار بسته فقیه ـ خبرگان ـ فقیه، مردم و آرای آنان جایی ندارند. میراث روشنگری، مدرنیته، حقوق بشر، حقوق شهروندی و قانون اساسی دموکراتیک با نظریه ولایت مطلقه فقیه و اسلام انقلابی و سیاسی در یک ظرف نمیگنجند. در دموکراسی تساوی شهروندان، مشارکت و رقابت در همه سطوح، پاسخگویی نمایندگان مردم و دولت در برابر مردم بر مبنای قانونی و حقوق انسان و حقوق شهروندان مد نظر است. حکومت محدودیت زمانی دارد و قوای سه گانه مجزا و مستقل از یکدیگرند و هیچکس و هیچ حکمی بالاتر از قانون نیست. مشروعیت الهی و ولایت امر پیغمبر و امام غایب مبنای حکومت قانون و دموکراسی قرار نمیگیرد و مسئولیتها نظارتپذیر و از سوی مردم قابل کنترل هستند. این افکار دموکراتیک از زمان مشروطیت و سپس در دهه ۲۰ خورشیدی پس از دوره رضاشاه و در دوره دولت ملی دکتر مصدق نیز از سوی مشروطهخواهان و ملیون همواره مورد پذیرش بودهاند.
در این دوره حدود ۴۰ ساله حکومت فقها سوء مدیریتها، آسیبها و تخریبهایی که در همه زمینههای اقتصادی و سیاسی و اجتماعی و فرهنگی ایجاد شدهاند، بستر و زمینههای افول گفتمان ولایت فقیه را هر چه بیشتر فراهم آوردهاند. بسیاری از نزدیکان ولی فقیه دوم اقرار میکنند که نه هیچکس صلاحیت جانشینی او را دارد و نه تشکیل شورایی از فقها توانا در حل بحران کنونی است.
با این همه شگفتانگیز است که بسیاری از اصلاحطلبان حکومتی و عدهای از دینباوران و حتی چپهایی که در خدمت گفتمان ولایت فقیه قرار دارند، هنوز به دوران طلایی خمینی و امامزادههایش دخیل بستهاند و یا به دنبال تشکیل شورای ولایت فقیه میباشند و میپندارند که از طریق جایگزینی اشخاص میتوانند مدار بسته فقیه ـ خبرگان را به نفع «اصلاحات» و مردم تغییر دهند. در واقع این دسته همچنان در توهم، فریب، التقاط هستند و همچنان در گفتمان ولایت فقیه ذوب گردیدهاند. اینان هرگز راهی به اصلاحات واقعی و دموکراسی نخواهند برد.
جامعه ایران و نسلهای جوانی که اکنون در ایران به بیداری فکری میرسند، معنای تلخ گفتمان ولایت فقیه و ماهیت واقعی وعدههای فریبنده و همایشهای حکومت اسلامی، انقلاب اسلامی و اسلام انقلابی را در زندگی واقعی خود به خوبی دریافتهاند. راه دموکراسی و گسترش گفتمان دموکراسی از رهگذار نقد همهجانبه ولایت مطلقه فقیه میسر خواهد شد.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر