۱۳۹۶ شهریور ۸, چهارشنبه

1

تفاهم و سازگارى ميان جبرگرايى و تقليل گرايى در "جمهورى" اسلامى

نیکروز اولاد اعظمی
هر پديده متحرك چه طبيعتى باشد و چه اجتماعى بواسطه نيرويى حركت داده مى شوند. رابطه ميان نيروى محرك و متحرك رابطه اى علّى است. اين رابطه را مى توان به دو گونه يا روش مورد نظر قرار داد. روشى كه ارسطويى ست و به مبدأ مى رسد و مبدأ را روشن مى كند و روشى كه به اين رابطه از منظر جبرى مى نگرد و نتيجه مى گيرد كه فعاليت اجتماع امرى جبرى و سلسله مراتب است و بر اساس آن رويدادها رخ مى دهند و  انسان را تابع اين امر مى كند و از نقش و فعاليت او بر سرنوشتش مى كاهد و همينطور به جهل پر و بال مى دهد و با سنگ و كلوخ جهل، بر مسير آگاهى ها دست انداز ايجاد مى كند.

در اين نوشته مختصر، ما از اين دومى سخن مى گوييم كه در "جمهورى" اسلامى رواج يافته است خصوصاً در عرصه سياست. جبرگرايى سياسى امروزه در اين "جمهور" دينى با شدت تمام عمل مى كند و حداقل جناحى از اين حكومت(اصلاح طلبان) در آن نقش بارز دارند و آگاهانه آن را به جامعه و اذهان تزريق كرده و بدين سو هدايت مى كنند.

بطوركلى جبرگرايى سياسى متداول در ايران امروز، در ضديت با اراده آزاد آدمى و نقش مؤثر وى بر سرنوشتش است. جبرگرايى سياسى همه چيز را مشمول زمان و شرايط زمانى مى كند و براى مدل هاى انتخابى خارج از چهارچوب "سياست بد و بدتر" حاكم بر جامعه كمترين ارزشى قائل نيست. مدل هاى انتخابى اى كه با پشتوانه آگاهى ها مى توانند نقش مهم و مؤثر در پروسه تكامل يا خارج شدن از يك وضعيت بن بست داشته باشند و سير رويدادها را در جهت منافع جمعى و اميال انسانى تغير داده و بدان تسريع ببخشند. در جبرگرايى سياسى، "سياست بد و بدتر" سرنوشت محتوم ما مى شود و در همين چهارچوب ما را به "صندوق هاى رأى" فرا مى خوانند تا "بد" را انتخاب كنيم. در واقع سياسىِ جبرگرا به هر نوع آگاهى فراتر از اين، نقب مى زند و در صدد خنثى كردنش بر مى آيد و القاء مى كند كه در تنازعات درونى ميان "بد و بدتر" در نهايت "شرايط مطلوب" حاصل مى شود پس چه لزوم است به آگاهىِ فراتر از آن و پيش از "شرايط مطلوب". چونكه بر مبناى اعتقاد و بينش  جبرگرايى، "شرايط مطلوب" خودِ آگاهى به حساب مى آيد و نه برعكس كه تأثير آگاهى منجر به "شرايط مطلوب" مى شود. در واقع جبرگرايى سياسى آدمى را به سمت آگاهى و تأثيرگذارى بر سرنوشت خويش نمى برد بلكه آگاهى را در زمان وقوع "شرايط مطلوب" يعنى چيزى كه حادث شد در نظر مى گيرد. 

در جبرگرايى سياسى در محدوده "سياست بد و بدتر"، ما با لفاظى هاى بى سر و ته و واهى روبرو مى شويم كه آگاهى را نيز محدود مى كند مانند لفاظىِ  "درآميزى نوعى ملى گرايى و احكام فرهنگ اسلامى" بعنوان موضوع آگاهى كه گويا منجر به "شرايط مطلوب" خواهد شد. در حاليكه ما در گذشته و در حكومت پيشين با پيش زمينه هايى از دموكراسى مواجه بوديم و٤٠ سال پس از آن حتى افريقاى بدون پيش زمينه دموكراسى، به دموكراسى روى آورد اما جبرگرايى سياسى مى خواهد ما را در "احكام فرهنگ اسلامى" نگاه دارد و حتى كمى فراتر از اين را هم بر نمى تابد و بدين ترتيب انگشت بر چشم آگاهى فرو مى كند و جهل مى پراكند و مى پروراند و به "احكام فرهنگ اسلامى" تن مى دهد و آن را براى مردم و جامعه ايران تجويز مى كند و حتى براى خاورميانه. 

جبرگرايانِ سياسى كور شده در چنين احكامى، كه سازگارى خويش با اين احكام را عين آگاهى يا "شرايط مطلوب" مى پندارند و القاء مى كنند نمى توانند ببيند كه مثلاً رئيس جمهور تونس -اين شمالى ترين كشور افريقايى- با وجود حضور چشمگير اسلامگرايان، با قاطعيت از تصويب و اجراى قانون برابر زنان و مردان دفاع مى كند و از نشر آزاد انديشه بدون سانسور مى گويد. تونس كشورى ست كه از سابقه و تجربهء مفاهيم آزادى و دموكراسى برخوردار نبوده در حاليكه ما ايرانيان از سابقه ١٥٠ ساله آن سخن مى گوييم، پس چگونه است اين كشور شمال افريقا با وجود فقدان چنين سابقه و تجربه اى داراى ائتلاف سكولاريسم به رهبرى السبسى مى شود و در مقابل اسلامگرايان قرار مى گيرد و در انتخابات ٢٠١٤ به پيروزى مى رسد(اين پيروزى كه ديگر پيروزى ارتش مصر بر دولت مرسى نبوده است) و بدينسان قدرت خود را بر رقيب اسلامگرا اِعمال مى كند و با ارائه نظام نامه حزبى "شرايط مطلوب" ائتلاف هاى جديد را فراهم مى آورد و دولتى با گرايش سكولاريستى از سوى "حزب سكولار نداى تونس" تشكيل مى شود اما در مملكت ما با ادعاى پشتوانه "تجدد" مدام در خط تقليل گرايى سير مى كنيم و از سكولاريسم رژيم سابق به رژيم دينى مى زنيم و از سبز به بنفش مى زنيم و مى رسيم به اينكه "درآميزى نوعى ملى گرايى و احكام فرهنگ اسلامى"، برايمان مى شود "يك آلترناتيو"، بنازم اين عقول را. از اين گذشته، مگر تونس كشور اسلامى نيست و مگر اسلامگرايان داراى نفوذ نيرومند نيستند؟ اما در آنجا با رجوع به صندوق رأى سكولاريسم پيروز شد و ديديم كه اين، هم قابل دسترس بود و هم دلپذير. مسئله اينست كه سكولاريسم ما در جبرگرايى سياسىِ اصلاح طلبان اسلامگرا مقفول شده است و هيچ آگاهى و نقشى بر سرنوشت سياسى خود ندارد و بتبع بر آن مؤثر هم نيست. بنابراين، انسان ناآگاه و بى نقش بر سرنوشت سياسى يا غير سياسى خويش، همواره خبط دماغ باقى مى ماند درست مانند سكولاريسم ما.

مهمترين نيروى سياسى كه در "جمهورى" اسلامى عملاً به جبرگرايى سياسى روى آورد اصلاح طلبان اسلامگراى اين "جمهورى" بودند و با تمام نيرو بدان تداوم مى بخشند و بدين منوال عمل مى كنند و نيز سدى در مقابل آگاهى ها شده اند. معناى اين سخن خاتمى رهبر اصلاح طلبان اسلامگرا كه خواهان تداوم اين نظام و "حفظ نظام" اسلامى هست در چيست كه مى گويد: "سياست بايست به خدمت اخلاق و دين باشد"؟ يعنى آگاهى سياسى و اتخاذ سياست فراتر از اين موقوف و اين معنايش همان جبرگرايى سياسى است كه سرنوشت محتوم انسان ايرانى در "جمهورى" اسلامى است كه هيچ حقى و نقشى خارج از اين چهارچوب بر سرنوشت خود ندارد و بر آن مؤثر نيست. 

نيكروز اعظمى

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر