۱۳۹۶ شهریور ۶, دوشنبه

« سکولاریزاسیون »
امری اجتناب ناپذیر، نه تنها برای اصلاح طلبان حتی برای اصولگرایان 

حمید آقایی
جامعه ایران در دهه‌های اخیر، بر خلاف برنامه‌های گسترده جمهوری اسلامی برای اسلامیزه کردن آن، فرایندی را طی کرده است که آنرا نه به اصلاح طلبی، نه به اعتدال و نه به اصولگرایی بلکه به سکولاریزاسیون و پراگماتیسم و در یک کلام به زندگی گرایی و زمینی شدن باید نسبت داد. فرایندی که حتی جریانهای مختلف اصلاح طلبی و اصولگرایی را نیز بدنبال خود کشانده و بناچار وادار به تحول و دگردیسی نموده است.
این فرایند البته به آسانی و بدون مقاومت پیش نرفته و همچنان نیز با موانع داخلی بیشماری روبرو است. پس از آنکه نظام جمهوری اسلامی توانست از مصائب جنگ هشت ساله کمر راست نماید و به سازندگی کشور بپردازد بتدریج گرایش‌های داخلی حاکمیت با بازخوانی انقلاب اسلامی و اهداف رهبری آن شکل مشخص و تعریف شده تری بخود می‌گیرند و دو جناح اصلی اصولگرایی و اصلاح طلبی متولد و خود را بانی و وارث انقلاب اعلام می‌کنند.
این دو جناح اگرچه یکی خود را اصولگرا و دیگری اصلاح طلب می‌نامید اما هر دو خود را به اهداف نظام و قانون اساسی آن پایبند می‌دانستند و طبعا به اسلام بعنوان یک نظام فکری کامل برای اداره امور جامعه اعتقاد داشتند؛ البته هر یک بر مبنای تعریف خاص خود از اسلام. از این نظر میتوان گفت که اصلاح طلبان نیز بنحوی اصول گرا بودند، همانطور که، اسلاف پیشین جریان اصلاح طلبی نیز، از دوران سید جمال الدین اسد آبادی که پدر و بنیانگذار جنبش نوگرایی در اسلام شناخته می‌شود، تا علی شریعتی، اصولگرا بودند و برای تشکیل امت بزرگ اسلام و اتحاد اسلامی تلاش می‌ورزیدند و حتی از نهضت‌های سلفی دوران خود حمایت می‌کردند. برای آنان در واقع مانند اصولگرایان نیز اسلام و شیعه در درجه اول اهمیت قرار داشت، و ملیت و ایرانیت در مرتبه دوم قرار می‌گرفت. همچنان که شریعتی شیعه را یک حزب تمام عیار می‌دانست و البته شاید گفته شود که این نحوه نقد و تحلیل شریعتی به تعبیر رضا علیجانی سلف سرویسی و یا کشکولی است، و شریعتی یک عنصر ملی بوده و منظور او از شیعه یک حزب تمام به معنای امروزی سیاسی آن نیست. اما واقعیت این است که زمانی که در مجموعه آثار شریعتی هم از ملیت هم از مذهب شیعه و هم از دمکراسی و هم از شیعه بعنوان یک حزب تمام صحبت می‌شود، در حقیقت خود آن مجموعه تبدیل به یک سلف سرویس و کشکولی از همه نوع آثار متضاد می‌گردد. بنابراین اشکال اصلی در نحوه برخورد و انتخاب سلف سرویسی منتقدین نیست بلکه خود این مجموعه آثار چنین امکانی را در اختیار خواننده آن قرار می‌دهد. بهر رو، علی رغم برخی ستایش‌ها از دمکراسی و ملیت که در آثار شریعتی دیده می‌شود، وی شیعه علوی را یک مجموعه تمام عیار و تنها راه حل برای بازیابی تمدن اسلامی در برابر تمدن غرب و بطور مشخص لیبرالیسم می‌دانست.
پیروزی اصلاح طلبان در انتخابات ریاست جمهوری سال ۱۳۷۶ و نیز پیروزی آنها در انتخابات مجلس ششم و نخستین شورای شهر تهران در واقع نقطه اوج پیشروی این جریان بود. این جریان اگرچه با شعار جامعه مدنی و قانون مدار پیروز گشت، اما در واقع امر در پی تشکیل یک جامعه اسلامی مردم سالار بود و رهبری آن، محمد خاتمی، در اندیشه زنده کردن مجدد تمدن اسلامی و آغاز گفتگو بین تمدنها بسر می‌برد، که یاد آور گفتمان اتحاد اسلام در زمان سید جمال الدین اسد آبادی است. افول این جریان و اوج گیری اصول گرایان اما پس از انتخابات شورای دوم شهر تهران در سال ۱۳۸۱ و سپس پیروزی احمدی نژاد در انتخابات ریاست جمهوری در سال ۱۳۸۴ آغاز می‌شود.
اولین دوره ریاست جمهوری احمدی نژاد را در واقع نقطه اوج رشد جریان اصول گرا می‌توان نامید. جریانی که بمانند اصلاح طلبان، و البته در کادر دیدگاه‌های خود، ‌ قصد حفظ ارزشهای انقلاب اسلامی را داشت و به اسلام به عنوان یک نظام کامل فکری معتقد بود.
در حقیقت می‌توان گفت، که پس از عبور نظام جمهوری اسلامی از جنگ هشت ساله و تشنج‌های داخلی و سپس دست یابی به یک ثبات نسبی در دوران ریاست جمهوری هاشمی رفسنجانی، دو جریان اصلی این نظام، اصلاح طلبان که به جبهه دوم خردادی معروف شده بودند و اصول گرایان که افرادی مانند مصباح یزدی رهبری فکری آنها را بعهده داشت، با بهره گیری از اصول عقیدتی و ایدئولوژیک خود، به عرصه تضاد‌های داخلی نظام جمهوری اسلامی بیش از بیش رنگ و بوی تضاد‌ها و منازعات فکری و فرهنگی دادند و بیشترین انرژی خود را صرف آن نمودند.
اما اوج گیری فشارهای اجتماعی و رشد مطالبات اقتصادی، صنفی و اجتماعی مردم و تحمیل شدن این واقعیت‌ها بر دو جناح اصلی این حکومت، باعث گردیدند که منازعات ذهنی و فکری و در واقع آسمانی و ماورایی این دو جناح بسرعت رنگ ببازند و هر دو با سر بر زمین سخت واقعیت‌های اجتماعی فرود آیند. هر دو جناح دریافتند که برای باقی ماندن در نظام سیاسی جمهوری اسلامی قبل از هر چیز باید مسلح به قدرت اقتصادی و طبقاتی گردید و پایگاهای اجتماعی خود را تقویت نمود.
پوپولیسم احمدی نژاد که بویژه از دوره دوم ریاست جمهوری او خود نمایی کرد و سیاست غالب دولت وی را تشکیل می‌داد، و سپس رشد جریان اعتدال گرا و بدنبال آن پیروزی حسن روحانی در انتخاب اخیر ریاست جمهوری در واقع امر گواه غیر قابل تردید بر دریافت این واقعیت از سوی دو جریان اصلاح طلب و اصولگرا بود، که باید پراگماتیسم را پیشه خود ساخت و قبل از هر چیز به قدرت سیاسی و اقتصادی اندیشید و بحث‌ها و منازعات تئوریک را بکناری نهاد. در همین فرایند اصلاح طلبان معتدل شده بار دیگر به هاشمی رفسنجانی روی آوردند و اصول گرایان معتدل شده با دوری گزیدن از احمدی نژاد گرد علی لاریجانی رئیس مجلس شورای اسلامی جمع گردیدند، فردی که روابط بسیار خوبی با روحانی داشته و دارد.
البته لازم به اشاره است که تحولات درونی جامعه ایران نیز شرایط مساعدی برای این تحول و دگردیسی فراهم آورد. جامعه ایران نیز مانند گذشته دیگر یک جامعه سیاسی و مذهبی نیست، بی دینی و تلاش برای به فراموشی سپردن انقلاب چهل سال پیش در ایران بصورت گسترده‌ای در لایه‌های مختلف جامعه ایران دیده می‌شوند. فرایند و تحولاتی که در درجه نخست نشان از شکست تلاشهای اصلاح طلبان و اصول گرایان در اسلامیزه کردن جامعه ایران مطابق الگو‌های خاص خود، ‌ که هریک به اهداف انقلاب اسلامی و رهبری آن نسبت می‌دهند، میباشد.
البته زمینی و پراگماتیست شدن دو جریان اصلاح طلب و اصولگرا در ایران محدود به رهبران سیاسی این جریان نمی‌گردد. بنظر می‌رسد که نظریه پردازان و متفکرین وابسته به این جریان نیز مدت‌ها است که فرایند زمینی تر شدن و سکولار و پراگماتیست گردیدن را آغاز کرده‌اند و بر خلاف گذشته که بیشتر بر موضوعات اسلامی و دینی متمرکز بودند به موضوعات مشخص علوم اجتماعی و سیاسی روی آورده‌اند.
در این رابطه برای مثال می‌توان به نامه سعید حجاریان به بچه‌های نازی آباد که در آن بطور مشخص بر سازماندهی طبقه کارگر این محله تاکید شده است، اشاره کرد. وی در نامه خود که به مناسبت افتتاح دفتر حزب اتحاد ملت در محله نازی آباد نوشته شده، می‌نویسد: ‌ "نازی آباد محله‌ای است کارگری و رهبران محلی نقش مهمی در هدایت و سازماندهی اقشار کارگری به عهده دارند که اگر حزب نازی آباد بتواند از این رهبران محلی تبعیت کند بار سنگینی را برداشته است. در پایان یادآور می‌شوم که تشکیل جلسات کتاب‌خوانی و سخنرانی و آموزش دانش سیاسی و انتقال تجربیات سینه به سینه که دورکردن ما از فضای مجازی را به دنبال دارد از جمله ضرورت‌هایی است که به مرور اعضای پایه را به کادرهای حرفه‌ای حزبی تبدیل می‌کند و به هیچ وجه نباید آن را نادیده بگیرید".
وی در یادداشت دیگری از قدرت به مثابه یک کالا نام می‌برد و می‌نویسد: "قدرت کالا نیست و زمانی که به کالا تبدیل شود تبعات زیادی به دنبال دارد و سلسله‌وار همه چیز را کالا می‌کند. احمدی‌نژاد چگونه احمدی‌نژاد شد؟ او در نقطه صفر برای ورود به عرصه قدرت نخست به مداحان و هیئات پول داد و در ادامه شعاع دایره پرداخت‌ها را افزود و ادعا کرد می‌خواهد به همه مردم یارانه بدهد. او با این سلسله اعمال غیرقانونی و غیرکارشناسی طی هشت سال کشور را به تباهی کشاند اما همه ناظران ساکت بودند، چرا که وی قدرت را نخست تبدیل به کالا کرد و سپس آن را در خدمت خود درآورد. " بعبارت دیگر وی قدرت را اساسا نفی نمی‌کند بلکه فقط برخورد کالایی با آن را مورد نقد قرار می‌دهد.
علیرضا علوی تبار نیز بر ضروت باز کردن گفتمان چپ در اندیشه اصلاح طلبی تاکید می‌کند و می‌گوید: ‌ "تصور من این است که نزدیک ۴۵ درصد جمعیت ایران (تقریبی البته) از بازتوزیع ثروت حمایت می‌کنند. (منظور او کارگران و نومتوسط‌هاست) شما باید ببینید که می‌خواهید اصلاح‌طلبی را بر کدام نیرو سوار کنید؟ اصلاح‌طلبی به‌عنوان روش در همه این طبقات طرفدار دارد، اما به عنوان روش مسالمت‌جویانه قدم‌به‌قدم عاری از خشونت، بدون تقلیل‌گرایی و متکی به مردم. در این میان اگر بخواهیم اصلاح‌طلبی را بر اساس آرمان تعریف کنیم، باید ببینیم چه اولویتی تعیین می‌کنیم. تاکنون اولویت اول اصلاح‌طلبی توسعه سیاسی یا دموکراتیزاسیون بوده است و یک بخش‌هایی را هم همراه دارد. اگر می‌خواهیم همین را تا آخر ادامه بدهیم، باید بخش‌های دیگر جامعه را هم متوجه کنیم که خواسته‌های آنها از این طریق تأمین می‌شود. یعنی باید حداقل در کوتاه‌مدت، بخش‌هایی که به دنبال باز توزیع ثروت هستند را قانع کنیم که دموکراسی بیشتر به نفع آنان هم هست. حتی آنهایی که به دنبال سبک زندگی متفاوت هستند هم باید قانع شوند که دموکراتیزاسیون به نفع آنها نیز هست. "
رضا علیجانی نیز در یادداشتی بر ‌"نیاز زمانه به چپ دموکرات، ملی، توسعه گرا" تاکید می‌کند. وی در مقاله خود پس از نقد گرایشات مختلف چپ ایرانی و دفاع مفصل از اندیشه‌های چپ و سوسیالیستی علی شریعتی سرانجام بدون کوچکترین اشاره به نقش دین و مذهب راه حل خود را اینچین فرموله می‌کند: ‌ "چپ عدالتخواه ایرانی در آخرین تندپیچ تاریخ پر فراز و نشیب اش؛ و در هویت چپ دموکرات، باید بیش از پیش هم بر هویت تاریخی خویش وقوف یابد و بدان رجعت کند و هم با نقد و پالایش شدید آن و دوری از رمانتیسیسم و آرمانخواهی‌های تخیلی به سمت یک چپ دموکرات ملی- بومی و کارشناسی پیش برود.

چپ کنونی اگر چه همچنان نیازمند مبانی فکری عدالتخواهی و بازبینی و بازسازی آن در راستای نوعی سوسیال دموکراسی و برساختن یک چپ دموکرات است اما بیش از مبانی نیازمند مدل سازی اقتصادی است. این مدل به خصوص باید با شرایط بومی ایران یعنی کشور و دولتی نفتی همخوانی داشته باشد. چپ ایرانی باید تولید اندیش شود و عدالت خواهی‌اش همراهی دائمی با توسعه همه جانبه و تولید اقتصادی داشته باشد. "

وی سپس در ادامه پیشنهادات خود می‌نویسد: "چپ توسعه گرای عدالتخواه بومی در استراتراتژی سیاسی‌اش نیز باید همچنان «ملی» باشد. به دو معنا. معنای اولی ملی یعنی نگاه به درون داشته باشد. تجربه تاریخی و به خصوص دهه‌های اخیر نشان داده است که هر گونه مداخله از خارج در روند تغییرات تدریجی جوامعی همچون ما و منطقه‌ای که در آن زندگی میکنیم عدالتی به ارمغان نمی‌آورد همانطور که آزادی و دموکراسی به دنبال نخواهد داشت. " و در آخر به طرفداران شریعتی نصیحت می‌کند: "دوستداران اندیشه چپ (از جمله علاقه مندان شریعتی) نیز باید به میراث گذشته به سان خانه پدری/ مادری بنگرند که می‌توان به آن رجوع کرد ولی نمی‌توان در آن ماند. "
بعبارت دیگر نه تنها جامعه ایران با دین و مذهب بعنوان یک ایدئولوژی و نظام عقیدتی تمام عیار وداع کرده، ‌ بلکه متفکرین وابسته به جریان اصلاح طلبی نیز در حال پای گذاشتن در این مسیر هستند. آنان نیز دریافته‌اند که دیگر مانند معلمین و پیشوایان خود دیگر نمی‌توان با سلاح و چراغ دین به سراغ مردم رفت و به سازماندهی آنان پرداخت. در این میان بخشی که دل در گرو قدرت سیاسی و اقتصادی ندارد، در پی فرموله کردن گفتمانهای جدید سکولاریستی و زمینی است. و بخشی که خود را آلوده به قدرت سیاسی و اقتصادی حاکم نموده و پراگماتیسم را پیشه خود ساخته است، دیگر برایش مهم نیست که با چه کسی، از رانت خوار تا جلاد و قاتل زندانیان سیاسی، ‌ بر سر یک سفره نشسته است.
نگارنده در یادداشتی در سال ۱۳۹۴ پیرامون اسلام بعنوان یک دین سیاسی، مدنی و بنابراین سکولار با طرح این پیشنهاد که باید به بحث‌های جدایی دین از سیاست در رابطه با اسلام خاتمه داد، نوشت: ‌ "بنابراین بحث‌های بی پایان در زمینه ضرورت جدایی دین از سیاست و سکولاریزم، حداقل در رابطه با اسلام که خود یک دین سکولار و بعبارتی یک ایدئولوژی سیاسی و اجتماعی برای زمان محمد بوده است بی فایده می‌باشد. ایدئولوژی که همزمان یک دینِ مدنی و شکل دهنده اخلاق فردی و اجتماعی بسیاری از مسلمانان است، و از یک اندیشه سیاسی خاص و نظام قضایی ویژه خود برخوردار می‌باشد. "
"واقعیت این است که اگر از زاویه ایمان و یا عشق به قران و پیامبر آن وارد نشویم و قران را بخاطر کلام خدا بودن دلیل حقانیت خود همین قران نیاوریم، و بحث را صرفا از نظر تاریخی و علمی دنبال نمائیم، بنظر من، نتیجه‌ای جز این نمی‌توان گرفت که اسلام نیز مانند مذاهب و ادیان دیگر در یک فرایند مشخص از تحولات اجتماعی و سیاسی بتدریج از طریق تجمع سنن و اعتقادات مذهبی موجود حول یک منبع مقدس جدید بوجود می‌آید و مبنایی می‌گردد برای قرارداد‌های جدید اجتماعی و سامانه‌های نوظهور سیاسی و اقتصادی. قراردادها و سامانه هایی که مخصوص زمان خود بوده‌اند و قابل اجرا در زمان‌ها و مکانهای دیگر نمی‌باشند. "
از این نظر طرح گفتمان چپ از سوی برخی از نظریه پردازان جریان اصلاح طلبی و بویژه استفاده نکردن از اسلام بعنوان یک منبع الهام بخش برای تئوریزه کردن این گفتمان، و بویژه پیشنهاد رضا علیجانی مبنی بر خروج از خانه مادر و پدری که تحت عنوان ‌"شیعه یک حزب تمام" شناخته می‌شد، می‌تواند یک گام مثبت بسوی زمینی تر و سکولارتر شدن جریان نوگرایی دینی تلقی گردد.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر