پس از گذشت نزدیک به 40 سال از حکومت دستگاه روحانیت، حکومت فقها، علما و طلبه های حوزه های علمیه، طلبه هایی که در عنفوان جوانی بدون کوچکترین آگاهی به ابتدایی ترین حق و حقوق انسانی بر مسند قضاوت تکیه میزنند و جوانان پاک و انقلابی را بدار مجازات میآویزند، سر انجام این سوال در رسانه های رسمی اینترنتی مطرح شده است که آیا وجود روحانیت،
برای کیش شیعی و جامعه ضروری ست؟ یا چه عواملی سبب لزوم وجود روحانیت میشود و سوالاتی از این دست که از پی آن میآید. هم اکنون روشن شده است که این سوالی ست سر نوشت ساز، چه اگز از زمانهای دورتر مطرح میگردید، شاید ملت امروز دست بگریبان چنین حقارت و خواری، نکبت و فلاکت نشده بود و با چشمان بسته و دلی آکنده از شور و احساسات به استقبال رهبری برخاسته از قشر روحانیت، نمی شتافت، رهبری که آنها را به بند مضاعف کشاند، بر استبداد سیاسی، استبداد دینی هم افزود و کشور را بدورانی که پیامبر اسلام و جانشیانش زندگی میکردند رجعت داد. شاید همین "پسرفت،" همین عقب گرد است که وجود روحانیت را ضروری میسازد. بدون روحانیت چگونه میتوان بدوران ظهور دین و حکومت پیامبر بازگشت نمود، پس رفتی که نیازمند، "تسلیم" و "اطاعت" و "فرمانبری" ست. جز این چه چیزی دیگری میتواند نه تنها روحانیت بلکه حتی وجود دین را ضرور سازد؟
براستی دین اسلام، بشر را بقله کدام "تمدن" رسانده است و کدام انسان را تعالی بخشیده است که اگر نباشد، جامعه در تاریکی و گمراهی غوطه ور خواهد شد، چنانکه گویی هم اکنون در قعر تاریکی و گمراهی غوطه ور نیستیم و بسرعت بسوی انحطاط و تباهی به پیش نمیرانیم. آیا باید بیشتر و عمیقتر در دست روحانیت خوار و ذلیل، شویم تا در یابیم که این روحانیت است که جامعه ما را در قعر نکبت و فلاکت فرو برده است، همه سیه روزیها و تیره بختی ها و پسروی ها از کوته اندیشی ها و باورهای خشک و منجمد روحانیت بر میخیزد. آنگاه سینه چاکان دین بانک بر آوردند که اگر "دین" نباشد، روحانیت نیست و اگر روحانیت نباشد، جامعه در تاریکی و گمراهی فرو میرود. غرایز انسانی و خواهشهای نفسانی، جامعه را به انحطاط و تباهی میکشاند و ظلم و ستم و تجاوز و تعدی بوجود میآورد. بدون دین و متولی آن روحانیست، نظم اجتماعی و بینان اخلاقیات جامعه در هم فرو خواهد ریخت، چنانکه هم اکنون پس 38 سال حکومت جانشینان پیامبر اسلام و دین، حکومت اسلامی بسوی دیگیر بجز بسوی زوال و نابودی رویکرد دیگری در پیش دارد. بوی گند فساد و فحشای گسترده، نا برابری و بی عدالتی فضای کشور را آلوده کرده است، اما گویا بمشام روحانیت هنوز نرسیده است.
این داستان یعنی که داستان پس رفت و عقب گرد را روحانیت از زمانیکه ریزه خوار خان پادشاهان شدند آغاز کردند، صدها سال پیش از آنکه عروس فریبنده قدرت را با سرنگونی رژیم شاهنشاهی در آغوش بکشد. از همان دوران است که روحانیت نقش "بازدارندگی" جامعه را بازی کرده است. روحانیت چون وجودش وابسته به باور به "دین" است، پیوسته روی بگذشته دارد. روحانیت در گذشته زندگی میکند و رویای بازگشت به آنرا در سر میپروراند. روحانیت دانش و علم و علومی را میاموزد که حقیقت نهایی و غایی را کشف کرده است و آن بزمانی باز میگردد که محمد، فردی برخاسته از سرزمین اعراب، به گونه ای سحرانگیز بوسیله فرشتگانی که الله، خداوند یکتا و یگانه بزمین گسیل داشته بود به پیامبری برگزیدند. پس، محمد واسطه بین خدا و بشر و یا "بندگان" او میگردد تا احکام، فرمانها و اراده و امیال الله ارا به بندگانش ابلاغ نماید.
دانش و بینش و علم روحانیت برخاسته از کلامی ست که الله به رسول خود ابلاغ نموده است و تعبیر و تفسیر پیامبر و جانشینان او از کلام الله. البته که در بازگشت باین گذشته توهم آلود است که تقدس نهاده شده و نیز قدرت و ثروت. روحانیت مالیات دین را از باورمندان دریافت میکند بآن دلیل که برقرار کننده پلی ست بین مردم و گذشته. روحانیت باور بگذشته و شکوه بگذشته را تشویق و تبلیغ میکنند نه تفکر بآینده. آنها به مردم "راه مستقیم " را میآموزند راهی که بگذشته ختم میشود.
روحانیت بجای آنکه چشمها را بینا نموده بسوی آینده و جهانی که در حال و تغییر و تحول و پیشرفت است بگشایند، خود از بینایی واهمه داشته و مردم را به نابینایی کشانده و میکشانند. چه تنها در نابینایی ست که انسان به "تسلیم" و "اطاعت" و "فرمانبری" خو میگیرد و توهمات دین و روحانیت را همچون حقایق چون و چرا ناپذیر می پندارد. در چنین شرایطی ست که هم وجود دین لازم میشود و هم روحانیت. دست بدست یکدیگر، دین و روحانیت، انسان را به بند شریعت اسلام کشیده و بحیوان تقلیل میدهند. چرا که با تاکید بر احکام "تقلید " و "تبعیت" عقل و خرد انسان را به تعطیلی کشانده و میکشانند که چشم بسته به باید ها و نبایدها، حلالها و حرامها تن دهند. دین و روحاینت تنها در شرایطی ضرورت می یابند که تاریکی و کوری را تداوم بخشیده و انسانها باسارت خود در بند شریعت، رضایت دهند. در غیر اینصورت روحانیت، باید بساط خود برچیند و بر خواهد چید. چرا که با کسب قدرت ماهیت فریبکار روحانیت آشکار گردیده است، فریبی که در ذات دینی نهفته است که بر اساس فرمانروایی و فرمانبری بنیاد گذارده شده است.
این بدان معناست که روحانیت از آغاز چیزی جز یک نیروی "بازدارنده" در جامعه نبوده است، بازدارنده تغییر و دگرگونی، بازدارنده عقل و خرد و تفکر انتقادی، بازدارنده انواع هنرهای تجسمی و موسیقیائی، بازدارنده نیروی خلاقیت و آفرینندگی، بازدارنده بدعت و نو آوری. در واقع روحانیت نقش بازدارندگی جامعه را از هر گونه تغییر و دگرگونی، صدها سال است که بازی کرده است، نقشی که حداقل از دوران صفوی آغاز و با کسب قدرت و فروپاشی نظام شاهنشاهی، باوج خود رسیده است. در دوران پیش از انقلاب 57 روحانیت بازدارندگی را با اشاعه خرافه گرایی و موهوم باوری، با توسل بدعا نویسی و نذر و نیاز و پرداخت "وجوه" و یا خمس و ذکات، بعنوان مثال عینیت می بخشید.
اما، هم اکنون بازدارندگی را در علاقه وافر خود به علم و تکنولوژی نشان میدهد، چنانکه گویی دلبسته "علم" است بویژه علم هسته ای. حال آنکه روحانیت برهبری ولی فقیه، به تکنولوژی هسته ای همچون واسطه ای مینگرد که او را به سرعت بآن گذشته ای رجعت دهد که همه عمر را در رویای آن بسر برده است. روحانیت بآن دلیل غیر ضرور و بار سنگینی است بر دوش ملت که به شیرینی زندگی و لذتی که در آن نهاده شده استنمیتواند بیاندیشد. اگر اندیشه کند در نهان کند، وگرنه شیرینی نابودی و نیستی ست که محور گفتمان اوست. بهمین دلیل با وجدانی آسوده خون میریزد، سر از تن جدا و بدار مجازات میاویزد، اگر بخون و شهادت، به نابودی و نیستی و همچون او به پیوند به گذشته ایمان نیاوری.
تنها با تبدیل حوزهای علمیه و مساجد به موزه های تاریخ، ایرانیان میتوانند خود را از بند اسارت در دست توهمات دینی رها نمایند و به انسانهای متعالی در تاریخ بپیوندند.
فیروز نجومی
Firoz Nodjomi
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر