به نظر میرسد که این شورا، در تهیهی چتر فراگیر، از "هولِ حلیم افتاده تو دیگ"!؟ معنی چتر فراگیر این نیست که هر کس و ناکسی را، با هر دید و برنامهای، و با هر راه و روشی را بپذیریم؛ یا جایگاه و پایگاهی برای دوست و دشمن، دست و پا کنیم و تدارک ببینیم!؟ این یک "بد فهمی" و "درک نادرست" از چتر فراگیر میباشد.
چتر معمولن (معمولاً)، در درجه یِ نخست، برای دوست و همراه است؛ برای هم اندیش است؛ خیلی که بزرگش کنیم، برای کسانی است که منافع جمعی و ملی به اندازهی منافع شخصی و قومی (!)، برایشان مهم و ارزشمند باشد.
چتر فراگیر یعنی، از یگ بُعدی گری دوری جستن؛ یعنی داشتنِ اهداف و برنامه و راه و روشی، که بیش از یک گروه و یک دید در آن جا داشته باشند؛ و بالاخره یعنی برای منافع دیگران "تره خُرد کردن"! منظور از چتر فراگیر این نیست که هر کس با هر دید و باوری، بدون در نظر گرفتن استقلال و تمامیت ارضی ایران، زیر این چتر قرار گیرند!؟ زیرِ چتر فراگیر ایرانی، جائی برای عوامل وابسته به بیگانه، و جدائی طلب، نمیتواند وجود داشته باشد.
چتر معمولن (معمولاً)، در درجه یِ نخست، برای دوست و همراه است؛ برای هم اندیش است؛ خیلی که بزرگش کنیم، برای کسانی است که منافع جمعی و ملی به اندازهی منافع شخصی و قومی (!)، برایشان مهم و ارزشمند باشد.
چتر فراگیر یعنی، از یگ بُعدی گری دوری جستن؛ یعنی داشتنِ اهداف و برنامه و راه و روشی، که بیش از یک گروه و یک دید در آن جا داشته باشند؛ و بالاخره یعنی برای منافع دیگران "تره خُرد کردن"! منظور از چتر فراگیر این نیست که هر کس با هر دید و باوری، بدون در نظر گرفتن استقلال و تمامیت ارضی ایران، زیر این چتر قرار گیرند!؟ زیرِ چتر فراگیر ایرانی، جائی برای عوامل وابسته به بیگانه، و جدائی طلب، نمیتواند وجود داشته باشد.
چتر فراگیر در چنین صورتی، بویِ مشکوکِ پدیدهی نادرست و عوامفریبِ "همه با هم" را میدهد، و شورای مدیریت گذار، تبدیل میشود به شورایِ شتر، گاو، پلنگ!؟ مگر اینکه منظورتان از "گذار"، گذار از ملت و ملیت، و گذار از ایرانی مستقل و یکپارچه باشد؟!
میدانیم که اکثریت ایرانیان، دلشان برای ایران میتپد، ایران را دوست دارند، و حد اقل دل خوشِ آنند که کشوری بنام ایران وجود دارد. بنابراین، دست رَد به سینهی کسانی خواهند زد که استقلال ایران، برایشان در اوجِ اهمیت قرار نداشته باشد. دست رَد به سینهی کسانی خواهند زد که استقلال عمل ندارند، و یا خدای نکرده، زبانم لال، در اختیار بیگانه باشند. و بی تردید، پاسخ "نه" به گروه یا اشخاصی خواهند داد که دانسته یا ندانسته، یکپارچگی کشور را در معرض کوچکترین آسیبی قرار دهند!
میدانیم که اکثریت ایرانیان، دلشان برای ایران میتپد، ایران را دوست دارند، و حد اقل دل خوشِ آنند که کشوری بنام ایران وجود دارد. بنابراین، دست رَد به سینهی کسانی خواهند زد که استقلال ایران، برایشان در اوجِ اهمیت قرار نداشته باشد. دست رَد به سینهی کسانی خواهند زد که استقلال عمل ندارند، و یا خدای نکرده، زبانم لال، در اختیار بیگانه باشند. و بی تردید، پاسخ "نه" به گروه یا اشخاصی خواهند داد که دانسته یا ندانسته، یکپارچگی کشور را در معرض کوچکترین آسیبی قرار دهند!
مشروعیت شورای مدیریت گذار
شورائی که حتی در میان آپوزیسیون، نتوانسته مشروعیتی برای خود دست و پا کند و یا حداقل از یک اکثریت و یا مقبولیت برخوردار باشد، چگونه ادعایِ مدیریتِ دوران گذار را دارد! پرسشی که در رابطه با این شورا مطرح میشود، مشروعیت شورا است؟ سرچشمه یِ مشروعیتِ شورای مدیریتِ گذار، از کیست و چیست و از کجاست؟ آیا ملت ایران این مشروعیت را به شما داده؟ یا شما نیز "توهم" مشروعیت الهی برای خود دارید؟ یا تصورتان بر اینستکه پشتیبانی کشورهای بیگانه، مانند آمریکا و اسرائیل و عربستان سعودی، میتواند مشروعیت بخش باشد؟
میدانیم که ملت ایران، چنین مشروعیتی به شما نداده است. چنانچه "توهم" مشروعیت الهی داشته باشید، مانند ملاها و سلطنت طلبها، نمیتوانید همزمان مدعی دموکراسی و حقوق بشر بشوید. میماند، پشتیبانی بیگانگان؟ در این راستا، سالهاست که دشمنان ایران در صدد، تکه پاره کردن کشورهای منطقه بودهاند. در بخش پایانی قرن بیستم، برنارد لوئیس آرشیتکت این فاجعه بوده است.
"برنارد لوئیس، متخصص خاورمیانه، یک پروفسور دست راستی با عقاید فاشیستی است. او سالهاست که مروج تجزیۀ ایران به چند منطقه میباشد. یکی از شاهکارهای این نظریه پرداز افراطی، "سیاست بالکانیزه کردن لبنان" بود: پشتیبانی اسرائیل از فالانژهای لبنان، و ایجاد تخاصم بین گروههای مذهبی (مسیحی، دروز، شیعه و سنی) در آنکشور بود، که بالاخره منجر به جنگ داخلی در لبنان گردید. جنگ پانزده سال بطول انجامید، هزارها کشته و نیم میلیون آواره بجای گذاشت، و لبنان را ویران کرد!
این متخصص نژاد پرست، چهار دههی پیش رسماً پیشنهاد کرد که کشور ایران در چارچوب قومیت، منطقه و زبان، جدا گردد و تقسیم شود. در این راستا، گروههای دست راستی، صیهونیستهای مسیحی، و محافظه کاران (نِئوکنسِرواتیو)، سی آی اِ، و صنایع نظامی آمریکا از یکسو؛ و تز سوی دیگر حزب لیکود اسرائیل، شین بت (ادارهی دوم وزارت دفاع اسرائیل)، همراه با یک بودجهی عظیم از عربستان، در بوجود آوردن مراکز وسائل ارتباط جمعی (رادیو، تلویزیون، نشریه،...) در مناطق مرزی، برای گسترش باورهای تجزیه طلبی، و جلب و جذب اشخاص فرصت طلب و مزدور، وارد صحنهی کارزار شدند.
اسرائیل، عربستان سعودی، ترکیه، جمهوری آذربایجان و آمریکا در ضمنی که از این پروژهها پشتیبانی میکنند، در آذربایجان، کردستان، خوزستان و بلوچستان از طریق سازمانهای اطلاعاتی و نیروهای ویژه مشغول فعالیت بودهاند. رژیم فاسد و خود کامهی فقاهتی که کوچکترین ارزشی برای ملت ایران قائل نیست، شانس پیروزی دشمن را چند برابر کرده و هستی ایران را به خطر انداخته است. " (بخشی از مقالهای که در نوروز ۵ سال پیش منتشر کردم)
پرسشی که فدرالیستها، جدائی طلبان، و به ویژه شورای گذار باید پاسخ بدهند: آیا این تنها اقلیتهای قومی و زبانی هستند که در میهنمان از برابری وحقوق انسانی برخوردار نیستند؟ پاسخ به این پرسش، برایِ همه مان روشن و بی چون و چرا منفی است. زیرا، این "ملت" ایران است که از حقوق انسانی و شهروندی محروم است. در ضمنی که نیمی از هم میهنمان، زنان، از حق انتخاب، برابری و عدالت اجتماعی محروم هستند. میدانیم که با حضور روحانیت در دولت، دیگر مذاهب و باورها نیز تحت فشار و تبعیض و سرکوب قرار دارند. همانطور که میبینیم، مسأله قومی و زبانی و جغرافیائی نیست، بل که یک مشکل کلی و ساختاری است. ربطی به فربه سازی تهران و بی توجهی به سیستان و بلوچستان و... ندارد.
بنابراین پاسخ نمیتواند و نباید منحصر به یک بخش از جامعه باشد. در ضمنی که تحت عنوان فدارالیسم، تکه پاره کردن ایران، نه تنها مشکلی را حل نمیکند، بل که استان یا منطقهی جدا شده را بشدت آسیب پذیر و در نهایت، مجبور به وابستگی به بیگانگان خواهد کرد!؟ مشکل کنونی را با دو مشکل عظیم و تخریبی تعویض کردن، راه حل نیست. راه نجات، در برپائی یک سیستم "مردمسالار و مستقل ایرانی" است. مردمسالار یعنی مشروعیتش از "تمام مردم ایران" است؛ زن و مرد، تمام مذاهب و باورها؛ تمام زبانها و تمام استانهای کشور. اقتصاد و سیستم مالی "همگانی" و مردمی با فرصتهای "برابر و سراسری" برای همهی مردم ایران که صاحبان اصلی این آب و خاک هستند.
میدانیم که ملت ایران، چنین مشروعیتی به شما نداده است. چنانچه "توهم" مشروعیت الهی داشته باشید، مانند ملاها و سلطنت طلبها، نمیتوانید همزمان مدعی دموکراسی و حقوق بشر بشوید. میماند، پشتیبانی بیگانگان؟ در این راستا، سالهاست که دشمنان ایران در صدد، تکه پاره کردن کشورهای منطقه بودهاند. در بخش پایانی قرن بیستم، برنارد لوئیس آرشیتکت این فاجعه بوده است.
"برنارد لوئیس، متخصص خاورمیانه، یک پروفسور دست راستی با عقاید فاشیستی است. او سالهاست که مروج تجزیۀ ایران به چند منطقه میباشد. یکی از شاهکارهای این نظریه پرداز افراطی، "سیاست بالکانیزه کردن لبنان" بود: پشتیبانی اسرائیل از فالانژهای لبنان، و ایجاد تخاصم بین گروههای مذهبی (مسیحی، دروز، شیعه و سنی) در آنکشور بود، که بالاخره منجر به جنگ داخلی در لبنان گردید. جنگ پانزده سال بطول انجامید، هزارها کشته و نیم میلیون آواره بجای گذاشت، و لبنان را ویران کرد!
این متخصص نژاد پرست، چهار دههی پیش رسماً پیشنهاد کرد که کشور ایران در چارچوب قومیت، منطقه و زبان، جدا گردد و تقسیم شود. در این راستا، گروههای دست راستی، صیهونیستهای مسیحی، و محافظه کاران (نِئوکنسِرواتیو)، سی آی اِ، و صنایع نظامی آمریکا از یکسو؛ و تز سوی دیگر حزب لیکود اسرائیل، شین بت (ادارهی دوم وزارت دفاع اسرائیل)، همراه با یک بودجهی عظیم از عربستان، در بوجود آوردن مراکز وسائل ارتباط جمعی (رادیو، تلویزیون، نشریه،...) در مناطق مرزی، برای گسترش باورهای تجزیه طلبی، و جلب و جذب اشخاص فرصت طلب و مزدور، وارد صحنهی کارزار شدند.
اسرائیل، عربستان سعودی، ترکیه، جمهوری آذربایجان و آمریکا در ضمنی که از این پروژهها پشتیبانی میکنند، در آذربایجان، کردستان، خوزستان و بلوچستان از طریق سازمانهای اطلاعاتی و نیروهای ویژه مشغول فعالیت بودهاند. رژیم فاسد و خود کامهی فقاهتی که کوچکترین ارزشی برای ملت ایران قائل نیست، شانس پیروزی دشمن را چند برابر کرده و هستی ایران را به خطر انداخته است. " (بخشی از مقالهای که در نوروز ۵ سال پیش منتشر کردم)
پرسشی که فدرالیستها، جدائی طلبان، و به ویژه شورای گذار باید پاسخ بدهند: آیا این تنها اقلیتهای قومی و زبانی هستند که در میهنمان از برابری وحقوق انسانی برخوردار نیستند؟ پاسخ به این پرسش، برایِ همه مان روشن و بی چون و چرا منفی است. زیرا، این "ملت" ایران است که از حقوق انسانی و شهروندی محروم است. در ضمنی که نیمی از هم میهنمان، زنان، از حق انتخاب، برابری و عدالت اجتماعی محروم هستند. میدانیم که با حضور روحانیت در دولت، دیگر مذاهب و باورها نیز تحت فشار و تبعیض و سرکوب قرار دارند. همانطور که میبینیم، مسأله قومی و زبانی و جغرافیائی نیست، بل که یک مشکل کلی و ساختاری است. ربطی به فربه سازی تهران و بی توجهی به سیستان و بلوچستان و... ندارد.
بنابراین پاسخ نمیتواند و نباید منحصر به یک بخش از جامعه باشد. در ضمنی که تحت عنوان فدارالیسم، تکه پاره کردن ایران، نه تنها مشکلی را حل نمیکند، بل که استان یا منطقهی جدا شده را بشدت آسیب پذیر و در نهایت، مجبور به وابستگی به بیگانگان خواهد کرد!؟ مشکل کنونی را با دو مشکل عظیم و تخریبی تعویض کردن، راه حل نیست. راه نجات، در برپائی یک سیستم "مردمسالار و مستقل ایرانی" است. مردمسالار یعنی مشروعیتش از "تمام مردم ایران" است؛ زن و مرد، تمام مذاهب و باورها؛ تمام زبانها و تمام استانهای کشور. اقتصاد و سیستم مالی "همگانی" و مردمی با فرصتهای "برابر و سراسری" برای همهی مردم ایران که صاحبان اصلی این آب و خاک هستند.
حلیم یا آلترناتیوسازی
منظور از عنوان دوم این نوشتار: از هول حلیم افتاد تو دیگ، چیست؟ در اینجا، حلیم، در رابطه به بن بست رسیدن مذاکرات آمریکا و ایران، و نیاز به آلترناتیوسازی (حلیم یا آشی که برای ما تهیه دیدن) از سوی بیگانگان و دشمنان ایران است. برنامهی آلترناتیوسازی، نه جدید است و نه غیرعادی! بیگانگان، بارها در کشورهای مختلف دست به چنین ترفندهائی زدهاند. تازه ترین ترفندِ آلترناتیوسازی، احمد شلبی، از مدعیان رهبری آپوزیسیون عراق بود. موساد کنگرهی ملی عراق را برایش بوجود آورد و با بوق و کرنا جا انداخت. یک عاملِ وابسته که برای دستیابی به قدرت، میهنش را به مرز نابودی کشاند. متاسفانه، ما نیز در کشورمان، بیش از یکبار شاهد آلترناتیوسازی بودهایم.
صد سال پیش، انگلستان برای پیاده کردن قرارداد تحت الحمایگی ایران، دست به آلترناتیو سازی زد. با استفاده از یک کودتای برنامه ریزی شده و ساختگی، یک حکومت نظامی را برای انجام برنامههای خود در ایران، سوار کار، و جایگزین دولت غیرنظامی (وثوق) کرد. با پول و برنامه از او پشتیبانی نمود، حتی او را به سلطنت رساند. با این آلترناتیوسازی، انگلیس موفق شد برای مدت بیست سال، با کنترلِ مطلق نظامی و اقتصادی کشور، هستی میهنمان را بتاراج برد. و بوسیلهی عامل دست نشاندهی خود، بهترین و آگاه ترین شخصیتهای میهنمان (تیمورتاش، داور، عشقی، فرخی، ارانی، و...) را کنار گذاشت، زندان و تبعید و نابود کرد.
دوران جنگ جهانی دوم، زمانی که ایران در اشغال متفقین (انگلستان، شوروی و آمریکا) بود، با تبعید رضاشاه، سیستم پهلوی، عملن (عملاً) پایان یافته بود. روسیه پیشنهاد سیستم جمهوری داد، در ضمنی که انگلیس قصد داشت سلطنت قاجار را دوباره سازی کند. ولی محمدعلی فروغی، نخست وزیر، به رضاشاه قول داده بود که محمدرضا، ولیعهد، را به سلطنت برساند. او با تلاش خستگی ناپذیر موافقت نسبی آمریکا را کسب کرد. آمریکا گفت، هر کسی را انگلیس و شوروی بپذیرند، آنها نیز خواهند پذیرفت. فروغی توانست شوروی را همراه کند و رفت به سراغ انگلیس.
انگلستان پس از سه دیدار با نوهی احمدشاه، متوجه شد که او فارسی بلد نیست؛ بنابراین از سوی قاجار نا امید شده بود. وزیر مختار انگلیس در تهران، پیام وزیر امور خارجهی کشورش را در پاسخ به اصرارِ مکرر در مورد ولیعهد، به فروغی میرساند: محمدرضا باید پیمان سه مادهای انگلیس (سرسپردگی) را امضا کند، تا آنان او را به پذیرند، و به اریکه سلطنت بنشانند. محمدرضا بدون وقفه آنرا امضا کرد و به سلطنت رسید. این دومین آلترناتیوسازی انگلیس در ایران بود.
سومین پروژهی آلترنانیوسازی پس از ملی شدن صنعت نفت در ایران، آغاز گردید. انگلیس که با ملی شدن صنعت نفت، دستش از چپاول وقیحانهی ثروت ملی ایران کوتاه شده بود، با دسیسه و نیرنگ، صرف میلیون دلار پول وارد میدان مبارزه شد. برای مقابله با نهضت ملی کردن نفت، همکاری شاه و دربار بشدت مهم، مورد نیاز، و اساسی بود. پس از آن، همراهی روحانیان جاه طلب و پول دوست، ارتشیان وابسته، و تعدادی ایرانی مزدور، و اوباش خود فروش، و نهایتن (نهایتاً) با ورود آمریکا به سرنگون کنند. با کودتای انگلیسی - آمریکائی ۲۸ مرداد، آلترناتیوسازی کامل شد، و سرلشگر زاهدی در مقام نخست وزیری گمارده شد.
خوشبختانه امروز، دوران نادانی سپری شده، و ملت ایران، از خواب خرگوشی بیدار شده است. بخش عظیمی از هم میهنانمان، از آگاهی نسبی و شناخت، برخوردار میباشند. در میان آپوزیسیون نیز شخصیتهای پاک و آگاه و میهن دوستی داریم که هم صدف را از خذف تشخیص میدهند، و با روشنگری، انجام وظیفه میکنند.
بنابراین، اینبار آلترناتیوسازی، به سادگی گذشته امکان پذیر نخواهد بود!؟ زیرا نه مردمِ بیدار ایران میپذیرند، و نه شهروندان آگاه میهنمان، چنین اجازهای میدهند. در ضمنی که در میان آپوزیسیون راستین، آنانی که بدنبال منافع جمعی و ملی هستند؛ و با از خودگذشتگی و بدون چشم داشت، گام بر میدارند؛ با هدف رهائی مردم و نجات ایران؛ خواستار برپائی یک حکومت مردمسالارِ مستقل و ملی هستند.
با تلاش برای برقراری یک جمهوری دموکراتیک و لائیک در ایران
صد سال پیش، انگلستان برای پیاده کردن قرارداد تحت الحمایگی ایران، دست به آلترناتیو سازی زد. با استفاده از یک کودتای برنامه ریزی شده و ساختگی، یک حکومت نظامی را برای انجام برنامههای خود در ایران، سوار کار، و جایگزین دولت غیرنظامی (وثوق) کرد. با پول و برنامه از او پشتیبانی نمود، حتی او را به سلطنت رساند. با این آلترناتیوسازی، انگلیس موفق شد برای مدت بیست سال، با کنترلِ مطلق نظامی و اقتصادی کشور، هستی میهنمان را بتاراج برد. و بوسیلهی عامل دست نشاندهی خود، بهترین و آگاه ترین شخصیتهای میهنمان (تیمورتاش، داور، عشقی، فرخی، ارانی، و...) را کنار گذاشت، زندان و تبعید و نابود کرد.
دوران جنگ جهانی دوم، زمانی که ایران در اشغال متفقین (انگلستان، شوروی و آمریکا) بود، با تبعید رضاشاه، سیستم پهلوی، عملن (عملاً) پایان یافته بود. روسیه پیشنهاد سیستم جمهوری داد، در ضمنی که انگلیس قصد داشت سلطنت قاجار را دوباره سازی کند. ولی محمدعلی فروغی، نخست وزیر، به رضاشاه قول داده بود که محمدرضا، ولیعهد، را به سلطنت برساند. او با تلاش خستگی ناپذیر موافقت نسبی آمریکا را کسب کرد. آمریکا گفت، هر کسی را انگلیس و شوروی بپذیرند، آنها نیز خواهند پذیرفت. فروغی توانست شوروی را همراه کند و رفت به سراغ انگلیس.
انگلستان پس از سه دیدار با نوهی احمدشاه، متوجه شد که او فارسی بلد نیست؛ بنابراین از سوی قاجار نا امید شده بود. وزیر مختار انگلیس در تهران، پیام وزیر امور خارجهی کشورش را در پاسخ به اصرارِ مکرر در مورد ولیعهد، به فروغی میرساند: محمدرضا باید پیمان سه مادهای انگلیس (سرسپردگی) را امضا کند، تا آنان او را به پذیرند، و به اریکه سلطنت بنشانند. محمدرضا بدون وقفه آنرا امضا کرد و به سلطنت رسید. این دومین آلترناتیوسازی انگلیس در ایران بود.
سومین پروژهی آلترنانیوسازی پس از ملی شدن صنعت نفت در ایران، آغاز گردید. انگلیس که با ملی شدن صنعت نفت، دستش از چپاول وقیحانهی ثروت ملی ایران کوتاه شده بود، با دسیسه و نیرنگ، صرف میلیون دلار پول وارد میدان مبارزه شد. برای مقابله با نهضت ملی کردن نفت، همکاری شاه و دربار بشدت مهم، مورد نیاز، و اساسی بود. پس از آن، همراهی روحانیان جاه طلب و پول دوست، ارتشیان وابسته، و تعدادی ایرانی مزدور، و اوباش خود فروش، و نهایتن (نهایتاً) با ورود آمریکا به سرنگون کنند. با کودتای انگلیسی - آمریکائی ۲۸ مرداد، آلترناتیوسازی کامل شد، و سرلشگر زاهدی در مقام نخست وزیری گمارده شد.
خوشبختانه امروز، دوران نادانی سپری شده، و ملت ایران، از خواب خرگوشی بیدار شده است. بخش عظیمی از هم میهنانمان، از آگاهی نسبی و شناخت، برخوردار میباشند. در میان آپوزیسیون نیز شخصیتهای پاک و آگاه و میهن دوستی داریم که هم صدف را از خذف تشخیص میدهند، و با روشنگری، انجام وظیفه میکنند.
بنابراین، اینبار آلترناتیوسازی، به سادگی گذشته امکان پذیر نخواهد بود!؟ زیرا نه مردمِ بیدار ایران میپذیرند، و نه شهروندان آگاه میهنمان، چنین اجازهای میدهند. در ضمنی که در میان آپوزیسیون راستین، آنانی که بدنبال منافع جمعی و ملی هستند؛ و با از خودگذشتگی و بدون چشم داشت، گام بر میدارند؛ با هدف رهائی مردم و نجات ایران؛ خواستار برپائی یک حکومت مردمسالارِ مستقل و ملی هستند.
با تلاش برای برقراری یک جمهوری دموکراتیک و لائیک در ایران
امیرحسین لادنahladan@outlook.com
گویا
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر