۱۳۹۸ مهر ۱۵, دوشنبه

نقدی بر کتاب «تأملات دیرهنگام» نوشته محمود صباحی

فاضل غیبی
آرتور دوگوبینو نخستین کسی بود که ناتوانی شرقیان از «تنقید علمی» را علت عقب‌ماندگی آنان دانست. او حدود یک قرن پیش نوشت: «ﺩﺭ ﺍﺭﻭﭘﺎ ﻳﻚ ﻧﻮیسنده ﻭﻗﺘﻰ ﻛﺘﺎﺑﻰ ﻣﻨﺘﺸﺮ ﻛﺮﺩ، ﻣﻨﺘﻘﺪﻳﻦ ﺩﺭ ﺟﺮﺍﻳﺪ ﻭ ﻣﺠﻼﺕ ﻣﺤﺎﺳﻦ ﻭ ﻣﻌﺎﻳﺐ ﻛﺘﺎﺏ ﺍﻭ ﺭﺍ ﻣﻰ ﮔﻮﻳﻨﺪ...ﻭﻟﻰ ﺩﺭ ایران این ﺭﺳﻢ ﻭﺟﻮﺩ ﻧﺪﺍﺭﺩ ﻭ ﻧﻮیسنده ﭘﺲ ﺍﺯ ﺍﻧﺘﺸﺎﺭ ﻛﺘﺎﺏ ﻣﻰﺩﺍﻧﺪ ﻛﻪ ﻛﺴﻰ ﻛﺘﺎﺏ ﺍﻭ ﺭﺍ ﺗﻨﻘﻴﺪ ﻧﺨﻮﺍﻫﺪ ﻛﺮد،» «(زیرا) ﺩﺭ ﻛﺸﻮﺭﻫﺎﻯ ﺧﺎﻭﺭﺯﻣﻴﻦ ﺗﻨﻘﻴﺪ ﻋﻠﻤﻰ،  ﻧﻈﻴﺮ ﺍﺭﻭﭘﺎ ﺭﺍﻳﺞ ﻧﻴﺴﺖ. ﺗﻨﻘﻴﺪ ﻋﻠﻤﻰ ﻛﻪ ﺑﺎﻋﺚ ﻣﻮﺷﻜﺎﻓﻰ ﻣﻰ ﺷﻮﺩ ﺍﺭﻭﭘﺎ ﺭﺍ ﺑﻪ ﻋﻠﻮﻡ ﻭ ﺍﺧﺘﺮﺍﻋﺎﺕ ﺑﺰﺭﮒ ﺭﺍﻫﻨﻤﺎﻳﻰ ﻛﺮده ﻭ ﺧﻮﺍﻫﺪ ﻛﺮﺩ.
ﻭﻟﻰ ﺍﻫﺎﻟﻰ ﻣﺸﺮﻕ ﺯﻣﻴﻦ... ﺍﺯ ﻗﺪﻳﻢﺍﻻﻳﺎﻡ آﻧﭽﻪ ﺭﺍ آﻣﻮﺧﺘﻪ ﺍﻧﺪ، ﺳﻴﻨﻪ ﺑﻪ ﺳﻴﻨﻪ ﻧﻘﻞ ﻣﻰ ﻧﻤﺎﻳﻨﺪ ﺑﺪﻭﻥ آﻧﻜﻪ ﺩﺭ آﻥ ﺩﺧﻞ ﻭ ﺗﺼﺮﻑ ﻛﻨﻨﺪ. ﻭﻟﻰ ﺍﻳﻨﺮﺍ ﻫﻢ ﺑﺎﻳﺪ ﮔﻔﺖ ﻛﻪ ﺍﺳﻠﻮﺏ ﺗﻨﻘﻴﺪ ﺍﺯ ﺍﺑﺪﺍﻋﺎﺕ ﺟﺪﻳﺪ ﺍﺭﻭﭘﺎﺳﺖ ﻭ ﺩﺭ ﻫﻤﻴﻦ ﺍﺭﻭﭘﺎﻯ ﻣﺎ ﻫﻢ ﺳﺎبقاً ﺗﻨﻘﻴﺪ ﻭﺟﻮﺩ ﻧﺪﺍﺷﺘﻪ ﺍﺳﺖ. ﺣﺘﻰﺩﺍﻧﺸﻤﻨﺪﺍﻧﻰ ﺍﺯ ﻗﺒﻴﻞ ﺍﺭﺳﻄﻮ ﻭ ﺍﻓﻼﻃﻮﻥ ﻧﻴﺰ ﺍﺯ ﺍﺻﻮﻝ ﺗﻨﻘﻴﺪ ﻭ ﻣﻮﺷﻜﺎﻓﻰ ﺑﻰ ﺍﻃﻼﻉ  ﺑﻮده‌اند.»(1)  
بیشک گوبینو نمی دانست که ایرانیان در این مورد مشکلی اخلاقی  هم دارند. بدین صورت که در فرهنگ والای ایرانی نه تنها بدگویی نکوهیده است، بلکه ایرانیان به «عیب‌پوشی» نیز سفارش شده‌اند.  
شما بیشک با شناختی  که از آیین بهائی دارید،  بخوبی می دانید که مشکل «تنقید» در این آیین بدین صورت حل شده است که بهائیان می دانند که نه فقط اختلاف و گوناگونی نظرات و آرا  پسندیده است، بلکه  «بارقۀ حقیقت» پیامد «تصادم افکار» است! منتها هر کس باید با تکیه بر خرد، رأی خود را بدون «مجادله» بیان کند و هدفش نزدیکی به حقیقت باشد و نه برتری بر دیگری. 
 بدین سبب، از آنجا که به حسن نیت شما نسبت به آیین بهائی یقین دارم، اجازه می خواهم چند نکته ای را دربارۀ کتاب نوین شما «آغازگری باب و آموزگری بهاءالله» بیان کنم تا تمرینی باشد برای «تنقید علمی» در عین محبت دوستانه و احترام مشفقانه.
پس از چهار دهه کوشش همه جانبۀ حکومت اسلامی برای ریشه کن کردن بهائیت در ایران، از کشتار و شکنجه و زندان گرفته، تا اخراج از همۀ نهادهای دولتی، نجس دانستن بهائیان و محرومیت از حق تحصیل و پس از آنکه چهار دهه سنگ‌ها را بستند و سگ‌ها را آزاد گذاشتند تا هرگونه تهمت و دشنامی را نثار بهائیان کنند، روشن است که حتی تیتر کتاب شما کافیست تا بهائیان را شادمان کند و از اینکه اندیشمندی مانند شما در تأیید آیین بهائی سخن گفته غرق در سپاسگزاری گردند. خاصه آنکه محتوای کتاب نه گزارشی ستایشگرانه، بلکه تعمقی دانشورانه است که در واقع به شیوۀ آفوریسم  Aphorismenنیچه، گزینه‌گویی فلسفی است. 
بنابراین با این مقدمه اجازه می‌خواهم،  از ستایش افکار بدیع شما چشم پوشی کنم و بکوشم مطالبی  را که به نظرم نارسا است  در میان بگذارم.  خاصه آن که  یقین دارم انگیزۀ شما ستایش از آیین بهائی بوده است اما در رفتن به این راه چنان مصمم بوده اید که گاهی مطالبی که خودتان به درستی آن باور ندارید توجیه کرده اید. 
مطلب نخست اینستکه شما در عین ستایش از آیین بهائی، لازم به یادآوری می‌دانید که:«من از بیخ و بُن زندیق و ملحدم»[175]. تا اینجا نیز مشکلی نیست. زیرا که دین، از نظر دانش نوین، پدیده ای اجتماعی است و باید بدون در نظر گرفتن باورهای پیروانش مورد ارزیابی قرار گیرد. بنابراین  کاملاً قابل فهم است که  شما بعنوان یک زندیق از آنجا که عملکرد اجتماعی‌ ـ تاریخی بهائیت را بعنوان جنبشی «آشکارا رهایی بخش و سرنوشت ساز»[175] ارزیابی کرده‌اید به ستایش آن دست زده‌اید. هرچند که برای من روشن نیست که اگر شما خودتان را «ملحد»(دهخدا: بی‌خدا، بی‌ایمان) می‌دانید چگونه دربارۀ مقولات ایمانی اظهار نظر می‌کنید و مثلاً می‌نویسید:«اندیشیدن به خداوند برآیند گونه ای سرمستی است.»![177] و یا:«کنار گذاشتن ایمان از دنیای اندیشه نه چندان کار عاقلانه ای به نظر می‌رسد...ایمان اصلی ترین رانۀ زندگی است...دقیق تر: خود زندگی است.»؟ [180]
اما مشکل این نیست ، بلکه اینجاست که شما از آموزه هایی با بُعد اجتماعی دفاع می کنید که خود بدان باور ندارید. از جمله «تقیه»(دین‌پوشی) را محکوم می کنید، اما آن را »واکنشی غریزی یا طبیعی« می‌نامید و می نویسید: «آری، انسان می‌تواند دروغ بگوید وقتی جانش در خطر باشد» [100] و توضیح می دهید که بهائیت از اینرو از پیروانش می خواهد تقیه نکنند زیرا که می خواهد «زندگی انسانی را از افق ها و مرزهای طبیعی و غریزی آن فراتر ببرد» [100] به عبارت دیگر، تقیه غریزی است و برای آنکه به راستی و درستی برسیم باید بر آن غلبه کنیم.  
از سوی دیگر دربارۀ «خشونت پرهیزی» در بهائیت می نویسید: 
«برای رفع و دفع خشونت باید  .... نیروهای فراعقلی و چه بسا غریزی را فراخواند» [131]
بنابراین اگر فرد بخواهد «تقیه» را رد کند و راستی پیشه کند، باید بر غرایز خود غلبه کند، اما اگر بخواهد از خشونت بپرهیزد، باید «عقل از کار بیفتد» [130] و دست به دامن غریزه شود. بدین ترتیب فردی که بخواهد هم راستگو باشد و هم خشونت پرهیز، باید هم بر غریزه غلبه کند و هم به آن میدان دهد!
روشن است که انگیزۀ نیک شما در دفاع از بهائیت بدون آشنایی کافی با موازین آن، به چنین تناقضاتی دامن زده است.  وگرنه روشن است که در این آیین، انسان فقط در کودکی غریزی عمل می‌کند و به کمک تربیت، غرایز به سرعت جای خود را به رفتار آگاهانه می دهد. مطلب به همین سادگی است:  انسان تربیت شده باید از چنان سرافرازی انسانی برخوردار باشد که  رفتار به اعمال زشت را دون مقام انسانی خود  و شرم‌آور بیابد. 
نمونۀ دیگر، به دفاع شما از بهائیت بعنوان دین برمی گردد. می نویسید: «من خود به دین نیازی ندارم.» [179]اما به دین و بویژه به بهائیت می اندیشید،  »برای اینکه در این جامعه دین امر اجتناب ناپذیری است.» [179]
فکر نمی کنید که اینجا کمی از بالا به «عوام نیازمند دین» نگریسته‌اید؟  خاصه آنکه خودتان چند سطر دیگر،   ایمان را چنان ستایش می کنید که بی نیازی از آن عین خردستیزی می نماید: 
«کنار گذاشتن ایمان از دنیای اندیشه نه چندان کار عاقلانه ای به نظر نمی رسد...چرا که ایمان اصلی‌ترین رانۀ زندگی است .. دقیق‌‌تر: خود زندگی است. » [18]
به هر حال مهم آن است که دین را بعنوان پدیده ای اجتماعی ارزیابی می کنید و می نویسید:
«ماهیت راستین یک فرهنگ یا دین یا نظام سیاسی را از ثمرات عملی و اجتماعی که به بار می آورد می توان شناخت.»[99]
با این معیار چون به ثمرات اجتماعی بهائیت در ایران می نگرید، آن را با والاترین واژه‌ها ستایش می کنید:
«این دین برآیند بلوغ انسان ایرانی است» [207] «جنبش های بابی / بهائی به مثابه یک روش اندیشیدن یا خردورزی ایرانی» [182]
اما از آنجا که نتیجۀ منطقی چنین ستایشی این است که بی نیازی به دین را کنار بگذارید، به یکباره کشف می کنید که بهائیت دین نیست، بلکه سکوی پرش به بی‌دینی است!: 
«بهائیت .. از فراز دین به مثابه یک تنگنای تاریخی می جهد... و برای دین‌گریزان راه و راهواره ای آماده می کند» [200]
  مطلب از دید بهائی ساده است. آن دینی که شما درباره‌اش می نویسید که:«خود زندگی است»[18] دین قرون وسطایی است  یا دقیق‌تر: تصور قرون وسطایی از دین است. چنین دینی  همۀ زوایای زندگی فردی و جمعی را پر می کند، درحالیکه در دنیای مدرن، دین در کنار علم، هنر و فلسفه، فقط یکی از زمینه های آگاهی بشری است و اعتقادات دینی  به حیطۀ شخصی محدود شده است. اما انسان اجتماعی به اعتماد و هم پیمانی برای گسترش موازین انسانی و بهبود اجتماعی نیاز دارد. امروزه بسیاری میهن دوستان ایرانی با توجه به آنچه به نام دین بر ایران روامی رود، بکلی منکر نیاز به دین هستند. شاید برایتان جالب باشد که بدانید که این درست موضع بهائی است! بدین معنی که از نظر بهائیت نیز بی‌دینی بهتر است از دینی که موجب دشمنی و خشونت گردد. اما از طرف دیگر بدون دینی که موجب اعتماد اجتماعی و هم پیمانی در جامعه شود، جامعه به فاجعه ای سقوط می کند که در ایران امروز شاهد هستیم. 
دین نیز مانند دیگر زمینه های آگاهی انسان، رشد می کند. اگر در نظر گیریم که «علم» از جادوگری و جادوکاری، مرحله به مرحله رشد کرد تا به بلوغ امروزی رسید، چرا برای دین مراحل رشد قائل نباشیم؟ بدین مفهوم بهائیت نه سکوی پرش به بی‌دینی، بلکه خواستار برداشتی  نوین و مدرن از دین است و بدین وسیله میتواند جامعه را از «تنگنای تاریخی» [200]ادیان گذشته رها کند. دینی که نه به حیطۀ علوم تجاوز می کند و نه مانع رشد اندیشۀ فلسفی است، بلکه هدفی جز تقویت اعتماد میان اعضای جامعه بعنوان زمینۀ هم پیمانی برای حفظ میراث فرهنگی،  کسب دست آوردهای انسانی و ظرافت اخلاقی ندارد. با چنین نگرشی  «اندیشیدن به بهائیت» نه تنها «گونه ای عبث‌کاری» [174] نیست، بلکه برای هر ایرانی میهن دوستی ضرورت لحظه است. 
شاید بدفهمی دربارۀ رفتار و منش بهائیان باعث شده تصور کنید، بهائیت سکوی پرش به بی‌دینی است. زیرا دینداری بهائیان نسبت به دینداری در ادیان گذشته کاملاً دگرگون شده است. زندگی پیروان ادیان قرون وسطایی مملو از رفتار به موازین مذهبی بود و در آن کمتر جایی برای اندیشه، علم و حتی هنر باقی بود. برای یک مسلمان آنچه واقعاً موجب رستگاری می شود فقط رفتار به واجبات دین است، اما بهائیان (مانند اغلب دینداران در جوامع پیشرفته) نه تنها برای دین، بلکه برای آموزش علمی و هنرورزی و کوشش برای بهبود زندگی خود و دیگران نیز ارزش قائلند و می کوشند زندگی را با استفاده از همۀ آگاهی های بشری به گستردگی و  نیکی هرچه بیشتر شکل دهند و به وظایف شهروندی در جامعۀ خود عمل کنند. 
با شناخت از بهائیت، چنانکه هست و نه با تکیه بر پیشداوری‌ها، دیگر نیازی نیست که برای دفاع از آن به کارهای قهرمانانه مانند « زلال کردن و لایروبی دریای ایمان»  دست زنیم. نمونۀ کوچک دیگر اینکه می نویسید: «حقیقت نه یک چهره، بل چهره ها، نه یک معبد، بل معابد دارد!»[218] و این کاملاً مخالف آموزۀ بهائی است که در زمان و مکان مشخص به «حقیقت واحد» باور دارد. بدین توضیح که از آنجا که خرد نزد همۀ انسان‌ها یکسان عمل می کند، با غلبه بر پیشداوری می توان و باید به کمک علم و اندیشه به شناخت مشترکی از هر پدیده ای دست یابیم. این روشی است که در دو سه سدۀ گذشته در علوم طبیعی مورد استفاده بوده  و همۀ دست آوردهای دانش نوین مدیون آن است. حال اگر این روش را در مورد پدیده های اجتماعی و دینی نیز بکار بریم به «حلقۀ مفقوده»ای دست یافته‌ایم که می تواند به اختلاف عقاید و تعصب در باورها خاتمه دهد و راه را برای تفاهم و همبستگی انسانی باز کند. 
بگذریم، کوتاه آنکه اجازه دهید بگویم، شما به هر وسیله ای دست یازیده‌اید تا از بهائیت دفاع کنید، مگر خود آموزه های بهائی! برای نمونه، می نویسید: «در نگرش بهائی، انسان به جای چیرگی بر دیگری باید بر خود چیره آید.» [219]درحالیکه هر کتابخوانی می‌داند که «چیرگی بر خود» آموزۀ اصلی نیچه است، چنانکه آن را در «چنین گفت زرتشت» دستکم پنج بار تکرار کرده است!(2) اما آموزۀ بهائی نیست و بهائیت نه انسان را موجودی غریزی می داند و نه موجودی که باید همواره با «دَد درون»(3) مبارزه کند، بلکه باور دارد (و بهائیان خود نمونۀ زندۀ این آموزه‌اند) که به کمک تربیت می‌توان فضایل انسانی را به «طبیعت ثانوی»  بدل کرد، تا، چنانکه اشاره شد، بدرفتاری را نفس مجازات و توهینی به مقام والای خود بیابد. 
در خاتمه برای رعایت اختصار ناگزیر از اشاره به یکی دو نمونه‌ای هستم که در آنها شما متآسفانه ویژگی‌هایی به بهائیت  نسبت داده اید که ناشی  از سؤتفاهم ‌اند!  مهمترین نمونه همانا «عدم مداخله سیاسی» است. می نویسید:
«آن را آموزگاران بهائی برساختند.. تا هم خود را محفوظ بدارند و هم آن که افراد جامعۀ آینده را با ارزش های خشونت پرهیز آشنا کنند.. »![142]    و در ستایش از این «آموزه» از هیچ چیز فروگذار نکرده اید. آن را «یک آموزۀ اندیشیده شدۀ دینی» «یک طرز زندگی اجتماعی مستقل» [145] «یک تمهید فراگیر اجتماعی»[149] و بالاخره:«تمکینی کنش‌گرانه و پیش برنده» [149] خوانده‌اید!
از خود می پرسم آیا برای خود شما شگفت انگیز نیست که چگونه در عین ستایش از دمکراسی یونانی بعنوان »برآیند مشارکت شهروندان در امر سیاسی» در مورد بهائیان  «عدم مداخله در سیاست» را چنان «آموزه ای عام و فراگیر» می یابید که  «می توان به فرهنگ های مختلف پیش نهاد داد.»! [150]
آیا واقعاً می توانید به خوانندگان خود توضیح دهید که این چگونه «تمکینی» است که به پیشرفت اجتماعی کمک می‌کند؟ آیا عدم دخالت در سیاست چنانکه شما بیان می کنید همسایۀ تقیه نیست؟ آیا چنانکه خود شما دقت کرده اید، به «گونه ای محافظه کاری و در خودفرورفتگی»[204] منجر نمی‌شود؟
آنچه به بهائیان مربوط می شود آنان سیاست را هم مانند علم در حال تکامل می بینند. از بدویت خودکامگی تا دمکراسی پیشرفته، «سیاست» نیز راهی دراز پیموده، تا امروز که در دمکراسی‌ها ، گفتگوی پراعتماد میان شهروندان، بنیان اصلی آن را می‌سازد. بنابراین باید بتوانیم مشارکت در آگاهی سیاسی را از مبارزه برای کسب قدرت تمیز دهیم. 
 اگر جامعۀ بهائی در راه کسب قدرت سیاسی بکوشد بدین  معنی است که در راه تشکیل حکومتی مذهبی یعنی بدترین نوع خودکامگی می کوشد و گفتن ندارد که چنین کوششی  در تضاد با آموزه های بهائی در جهت پیشرفت به سوی جامعه ای انسانی و دمکراتیک قرار دارد. 
از طرف دیگر محکوم کردن به «عدم دخالت در سیاست» به معنی شرکت نکردن در گفتگوی اجتماعی و این بزرگترین ظلمی است که می توان بر جامعه‌ای روا داشت.  ماجرای تحمیل عدم دخالت در سیاست در تاریخ بهائی روشن است. بهاءالله بنیانگذار این آیین پیروان را همواره به اعلام دلاورانۀ آموزه های بهائی و «خودبیان‌گری صریح»[204] سفارش کرده است:
«.. بشنويد آواز اين زندانی را، بايستيد و بگوئيد شايد آنانکه در خوابند بيدار شوند.»
عبدالبها به هنگام انتخابات مجلس دوم به بهائیان سفارش  کرد در انتخابات شرکت گسترده ای داشته باشند، اما  پس از آنکه در نظامنامۀ انتخابات، شرکت غیرمسلمانان ممنوع گردید و اتهامات مبنی بر اینکه مشروطه‌خواهی پوششی برای ترویج «بابیگری» است، به نهایت رسید، عبدالبها خروج بهائیان از عرصۀ سیاست ایران را گامی در جهت قوام مشروطیت ‌دانست. متاسفانه اوضاع کشور از آن پس تا بحال هیچگاه به چنان فضای بازی اجازه نداده است که بهائیان بتوانند در آن آزادانه آرا و پیشنهادات خود را به داوری همگانی بگذارند. شاهد آنکه حتی در دوران پهلوی هیچگاه نتوانستند مجوز رسمی برای نشریه ای درون سازمانی بگیرند.  
دوست عزیز،  کلام آخر اینکه، هرچند حسن نیت شما برای دفاع از بهائیان ستایش‌انگیز است، اما اگر این دفاع نه خردمندانه، بلکه توجیه گرانه باشد، ثمره‌ای نخواهد داشت. نمونۀ آخر آنکه شما به عدم شرکت زنان در بیت‌العدل اشاره کرده‌اید. خود بهائیان از آنجا که این تدبیر با علم و خرد همخوانی ندارد با آن مشکل دارند،  آنگاه شما به توجیه آن برخاسته می نویسید: « زنان را با بیت‌العدل چه کار؟ آنان در بیت‌العشق اموری بس حیاتی‌تر در پیش روی خود دارند.»![ص214]
با پوزش از صراحت لهجه و با آرزوی آشنایی هرچه بهتر با آموزه های بهائی برای همۀ ایران دوستان

 [شماره صفحه کتاب تأملات دیرهنگام، نشر فروغ،2019] 
(1) کنت دوگوبینو، ﺳﻪ ﺳﺎﻝ ﺩﺭ ایران، ﺗﺮﺟﻤﮥ ﺫﺑﻴﺢ ﺍﻟﻠﻪ ﻣﻨﺼﻮﺭﻯ، ص20 ، 162
(2)فریدریش نیچه، چنین گفت زرتشت، ترجمه داریوش آشوری، آگاه، ص 7، 47، 78،  300، 302
(3)همانجا، 471


هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر