یکی از تصورات نادرست ما ایرانیان از «غرب» این است که در آنسو نیز سیاست و اخلاق مخالف و مغایر هم هستند، با این تفاوت که سیاستمداران غربی از «زرنگی و دورویی» بیشتری برخوردارند و به سبب ظاهری خوشآیند مورد پشتیبانی مردم قرار میگیرند. به هر حال مسلّم است که «سیاست» جز تزویر و زد و بست و ناراستی نیست و سیاستورزی امری است اضافه به زندگی عادی و اگر آدمی بخواهد زندگی پاک و سالم داشته باشد باید از آن بپرهیزد! سرنوشت فجیع نسل جوانی که در بحبوبهی انقلاب اسلامی به فعالیت سیاسی روی آورد تأییدی بر ناراستی سیاست است.
البته در غرب نیز سیاستورزی همیشه با اخلاقیات توأم نبوده، اما در سدههای گذشته و به ویژه در قرن بیستم اندیشمندان بزرگی دربارهی سیاست و رابطهاش با اخلاق اندیشیدند و سیاستمداران در کشورهای دمکراتیک نیز آگاهانه آرای آنان را سرمشق گرفتهاند.
در این جستار هدف این است که با نگاهی به نظرات یک فیلسوف و عملکرد یک سیاستمدار بسنجیم که آیا فلسفه میتواند تأثیری مثبت بر منش اخلاقی مردمان و به ویژه مسئولان و سیاستمداران داشته باشد؟
سخن از جامعهشناس آلمانی ماکس وبر* Max Weber و صدراعظم آلمان غربی هلموت اشمیت** Helmut Schimdt است که زمامداری او از ۱۹۷۴ تا ۱۹۸۲م. به طول انجامید.
جالب است که راهنمای زندگی هلموت اشمیت «نه انجیل بود و نه قانون اساسی»! بلکه خود را آشکارا پیرو چهار فیلسوف (مارک آورِل، کانت، وبر و پوپر) میدانست و رفتارش را با توجه به آموزههای آنان در معرض داوری همگانی قرار میداد.
هلموت اشمیت در جوانی نه چندان خردمند بود و نه اخلاقی رفتار میکرد؛ به گفتهی خودش، برای آنکه در دوران هیتلر با مشکلی روبرو نشود در ورقهی هویتاش تقلب کرد، زیرا حاکی از آن بود که پدر بزرگش یهودی بوده است! در اوایل دوران هیتلر در ۱۶ سالگی به سربازی رفت و پس از ده سال خدمت و بعد از سقوط رژیم نازی با درجهی افسری به اسارت متفقین درآمد.
اما در اردوگاه اسیران جنگی به راهنمایی دوستی دگرگون گشت و جذب سوسیال دمکراسی شد. پس از تحصیل اقتصاد به فعالیت سیاسی روی آورد و بعدها دربارهی انگیزهاش برای دخالت در سیاست چنین گفت:
« نسل من پس از تجربهی فلاکتبار جنگ مصمم بود از تکرار چنین رویدادهای وحشتناکی در آلمان جلوگیری کند. این تنها انگیزهی ما بود…»
هلموت اشمیت به سال ۱۹۶۲م. در هامبورگ سناتور امور داخلی بود که در شب ۱۶فوریه سیلی بیسابقه جاری شد که شهر را تهدید میکرد. او از آنجا که نیروهای امدادگر را برای مقابله با سیل کافی نیافت، از ارتش تقاضای کمک کرد، در حالی که بنا به قانون اساسی ارتش تنها وظیفهی دفاع ملی را برعهده داشت. اما با کمک نیروهای نظامی جان هزاران نفر نجات پیدا کرد و تدبیر شجاعانهی وی باعث شهرتاش گردید.
این رفتار هلموت اشمیت، چنانکه در موارد آتی نیز بروز کرد، نه رفتاری خود به خود، بلکه از باور فلسفی او ناشی میشد و ریشه در فلسفهی اخلاق ماکس وبر داشت. ماکس وبر در نطق معروفی که به سال ۱۹۱۹م. در مونیخ ایراد کرد، برای رفتار اخلاقی دو گونه انگیزه قائل شد:
۱)اخلاق باورمندانه: هر انسانی به موازین اخلاقی مشخصی باور دارد و میکوشد در رفتار خود از این موازین پیروی کند. این گونه رفتار از دیرباز در میان پیروان ادیان و مکاتب رایج بوده است. ایراد وارد بر این گونه رفتار آن است که به پیامد خود توجه ندارد و این اصل را سرمشق قرار میدهد که: ما مأمور به وظیفهایم، نه نتیجه!
۲) اخلاق مسئولانه: برای اینگونه رفتار اخلاقی در درجهی نخست، نه رعایت موازین اخلاقی، بلکه پیامد مثبت رفتار مهم است. البته اخلاق مسئولانه نیز نمیتواند موازین انسانی را زیر پا بگذارد و به هر قیمتی به نتیجهی مطلوب برسد، بلکه تفاوت در این است که اخلاق باورمند به طور اتوماتیک موازین اخلاقی را اجرا میکند، در حالی که اخلاق مسئولانه، بر خرد تکیه میکند و دربارهی امکانات موجود به سنجش عقلانی میپردازد و میکوشد راهی را برود که به بهترین نتیجه میرسد.
بهترین نمونههای اخلاق باورمند را در میان فرقههای مذهبی میتوان یافت. مثلاً برخی فرقههای مسیحی مخالف انتقال خون هستند و یا به واکسن برای پیشگیری از بیماری اعتقاد ندارند، بدون آنکه پیامدهای آن را در نظر بگیرند. بنابراین اخلاق باورمند هدفش فقط رفتار مطابق موازین اخلاقی و اعتقادی است و برای پیامدهای آن مسئولیتی به عهده نمیگیرد. این دقیقاً بر خلاف رفتاری است که حاضر است برای پیامدش، مسئولیت بپذیرد. بدین سبب اخلاق مسئولیتپذیر باید اجازه داشته باشد از وسیلهای استفاده کند که میتواند حداکثر به بدی نتیجهی اخلاق باورمند باشد. مثلاً اگر کودکی در پیامد واکسن کشته شد، جرمی متوجه پزشک نیست.
متأسفانه، چنانکه ماکس وبر نیز تأکید داشت، هیچ راه میانهای میان دو شق اخلاقی یادشده وجود ندارد زیرا به زبان ساده، اخلاق مسئولانه همان اخلاق باورمند است، بعلاوهی سنجش عقلانی.
البته اخلاق باورمند از آنجا که به موازین اخلاقی پایبند است از بی اخلاقی بهتر است، اما اگر خواستار بهبود زندگی اجتماعی و فردی هستیم باید هرگونه تصمیم و انتخابی از قلمرو فردی و خانوادگی تا اداری و کشوری در قلمرو اخلاق مسئولانه قرار گیرد، وگرنه بهبودی در هیچ زمینهای ممکن نیست. مثال ساده همان «پول دادن به گدا» هست. اخلاق باورمند آن را تأیید میکند زیرا سرنوشت گدا برایش اهمیت ندارد و فقط میخواهد با احساسی خوب او را ترک کند، اما اخلاق مسئولانه میکوشد نیازمندی گدا را برطرف کند و گدایی را براندازد.
تفاوت این دو روش خود را به صورت بارزتری در تصمیمگیریهای خطیر و اقدامات سیاسی نشان میدهد که سرنوشت جان، مال و امنیت مردم کشوری را تعیین میکنند. از آنجا که اخلاق مسئولانه همزاد دمکراسی و دولتهای بهبودبخش است عمرش طولانی نیست و نمونههای عمل به آن چندان شناختهشده نیستند.
رفتار سیاسی هلموت اشمیت به عنوان پیرو اخلاق مسئولانه در مقام صدراعظم آلمان غربی در این زمینه نمونههای خوبی به شمار میروند:
یکی از تصمیمگیریهای خطیر هلموت اشمیت در برخورد با تروریستهای آلمانی (RAF فراکسیون ارتش سرخ) به سال ۱۹۷۷م. بود. در این سال تروریستها مارتین شلایر Martin Schleyer (رئیس کانون کارفرمایان آلمان) را گروگان گرفتند تا دولت را مجبور کنند برای رهایی او ۱۱ تن از رفقای زندانی آنان را آزاد کند. قابل توجه است که دو سال پیش از آن، شخصیت سیاسی دیگری به گروگان گرفته شده بود و دولت برای نجات او پنج نفر از تروریستها را آزاد کرد. سیاست مماشات باعث شد که دولت از نظر تروریستها و طیف هواداران ضربهپذیر بنماید و آنها حملات خود را گسترش دهند.
این بار اما دولت آلمان حاضر به معامله نبود. تا آنکه پس از پنج هفته چهار تروریست فلسطینی یک هواپیمای آلمانی با ۸۶ مسافر را گروگان گرفته، به پایتخت سومالی بردند. آنان علاوه بر پشتیبانی از خواستههای تروریست های آلمانی خواستار ۱۵ میلیون دلار شدند.
اما آلمان به زمامداری هلموت اشمیت، این بار نیز نه تنها به درخواست تروریستها اعتنایی نکرد، بلکه گروه زبدهای را به پایتخت سومالی فرستاد، که با موفقیت سرنشینان هواپیما را نجات دادند. با آنکه پایداری هلموت اشمیت به کشته شدن چند نفر (از جمله مارتین شلایر) منجر شد اما برخورد قاطعانهی او باعث شد که گروگانگیری به عنوان شیوهی «مبارزه» با شکست روبرو شود و در پی آن، جنبش تروریستی «فراکسیون ارتش سرخ RAF» نیز رو به زوال نهاد.
اما شاهکار هلموت اشمیت چند سال دیرتر به وقوع پیوست: در دوران زمامداری او افشا شد که شوروی در کشورهای غربی عضو پیمان ورشو موشکهایی با برد متوسط SS20 مستقر ساخته که میتوانند کشورهای اروپای غربی را بمباران کنند. حساب شوروی این بود که اگر در برابر کشوری در اروپای غربی به تشنج نظامی دامن بزند، ایالات متحده برای پشتیبانی از این کشور به سلاح اتمی متوسل نخواهد شد.
هلموت اشمیت نخستین سیاستمدار غربی بود که متوجه این خطر شد و به پیشنهاد او پیمان ناتو نیز تصمیم گرفت در اروپای غربی موشکهای برد متوسط Pershing II را مستقر سازد. از طرف دیگر، با هدف جلوگیری از دور جدیدی از مسابقهی تسلیحاتی موج بزرگی از «جنبش صلح» در اروپا و به ویژه در آلمان غربی پدید آمد که به زودی به بزرگترین جنبش مردمی صلح بدل شد. تا آنجا که ۷۰درصد مردم آلمان مخالف تصمیم ناتو بودند و در ۲۲اکتبر ۱۹۸۳م. جمعیتی بالغ بر ۱,۳ میلیون نفر در تظاهراتی سراسری مخالفت خود با مسابقهی تسلیحاتی را ابراز داشتند.
اما دولت آلمان به رهبری هلموت اشمیت به خواستهی اکثریت مردم بیاعتنا ماند و در واقع تنها شخص او بود که پایداری میکرد و پس از آنکه حزب سوسیال دمکرات پشتیبانی خود را از او سلب کرد (در کنگرهی کلن ۱۹۸۳م. از ۴۱۴نماینده ۴۰۰نفر از جمله ویلی برانت به سیاست او رأی منفی دادند!) عدم پشتیبانی حزبی سرانجام باعث سقوط دولت هلموت اشمیت شد، اما ادامهی خط مشی او (از سوی دولت دست راستی بعدی) به زودی با موفقیت روبرو شد و بلوک شرق مجبور گشت به قراردادهایی برای محدودیت سلاحهای اتمی تن دهد و از آن پس در سراشیب سقوط قرار گیرد.
این رویداد از اهمیت تاریخی بزرگی برخوردار است زیرا نشان داد، اکثریت مردم (برخلاف آنچه در شعارهای چپروانه ادعا میشود) حتی در شرایط آزاد و دمکراتیک نیز می توانند اشتباه کنند و منافع آنی و آتی خود را تشخیص ندهند. دیگر آنکه دمکراسی «ماشین رأیگیری» نیست، بلکه بر آگاهی شهروندان در همهی سطوح استوار است و با تکیه بر چنین شهروندانی است که زمامداران اندیشمند و مدافعان قاطع منافع ملی میتوانند کشور را گام به گام به پیش ببرند.
هرچند که هلموت اشمیت سیاستمداری استثنایی بود، اما در همهی دورانها و در همهی کشورهای دمکراتیک مردان و زنانی با رفتاری به غایت اخلاقی زمامداری کردهاند. نمونهی دیگر اتفاقا همان ویلی برانت است که چون رئیس دفترش جاسوس آلمان شرقی از آب درآمد بدون آنکه مسئولیتی متوجه او باشد به خاطر حفظ حیثیت کشور استعفا داد و هلموت اشمیت جانشین او شد.
آری، راهی که کشورهای پیشرفته پیمودهاند نه به خودی خود، بلکه همه جا راهی خطیر و پر فراز و نشیب بوده است و تنها به درایت میهندوستانه و اخلاق مسئولانه طی شده است. مثلاً میتوان نشان داد که تصمیمات و گامهای زمامداران آلمانی بود که کشوری که پس از شکست در جنگ جهانی دوم به کلی ویران شده بود و مردماش مورد نفرت جهانیان قرار داشتند امروزه به عنوان یکی از انسانیترین و عادلانهترین کشورهای جهان مورد احترام است.
این ویژگی دمکراسی است که رفتار مردان و زنان نیک و مدبّر را در معرض دید جامعه قرار میدهد و آنان را به مقامات بالا میکشاند. بدین ترتیب، تنها کسانی به چنین مقاماتی دست می یابند که منافع ملی را بعنوان والاترین ارزش ارج نهند.
چون از این دیدگاه به ایران امروز بنگریم، با وحشت به میزان واقعی عقبماندگیمان پی میبریم و متوجه میشویم که تا چه حدّ از جادهی پیشرفت منحرف شدهایم. هنوز بسیاری «اندیشمندان» ما میهندوستی و وفاداری و تعهد به منافع ملی را به عنوان «ناسیونالیسم» خوار می شمارند و بخش بزرگی از تحصیلکردگان، نه خدمت به جامعه، بلکه شرکت در «انتخاب بد در برابر بدتر» را «تمرین دمکراسی» میدانند!
از این رو، جای شگفتی نیست که بر ما «سیاستمدارانی» حکومت میکنند که به هیچ اخلاقی باور ندارند، تا چه رسد که بخواهند مسئولانه به کشور خود خدمت کنند و «مسئولانی» سرنوشت کشور را تعیین میکنند که چیزی به نام منافع ملی نمیشناسند تا چه رسد که بخواهند خدمت به کشور را بالاتر از منافع شخصی و گروهی قرار دهند.
حتی فراموش شده است که پیشرفتهای ایران در دوران پهلوی مدیون ایرانیانی بود که خدمت به میهن را ارج میگذاشتند و به ویژه در مقامات سیاسی نسبت به منافع ملی احساس مسئولیت داشتند. چون به تاریخ ایران از این دیدگاه بنگریم مردانی را می یابیم که برخلاف آنچه تا به حال میپنداشتیم باید از خادمان واقعی به ملت ایران به شمار روند. از جملهی آنان احمد قوام (قوام السلطنه) بود که با شهامت، درایت و موفقیت در راه نجات آذربایجان کوشید و به سربلندی ایران در جهان یاری رساند.
*ماکس وبر ۱۸۶۴تا ۱۹۲۰ میلادی
**هلموت اشمیت ۱۹۱۸ تا ۲۰۱۵ میلادی
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر