سخنى راجع به "تلرانس" (tolerance)غرب، و نقبى بر معناى "روادارى"
نیکروزاعظمی
از تابشِ خداوندگىِ عقل و خرد بود كه "تلرانس" در فضاى غرب درخشيد. پس "تلرانس" نسبت به خداوندگى عقل متأخر است.
آيا "روادارى" به حقى گفته مى شود كه اين حق، شامل آزادى فرد است؟ اگر پاسخ مثبت باشد پس اين حق بايست در شكل حقوقى و نيز از طريق آزاد سازى جامعه مدنى از قدرت سياسى محقق گردد. در صورت جا افتادن و رسميت يافتنِ تمايز ميان مسئوليت جامعه مدنى و شهروندى و قدرت سياسى، و تفكيك اين دو ساختار قدرت از هم، آزادى نيز محقق مى شود. جامعه و مردمى كه آزادى را تجربه نكردند و اصلاً آن را نمى شناسند و فرض را نيز بر اين گيريم كه ترجمه درست "تلرانس" غربى همان "روادارى" باشد، در اينصورت كجاست مفاهيمى همچون آزادى و حقوق و مسئوليت پذيرى شهروندى در جامعه ايرانى كه نيازمند "تلرانس" باشد؟ بعبارت ديگر "روادارى" ايرانى به مضمون "تلرانس"(به زعم برخى) بر بستر و به پشتوانه كداميك از اين مفاهيم در فرهنگ و جامعه ما روبروست؟ "تلرانس" در برهوتى از حاكميت دينى و سر ساييدن مردم به آن، به الگوى هنجارى زيست اجتماعى در نمى آيد. "تلرانس" نيازمند مديريت سياسى و حقوقى به مثابه تحمل پذيرىِ آزادى در جامعه است و به غلط "احترام" به عقايد ديگر ترجمه مى شود، كه آزادى يعنى حضور انديشه ها و نقد آنها.
كداميك از اينها نظير "عقل" ابن سينايى كه با "نقل" بهم تنيده و پيوسته اند، پند و اندرزهاى سعدى گونه، مداراى عارفانه، سيزده قرن در زيست فرهنگىِ "رب و عبد" خو كردن و با پديده هاى اجق وجق و مهملاتى نظير "نو انديشى دينى"، "روشنفكر دينى"، "پرتستانيسم اسلامى"، "فمينيسم اسلامى" و امثالهم سركردن و از بابت اين نوع اختراعاتِ محيرالعقول از سوى اصلاح طلبان دينى و گروهاى اسلام و يا ملى مذهبى در زنجيره مستحكم اسلامى، ممنون دار آنها بودن، آيا كمترين ارتباط و پيوندى با مفاهيم ياد شدهء فوق، مفاهيمى كه فقط بر بافت فرهنگ غرب زاده و پويا شدند، دارند تا بخواهيم براى "تلرانس" شان معادل فارسى "روادارى" دست و پا كرده و آن را در فرهنگ بومى خودمان پياده كنيم؟
اگر "روادارى" بخواهد نقش "تلرانس" غرب را ايفاء كند اين مربوط مى شود به تحمل انديشه هاى مخالف و از چنين تحملى ست كه آزادى جوانه مى زند و مى شكفد. وقتى آزادى هست، تنوع و تكثر و مالاً تحمل به انديشه ديگرى مطرح مى شود پس "تلرانس" نسبت به آزادى متأخر است. تنوع و تكثر انديشه ها و تثبيت حقوقى و مأمن قضايى آن در پيكره اى از فرهنگ آزادمنش ما كجاست تا بتوان مفهوم جارى بودهء آزادى در جامعه ما را نشان داد و آنگاه ادعاى "تلرانس" كرد؟ در جامعه اى آزاد و فعال در بكارگيرىِ روشِ نقد روشنفكرى به قدرت و دين است كه موضوع "تلرانس" مطرح مى شود. نقد و احترام واژگانى در سازگارى بهم نيستند و هر يك بار معنايى خاص خود را دارند. وقتى نظرى را نقد مى كنيم ناگفته پيداست كه آن نظر را، نظرى مطرح و مهم دانستيم و نه محترم. و وقتى نظرى را مهم دانستيم بى ترديد بر آزادى اش صحه گذاشتيم؛ از اين منظر نيز روش نقد و آزادى بر معناى احترام به نظر و انديشه، مقدم هستند. وقتى "احترام" هست نقد نيست و وقتى نقد هست "احترام" نيست بلكه آزادى هست. "تلرانس" در غرب منهاى آزادى و روش نقد و مسئوليت پذيرى معنايى نمى داشت.
معادل سازى ها از واژگان غربى به فارسى همچون "تلرانس" به "روادارى" از سوى داريوش آشورى، كه بدون حضور زمينه هاى عينى آنها در فرهنگ ما صورت مى گيرد، آنچنان سردرگمى ايجاد كرده كه برخى ها از چند بيت شعر عارفانه از عرفاى ما همچون عطار، سنايى، مولوى و حافظ و نيز نصايح سعدى گونه و همچنين رويداد اسماعيليه و ماجراى قلعه الموت به رهبرى حسن صبا اين پيروان شيعى اى هفت امامى باطنى كه با "فداييان اسلام"شان دست به ترور افراد مى زدند (و همه اين رويدادها و ماجراها يا اسلامى اند يا عرفانى)، از آنها "روادارى در فرهنگ و ادب ايران" استنتاج مى كنند و ساده انديشانه آنرا با "تلرانس" كه نسبت به مفاهيم آزادى، مسئوليت شهروندى و نقد روشمند متأخر است يكى مى انگارند. البته زرنگترينهايش، همانهايى كه مشغول جرح و تعديل فرهنگ ايران از طريق سه لايه اى خواندنش(ايرانيت، اسلاميت و مدرنيت) هستند اينگونه ساده انديشانه دُم به تله نمى دهند.
بد نيست نگاه كوتاهى به ماجراى "قلعه الموت" بيافكنيم و آن را در واقعيتش ببينيم و نه مطابق با ذوق و سليقه خاص پنداشت خودمان. در ارتباط با "قلعه الموت" و سنگر گرفتن اسماعيليان سخن ها گفته مى شود كه همگى در نسبت "آزاديخواهى"، "روشنفكرى" و "روادارى" به اين نهضت متفق القولند. آيا واقعاً چنين است؟
فرقه اسماعيليه به رهبرى حسن صبا با بينش باطنى، مبلغ مرام شيعى هفت امامى بود كه بر عليه هيأت دو گانه حكومت سلجوقيان كه برآمدى از تسنن و عرف بود، نهضتى را در "قلعه الموت" بر پا داشتند. پس توجه به اين نكته مهم است كه اين نهضت شيعى هفت امامى كه دست به ترور افراد مى زدنند، هدف اصلى شان آن وجه تسنن در حاكميت سلجوقى بوده است و در همين رابطه بود كه خواجه نظام الملك وزير سلجوقى را ترور كردند. جلال آل احمد در كتاب "در خدمت و خيانت روشنفكرى" اين نهضت تروريستى در هيأت شيعه هفت امامى را جريانى در خدمت "روشنفكرى" ذكر مى كند كه بر عليه حكومت سلجوقى قيام كردند و همچنين خواجه نصرالدين توسى را در "خيانت" به روشنفكرى. اما خواجه نصرالدين توسى كسى بود كه ابتدا در "قلعه الموت" بسر مى بُرد و هنگامى كه هلاكو خان اين قلعه را به محاصره همه جانبه گرفته بود از نزديكى خود با هلاكوخان استفاده كرد و واسطه شد ميان قلعه الموتى ها و هلاكو و بدينوسيله با بصيرت توانست جلوى كشتار همه جانبه را بگيرد؛ چنين رويدادى از نظر جلال آل احمد مى شود "در خيانت روشنفكران"و نهضت شيعى اسماعيليه كه با هدف ساقط كردن دو وجهىِ تسنن و عرف دستگاه حكومتى سلجوقيان، در بازار و مسجد خنجر بر سينه قربانى خويش فرو مى بُردند مى شود "در خدمت روشنفكران". و از اين بدتر و ساده لوحانه تر اينكه بر چنين نهضت تروريستىِ شيعى عنوان "روادارى" دادن و آن را مشت نمونه خراوار "روادارى در فرهنگ و ادب ايران" دانستن است. فرقه و نهضت شيعى اسماعيليه از طرف فرقه تسنن كه وجهى از دستگاه قدرت را در كنار قدرت عرف تشكيل مى داد، متهم به فرقه "الحاد" شده بود و خواجه نظام الملك نيز چنين اتهامى را بر ايشان روا دانست و از اين رو از سوى اين فرقه ترور شد. فعاليت اين فرقه در چهارچوب شيعه هفت امامى و هدفش اِعمال قدرت و نيز بر ضد آزادى بود. چنين فرقه و نهضتى را در پيوند مضمونى با "تولرانس"، "روادار" ناميدن اگر از روى نادانستگى به اين رويداد نيست پس چيست؟
"تولرانس" (toleranc) بر بستر خداوندگارىِ عقل و خرد و سنجش امور بر همين مبناى اصالت و روال، كه زيست آزاد آدمى منبعث از آن است در غرب پديدار و نهادينه شد و مناسبات قدرت را در تنوع اش ميان جامعه مدنى و دولت و حكومت متعين و منظم كرد. "تولرانس" غرب بر چنين بسترى معنا دارد، در حاليكه "روادارى" نمى تواند چنين معناى مضمونى داشته باشد چونكه فرهنگ و جامعه ما فاقد چنين بستر و زمينه اى هستند. هر مفهومى ابتدا بستر آن مهيا مى گردد و آنگاه عنوان خاص خود را مى يابد. جامعه اى كه در عقل گرايى اش مانده و به همين سبب حقوق شهروندى ندارد يا نمى شناسد بى ترديد روادارى اش صرفاً استيلاء قدرت حكومت و دولت بر جامعه مدنى خواهد بود. دامن زدن به اين نوع واژگان بى معنا در وحله نخست فقط حكومت دينى است كه براى كنترل جامعه مدنى به بهترين وجه از آن سود مى برد؛ "تساهل و تسامح"اى كه از دهان وزير ارشاد خاتمى به بيرون درز كرد نمونه اى از چنين سوداگرى از "تلرانس" است. گنجاندن "روادارى" در "فرهنگ و ادب" ما در مطابقت با مضمون "تلرانس"، بى مايه كردن "تلرانس" است. و اين نيز ادامه رويدادى است مبنى بر بى مايه كردن فلسفه يونانى و ارسطويى در اسلام از سوى "فيلسوفان" اسلامى همچون ابن سينا است. در واقع به همانگونه كه كارخانه فرهنگى ما از قطعات يدكى و مونتاژ شدهء فلسفه يونانى، مهملاتى همچون "فلسفه اسلامى" توليد كرد، از چنين نيرويى برخوردار هست تا از فمنيسم غرب، فمنيسم اسلامى توليد كند و از از هرمنوتيك شان "هرمنوتيك" اسلامى. "تولرانس" غربى را هم در اسلام يك لقمه چربش مى كنند و مى بلعند. در واقع، بقول بهرام محيى فضاى شيعى ما، هم "خر سنت را مى خواهد و هم خرماى مدرنيته را". بنابراين اختراع اين نوع واژگان بدون امكان و حضورِ مضمونىِ ارزشهاى متناسب با آنها، فقط گمراه كننده و باعث دردسر است و نمى تواند فضاى عقل محور ايجاد كند بجايش مورد بهره بردارى جناح هاى حكومت قرار مى گيرد. و به دليل كمبود چنين امرى (عقل گرايى و سنجش عقلى به امور) در مناسبات قدرت سياسى و اجتماعى در جامعه، "روادارى" مستمسكى مى شود تا حكومت سايه شوم خود را در كنترل جامعه مدنى تداوم بخشد. اگر فضاى عقل محور بهمراه آزادى فرد و انديشه و مسئوليت پذيرى جامعه در غرب موجب پيدايش چنين مفهومى از "تولرانس" شد، در ايران "جمهورى" دينى، فضايى از "روادارى" مطلقاً بنفع حكومت در كنترل جامعه مدنى خواهد بود.
نيكروز اعظمى
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر