۱۳۹۵ اسفند ۲, دوشنبه

مرد

مردی که نباید شناخت !


فاضل غیبی

به مناسبت گذشت 38 سال از انقلاب اسلامی کمابیش همان "بررسی" های همیشگی از چپ و راست تکرار شد. در این میان آنچه دیگر به خط مسلط بر "بررسی انقلاب" بدل شده همانست که پیشتر به صورت "خلایق هرچه لایق"  زمزمه می‌شد. اینک اما تئوریسین های ما لازم می بینند آن را به کمک "بررسی‌های تاریخی ـ طبقاتی" به اثبات رسانند.
کانون این بررسی‌ها این کشف بزرگ اخیر است که:   "ایرانیان دینخو هستند!"  گویی پیش از آن کسی تصور می کرد در جامعۀ قرون وسطایی ایران اکثریت با "فلسفۀ علمی" می اندیشند!
 به هرحال، برای تحلیل‌گران امروزی، دینخویی و به عبارت روشن‌تر "مذهب زدگی" ویژگی ذاتی جامعۀ ایران است و آنان صفحات بسیاری را با شواهد تاریخی و اجتماعی سیاه می کنند تا برای خواننده کاملاً روشن شود که مذهب زدگی ایرانیان پدیده ای گذرا و یا قابل تغییر نیست!
فراتر از آن، به منظور آنکه مبادا کسی فکر کند اسلام باعث مذهب زدگی ایرانیان شده است، مذهب زدگی را به همۀ دوران پیش از اسلام گسترش می‌دهند و برای محکم‌کاری تئوری می بافند که:
 « نظام هاى سياسى هر جامعه‌اى مقبوليت خود را از نظام فرهنگى حاكم بر آن جامعه كسب مى كنند." (1)
 و چون "نظام فرهنگی حاکم بر ایران" همیشه مذهبی بوده است، پس نظام سیاسی نیز همیشه الهی بوده و خواهد بود.  آنان می‌خواهند مذهب زدگی ذاتی ایرانی را اثبات کنند تا نظام ولایت فقیه را ابدی جلوه دهند و در این خوش خدمتی تا بدانجا می‌روند که مدعی می شوند دوران پهلوی بدین دلیل که حکومت در آن مذهبی نبود، در واقع دورانی  نامربوط و تحمیل شده به جامعۀ ایرانی بود!:
«اگر در جامعه‌اى نظير ايران كه در حصار ارزش‌هاى فرهنگ اسلامى قرار دارد بتوان نزديك به پنجاه سال(سلطنت پهلوى ها) شكلى از حكومت غير دينى برپا نمود در واقع، حادثه اى نامربوط به نظام فرهنگى موجود رخ داده است.»(2)
واقعاً زهی شرم! آقایان  چنان از حکومت اسلامی خوشنودند که سیر طبیعی تاریخ ایران را گذار از دوران قاجار به حکومت ولایت فقیه می دانند!  آنان به خوبی می دانند که در دوران قاجار ملایان با در دست داشتن "محاکم شرع" بر جان و مال مردم حاکم بودند و پایگاه قدرت واقعی را تشکیل می دادند. این رضا شاه بود که بساط آنان را برچید و  حکومت سیاسی را بر ایران حاکم ساخت.  بدین سبب هم توانست در کمترین مدت چهرۀ ایران را دگرگون کند.
حکومت اسلامی در 38 سال گذشته کوشیده است به کمک سیلی از کتابها، فیلم ها و سریال‌های تاریخی چهره ای مخدوش از سدۀ گذشتۀ ایران در ذهن نسل امروز بکارد. توگویی پس از هزاران سال تاریخ ستم‌شاهی، در دوران معاصر یک مشت عوامل گوش بفرمان اجنبی، کشور را اشغال کرده و مشغول غارت آن بودند. آنان می کوشند فقط نام مشتی عمامه‌بسر در ذهن نسل جوان نقش بندد و نام ایرانیانی که در سدۀ گذشته در مبارزه با پاسداران جهل و خرافات امر نوسازی ایران را به پیش بردند فراموش گردد.
متأسفانه در زیر آتشبار تبلیغی اسلام پناهان نه تنها نام "مردان عمل" در تاریخ معاصر ایران فراموش می‌شود، بلکه چهرۀ "مردان نظر" نیز همواره کم رنگ تر می شود: دیگر کمتر کسی می داند  دهخدا که بود و نفیسی و پیرنیا چه کردند و چه می‌گفتند. 
 با فراموشی آثار روشنگران ایرانی می کوشند این تصور تاریخی را رواج دهند که مردم ایران از صبح ازل تا به امروز مذهب زده و مسحور ملایان بوده اند.  درحالیکه این 38 سال نشان داد که مذهب زدگی و خرافات پرستی نه تنها خود به خود پانمی گیرد که به پاسداران و متولیانی نیاز دارد که با کارزار تبلیغی، تطمیع مالی، فشار روانی و در نهایت سرکوب وحشیانۀ هرگونه مخالفت و دگراندیشی به آن  "مقبولیت اجتماعی" دهند.
اگر  امروزه ده ها میلیون ایرانی هر ساله به زیارت قبور می روند و  انبوهی از تحصیل‌کردگان ما در جمکران با امام غایب راز و نیاز می کنند، از یکسو نتیجۀ تبلیغات ملایان و از سوی دیگر ثمرۀ رشد "بی‌خردی جمعی" در سایۀ "احترام به عقاید عامه" است که چپ ها در نیم قرن گذشته رواج دادند.   
 همان چپ هایی که دیروز آخوند را از کنج حوزه ها بر دوش اقشار عقب ماندۀ ایرانی سوار کردند، امروزه نیز در سایۀ آزادی کشورهای پیشرفته، انقلاب اسلامی را   توجیه می‌کنند و  با نادیده گرفتن و وارونه نشان دادن کوشش‌های روشنگرانه در سدۀ پیشین به خود اجازه می دهند به ملت ایران توهین کنند و ذاتاً  مذهب زده اش بخوانند!
نگاهی به تاریخ معاصر ایران بخوبی نشان می دهد، میزان "مذهب زدگی و خرافات پرستی" جامعۀ ایران (مانند هر جای دیگر دنیا)  دقیقاً متناسب با نفوذ و قدرت "روحانیون" بوده و هست.  در طرف مقابل، مخالفان این نفوذ و قدرت از آخوندزاده تا کسروی و از سیدباب تا میرزا آقاخان کرمانی، خود و پیروانشان همواره با شدیدترین فشار و تکفیر و کشتار  روبرو بودند.

در این میان جماعتی چند صدهزار نفری در ایران بودند که همواره دشمنی آخوندها را برمی انگیختند، درحالیکه اصلاً اهل "مبارزه" نبودند، تا چه رسد که بخواهند با آخوند جماعت دربیافتند! و این چیستانی است که چرا حکومتگران اسلامی این "فرقه" را با وجود "سربراهی" و "بی آزاری" چنان تار و مارشان کردند که در ایران امروز بسختی بتوان سراغی از آنان گرفت!
هرچند آنان پیرو مردی هستند که همۀ رهبران مذهبی درباره‌اش هشدار داده‌اند و  اصلاً در جامعۀ ایرانی شناخته نشد تا به کوششی برای بفراموشی سپردن او نیاز باشد. خوشبختانه پس از بیش از یک قرن که از  زندگی او می‌گذرد، زبان و انشایش را نیز دیگر به راحتی نمی‌توان خواند و فهمید. از دید امروز باید گفت، چه خوب! زیرا آنچه نوشته بکلی دور از ذهن و مخالف ارزش‌های جامعۀ ماست. مثلاً برای "امت مسلمان" نه تنها احترامی قائل نیست که می نویسد: 
 "در قول فخر عالمند و در عمل ننگ امم."(3)
 " مانند سراب اوهام در موج‌اند و گمان اوج دارند "(4)..
او "تودۀ شیعیان" را "بندۀ اوهام" می نامد، اما علت خفت و ننگ‌شان را نه مذهب‌زدگی ذاتی، بلکه دنباله‌روی از "عمامه بسران" می‌داند:
"عمامه و رداء سبب هلاکت قوم شد. عباد بيچاره از آن انفس غافله پذيرفتند آنچه را که سبب گمراهى شد."(5)
 به نظر او دنباله‌روی از عمامه بسران است که سبب گمراهی توده شده است، زیرا که ملایان وارونه‌کارند:
" علما و فقهاى عصر، بر مسند علم و فضل نشسته اند و جهل را علم نام گذاشته اند و ظلم  را عدل ناميده اند."(6)
 چه ادعایی! چگونه ممکن است که " علما و فقهاى عصر" در روز روشن جای "جهل" را با "علم" و جای "ظلم" را با "عدل" عوض کنند و نه تنها مردم عادی که تحصیل‌کرده‌های ما نیز آن را بپذیرند؟
مرد ناشناس در لابلای نوشته هایش ادعاهایی دور از ذهن نیز در تأیید وارونه‌کاری آخوندها آورده است. سه نمونۀ آن چنین اند:
1)  اینکه  استعمار و دخالت اجنبی باعث عقب ماندگی ایران شده توهمی بیش نیست!  بلکه مذهب زدگی و خرافات پرستی ما ایرانیان باعث شد نتوانیم بر عقب ماندگی خود غلبه کنیم و تقصیر آنهم به گردن ملایان بود که در سده‌های گذشته همۀ مظاهر تمدن جدید را تکفیر و تحریم کردند.    
2)  اینکه دوران باستان ایران "دوران ستم شاهی" بود، توهمی است که آخوندها بدان برای توجیه تسلط اسلام بر ایران دامن زدند. وگرنه ایران از گذشته‌ای درخشان و "آیینی نازنین" برخوردار بود! 
3)  برقراری عدل در جهان از راه مبارزه با ارباب زر و زور (به زبان امروزی: امپریالیسم) توهمی بیش  نیست!   آینده ای امن، مرفه و پرسعادت برای ایران تنها از طریق دوستی با دیگر کشورهای جهان، بویژه غربی ممکن است.

حال اگر بپرسیم، چرا آخوند به "توهم" دامن می زند، مرد ناشناس جواب می‌دهد: برای حفظ قدرت و عشق به ریاست:
 "گِل پاره هاى عالم محض حب رياست عمل نموده اند  آنچه را که سبب و علت گمراهى عباد گشته."
او "رهبران مبارزات حق طلبانۀ مردم ایران" را "گِل پاره" می نامد! و بی‌احترامی به "آقایان" را بدانجا می رساند که می نویسد:
" اگر فضل انسان به عمامه مى‌بود، بايد آن شترى که معادل (هزار) عمامه بر او حمل مى شود از اعلم ناس محسوب شود و حال آنکه مشاهده مى‌نمايى که حيوانست و گياه مى طلبد."(7)
 فراتر از آن "اعتقادات قلبی" میلیون‌ها مردم شیعه را که امروزه حتی مورد احترام کمونیست‌های سابق است،  یکسره خرافات و "موهومات" می‌نامد:
" هزار سال... جميع فرق اثنى عشريه نفس موهومى را که اصلاً موجود نبوده، (با) عيال و اطفال موهومه در مدائن موهومه محل معين نمودند و ساجد او بودند و اگر نفسى انکار او  مى نمود فتواى قتل مى دادند."(8)
 جالب است که او اعتقاد به "امام زمان" را مربوط به گذشته می داند! زیرا "علم غیب" نمی دانست و تصور نمی‌کرد که "حضرت مهدی"   یک قرن بعد به اجازۀ حکومت اسلامی از سامره به جمکران منتقل خواهد شد!
او در نهایت "روحانیت" را به فریبکاری متهم می کند و مذهب اکثر ایرانیان را در پیروی از آنان "بی‌حاصل" و "ظلمانی" می‌نامد:
 "سالها به اسم جابلقا و جابلسا و ناحيۀ مقدسه، ناس را فريب دادند و گمراه نمودند. حال تفکر ننموده و نمى نمايند که حاصل فرقۀ شيعه چه بوده و هست."(9)
و مردم را به ترک آن دعوت می‌کند:
"بگو اى مردم،... از ظلمت حزب شيعه  خود را خارج نماييد"(10)
حال پرسیدنی است، آیا ضروری نیست از شناخت چنین فردی صرفنظر کنیم و از آشنایی با اثار و افکارش بپرهیزیم؟
هرچند با همین مشت نمونۀ خروار، دستکم چیستان یاد شده گشوده می شود و می توان دانست که دشمنی  آخوندها با  "فرقۀ ضالّه" از کجا ناشی شده است. 
نوشتجات ملایان در دوران پهلوی نشان می‌دهد که آنان به چه حدّ از اینکه در دوران قاجار نتوانسته بودند "فرقۀ ضاله" را ریشه‌کن کنند خون دل می خوردند، تا آنکه کمکی غیرمترقبه رسید و فیلسوف بزرگ ، احسان طبری، در دهۀ 40 کشف کرد که این جماعت نه تنها از نظر فکری و اعتقادی منحرف هستند، بلکه با "محافل امپریالیستی" نیز در رابطه‌اند! (11)
از آن پس مبارزه با آنان در چهارچوب مبارزۀ انقلابی قرار گرفت و تودۀ انقلابی ، چه مذهبی و چه چپ‌گرا، ضرورت نابودی آنان را درک کردند و همۀ "روحانیون مبارز" به پیشوایی شخص رهبر انقلاب بر "نجس" بودن‌شان فتوا دادند (12)  


بهمن 1395
(1) و (2) نیکروز اولاداعظمی، در شيفتگىِ جنون آميزِ رويدادهاى منتهى به انقلاب اسلامى ٢٢ بهمن ٥٧، سایت عصرنو
(3) تا (10) دلارام مشهوری، رگ تاک، ج2، خاوران، 170ـ169
(11) احسان طبری، جامعه ایران در دوران رضا شاه، فردوس، ص78

(12) آیت‌الله خامنه ای: "جمیع افراد فرقۀ ضالۀ بهائی محکوم به کفر و نجاست هستند و .. بر مؤمنین واجب است که با حیله و فسادگری این فرقۀ گمراه مقابله کنند." فتوای شماره 143595

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر