دربارۀ فرهنگ مبارزه با حکومت اسلامی
فاضل غیبی
باری دیگر خیزش ایرانیان در برابر حکومت اسلامی سرکوب شد و این پرسش را بجا گذاشت، که چرا ممکن نمیشود با تکیه بر نارضایتی فراگیر و آگاهی روزافزون ایرانیان، نابکارترین حکومت دنیا را برانداخت؟ واقعیت این است که جنبش مردم ایران نه تنها با دشمن خانگی سرسخت و مکاری روبرو است، بلکه خود نیز از کاستیهایی رنجور است، که گویا در کف خیابانهای ایران در حال شکلگیری است.
از این نظر جای شگفتی است که رهبران اپوزیسیون نه تنها توجهی به بررسیهای علمی دربارۀ ماهیت رژیم ندارند، بلکه ظاهراً دچار توهماند، که حکومت اسلامی با تکرار الگوی انقلاب 57 سرنگون خواهد شد و این بار از میان امواج آتش و خون، بجای حکومت توتالیتر مذهبی، حکومت دمکراسی پارلمانی مدرن برخواهد آمد!
آیا تأییدی روشنتر بر این واقعیت میتوان یافت که در آبانماه نیروهای سرکوبگر رژیم اسلامی هر جا که توانستند، دست به کار شدند و به خرابکاری و آتشفشانی در بانکها، مراکز پلیس و غیره پرداختند، تا بدینوسیله بتوانند کشتار وحشیانۀ معترضین و سرکوب جنبش را توجیه کنند؟
تا بحال در تاریخ نمونهای که ملتی بتواند به نیروی درونی و به شیوۀ مسالمتآمیز در برابر حکومتی توتالیتر برخیزد، وجود نداشته است. این شاهراهی است که برابر ملت ایران گشوده است که رفتن بدان تنها با شیوه های فرهنگی و انساندوستانه ممکن است و انحراف از آن به هرگونه «میان بر» و «کژراهۀ» خشونتآمیز و ماجراجویانه نه تنها باعث شکست مکرر جنبش می شود، بلکه در خدمت تحکیم حکومت موجود و تخریب آیندۀ مطلوب خواهد بود.
آنجا که با دشمنی وحشی روبروییم، برای یافتن راههای مبارزۀ مدنی و فرهنگی باید به دامان خرد و همدردی اجتماعی دست یازیم و به ابتکارات نوین و هوشمندانه دست زنیم. نه تنها باید خشونت، وقاحت و سرکوبگری رژیم را دید، بلکه نارساییهای خودی را نیز بررسی کرد و راهکارهای غلبه بر آن را یافت.
متأسفانه هنوز هم مهمترین شاخص جامعۀ ایران دنبالهروی «روشنفکران» از «توده» و نداشتن شهامت برای سخن گفتن از نارساییها است. این نوشتار کوششی است برای ریشهیابی یکی از مهمترین نارساییهای جنبش مردمی ایران، که همانا کمبود اعتماد فردی و جمعی است.
این نارسایی نه تنها هرگونه تشکل سازمانی را مانع میشود، بلکه (چنانکه بویژه در سالهای اخیر بطور فزاینده شاهدیم) حتی اجازه نمیدهد فرهیختهترین ایرانیان بر پایۀ کوچکترین اهداف مشترک با هم همکاری کنند. اگر در دهههای گذشته پدیدهای ثابت مانده همانا تشکیل مکرر سازمان ها، نهادها و جمعیت هایی است که دیری نپاییده، از هم گسستهاند. آیا «فرشگردی»ها نمیدانستند که به چه امیدها دامن می زنند و یا «ققنوسی»ها نمی دانستند که کار علمی به اعتماد و همفکری نیاز دارد؟ آیا اینکه فقط در سه ماه گذشته در سه تشکل سیاسی اپوزیسیون انشعاب رخ داده، اتفاقی است؟
نبود اعتماد در میان ایرانیان، نابسامانی نوینی است که در دهههای گذشته ریشه دوانده و ربطی به روحیۀ ایرانی، اختلافات شخصی و یا سلیقهای ندارد. بدین دلیل ساده، که همین ایرانیان، پیش و پس از انقلاب 57 از نظر همبستگی اجتماعی نمونۀ تاریخی یگانهای را به جهانیان نشان دادند؛ چه بسا جانها که باختند و چه بسیار نابسامانیها که بخاطر اعتماد و وفاداری عاطفی و سازمانی تحمل کردند. متأسفانه این مشکلی فرعی نیست که بتوان با صبر و تحمل و یا حتی تجدید تربیت نسل جوان بر آن غلبه کرد، بلکه مایه و ملات زندگی اجتماعی است و بدون آن هیچگونه فعالیتی به ثمر نمیرسد.
کوتاه سخن، برای شناخت علل این نابسامانی باید به پدیدۀ دیگری نیز که در دو سه دهۀ گذشته در میان ایرانیان رشد کرده توجه کرد و دربارۀ رابطۀ این دو اندیشید.
پدیدۀ مورد نظر، به نگاه نخست، پدیدهای مثبت است و آن اینکه در دهههای گذشته بخش بزرگی از ایرانیان با توجه به جنایاتی که به اسم و رسم اسلام صورت گرفته، بطور روزافزون از آن دوری میکنند. البته این دوری هرچند ناشی از آگاهی بر ماهیت اسلام است، اما به حرکت فرهنگی مثبت و جنبشی نوین منجر نشده، بلکه به ردّ همۀ آیینها و طرفداری از «آتئیسم» انجامیده است. به حدی که امروزه نزد بخش بزرگ ایراندوستان، همۀ ادیان بعنوان وسیلۀ تحمیق و مایۀ فلاکت پیروان قلمداد میشوند و نه تنها اسلام، بلکه همۀ دیگر آیینها بعنوان میراثی نامیمون از گذشتهها تلقی میشود که شایسته است هرچه زودتر از جوامع بشری حذف گردد.
بدین توجه نمیشود، که مردم کشورهای غیراسلامی نه تنها مشکل چندانی با دین ندارند، بلکه بویژه در کشورهای پیشرفته که اعتقادات مذهبی امری خصوصی تلقی میشود، دین همچنان از پایگاه استواری برخوردار است و حتی آنجا که اکثریت جامعه، اعتقادات مذهبی را ردّ می کند، از آن بعنوان پدیدۀ مثبت اجتماعی پاسداری می شود.
اگر در آستانۀ انقلاب 57 هیچکس جرأت نداشت در انتقاد از اسلام سخنی بگوید، امروز گویی همگان در ردّ دین همآوایی دارند. به حدی که برخی با شگفتی از نگارنده میپرسند، تو که بنظر میرسد بکلی از عقل بیبهره نباشی، چگونه از ضرورت دین دفاع میکنی؟
به هر حال اگر بپرسیم، که دینگریزی ایرانیان چه ربطی به اتحاد و همبستگی برای گذار از حکومت اسلامی دارد؟ پاسخ این پرسش را باید در ناآگاهی از ماهیت دین جستجو کرد. بدین توضیح مختصر که بر خلاف تصور، دین ربط چندانی به اعتقادات مذهبی ندارد، بلکه بعنوان پدیده ای اجتماعی، بیانگر «روح جمعی» پیروان است. در گذشته تصور می شد، که اشتراک عقیدۀ مذهبی موجب همبستگی دینی می شود، درحالیکه باورها و تصورات از مقولات دینی در میان پیروان هیچ دینی یکسان نیست و هر کس بنا به تجربیات و سطح آگاهی خود از آنها تصوری دیگر دارد.
مهمترین وسیلۀ دین برای تأمین تداوم خود، همانا برگزاری مراسم ادواری و گردهماییهای مذهبی است، تا از راه تربیت و عادت، «اشتراک عاطفی» در حافظۀ جمعی نهادینه شود. مراسم مذهبی به پیروان کمک می کنند لحظههای مهم زندگی را از ازدواج تا مرگ بصورت خاطره ای شایسته به ذهن بسپارند و از سوی دیگر واکنش بدن در برابر ضربات سرنوشت را کانالیزه کرده و بازیافت تعادل در رابطه با محیط را ممکن سازد.
«اشتراک خاطرۀ جمعی» از یک سو و «اشتراک آرزو» از سوی دیگر، نقش اساسی در استواری پیوند میان اعضای گروه و ثبات جمع دارد. از یک سو هویت مذهبی را تعیین می کند و از سوی دیگر به هویت تاریخی و فرهنگی جامعه شکل میدهد. این عامل مهم برای سلامت زندگی اجتماعی در جوامع مدرن (بویژه با خصوصی شدن هرچه بیشتر اعتقادات مذهبی) نقش هرچه آگاهانهتری می یابد. چنانکه به منظور پاسداری از هویت ملی نیز، مراسمی شبیه به مراسم مذهبی برگزار میشود.
اسلام، از آنجا که از بدویت عربی برخاسته، برای سلطه بر ایرانیان میبایست، به تخریب حافظۀ ملی ایرانی و جایگزینی آن با افسانه های پیدایش اسلام دست زند و از آنجا که امیال جهانگیرانه اش با منافع ملی ایرانیان مخالف بود، هیچگاه نتوانست به اشتراک آرزو نزد مسلمانان ایرانی دامن زند. برعکس، همواره از اعتماد مؤمنان برای تحکیم قدرت متولیان مذهب سؤاستفاده کرده است.
با توجه بدین واقعیت مهم، باید به روشنی دید که انقلاب 57 جنبشی بود، که با استفاده از نمادها و مراسم شیعی توانست از پشتیبانی تودهای برخوردار شود. ملایان توانستند با استفاده از نمادهای مأنوس شیعی دیگر جریانات (از جمله چپها را که می کوشیدند از نمادهای شیعی مانند شهیدپروری و خونخواهی استفاده کنند) از میدان بدر کنند. در چهار دهۀ گذشته نیز حکومتگران اسلامی نه تنها جنایات خود را با احکام اسلامی توجیه کردهاند، بلکه به هر ترفند تبلیغی، از مراسم و نمادهای شیعی در راه توجیه و تحکیم قدرت خود استفاده کردهاند.
بنابراین با توجه به نکات یاد شده، باید دید که دینگریزی ایراندوستان، بعنوان واکنشی منفی به رفتار «حکومت جهل و جور»، متأسفانه نه تنها به روندی مثبت منجر نشده که به «اتمیزه شدن» جامعه انجامیده است. بدین معنی با واقعیت سختی روبروییم که اگر جنبش برای گذار از حکومت اسلامی میخواهد موفق شود و جنبشی ملی و آینده ساز باشد، باید خود را از نمادهای شیعی رها کند و به نمادهای ملی ایرانی دست یازد که خود ریشه در نمادهای ادیان ایرانی دارند.
باید بدین مطلب اساسی توجه داشت، که هر نوع استفاده از نمادهای شیعی به تحکیم رژیمی کمک میکند که به قیمت تحقیر جنایت بار مردم ایران از آنها دفاع کرده است. بنابراین هرگونه استفاده از این نهادها به معنی بازی کردن در زمین دشمنی است که مردم ایران را به سبب اعتقادات مذهبی به اسارت گرفته است و مادامیکه این «ضدفرهنگ» بر جامعه حاکم است، گذار به آیندهای شایسته منجر نخواهد شد. ملت ایران خواستار تحول به نظامی اجتماعی و سیاسی بر مبنای موازین نوین تمدن است و این موازین ناگزیر با احکام اسلامی در تضاد هستند و در عین حفظ مسلمانی نمی توان بدانها دست یافت. حکومت اسلامی آگاهانه اسلام را زیربنای فرهنگی خود قرار داده و گذار از آن بدون گذار از اسلام ممکن نیست.
اسفا که مردم ایران بطور روزافزون از اسلام و دکانداران رنگارنگ آن فاصله میگیرند، درحالیکه رهبران خودخواندۀ اپوزیسیون به بهانۀ «احترام به عقاید عامه» هنوز آتش اسلام را باد میزنند. ملت ایران اگر هنوز موفق به گذار از حکومت اسلامی نشده، اما در چهار دهۀ گذشته اسلام را بعنوان دینی که هزار سال است جانمایۀ جامعه را فرسوده پشت سر گذاشته و این را بخوبی دریافته که گذار از حکومت اسلامی «نقطۀ عطف تمدنی»(1) در تاریخ ایران خواهد بود و بدون جایگزین شدن ارزش هایی نوین ممکن نیست.
برای رسیدن به ایرانی شایسته باید از هماکنون کوشید و نه تنها از خشونت، بلکه از شهیدپروری و نه فقط از انتقامجویی، بلکه از عزاداری به رسم شیعی نیز دوری جست. نباید در برابر پلیدی رفتار و فساد اخلاق حکومتگران اسلامی شگفتزده ماند، بلکه تدابیر فرهنگی و ابتکاراتی را اندیشید که بتوانند تهاجم تبلیغی رژیم را به عقب رانند. چنین ابتکاراتی هم بهانهای برای خشونتفزایی بدست نمیدهند و هم به همبستگی و اعتماد میان ایراندوستان دامن میزنند. دو نمونۀ چنین ابتکاراتی:
1ـ سپیدپوشی به یاد از دست رفتگان، به عنوان رسم دیرین ایرانی
2ـ شرکت انبوه در مراسم و جشنهای اقلیتهای مذهبی (مانند: سدۀ زرتشتی، تولد مسیح و یا جشن پوریم) به هدف جلوگیری از کوشش رژیم برای تبدیل آنها به «گذشتۀ از دست رفته»(2).
پلیدی رفتار و فساد اخلاق حکومتگران اسلامی چنان ایران را آلوده است که برای اعلام مخالفت با آنان کوچکترین رفتار نیک و گفتار شایسته کافی است.تا آنجا که، گویی هانا آرنت به ایران امروز نظر داشت هنگامیکه نوشت، جامعهای که در آن دروغگویی سازمانیافته حاکم باشد، راستگویی به خودی خود به عملی سیاسی بدل میگردد و گویندۀ حقیقت «کنشگر سیاسی» محسوب میشود. بدین معنی بهائیان ایران که با وجود خطر جانی، از راستگویی دست برنمیدارند، سرمشق خوبی برای کنشگران ایراندوست هستند.
(1)حسن شریعتمداری در تماس با پدر پویا بختیاری
(2)ن.ک.:محمود صباحی:« گذشتۀ از دسترفته، آیندۀ رهاییبخش»
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر