موانع برقراری دیالوگ میان نیروهای مخالف نظام حاکم
محسن ذاکری
حزب سکولار دموکرات ایرانیان دارای دو جوهر حرکت است. نخست اینکه بر راستا و در همسانی با کنش های جمعی که از سال 1389 نام خود را «شبکه ی سکولارهای سبز» برگزید و شروع به کار نمود، کار کرده است و تا بدینجا رسیده است، و دیگر آنکه آرمان بنیادین خود را بر سکولاریسم و دموکراسی ساخته است.
این جمع پیوسته امید برای پدید آمدن لازمات و عناصر آلترناتیوی از میان اپوزیسیون برونمرز در برابر حکومت اسلامی را ایران زنده نگاه داشته است. از این رو تلاش متمرکز خود برای یافتن و همسو شدن با نیروهایی که در شکل گیری این آلترناتیو مداخله نمایند و خود را بخشی از آن بدانند را هرگز نمی تواند نادیده بگیرد. بروز و تولد هر رسانه و سازمان و گروه باورمند به سکولاریسم و دموکراسی، از سوی این حزب مبارک و میمون است. باور این حزب به «دیالوگ» قوی است و تاریخچهء سیاسی اششاهد این ادعا است.
دیالوگ
تفاوت دیالوگ با گفتگو یا گفت و شنود در چیست؟ برای بسیاری دیالوگ همان جایگاه گفتگو را دارد. و گروهی نیز دیالوگ را با گفتمان (دیسکورس) اشتباه می گیرند. دیالوگ و گفتگو هرچند از لحاظ شکل شبیه بهم می مانند اما دارای تفاوت هایی هستند. در فرهنگ های متفاوت، گفتگو و دیالوگ نیز متناسب با فرهنگ ارتباطات آن مردمان کار می کنند. ولی، جدا از این نکته، ویژگی های دیگری را هم برای دیالوگ، در جایگاه مهمترین ابزار بشر برای فهمیدن یکدیگر، باید در نظر گرفت. در زبان یونانی واژه های «دیا» و «لوگوس» در کنار هم به شفافیت منظور دیالوگ را می رسانند که انتقال معنی از طریق گفتگو کنندگان است. به گفتهء «هانس جرج گادام»: «ما در هنگام دیالوگ با دیگری باید سعی کنیم حرف و معنای یکدیگر را بفهیم و بدنبال "فرد" نباشیم. بدنبال این نیستیم که سوبژه را بدانیم بلکه می خواهیم متوسل به درکی از اُبژه شویم». این نگاه به دیالوگ، تأکید ما بر نگرش نقادانهء ما در دیالوگ را، کنترل می کند. به بیان ديگر، ما در دیالوگ تنها خواهان گفتن خود و نقد دیگری نیستیم بلکه بدنبال درک و ایجاد تفاهم هستیم.
اگر بخواهیم از مهم ترین ویژگی دیالوگ آغاز نماییم باز می گردیم به انگیزه ای که دردیالوگ طرفين را به سوی هم می کشاند. انگیزهء ما برای دیالوگ بیش از هر چیز دیگر دست یابی به یک «دگرگونی» است. چوو از آنجا که می خواهیم دیالوگ آبستن یک کنش و یا دگرگونی باشد، با ورود به دیالوگ زمینه ها و پیشرفت دیالوگ را بسیار جدی پی می گیریم. گاهی این تغییر غیر قابل پیش بینی است و دور از انتظار ما روی می دهد. این تغییر الزامی نیست اما همیشه دیالوگ با انگیزهء رسیدن به یک شرایط بهتر بنا می شود و ادامه می یابد. نفس باور به اینکه می توان پس از دیالوگ تغییری را منتظر بود، انگیزهء افراد را برای دیالوگ زنده نگاه می دارد. این انگیزه با پیشرفت دیالوگ به باور تبدیل می شود و رشد می کند ومی تواند به سر انجام برسد. گپ زدن و یا گفتگو نیز می توانند به تغییری منجر شوند اما پیش شرط، انگیزه و لازمهء آنها این دگرگونی نیست. اگر در نشستی، سمیناری، همایشی شرکت می جوییم، باید بدانیم اینگونه فضاها برای انجام دیالوگ، بهترین ها نيستند و شاید اصلا نباشند. اما امکان دارد در جریان آنها دیالوگ هایی اتفاقی و سطحی بین افراد روی دهد. دیالوگ، با هدف دست یابی به دگرگونی، برنامه ریزی می شود، ساختاری و سیستماتیک پیش می رود و چند مرحله ای است.
قبل از اینکه به لازمهء دیگر دیالوگ بپردازم، از آنجا که می دانم عده ای بلافاصله ذکر آن را امری تشریفاتی تلقی خواهند کرد، تأکید بر این مهم را لازم می دانم اين بحث کاملا ژرف است و اتفاقا از کمبود های فرهنگ دیالوگ ایرانیان سخن می گوید. در سال های گذشته نمایندگان تیم شبکهء سکولارهای سبز، جنبش سکولار دموکراسی، مجمع سازمان های سکولار دموکرات، بارها بارها، و امروز نیز حزب سکولار دموکرات ایرانیان، خواهان دیالوگبوده و وارد دیالوگ با نیروهای دیگر شده اند. تجارب حاصل از این روند مثبت و منفی بوده اند. در دیالوگ یکی از میزان ها و شروط مهم «احترام» به یکدیگر است و این احترام هم در گزینش واژه ها و هم در رفتار طرفین باید هویدا باشد. نخست این نکته را باید مورد تعمق قرار داد که اگر خواهان دیالوگ نیستیم، لزومی به اجرای کلیشه ای و نمایش به دیالوگ کردننیست. تجربهء سال های گذشته بطور مستند برای هموندانم شواهد این رفتار از سوی بعضی از گروه ها را با خود دارد. بسی برازنده و بهینه است که اگر می دانیم دیالوگ سودی ندارد وارد آن نشویم تا اینکه با فرستادن نمایندگانی که صلاحیت دانشی و تجربی لازم را ندارند، طرف مقابل را خسته نماییم. رویهء دیگر این احترام باز می گردد به «آزاد اندیشی» و حق «آزادی بیان» برای همهء انسان های جامعه. کسی که خواهان دیالوگ است، تنها در پی بیان فکر و نظر خودش نیست و می خواهد که طرف مقابل هم شنیده شود و برای گفتن انگیزه داشته باشد. بنابرین با روشی محترمانه پیش می رود. در دیالوگ یکی از طرفین برای محدود کردن و نحیف کردن نقش دیگری تلاش نمی کند. زیرا سخن از جدل و مناظره نیست. این تعهد به ادب و احترام در دیالوگ، حتی لازمهء حتمی اش آن نیست که به افکار و نظرات طرف مقابل احترام می گذاریم. مثلاً در دیالوگ با یک فرد نژادپرست تندرو، احترامی برای همهء افکار او قائل نیستیم. اما به او به دیدهء انسان می نگریم و آزادی بیان را حق مسلم او می دانیم و می خواهیم او را بفهمیم و با او به کنشی مشترک برسیم.
برای کسانی که در کشوری غیر از کشور خود زیسته اند این نکته آشکارتر است که گفتگو و دیالوگ با فرهنگ مردمان ارتباط تنگاتنگ دارد. از همین روست که «شخصیت» افراد زمانی که به زبان های متفاوت سخن می گویند می تواند نمایی از شخصیت راستین آنها باشد. خوشبختانه چهارچوب بحث ما در این نوشتار روی دیالوگ بین مردم یک «فرهنگ»، ایران، و در محدودهء فرهنگ سیاسی بنا می گردد. بنابرین با بر شمردن تفاوت های بین دیالوگ و گفتگو و همچنین لازمه های تحقق دیالوگ می توانیم موضوع را ادامه دهیم.
جریان روندهء دیالوگ
در دوران جنگ سرد تمایل به دیالوگ بین اردوی شرق و غرب بسیار کم بود و اگر هم پیمانان کوچک نیروهای بزرگ این اردوگاه خودسرانه با اردوی دیگر ارتباط برقرار می کردند دست به اشتباهی بزرگ زده بودند، و ارتباط بیشتر در سطح سران کشور های بزرگ شرق و غرب روی می داد. در دو اردوی شرق و غرب، یا دو چتر بزرگ این اردوها، مبارزات و تلاش برای کسب قدرت سیاسی بین سازمان های «آزادیخواه» و حکومت ها در سطح وسیعی دیده می شد. سنت مقبول این بود که بین نیروهای متخاصم نیز ارتباط و گفتگو بندرت روی می داد و گاهی گلوله و بن بست های کنشی طرفین را به پای مذاکره می کشاند. سماجت و سرسختی ویت کنگ های ویتنام در برابر آمریکا ستوده می شد و ایده آل، مبارزه بود حتی تا آنجایی که شکل مدور و یا بیضی میز مذاکره می توانست مدت مدیدی مذاکرت برای ≪صلح≫، و کشته شدن کمتر انسان ها را به تعویق بیاندازد. امروزه نیز، نمی توان گفت کهديگر این سنت و رفتار وجود ندارد بلکه گاهی وسعت هم می یابد و نمونه هایی از قبیل نزاع های بین روسیه و چچن ها، اسرائیل و فلسطینی ها، سوریه و مخالفان حکومت سوریه، و همینطور مسئلهء اکراد نشان از نبود باور و تمایل و «دانش» لازم برای دیالوگ و گفتگو را به جای دوری و نزاع دارند.
از سوی دیگر، و خوشبختانه، اگر نگاهی گذرا به تاریخ تحولات سیاسی دنیای ما و حتی منطقهء خاورمیانه داشته باشیم، بوضوح می بینم که یک دگرگونی بنیادین و رونده، که دیالوگ را ابزاری توانا می بیند، همهء سازمان ها و حکومت ها را درگیر و ملزم به قبول آن نموده است. این جریان رونده، روش و مشی تشکیل اردوها و هم پیمانی های سیاسی رایج در دوران جنگ سرد و پس از آن را از سپهر تعاملات و دکترین های سیاسی دور نگاه داشته و بیرون رانده است. عناصر فعال در میدان قدرت سیاسی، چه در سطح بین المللی و چه در سطح کشورها، حکومت ها و سازمان ها را وادار به تعامل و گفتگو کرده اند. بسیاری از اختلافات سیاسی ای که در دوران جنگ سرد تولد یافته بودند و در افریقا، شرق دور، اروپا و امریکای جنوبی سال ها دوام داشتند متکی به مشی مسلحانه بودند. اما با گذر زمان یکی از دلائل کم رنگ و رو شدن مشی مسلحانه در میان اینان، همین جریان رونده پر قدرت بود که تمکین در برابر دیالوگ بجای نزاع را تجویز می نمود. این نکته را باید ذکر نمود که این روند مدرن و گوئی واکسیناسیون، بدون دخالت و آموزش از سوی نیروهای مجرب اروپایی زیر نام «مشاورین صلح» ابداً امکان وجود نمی یافت. مشاورین صلح از اروپا در منازعات کشورهای افریقایی، ایرلند، امریکای جنوبی با تست روشهای گوناگون مذاکره توانستند امکان باور به دیالوگ های زود هنگام را بجای سازش بسیار دیر هنگام بوجود آورند.
فراتر از سرحد ها
چندی پیش مقاله هایی را در سایت≪روشنفکر≫ انتشار دادم که نگرش های فیلسوف تحلیلی اهل فنلاند، «اِسا سارینِن» را بازتاب می داد. سارینِن تماس با دیگری را همانا تماس با خود می بیند و این لزوم را تا آنجایی مهم می داند که گذشتن از مرزها و اصول محکم، يا «سرحد» خود، را شرط اول کار قرار می دهد آنسان که «خواستن» همانا رسیدن به سرحدهاست. به بیانی ديگر، استقلال فرد نباید موجب آن گردد که فرد از تماس با دیگران دور و یا ناکام بماند. سارینن برای تماس، قدم اول را حرکت کردن و رسیدن به سرحد هایی می داند که فرد برای خود قرار داده است و بدان ها متکی است. او دو ابزار زبانی «شاید» و «و» را برای این پروسهء فکری، و سپس کنشی، توصیه می کند. «شاید» را ابزاری برای سنجش سطح جدید می بینیم و از «و» برای کنار هم چیدن سرحد قدیم و جدید استفاده می کنیم. از این رو گزارهء «شاید من و تو» می تواند سرحد های تماس و تبادل بین من و تو را دچار تحول نماید. البته ساده نباید بود و با این نگاه «فلسفی» بسختی می توان این امید را در دل و ذهن پروراند که انسان ها به آسانی به سرحد هایش برسند و بتوانند دیالوگ داشته باشند، و آنگاه که سخن از فرهنگ سیاسی ایرانیان است، بعید تر می نماید که سازمان های سخت خود مدار برونمرز ایران برداشتن گامی را به خاطر خود روا ببینند و به آسانی به یک دگرگونی راهبردی بخاطر همکاری با سازمان دیگری تن در دهند.
اما، چه فلسفی و چه رفتارشناسانه به این مقوله نزدیک شویم، سخن از «دیالوگ»است. سخن از «ترکیب» نیست. سخن از آمیخته شدن نیست. سخن از آهیخته شدن نیست. سخن از آن چیزی است که موجب می شود آنها که از سازمان و سامان فکری ما نیستند، ما را بشناسند. با ماندن پشت سرحدها می توان خود را پشت شیشه ای بخار زده نگاه داشت و نگذاشت در ما دگرگونی ایجاد شود؛ و آنگاه که بخار می رود ما هم به کنجی می خزیم تا دیده نشویم. ولی دهکدهء جهانی، پشت شیشه ماندن را نمی شاید.
بد نیست قدری اندیشید که این سرحد های مانع بر دیالوگ در سپهر سیاسی برونمرز ایرانیان چه هستند. آیا می توان آنها را در خود نیز دید؟ من خطوط آتی را ابداً با رضایت نمی نگارم زیرا مجبورم برای بیان موانع و سرحدهای نیروهای اپوزیسیون برونمرز از واژه ها و صفات و واکافت هائی کمک بگیرم که شاید بحث را از رویکرد آسیب شناسیک خود به افت و نزول بکشانند،. اما در علم رفتار شناسی تاکید بر این است که باید با صراحت و بدون تعارف انگیزه ها و ویژگی های رفتار را بر شمرد تا رفتارکننده با تجربه ای منفی از کنش خود روبرو گردد.
از زمان انقلاب سال پنجاه و هفت به بعد، با آشکار شدن نتایج منفی و مخرب این انقلاب، مخالفان انقلاب، که بخش کوچکی در برابر هوادارن انقلاب بودند، یأس و بغض خود از این انقلاب را چه در درون ایران و چه در خارج ایران در سینه نگاه داشتند. هر چه چهرهءانقلاب و ملایان در استبداد و خشونت و جنایت بی پروا تر شد خشم و کینه و سرزنش مخالفان انقلاب هم سخت جان تر شد. و بسیاری از طرفداران انقلاب هم به گروه مخالفان انقلاب گرویدند و یا اینکه از انقلاب مایوس و سر افکنده شدند. این شکاف، که بین مردم ایران به زخمی عمیق و کهنه بدل شد، امروز هم باقی است و همچون جای زخم کهنهء قداره بر چهرهء نسل انقلاب دیده می شود. اما باید از آن چشمبرگرفت و در آینهء هر بامداد آن را ندید.
متأسفانه، این تنها شکاف بین مردم ایران نبود. کمتر از یکدهه از انقلاب نگذشته بود که، هم در بین طرفداران انقلاب و هم در بین مخالفان انقلاب، شکاف های فراوانی پدید آمد. مشکل آنجایی اوج گرفت که هر دوی این طیفها، در برونمرز، برای مبارزه با رژیم مستبد حاکم بر ایران اردو آرایی کردند. با اتحاد، بی اتحاد، با جدایی های پس از اتحاد، و در هر شکلی که ممکن بود، نیروهای سیاسی مدعیِ مبارزه با حکومت اسلامی ایران شدند و هر کدام، به اقتضای كنش سیاسی، خود را بهترین دیدند. این «خود را بهتر دیدن» آنجایی بد عمل کرد که اختلاف بین مخالفان حکومت اسلامی به درجه ای بیشتر از اختلاف با خود آن حکومت رسید و دیرینه شد. و یکباره دیدیم که، جدا از دو سرحد بزرگ مخالفان رژیم و رژیم، در بین مخالفان رژیم ده ها سرحد سخت و قطور شکل گرفته است.
در فرهنگ های پدر سالار و تحکم مدار، یکی از راه های رسیدن سریع و کم دردسر به خواسته و هدف، «ویژه ساختنِ» خود و یا دیگری است. اوج این رفتار را می توان اینگونه دید: مبری از اشتباه دیدن و تقدس بخشیدنهمیشه در اینگونه فرهنگ ها رواج داشته است. اینکه چه زمان و به زبان و دست چه کسی، و چه چیزی مقدس می شود مهم نیست. مهم این است که باور به اینکه می توان گنجشک را برای آن «حکیمباشی» قربانی نمود کارکرد همیشگی داشته است. اینجا من وارد این مقوله نمی شوم که اصلاً تقدس چیست و چیز مقدسی وجود دارد یا نه، و جدا از اینکه من و شما چه نگاهی به مفهوم «تقدس» داریم، می بینم که می توان ادعا کرد که پدیدهء تقدس در فرهنگ سیاسی ما سال هاست کار کرده است. زمینی و آسمانی، فرق نمی کند، ما مقدس تراش بوده ایم.
در کنار پدیدهء تقدس همیشه پدیدهء دیگری باید وجود داشته باشد. زیرا، انسان اشتباه می کند و چون نمی خواهد اشتباه را بر گردن مقدس بیاندازد و خود را نیز نمی خواهد مرتکب اشتباه بنمایاند، ناچار به «توجیه» متوسل می شود. مقدس مآب بدون توجیه هرگز روزش به شب نمی رسد. جالب است که این رفتار، در فرهنگ ایرانیان، با سخت جانی برای بقا و درستی خود به روشی پیچیده و تاریخی تبدیل شده است. «توجیه» یکی از پیچیده ترین رفتارهای انسان برای فرار کوتاه مدت و دراز مدت از مسئولیت و واقعیت است. به همین رو در دنیای استبداد، توجیه، قد و بالائی دیدنی دارد. نا گفته نماند که توجیه از رفتارهای منحصر به تقدس مداران نیست و اتفاقاً از رفتارهای رایج سیاست مداران نیزهست. سیاست مداران و سیاسیون همیشه برای مبری داشتن خود از اشتباه و فرار از افتادن به گرداب اعتراف و پوزش به انواع حیل و تحریف دست یازیده اند و خود را توجیه کرده اند که ما درست عمل کرده ایم و درست هستیم.
برای جوامع استبداد زده، نقد و انتقاد نیز همیشه مشکلی سخت درمان و بسا کهبی درمان است. تا آنجا که هیچ امری برای اینگونه جوامع و مردمان آنها سخت تر از رویارویی با نقد و انتقاد نیست. («نقد» را بازشکافی و واکافت کمبود ها و کاستی ها و «انتقاد» را بازتاب منفی از رفتار بدانیم.) و، از سوی ديگر، می بینیم که در مسیر تاریخ تکامل سیاسی غرب هیچ رفتاری در حد پذیرش نقد و انتقاد تمرین نشده است. زیرا آنچه که نارسایی بزرگ در رفتار انسان، یعنی فرار از مشکل و پناه بردن به تقدس و توجیه را درمان می کند همین قدرتمندی برای ایستادن و شنیدن نقد و انتقاد است. فرهنگ سیاسی ایرانیان که قرار بود پس از انقلاب به مدد توانایی نقد رویین تن شود، بر عکس، بدلایلی که از جمله در بالا آمد، متأسفانه بطرز نگران کننده ای در برابر نقد بسیار شکننده تر هم شد.
دیالوگ برای فردا
چون سخن از راهکار «چلبی سازیِ»آمریکا در عراق پیش می آید، و چون نگاه ناظر بر جریان دست یابی به صلح در سوریه را بیدار می داریم، و آنگاه که شرایط آتی ایران را با احتمالات مختلف تصور می کنیم، می بینیم که «دیالوگ زودرس،» همان «ناجی ملت ها از سرخوردگی های فراموش ناشدنی»، و بسیار انسانی تر از صلح های دیررس است. اینکه در حکومت اسلامی ایران، ولی فقیه، ملایان و سپاه پاسداران راه دیالوگ را بر همه بسته اند و حتی هموندان قدیمی خود را با بیرحمی در حصر طولانی نگاه می دارند، و همه را به تمکین در برابر خود موظف و مجبور می بینند، برای اپوزیسیون برونمرز که ادعای آزادیخواهی و آزادی اندیشی دارد الگو نباید باشد. دوری از دیالوگ و نقد هرگز با آزادیخواهی همخوانی ندارد.
اینکه خیال خود را با این توجیه آسوده سازیم که «من، ما کار نهایی را کرده ایم و دیگران یا به ما بپیوندند یا مزاحم راه ما نشوند» هرگز نشان از شایستگی ما برای «رهبری» مبارزه با حکومت اسلامی را با خود ندارد. هم اکنون نیز، ایران، از تعدد فرهنگ ها، مردمان، زبان ها و خواستگاه های متفاوت برای شرایط سیاسی- اجتماعی هویت یافته و از این موزائیک پیچیده گریزی ندارد. ایرانی که بخواهد، بخاطر مجاهدت ها و یا وراثت ها و یا مناسبت ها، دیگر باره قدرت را برازندهء یک گروه ببیند و تعدد نیروها را در مبارزه نجوید، تا رسیدن به دموکراسی راهی بسیار سخ تر از آنچه می شاید در پیش خواهد داشت. این نگرش که«امروز را در برج و باروی خود به کسب قدرت بگذرانیم و فردا، پس از رفتن رژیم، ایران میدانی مناسب برای تمرین دیالوگ در راستای دموکراسی می شود و به همه امکان بیان و آزادی خواهیم داد»، صرفاً «فرضیه» ای ناشدنی و تجربه نشده است. شرایط عراق نشان خوبی برای این ادعا است. فروریزی مستمر ساختار های حکومت لائیک و سکولار ترکیه نیز زنده ترین مصداق از عواقب بستن درهای دیالوگ بین نیروهای سیاسی است. تمام هم و غم اصلی بانیان ساخت اتحادیهء اروپای مترقی و مدرن نیز افزایش و پایدار ساختن ارتباطات و دیالوگ ها در سطح های گوناگون بین ملت ها و دولت های اروپایی برای بقای صلح در این قاره بود و هست.
آنگونه که شرایط سیاسی برونمرز شاهد ماست، باور به دیالوگ در بین نیروهای سیاسی و فعالین سیاسی ایران بسیار نحیف شده و رمقی ندارد. اما فرار از دیالوگ در جهان امروز دیری نمی پاید. با رسانه های مجازی، امکان ارتباط با مردم امروزه بسیار سهل تر از گذشته است. خود این امر، شناخت از افکار دیگران را مقدور می سازد و مقدمات دیالوگ بین افراد و نیروها فراهم می کند. اگرچه این واقعیتی است که ما، بی آنکه تعمدی داشته باشيم، در یک فضای مجازی به بیان خود مشغولیم، ولی نباید ساده نگر بود، چرا که این فضا دارای ظرفیت ها و محدودیت های خویش است نمی تواند به تنهائی نقش مکمل دیالوگ را پر ند.
پس باید به این مهم روی آورد و خواهان دیالوگ شد. باید از سران نیروهای سیاسی و نخبگان سیاسی خواست که این سرحدهای ساختگی و ناپایدار را برای مدتی هم که شده به فراموشی بسپارند. برای هدف های مهم تر، که آزادی و سربلندی ایران است، از سرحد خود بگذرند، پا پیش گذارند و به قامت دیگران این هویت را برازنده ببینند که می توانيم آنها رابشنویم، نقد آنان را گوش کنيم و راه های نزدیکی را بسازيم. باید به ايجاد اين باور کوشيدکه دیالوگ شرط اول پیوندهاست. تا زمانی که نیروهای سیاسی و نخبگان وارد دیالوگ نشوند قدرت ها و کاستی هایشان برای مردم و عوام نیز شناخته نخواهد شد. تلاش امروز برایبرقراری دیالوگ ساختارمند و سیستماتیک بین نیروهای اپوزیسیون باید بطور هدفمند پیگیری شود؛ حتی اگر در امروز این دیالوگ ها به پیوندی نیانجامند شرکت کنندگان در اين روند فاصله های فردا را پیموده اند.
فوریه دو هزار و هفده میلادی، هلسینکی
* عضو شورای موقت مرکزی حزب سکولار دموکرات ایرانیان
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر