نزدیک به سی و نه سال از انقلاب ایران گذشته و دستاوردهای منهدم کننده ای که خمینی ویارانش تا به امروز داشته اند، همچنان ادامه دارد. استمرار و پرورش یک نظام توتالیتر (ولایت فقیه) در کشوری که مردم آن هزاران سال با تنوع اقوام و ادیان در کنار یکدیگر زندگی کرده اند، تجربه ناخوشایندی از تاریخ بود که دراین عصر دامان ایران را گرفت.
تجربه قرون وسطی یی که در آغاز عصر مدرنیته برای ایران اتفاق افتاد، آرمانهای چند نسل را به نابودی کشاند. اگر بخواهیم نقدی از پسا انقلاب ایران داشته باشیم، شاید مهمترین آن، اجازه دادن به شکل گیری و استقرار نظام دینی بود، که به مرور زمان توسط سپاه پاسداران این قدرت نهادینه شد. همانگونه که انقلاب مشروطه و قوانین مصوبه آن (با تمام کم و کاستی هایش) حرکتی مثبت در راستای لائیسیته و پیشبرد مردم سالاری بود، به همان شکل انقلاب پنجاه و هفت و بی توجهی روشنفکران به مطالبات انقلاب، گام های رو به عقب و واپسگرایی برداشت.
تجربه قرون وسطی یی که در آغاز عصر مدرنیته برای ایران اتفاق افتاد، آرمانهای چند نسل را به نابودی کشاند. اگر بخواهیم نقدی از پسا انقلاب ایران داشته باشیم، شاید مهمترین آن، اجازه دادن به شکل گیری و استقرار نظام دینی بود، که به مرور زمان توسط سپاه پاسداران این قدرت نهادینه شد. همانگونه که انقلاب مشروطه و قوانین مصوبه آن (با تمام کم و کاستی هایش) حرکتی مثبت در راستای لائیسیته و پیشبرد مردم سالاری بود، به همان شکل انقلاب پنجاه و هفت و بی توجهی روشنفکران به مطالبات انقلاب، گام های رو به عقب و واپسگرایی برداشت.
حال بیاییم مروری بر تاریخ چند دهه گذشته داشته باشیم تا آشکار شود چرا و چگونه لائیسیته می تواند بخش بزرگی از مشکلات سیاسی، اجتماعی ایران را درمان کند!
دکتر مصدق پس از پایان تحصیلات خود در سوئیس به وطن بازگشت تا به مردم و کشورش خدمت کند اما موانع بسیاری سر راه او قرار داشت، و هیچگاه تصور اینرا نمی کرد روزی سرنوشتش با زندان و حصر خانگی گره بخورد. با روی کار آمدن ایشان در سمت نخست وزیری، ایران پس از چند قرن سرکوب و دیکتاتوری، طعم آزادی را چشید. فعالیت احزاب، روزنامه ها، سندیکاهای کارگری و حتی مذهبیون را آزاد کرد اما بیشترین فردی که مورد انتقاد قرار گرفت، خودش بود. بااین حال هیچگاه با منتقدان خود برخورد غیر دموکراتیک نداشت و حتی در همه حال از انتقادات تند نسبت به خودش هم استقبال می کرد.
در آن هنگامه تاریخی و با وجود فضای ضعیف اجتماعی، فرهنگی کشور مصدق یکه و تنها به مبارزه برعلیه دیکتاتوری وقت برخاست. اما افرادی سودجو، جاه پرست و منفعت طلب که حاظر بودند برای منافع شخصی خود استقلال وآزادی کشورشان را به حراج بگذارند، پیروز شدند.
از شخص محمدرضا پهلوی که رسماً درمقام شاه و مملکت حرفی برای گفتن نداشت که گذر کنیم، به پیرامون آن زمان مانند احزاب و طرز فکر توده مردم برمیخوریم. سنگ اندازی های مذهبیون و روحانیت از یک سو و انتقادات ناعادلانه ذوب شدگان در شرق و غرب از سوی دیگر، مسببی شد تا دکتر مصدق برای رسیدن به اهدافش تنها بماند. البته صداقت در گفتار و عملکرد او باعث شده بود که بخش تحصیلکرده، متوسط و روشنفکر جامعه را به خود جذب کند اما برای فردی که تصمیمات بزرگی برای ایران در سر می پروراند، کافی نبود.
در تاریخ معاصر ایران رویدادهای سیاسی بسیاری رخ داد اما به جرات می توان از کودتای بیست وهشت مرداد به عنوان نقطه عطف پایان یک سیر سیاسی کوتاه مدت “لائیسیته”، در کشورمان یاد کرد. رویدادی که می توانست ایران را به عنوان کشوری مستقل و آزاد درمنطقه و جهان تبدیل کند که البته به دلایل خیانت های داخلی و توطئه های خارجی، این پیشامد به سرانجام نرسید.
اما برجسته ترین پیمان شکنی که مانع رسیدن ایران به یک حکومت لاییک شد، از آغاز دهه شصت رسما امور سیاسی ایران را در دست دارد. یعنی همان روحانیون و مذهبیون رادیکال. فرض را براین بگیریم که کودتایی رخ نمیداد، پیامد عملکرد مصدق و رفرم واکنش های جامعه روحانیت و مذهبی چه سیری را در پیش می گرفت؟ آیا عاقبتی بهتر از حصر خانگی و زندان نصیب ایشان میگشت؟ آیا سرنوشت داریوش فروهر، دکتر بنی صدر و یا مهندس بازرگان در جمهوری اسلامی پایانی زیبنده داشت!؟
افرادی مانند “خمینی”، “آیت الله کاشانی” و “نواب صفوی”، بیش از عوامل کودتا به خون مصدق ویارانش تشنه بودند، واین نفرت را در رفتار خود آشکارا نمایش دادند، تا در نهایت با مرتد خواندن “جبهه ملی” توسط خمینی حجم بیزاری ازاین راه سیاسی را به زبان بیاورند.
دکتر مصدق شاید شخصیتی لاییک نبود اما به حکومت لائیسیته معتقد بود و اینگونه نیز عمل می کرد. با اینکه در خاطرات ایشان و نزدیکانشان به وضوح دیده می شود که ایشان در زندگی شخصی شان فردی مذهبی بوده اند اما هیچگاه عقاید مذهبی خود را در سیاست وارد نکردند و این نشان دهنده راه و روش ایشان در سیاست بود.
مصدق هیچگاه مرجعیّت را قبول نداشت. آیت الله خمینی و قیام پانزده خرداد را (به این خاطر که نشأت گرفته از مذهب بود) تأیید نکرد. در رابطه با ادیان گوناگون در ایران (بهائیان، یهودیان و..) به عنوان اینکه آنها بخشی از ملّت ایران هستند از آنها حمایت میکرد. در این راستا نظر شما را به بخشی از سخنان حجهالاسلام محمدتقی فلسفی جلب میکنیم:
«در عصر نخست وزیری مصدّق، که عصر مرجعیّت آیت الله العظمی بروجردی نیز بود به امر آیت الله العظمی بروجردی از دفتر مصدّق اجازه ملاقات گرفتم، به خانهاش رفتم، روی تختخواب و زیر پتو خوابیده بود، پیام آیتالله بروجردی را به او رساندم و گفتم: «شما رئیس دولت ایران هستید، اکنون بهائیها در شهرستانها فعال هستند، و مشکلاتی برای مردم مسلمان ایران ایجاد کردهاند، لذا مرتبا نامههایی از سوی مردم به عنوان شکایت، به آیتالله بروجردی میرسد، ایشان لازم دانستند که شما در این باره اقدام بفرمایید»؛ دکتر مصدق بعد از تمام شدن صحبت من، به گونهی تمسخرآمیزی قاه قاه با صدای بلند خندید و گفت: «آقای فلسفی از نظر من مسلمان و بهایی فرق ندارند، همه از یک ملّت ایرانی هستند». این پاسخ برای من بسیار شگفتآور بود، زیرا اگر سؤال میکرد فرق بین مسلمان و بهایی چیست؟ برایش توضیح میدادم، اما با آن خنده تمسخرآمیز و موهن، دیگر جایی برای صحبت کردن و توضیح دادن باقی نماند، لذا سکوت کردم، هنگامی که به محضر آیتالله العظمی بروجردی رسیدم و ماجرا را گفتم، او نیز با حالت تحیّر پیام مصدق را استماع نمود.»
بر همین اساس خمینی در ماجرایی جزایی، قصاص در اسلام (که جبهه ملّی قصاص اسلامی را غیر انسانی اعلام نموده بودند) گفت: «او (مصدّق) هم مسلم نبود… اگر باقی مانده بود، سیلی بر اسلام میزد».
اقتباس از خاطرات و مبارزات حجهالسلام فلسفی، ص یکصدوسی وسه.
>صحیفه نور،ج پانزده، ص پانزده.
اما انقلاب پنجاه و هفت به دلیل همان رهبر مذهبی(خمینی) که مصدق با آن مخالف بود، رنگ دیگری به خود گرفت. انقلاب اسلامی مبتنی بر نوعی “آرامانگرایی اسلامی” و انگیزههای عدلگرایانه بود که میتوانست خود را در جمهوری انعکاس دهد، ولی بتدریج اسلام متحجرانه جای خود را به این آرمانگرایی داد. دستاورد انقلابی که مبتنی برآرمانگرایی اسلامی بود، چیزی جز سرخوردگی و انفعال عمومی، بر جای نگذاشت، امیدها به نا امیدی تبدیل شد و رفته رفته اشتیاقی که توانسته بود پس از مبارزات طولانی نظام پادشاهی را براندازد، بر باد رفت، و انتخاباتی که می توانست امید و دگرگونی ایجاد کند و نکرد، تا جاییکه امروز افق بیش از همیشه تاریک است. اگرهدف از انقلاب استقلال، آزادی و جمهوری بود، چه عللی کمک کرد که رژیمی با شرایط کنونی بوجود آید؟
جواب کاملا واضح است: “دخالت روحانیون در سیاست”
دین تا زمانی که در حوزه حریم خصوصی هر شخص قرار گیرند،می تواند برای اخلاقگرایی کلی جامعه سودمند باشد، اما اگر هر زمان از این چهارچوب خارج شود، پتانسیل نابودی چندین نسل را دارد. بویژه اگر این ورود در حوزه سیاست باشد که نسل کشی هم در بر خواهد داشت.
روحانیون و مذهبیون با آن همه ادعا سالهاست قدرت را در دست داشته اند و از زمانی که در راس امور قرار گرفته اند جز فلاکت برای کشور فرآورده دیگری به ارمغان نیاوردند. از جنگ و جنایت، ترور وزندان گرفته تا بیابان شدن کشور، اختلاس و اقتصادی بیمار تا بلاهایی همچون تبعید اجباری، دین گریزی جوانان و روی آوردن به فساد و مسایل غیراخلاقی و…همه و همه نشان دهنده آن است که جمهوری اسلامی در این سالیان چه رویکرد فاجعه باری داشته است.
این چند دهه مصیبت های عظیم گریبانگیر ایران شد، اما یک خوبی هم داشت، که “مردم حکومت دینی را تجربه کردند”. مردم ایران دیر یا زود باید این مسله را می آزمودند. اما این تجربه برای نسلی که می توانست در عصر مدرنیته، ایران را به کشوری نمونه و الگو تبدیل کند، گران تمام شد. امتحانی که روحانیت در آن نمره قبولی نگرفت تا مردم ایران را همانند مردم قرون وسطی در اروپا آگاه کند، که دین اگر بهترینش هم باشد قابلیت ورود به سیاست را ندارد، مطالعه تاریخ اینرا ثابت می کند که در هر دینی افرادی متحجر و افراطی وجود دارند که باعث سواستفاده از احکام و دستورات همان دین می شوند. حتی سکولاریسم و لیبرالیسم هم توانایی مرهم کردن زخم های عمیق ایران را ندارند. زیرا که مثلا در سکولاریسم ممکن است دین و مذهب به اشکال و انواع دیگر به حوزه سیاست وارد شوند تا از راه های دیگری به چپاول مشغول شوند. لذا لائیسیته قابلیت علاج این پیکر بیجان را داراست. این دوره از تاریخ ایران نشان داد که لائیسیته می تواند بهترین و شاید تنها گزینه حل وفصل مشکلات نه تنها ایران بلکه تمام کشورهای خاورمیانه باشد، تا بجای نفرت پراکنی های مذهبی، جنگ وغارت یکدیگر، حقوق مردم خود را در صدر امور قرار دهند.
بخشی از تعریف جامع لائیسیته:
چیست و چطور می تواند به ایران کمک کند؟
لائیسیته چون پدیداری سیاسی حقوقی، ناظر بر مناسبات دولت و بخش عمومی با دین، در معنا و مفهومی مشخص و واحد، در فرایندِ مبارزه با کلیساسالاری (کلریکالیسم) در اروپای کاتولیک و با تصویب قانون جدایی دولت از کلیساها در فرانسه شکل گرفت. لائیسیته از سه رکن اساسی و تفکیک ناپذیر زیر تشکیل می شود.
یک: جدایی دولت و دین. یعنی استقلال و خودمختاری دولت و بخش عمومی نسبت به ادیان و مذاهب و نهادهای آن.
فقدان دین رسمی در کشور و در قانون اساسی. عدم دخالت دولت و نهاد دین در امور یکدیگر.
دو: آزادی عقیده و وجدان. از جمله آزادی به جا آوردن دین به صورت فردی یا جمعی. هر شخص، قطع نظر از باورهای مذهبی یا غیر مذهبی، در ابراز عقیده آزاد است. دین امری خصوصی است.
سه: عدم تبعیض دینی.
هر شخص، قطع نظر از اعتقادات مذهبی یا غیر مذهبی، از حقوق برابر برخوردار است.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر