۱۴۰۱ تیر ۱۰, جمعه

 کرم جسد مومیائی از زباله دان تاریخ بیرون می‌آید!

 شهاب برهان

Shahab_Borhan_2.jpgتذکر: این نوشته چیزی بیش از یک مشاهده وضعیت (observation/constatation) بطور اجمالی نیست. کسانی که عادت دارند بعد از خواندن بگویند: ما که همه این‌ها را می‌دانستیم، تو بگو راه حل‌ات چیست و چه باید کرد، بهتر است زحمت خواندن دانسته‌ها را بر خود هموار نکنند و برای گرفتن نسخه راه حل به سراغ انبوهی از "کارشناسان و تحلیلگران سیاسی" بروند که هر روز با جسارت پیشبینی می‌کنند و با دست و دلبازی راه حل می‌دهند.

***
وقتی انقلاب شد، گفتیم «سلطنت را به زباله دان تاریخ انداختیم!» امروز صحبت از بازگشت سلطنت است! چند سال پیش که مومیائی منتسب به جسد رضا شاه پیداشد، گفتیم: «مومیائی که زنده نمی‌شود!». امروز کِرم جسد از زباله دان تاریخ بیرون می‌اید! بحث تخمین شانس سلطنت در ایران نیست، اماکسانی که اطمینان می‌دهند سلطنت دیگر در ایران جائی ندارد و بازگشت‌اش ناممکن است، تاریخ را خطی و همواره رو به جلو و در «تکامل» می‌پندارند. هرکس تاریخ دنیا را نخوانده اما فقط ظهورخمینی را تجربه کرده باشد، حق ندارد بگوید: «هرگز». من به تجربه دریافته‌ام که در عالم سیاست، محال وجود ندارد. برخی می‌گویند موضوع را نباید جدی گرفت چون کسانی که شعار «رضا شاه روحت شاد» می‌دهند تعداد اندکی هستند. قطعاً فعلاً چنین است اما به قول چینی‌ها «از خُرد است که کلان برمی خیزد» و نیز " چند چیز است که اگر خُرد است بزرگ باید داشت: آتش و بیماری و دشمن (اندرزنامه منسوب به خواجه نظام الملک).
رضا پهلوی یکبار دیگر با پیام تازه خود "آب در خوابگه مورچگان ریخته" و در محافل سیاسی ایران ولوله به پا کرده است. از چپ و راست و میانه، از رژیمی و ضد رژیمی همه به تفسیر و تحلیل و مصاحبه و مناظره و مجادله مشغول اند؛ محافلی از اپوزیسیون با مشاهده شبح رقیب، به هول و ولا افتاده‌اند و جریاناتی سیاسی و محافل و افرادی هم تره‌ی اعلام حمایت و همکاری و ائتلاف برای "شاهزاده جمهوری خواه" خورد می‌کنند. همین اندازه مطرح بودن و واکنش ایجاد کردن از سوی شاهزاده، برای جدی گرفتن و تأمل کافی است، نه جدی گرفتن شخص، بلکه جدی گرفتن شرائط وانفسای سیاسی کشور.

جامعه سیاسی چپ ایران در مجموع، حتا اگر معتقد نباشد یا نخواهد آشکارا بگوید که آلترناتیو بازگشت سلطنت را جدی می‌گیرد، از طریق کارزار افشاگری علیه نظام پهلوی‌ها و رسوا سازی اهداف شاهزاده و سلطنت باختگان، بطور تلویحی نشان می‌دهد که خطری را احساس و تلاش می‌کند به سهم خود راه‌اش را سد کند.
افشای همه جانبه تاریخ پر چرک و خون پهلوی‌ها و افشای مقاصد پلشت شاهزاده رضا پهلوی و تخم و ترکه تبهکاران شکنجه گر و دزد و آدمکش ملتزم رکاب‌اش امری بسیار بسیار ضروری و پر اهمیت است، نه فقط بخاطر نسیان بزرگسالان و فقدان حافظه تجربی نسل‌های پس از انقلاب از آن دوره‌ها، بلکه نیز به این سبب که دستگاه‌های تبلیغاتی متعدد بس نیرومند و حرفه‌ای سلطنت باختگان و سلطنت خواهان، خلا حافظه تاریخی نسل‌های پس از انقلاب را با تصاویری گزین شده از تاریخ سانسور شده و با دروغ و دوغاب بزک شده سلطنت پهلوی می‌انبازند تا به آنان بباورانند که ایران پیش از انقلاب، بهشت آزادی و رفاه و تمدن و ترقی بوده است! فرض کنیم در افشاگری و آگاهگری توانستیم با امکانات بیکران و غیر قابل رقابت مالی، فنی و حرفه‌ای آن‌ها برابری کنیم و همه اقشارمردم به یاد آوردند یا دریافتند که اوضاع آن دوران از چه قرار بوده است. ایا همین کافی خواهد بود تا کتاب تاریخ پهلوی‌ها را ببندند و دوباره به زباله دان پرت کنند؟ به نظر من این خیلی ساده بینانه است. نمی‌خواهم این نوشته را با شرح منافع و مواضع طبقاتی و لایه بندی‌های اجتماعی در این رابطه، طولانی کنم فقط اکتفا می‌کنم به گفتن این که خودمان را با دلگرمی به وجود چند هزار فعال آگاه جنبش‌های اجتماعی گول نزنیم؛ نه تنها در سطوح میانی بلکه پائینی جامعه هم کرور کرور مردمانی هستند که (نمی‌گویم طرفدار بازگشت سلطنت اند) یا افشاگری‌های ما اصلا به چشم و گوششان نمی‌رسد، یا حساسیت‌های ما حسایت‌ها و محرک‌های آنان نیست. من هرچقدر مستند و مستدل توضیح بدهم (*) که پادشاهی دموکراتیک مثل انگلستان و سوئد (مثلا پادشاه هیچکاره و تشریفاتی) در ایران نه لزوم، و نه زمینه و امکان دارد؛ هر چقدر توضیح بدهم که برقراری دموکراسی در ایران نیازی به بازگشت سلطنت ندارد برعکس، سلطنت که فقط برای انتقام گیری از انقلاب بهمن و ریشه کن کردن نطفه هر نوع انقلاب و مخالفتی با دستگاه سلطنت برمی گردد جز با نهادی و مستمر کردن استبداد کینه کِش خونریز امکان استقرار نخواهد داشت؛ هر اندازه که از دزدی‌ها و جنایات و فساد خاندان پهلوی، از خفقان‌ها و زندان‌ها و شکنجه‌ها و اعدام‌ها و فشارها بر روشنفکران و احزاب و فعالان سیاسی و مطبوعات بگویم، باز هم بسیار و بسیاری از مردمان جان به لب رسیده از فشارهای جمهوری اسلامی، مسئله‌شان این‌ها نخواهد بود. برای آن‌ها مسئله این نیست که رضاشاه املاک پهلوی را از کجا و چگونه به دست اورد، شاه چند میلیون دزدید، فرخی یزدی و کریم پور شیرازی و بیژن جزنی را چطور کشتند و شاهزاده رضا ثروت‌اش را از کجا آورده و منظور‌اش از «پس گرفتن ایران» چیست و چگونه پس خواهد گرفت. آن‌ها زیر پایشان می‌سوزد و بی صبرانه خلاصی از این وضع را می‌خواهند. آن‌ها بنابر حساسیت‌ها و اولویت‌های خود پاسخ‌ها و توجیهاتی خواهند داشت. بسیار‌اند کسانی که عموما دغدغه‌ای فراتر از آزادی‌های مدنی ندارند و هر افشاگری و آگاهگری هم که در باره نکبت دوران شاه بکنی، جذابیت «مدرنیته» شکوفه نوئی برایشان از دافعه اختاپوس ساواک بمراتب بیشتر است. ما باید این واقعیت را ببینم و بفهمیم که حسرتی‌ها (نوستالژیک ها)‌ی دوران پهلوی بازگشت سلطنت را برخلاف نظر ما، بازگشت به گذشته نمی‌دانند بلکه آن را جهش از قهقرای قرون وسطا به تمدن و دنیای امروز می‌پندارند. متقاعد کردن آن‌ها کار آسانی نیست. اگر برای مردمان عاصی «اصلاح طلب، اصولگرا، دیگه تمومه ماجرا»، اما اصل ماجرای شوم «بد و بدتر» هنوز برایشان تمام نیست و از دایره درون نظام به بیرون آن منتقل شده است.
افشاگری هرچه بیشتر لازم است اما چاره نیست همانطور که افشاگری چهل و چند ساله علیه رژیم، برای ساقط کردن‌اش حرف بوده اما عمل نبوده است. افشاگری در جائی واقعاً کارساز است که اولا بدیلی برای انتخاب و ثانیاً حق انتخاب وجود داشته باشد. فضای سیاسی ایران سوپر مارکتی نیست که شما با " افشاگری" روی یک مارک غذائی که پر نمک و قند و مواد مضر کنسرواسیون است، مشتری را متقاعد کنید که از یخچال بغلی یک غذای سالم با مارک ارگانیک انتخاب کند. در "بیافرا"ی سیاسی ایران، نه احزاب و آلترناتیوهای مختلف وجود دارند و نه حق انتخاب. در چنین قحطی مهلکی که انتخابی وجود ندارد، خوتهند گفت: «کِرم هم پروئین است و چه اشکالی دارد؟ "! گیرم که از زباله دان بیرون امده باشد. در واقع، با تحرک و تلاش رضا پهلوی نیست که درِ زباله دان تاریخ باز شده بلکه نیروی مکِش خلإ است که آن را گشوده است.
رضا پهلوی برای انجام رسالت تاریخی خود که «پس گرفتن ایرانِ» باباش و انتقامکشی از انقلاب بهمن است، روی سه فاکتور سرمایه گذاری کرده شانس خود را می‌آزماید: اصلاح ناپذیری رژیم؛ استیصال مردم؛ خلا آلترناتیو. او از یک پس و پیشی زمانی سود می‌برد، به این معنی که استیصال مطلق مردم و خواست سرنگونی رژیم بمراتب جلوتر از تکوین یک آلترناتیو واقعی و مقبول مردم فرا رسیده است. حکایت دزدیدن مناره پیش از کندن چاه! در چنین خلائی است که مدعی تاج و تخت می‌کوشد برگُرده مردم مستأصل و بی چشم انداز سوار شود. وضع «آچمز» مردم خسته و رنجور و مستاصل است که به او میدان بازی می‌دهد و همین روشن می‌کند چرا افشاگری صِرف علیه خاندان پهلوی، برای آن که سوسک‌ها و کرم‌ها و موش‌های زباله دان تاریخ به کشور سرازیر نشوند کفایت نمی‌کند.
واقعیتی بسیار تلخ که ما چپ‌های مردم دوست و غالباً توده پرست و کارگر زده آن را انکار می‌کنیم عقب ماندگی فاجعه بار اندیشه و آگاهی سیاسی بخش عظیمی از مردم ایران از جمله کارگران است. آگاهی نسبی چند صد یا چند هزار فعال جنبش‌های اجتماعی را به عموم مردم تعمیم دادن و مدام شعار «مردم - و بخصوص کارگران- آگاه و انقلابی ایران» سر دادن، هرچه باشد، واقع بینی سیاسی نیست. رژیم البته بیخود می‌کند ایران را «مملکت امام زمان» می‌نامد، اما چه کسی می‌تواند منکر شود که در این مملکت اکثریت شیعه، میلیون‌ها نفر «منتظر ظهور» وجود دارند. اکثریت شیعیان این مملکت مقلد یک مرجع تقلید‌اند و برای باید و نباید‌های زندگی‌شان به مجتهد و صاحب فتوا متوسل می‌شوند؛ برای بسیاری از تصمیم گیری‌های مهم زندگی استخاره می‌کنند. میلیون‌ها تن از مردمان مسکین برای شفاجوئی و درمان بجای مطب پزشک و بیمارستان به زیارتگاه‌ها و امامزاده‌ها و ضریح‌ها دخیل می‌بندند. افزایش سرسام آور تعداد امامزاده‌های قلابی در سراسر کشور نشانه رشد فکری و آگاهی مردم نیست. همه این‌ها نشان آن است که این مردمان، به دنبال ناجی‌اند. و این تنها در زمینه مذهبی نیست، تبدیل شدن به امت "امام" خمینی در ۵۷، آویختن به عبای محمد خاتمی در ۷۲، سینه زنی برای «یاحسین میرحسین» در ۸۸ جلوه‌های بارز این ناجی طلبی سیاسی است.
و اما چرا از میان اینهمه مدعیان آلترناتیو بودن، رضا پهلوی مطرح و برجسته می‌شود؟ انواع گروهبندی‌های جمهوری خواه لیبرال و لائیک و مشروطه خواه و شورای گذار و انواع سازمان‌های چپ و کمونیستی وجود دارند که صاحب استراتژی و برنامه مدون برای اینده ایران‌اند. چرا محل اعتنای مردم نیستند؟ در خارج از کشور بودن‌شان علت اصلی نیست، شاهزاده هم در خارج است. سازمان‌های چپ و کمونیستی شاید برنامه‌های بسیار خوب هم در آرشیوها و سایت‌های اینترنتی‌شان داشته باشند. مردم عادی هرگز سراغ پژوهش در سایت‌ها و آرشیوها نمی‌روند. منتظران یک ناجی، به کسانی اقبال نشان می‌دهند که اولا - اگر هم کاریزماتیک نباشند- مشهور و شناخته شده باشند، ثانیاً منبع قدرتی، یا متکی به قدرتی باشند که بشود امید انجام تحولی را از آن‌ها داشت. کدامیک از " لیدر"‌های گروه‌های چپ و راست اپوزیسیون رژیم چنین مشخصاتی دارد که مردم قدرت جابجا کردن دو پاره آجر را در او سراغ داشته باشند؟ سید محمد خاتمی و میر حسین موسوی، هم شناخته عموم و هم به منبع قدرت متصل بودند. رضا پهلوی در چشم مشتریان‌اش با پشتوانه حکومتی پدر و پدر بزرگ، شناخته شدگی داخلی و جهانی، برخورداری از ثروت بیکران دزدیده شده از ایران و درآمدهای سرشار از سرمایه گذاری‌های کلان و تکیه بر قدرت‌های امپریالیستی، چنین خصوصیاتی را در قیاس با دیگر " شخصیت"‌های اپوزیسیون داراست یعنی به عبارتی متاسفانه همین‌ها در چشم حسرتی‌های گذشته، برای او امتیاز به حساب می‌آیند!
مسئله، بحران الترناتیو است.
هستند چپ هائی که وجود دو سه سندیکای کارگری و کانون‌های معلمان و بازنشستگان و مبارزات پرمشقت وجانانه ان‌ها را شاهد و مایه امیدواری می‌گیرند که گویا با گسترش آن‌ها خلا الترناتیو و رهبری سیاسی از پائین پر خواهد شد. این خود فریبی است. این شبه تشکل‌های ژلاتینی اولا صنفی‌اند و نه سیاسی، ثانیاً ایران به آلترناتیوی سیاسی فراگیر نیاز دارد که متصل و هماهنگ کننده همه جنبش‌های اجتماعی، سخنگو و پرچمدار پیکار طبقاتی کارگران، پیکار ازادیخواهانه و برابری طلبانه زنان، پیکار ملت‌های تحت ستم علیه شووینیسم تک ملیتی/تک زبانی و برای خودحکومتی، پیکار برای نجات طبیعت و محیط زیست از الودگی و نابودی، پیکار برای ازادی‌های سیاسی و مدنی و دموکراسی سیاسی و اقتصادی و دیگر مطالبات بنیادین پایمال شده از سوی استبداد و سرمایه و مذهب و ناسیونالیسم آریائی و نیز البته علیه زورگوئی‌ها و سودجوئی‌های امپریالیستی باشد. ایران به آلترناتیو سیاسی چپ، به هژمونی چپ، به استراتژی چپ در هر یک از جنبش‌های اجتماعی نیاز دارد وگرنه عرصه یکه تازی خوکان و گرازان خواهد بود. اما چپ ایران با وجود داشتن پایه اجتماعی وسیع بالقوه و ده‌ها حزب و سازمان هریک با برنامه‌های کاغذی زیبا برای آینده، حاشیه‌ای تر از آن است که بشود به تکوین یک الترناتیو چپ در بازه زمانی حتا میان مدت امید وار شد، مگر یک درهم ریزی پیشبینی ناپذیر، کنترل اوضاع را بکلی از دست رژیم خارج کند و در موقعیتی برزخی همچون استانه انقلاب بهمن، چپ‌ها بتوانند معجزه وار " یکشبه ره صد ساله" بروند!

شهاب برهان

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر