اگر دین را خانه نشین سازی!
چه بسا هنوز بسیارند تحلیگرانی که به حکومت ولایت فقیه، همچون یک دستگاه "سیاسی" می نگرند و آنرا مانند یک حکومت سیاسی مورد تحلیل و بررسی قرار میدهند، نه بمثابه دستگاهی که تار و پودش از دین ساخته شده و دیوارهای بلندش با آجرهای دین سر بهوا کشیده اند.چه، سیاست ورزانی که هم و غم خود را صرف جدا سازی دین از سیاست و یا قدرت نکنند، چنانکه گویی دراسلام میتوان دین را از قدرت مجزا ساخت.
برخی دیگر، نیز، بر این باورند که حکومت سیاسی و یا حکومت دینی چندان تفاوتی با هم ندارد. موضوع گزینش لقظ های متفاوت برای یک پدیده همگون است. چه نهایتا قدرت و بازی قدرت است که بدست حکومت است و تعیین کننده نتایج آن بدست حاکم. این تحلیلگران، نظام ولایت را بگونه ای مورد بررسی و تجزیه و تحلیل قرار میدهند چنانکه گویی دین هرگز در عرصه سیاست حضور نداشته و نقش مهمی بازی نمیکند.
مثلا، اگر بموضوع فساد در نظام می پردازند، آنرا پدیده ای می بینند زائیده شخصیت و منیت فرد و یا افراد و میزان تعلق شان به کسب قدرت و ثروت. بدرستی هم، اشاره میکنند که فساد از "بالا" سرچمشه میگیرد و سپس عرصه های دیگر جامعه را بفساد میکشاند. نظام را روزانه از جنبه های گوناگون مورد نقد قرار داده، تلاش میکنند دروغ گوییها، دورویی ها، کلاهبرداریها، رشوه خواریها و رانت خواریها را افشا کنند. ناکارامدی ها در مدیریت را مورد بررسی قرارمیدهند و آنرا بتصمیماتی نسبت میدهند که در توزیع منابع مادی و فرصتهای گوناگون ساخت و ساز، اتخاذ میشوند، تصمیماتی نه بر اساس معیارهای علمی در تناسب با جهان نوین بلکه بدلیل روابط خویشاوندی و پیوندهای دوستی یا محلی. بعنوان مثال، ایران وایر گزارش میدهد اکثر نزدیکان سردار سلیمانی اهل کرمان بودند که در پول پاشی های سردار شرکت داشتند.
تردید نباید داشت که چگونه ساختار قدرت را تعین و تعریف میکنیم، در شیوه مبارزه با نظام حاکم تاثیر بسزا گذارد. چه، اگرحکومت ولی فقیه را یک حکومت سیاسی مثل همه حکومتها، بویژه حکومتهایی که ایدئولوژیک اند، تعریف نمائیم، تاکتیهای متفاوتی را در مبارزه با آن بر میگزینیم. اما، حکومت ولایت فقیه، بیش از یک حکومت ایدئولوژیک است. حکومت دین است، حکومت ارزشها و باورهایی ست که در پندار و رفتار و گفتار ما در تمامی عرصه های زندگی بازتاب می یابد، حتی میتواند تعیین کننده هویت ما باشد که نظام میگوید چنین هم هست، که هویت ما از دین ریشه بر گرفته نه از تاریخ و فرهنگ ما. یعنی که حکومت ولایت بر ارزشها و باورهایی بنیانگزارده شده است که مردم بدان باور دارند. تداوم و بقای نظام را باید مدیون اشتراک ارزشها و باورهای حاکم و محکوم دانست.
اگر ایدئولوژی را بعنوان نظامی از معانی و مفاهیم که جهان را مورد درک و فهم قرار میدهد، تعریف کنیم، ایدئولوژی میشود نوعی جهان بینی در انحصار نخبگان جامعه. ایدئولوژیهایی که تا کنون بعرصه ظهور رسیده اند از جمله کمونیسم و فاشیزم و ناسیونالیسم و غیره در پاسخگویی به معصلاتی بوده است برخاسته از روابط اقتصادی، سیاسی و اجتماعی در مکانی خاص و یک مقطع زمانی. با سپری شدن زمان آن ایدئولوژیها نیز سپری میشوند. یعنی که ایدئولوزیهای سیاسی پدیده های هستند، محدود بزمان و مکان و گذرا. اگر حاکم بودند، مثل فاشیزم و کمونیسم و بر تمامی جامعه سلطه افکندند، از مسند قدرت فرو غلتیدند. البته، عمدتا بآن علت که دارای آن توانایی و نرمش لازم در ساختارشان نبودند که با تغییر زمان خود را تغییر دهند و مناسبت خود را با زمان حفظ و پا برجا نمایند.
این در حالی ست که در مقایسه با ایدئولوژی، دین پدیده ایست ازلی و ماورایی. معانی و مفاهیم دین مطلق اند و برخاسته ند از اندیشه الهی، ازعلم و دانش خدایی که حاکم و مالک بر دو جهان است. دین پدیده ایست که ما با آن پا باین دنیا میگذاریم. ما دین را از نیاکان خود بارث میبریم و از یک نسل به نسل دیگر انتقال میدهیم. یعنی که دین پدیده ایست فرا طبقاتی. مسلمان، غنی یا فقیر هر دو به یکتایی و یگانگی الله و به رسالت و امامت باور دارند.
. اگرچه دین نیز مثل ایدئولوژی پیوسته در انحصار قشری از جامعه بوده است که خود را روحانیت نامیده است و نهاد کهنسالی بنام فقاهت را بوجود آورده درخدمت آموزش علوم دینی و تولید فقیه و عالم ، در راس و، طلبه و روضه خوان در لایه های ابتدایی و زیرین. با این وجود، حضور دین در تاریخ و فرهنگ و در راه و روش زندگی اجتماعی نهادین است . یعنی که مردم بدینی ایمان و اعتقاد دارند که روحانیت حاکم، خود را متولی و مظهر آن می پندارد، واقعیتی که در بهترین شرایط بانفعال جمعی و عدم تمایل به نقد و نفی دین انجامیده است. بی تردید گرامیداشت و احترام به باورهای دینی مردم، سبب گشته است بسیاری از دست اندرکاران سیاست براندازی، نقش دین را در تعیین سیاستهای حاکم، چه در عرصه های گوناگون داخلی چه در عرصه سیاستهای خارجی نادیده بگیرند. هراس و نگرانی از لعن و نفرین مردم، بسیاری را به پرهیز از درگیری با ارزشها و باورهای دینی واداشته است.
اما، آنچه شایسته توجه است، آنستکه متولیان دین اسلام دوازده امامی، فقها و علما، قرنها ترجیج دادنده اند که شمشیر را در دست شاهان بگذارند و خود شریعت و یا آئین اسلامی را بانحصار در آورند. در نتیجه، دین را ظاهرا از قهر و خشونت برکنار داشتند. چرا که براساس برهان فقهی، حکومت شرع در زمان غیبت امام دوازدهم، امکان پذیرنیست. چون هیچ بشری بجز امام معصوم شایسته حکومت نیست، حکمی که بوسیله چندین آیت الله از جمله آیت الله خمینی و پیروان او در حوزه های علمیه باطل شناخته شد.
هم اکنون 42 سال است که برغم گسترش دین گریزی و شعارهایی که در تظاهرات 96 و 98 در ستیز با دین و خصومت با حکومت دین، بر زبان معترضین رانده شده است؛ هنوز نقد دین نقش مهمی در گفتمان سیاسی و سیاست براندازی بازی نمیکند. چرا که ایدئولوژی بعنوان یک جهان بینی برخاسته از اندیشه بشری را میتوان بچالش کشید، اما، ارزشها و باورهای دینی را، بویژه در زمانیکه بر مرکب قدرت سوار است، بساادگی نمیتوان بچالش کشید. چه کسانی که جان خود را نثار ستیز با ایدنولوژی حاکم نکردند. کشتار معترضین و اعدامهای اخیر از جمله اعدام نوید افکاری و نیما زم را باید ناشی از بچالش کشیدن حکومت دین دانست.
بعبارت دیگر، جدایی شریعت از شمشیرو یا دین از قدرت و سیاست، بمعنای معلق نمودن و تحریف مفاهیمی ست که در کلام الهی نهفته شده است. چرا که آیه هاایی که الله برسول خود وحی کرده است، اساسا مجموعه ایست از "آحکامی " که نظمو زمان و مکان چیزها در تمام امور اجتماعی، بویژه رفتارو پندار و گفتار انسانی را تعیین و تعریف مینماید از غسل و طهارت و برگزاری مراسم نماز گرفته تا اداب ازدواج و طلاق و با هر عهد و قرار دادی در عرصه های گوناگون جامعه. این بدان معناست که قدرت در لابلای کلام و احکام الله نهفته است، خواست تسلیم و اطاعت از بندگان تنها میتواند از اراده معطوف بدین و قدرت برخیزد، از قدرتی نامحدود که بشر را موظف میکند که حداقل 17 بار در روز در برابر او عمود ایستاده و سپس خود را شکسته و آنگاه پیشانی بر زمین نهاده و در هر حالتی بزرگی و عظمت الله را بستاید و اعتراف به عجز و ناتوانی خود را حداقل سه نوبت در روز هر روزتکرار کند.
آنچه مبارزه با حکومت اسلامی را مشکل و پیچیده میکند، آن است که در ائین اسلام، همچنان که زودتر نشان داده شد، بدشواری میتواند دین را از قدرت جدا نمود. مثلا بدشواری میتوان گفت که مفاهیمی همچون تسلم و اطاعت و فرمانبری که هر روز در برپاداری مراسم نمازگزاری بازتاب مییابد، مفاهیمی هستند صرفا دینی و نه سیاسی. همچنین بسادگی نمیتوان معین و مبرهن ساخت که رهبران نظام، رهبرانی دینی هستند و یا سیاسی.
مثل رهبر معظم انقلاب، آخوند خامنه ای، آیا باید بوی همچون یک رهبر دینی نگریست و یا یک رهبر سیاسی؟ آیا میتوان یکی را از دیگری که در ولی فقیه تبلور می یابد، جدا ساخت؟ آیا کسی میتواند بگوید ولی فقیه تجسم دین الله نیست؟ آیا هست کسی که بداند وقتی آخوند خامنه ای بر فراز منبر قدرت خطبه میخواند و یا درس خارج از فقه میدهد، بزبان دین سخن میگوید و یا از زبان قدرت؟ آیا امام جمعه ایکه بر فراز منبر خطبه میخواند در حالیکه لوله تفنگی را در مشتش میفشرد، نماد دین است یا قدرت؟ آیا کسی میتواند بگوید که تصمیم به غنی سازی هسته ای بهر قیمیت، پس از فک مهر و موم سازمان جهانی انرژی اتمی، سپس نرمش "قهرمانه" و تولد "برجام" و یا اقدام مشترک با قدرتهای جهانی و هم اکنون گریز از مذاکره و رفتن باستقبال جنگ، تصمیم هایی هستند دینی یا سیاسی؟
روشن است که تحت هژمونی دستگاه دین، هیچ اداب و رسم و رسوم دینی نیست که باز تابنده عبودیت و تعبد نباشد، لازمه تداوم نظام استبداد مضاعف دین و قدرت. همچنین بسادگی نمیتوان معین و مبرهن ساخت که رهبران نظام، رهبرانی دینی هستند و یا سیاسی، همچنانکه بدشورای میتوان گفت رهبر معظم انقلاب، آخوند خامنه ای، یک رهبر دینی ست و یا یک رهبر سیاسی؟ آیا میتوان یکی را از دیگری که در ولی فقیه تبلور می یابد، جدا ساخت؟ آیا کسی میتواند بگوید ولی فقیه تجسم دین الله نیست؟ آیا هست کسی که بداند وقتی آخوند خامنه ای بر فراز منبر قدرت خطبه میخواند و یا درس خارج از فقه میدهد، بزبان دین سخن میگوید و یا بزبان قدرت؟ آیا امام جمعه ایکه بر فراز منبر خطبه میخواند در حالیکه لوله تفنگی را در مشتش میفشرد، نماد دین است یا قدرت؟ آیا کسی میتواند بگوید که تصمیم به غنی سازی هسته ای بهر قیمتی، بعد از فک مهر و موم سازمان جهانی انرژی اتمی، سپس نرمش "قهرمانه" و تولد "برجام" و یا اقدام مشترک با قدرتهای جهانی و هم اکنون گریز از مذاکره و رفتن باستقبال جنگ، تصمیم هایی هستند دینی یا سیاسی؟
این بدان معناست که ما با یک حکومت سیاسی پایبند به یک ایدئولوژی سیاسی سر و کار نداریم. با حکومتی سروکار داریم که ارزشها و باورهایی مشترک با مردم دارند. تا زمانیکه مردم باین حقیقت آگاه نشوند که دینی که بدان تعصب میورزند در وقع ابزار سلطه و ستم است در دست متولیان دین، نمیتوان چندان به برانداختن نظام استبداد مضاعف دین وقدرت امیدوار بود. جنبش اعتراضی 96 و 98 بازتابی ست از رشد آگاهی مردم به این حقیقت که خفت و خواری و همه مصیبتها و نکبتهایی که زندگی را تلخ و زهر اگین ساخته است از همان دینی برمیخیزد که آنرا بتقلید آموخته اند.
همچنانکه زودتر اشاره شد تا قبل از 1357، شمشیر شاهان بود که بخون آغشته بود. این شاهان بودند که ظالم و ستمگر بودند. حال شمشیر بدست دینی ست که گفته میشود ذاتا اهریمنی ست و برگردن ملت فرود میآید، کیشی که مظهر آن ولی فقیه است. این نیز یک واقعیت است که در فرآیند تاریخ پیوسته شاهان بودند که با شمشیر خود گور خود کندند، چه دلیلی وجود دارد که باور کنیم که متولیان کیش اهریمنی نیز گور خود را نکنند؟ در واقع هرچه حکومت ولی فقیه و سلطه اش طولانی تر شود، کیش اهریمنی به گور خود نزدیکتر گردد. چرا که آن روز دیر یا زود فرا خواهد رسید، اگر هم اکنون فرا نرسیده باشد که عجم بر شیفتگان کیش اهریمنی، بر تازیان بومی، پیروز شوند، آن روز که بقول فردوسی، حماسه سرای بزرگ، "پشیز" و "زشت " به زیر زمین فرو روند و ره "دوزخ " ناپدید و بار دیگر راستی و درستی، شادی و زیبایی رخ نماید و بوی عطر بهار از سر زمین ایران به مشام رسد. اگرچه، کیش اهریمنی ضعیف و تهی از افسون گردیده است با این وجود تا مردم بدرون خود ننگرند به پوچی و بیهودگی مراسم و اداب و رسوم دینی آگاه نگردند و بند شریعت را از ذهن خود بر نگیرند، نه نور معرفت درونشان را روشن میسازد و و نه از مصیبت و نکبتی که گریبانشان را گرفته است رهایی خواهند یافت.
فیروز نجومی
Firoz Nodjomi
fmonjem@gmail.com
https://firoznodjomi.blogspot.com/
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر