جنبش های مدنی بدون حضورجنبش فکری فرجامی ندارد
نیکروز اعظمی
فكر بكر قلب تپنده كالبد اجتماع
تازه به دوران رسيده هاى شلنگ تخته زن و در عين حال جماعتى آژيتاتور(آژیتاتور به کسی اطلاق می گردد که به دنبال تهییج افکار عمومی و ترغیب مردم است.) را در مقابل يك غول يا چيزى نيرومند قرار مى دهند تا مترسكى باشد براى نپرداختن به آن چيزيكه نقطه ضعف تاريخى ماست. آنچه كه پيداست ما را توانايى براى خرق عادت نيست تا اين زره قطور فرهنگ را بشكافيم و ببينيم چيست در اندرونش، ادبياتش كدام است و كجاست فلسفه و علوم اش ؟
قلب تپنده هر اندام واره اى به واسطه توانايى ضربانِ طبيعى اش خون را به همهء اندام مى رساند و تداومِ زيست موجود را ممكن مى كند. فكربكر به مانند همين قلبى است كه كارش رساندن خون به همه ابعاد بدن جامعه است. نظام سياسى، جامعه مدنى، هنر، ادبيات، فلسفه، علم، اقتصاد و فرهنگ نيازمندِ تپش هاى قلبىِ فكربكر هستند تا خونِ ابتكار و خلاقيت در آنها جارى و سارى شوند. وقتى فكر بكر يعنى قلب تپنده يا موتور جامعه در ضعف كاركردى اش باشد نمى تواند خون را درست به ساير اعضاء بدن جامعه برساند و در نتيجه كليت ساختار اندام بدن نحيف باقى مى ماند.
همه ما اين سخن را شنيديم و ميشنويم كه مى گويد: گذشته را فراموش كنيم و گذشته نگر نباشيم، هر چه بود تمام شد و حالا آينده نگر باشيم.
در پاسخ چنين نوع سخنى بايست گفت چگونه ممكن است مردمانى بى خبر از گذشتهء فرهنگى و رويدادهاى فرهنگىِ خود باشند اما آينده نگر هم؟
بر ما چه گذشت؟ يا، ما كى هستيم؟:
دو زمان گذشته و حال، داخل در اين دو پرسش هستند. هر دو هويتِ فردى و جمعى را بواسطه اين دو زمان مى توانيم تبيين نماييم اما هويت در زمان آينده را نه. چونكه رويدادهايى كه هويت ما را مى سازند امر واقع هستند و در مدار هستى زمان و مكان حضور دارند. مى توان كنجكاو بود و پرسيد كه ما در آينده كى خواهيم بود اما اين كى بودن، نامعلوم است. و اين نشان مى دهد كه ما قادر نيستيم يك سانت قدم در آنطرفِ نقطهء حال كه آينده است، بگذاريم. اگر زمان حال را نقطه فرض كنيم دو سوى آن گذشته و آينده هستند. آينده اى كه از منظر اين نقطه و نقطه يعنى وجود، وجود ندارد و هر چه هست گذشته و حال است. وجود و حضور ما نمى تواند همزمان هم بر محور زمان حال يعنى استوار بر نقطه باشد و هم بر زمان آينده كه در آن نقطه نيست تا بعنوان مكان مطرح باشد. در نتيجه ما فقط مى توانيم آنچه كه بر ما گذشت را ببينيم و برسيم به زمان حال كه در آن حضور داريم.
ما در عين فرار از گذشته مان و روبرو شدن با آن، آن را نشناخته و برنرسيده، متمتع هستيم. و بدينصورت بدون تحول در هويت مان، آن را به ماهيت مان بدل مى كنيم و يعنى تغييرناپذيرش مى كنيم. در ستايش و غلو كردن از گذشته، هيچگاه نمى گوييم گذشته را بى خيال اما، وقتى پاى برخورد با گذشته به ميان آيد مى گوييم گذشته هر چه بود تمام شد به آينده فكر كنيم، حتى حالِ آن را نداريم تا به زمان حال مان بنگريم. چيزى كه ديگر بدان خو گرفتيم و از بازگشت بدان مى گريزيم، چگونه مى توانيم در اين خومنشى به آينده فكر كنيم؟ چمپاتمه زدن در محضر و بساط پهن شدهء "تمرين دموكراسى" يا "جامعه مدنىِ" مجموع جناح هاى اين دستگاه تئوكراسى و خواب نما شدنِ آزادى و دموكراسى از قِبل چنين دستگاه سياسى استوار بر ارزشهاى اسلامى يعنى ناآگاهى از ماهيت اسلامى مان. از اينرو ادعاى پيشرفتن به سوى زمان آينده جز بهانه براى فرار از گذشته و حال چيز ديگرى نيست. مردمان ناتوان از دريافتن گذشته و حال خويش، يعنى دريافتنِ رويدادهايى كه هويت فرهنگى و رفتار فرهنگ جمعى او را مى سازند، گزافه است وقتى مى گويند داريم "تمرين دموكراسى" مى كنيم يا "مدارا". از ميان كدام تطور فكر در ميان ما ايرانيان مدارا در جريان است؟ ما سازش و سازگارى با تئوكراسى دستگاه حكومت را با مداراى غربى عوضى فهميديم و عوضى گرفتيم. ما در اين سى و هشت سال نشان داديم توانايى فهم از حكومت دينى مان و ساز و كارهايش را نداريم و در تله آن گيريم و هل من مبارزه ما صرفاً براى ابراز وجود است.
روزمرگى عارى از مفهوم، چرخش هستى در گذر زمان به دور خويش و موضوعات تكرارى، نمايش هاى مضحكى هستند در تكرار مكررات كه آدمىِ ايرانى در آن غوطه مى زند بدون كمترين منشأ اثر، اثرى كه بتواند معادلات و مناسبات تازه اى را رقم زند.
در اين رابطه دو موضوع را مى توان توضيح كرد ١-مردمانى كه همواره در استيلاى ارزشها يا جهانبينى اعتقادى گذشته باقى مانده اند و بواسطه چنين هويتى رفتار مى كنند و در آن غوطه مى زنند، به حتم و يقيين توانايى فكر كردن ندارند. ٢- چنين مردمانى كه قدرت فكر كردن ندارند بتبع هيچ موضوع خاصى هم ندارند. در نتيجه نمى توانند گذشته فرهنگى خويش را بكاوند و فقط براى جبران مافات از اين بى دانشى خويش در رابطه با گذشته فرهنگى، از آينده سخن مى گويند تا به نوعى آن ضعف تاريخى را(يعنى ناتوانى از شناخت رويدادهايى كه بر آنها گذشت) لاپوشانى كنند.
چگونه ممكن است نظام سياسى بى كفايت در تمام دوران تاريخى و فرهنگى ما تداوم يابد و منشأ كمترين الگوى پيشرفت و ترقى نباشد و ما بدون كمترين شناخت و دانش از علت واقعىِ چنين واقعه اى مدعى باشيم كه داريم "تمرين دموكراسى" مى كنيم؟ آيا مردمانى كه از شناسايى فرهنگ و تاريخ فاجعه بار خويش مى گريزند مى توانند آينده را آنچنان بخوانند كه انگار و حتمن آينده همينى مى شود كه آنها در "تمرين دموكراسى" خود وانمود مى كنند؟ آينده اى كه نه فقط ايرانيان كه هيچ ملت پيشرفته اى نمى توانند بدون حادث شدن رويدادى يك سانت آنطرفش را بخوانند. هنر مردمان با در اختيار داشتن پيشرفته ترين علم فقط مى تواند آنچه كه امر واقع است را تشخيص دهد و نه بيش از اين. از اينرو فقط با روشن ساختن گذشته فرهنگى و دانش بر ماهيت رويدادهايش، مى توان آنها را در يك كليت مفهومى شناساند تا معلوم گردد به چه دليل ايرانيان به اندازه قدمت تاريخ، نظام سياسى شان بى كفايت بوده است.
چگونه ممكن است مردمانى در تمام رويداد تاريخ شان زير يوغ نظام بى كفايت بزييند اما حتى يكبار بر ذهنشان اين پرسش خطور نكند كه علت آن چه بوده است؟ بواسطه اين ناتوانى و ضعف پرسايى ست كه هر نوع مطالبات در زمينه هايى مانند احقاق حقوق زنان در جامعه و برابرى زنان و مردان، و بطوركلى تحركات در بطن "جامعه مدنى" نمى توانند موضوعاتى جدى برآمده از روشنگرى باشند و همگى تحت كنترل جناح هاى حكومت باقى مى مانند. مگر اينكه بتوان روشنگرى ايرانى را در اين مقطع از تاريخ نشان داد يا ارتباطى را ميان آنها ثابت نمود.
روشنگرى در مفهوم اخصش هيچ قيد و بندى ندارد و هرگاه ظاهر شود نقش خود را ايفاء مى كند. جنبش هاى مدنى و فعاليت جامعه مدنى در استقلالش، بدون روشنگرى هيچ و پوچ اند. ما فقط از طريق روشنگرى مى توانيم بفهميم كه علت بى كفايتى نظام سياسى چيست و بحرانهايى كه در همين چهارچوب و بواسطه همين منشأ ضعف نمودار مى شوند، كدام است. وقتى در بيغوله هاى ارزشهاى گذشته مقفول باشيم و ناتوان در امر روشنگرى(چونكه در شناخت ماهيت اين گذشته ناتوانيم) چگونه مى توانيم مدعى اين باشيم كه جنبش زنان(نه صرفاً بعنوان تلاش براى برخى امتياز گرفتن از حكومت بلكه خارج بودن از چهارچوب حكومت) جنبشى ست تماماً مبتنى بر آگاهى و دانش روشنگرى؟ جنبش هاى زنان در ايران، حركت هاى اعتراضىِ مدنى در جامعه آنگاه جدى خواهد بود كه پشت بندش و حامى اش روشنگرى باشد ما كه در جامعه اى بدون روشنفكر مى زييم، سخن گفتن از چنين جنبش ها در محتوايى نوين، هيچ پايه و اساس ندارند.
هر جنبش مدنى در ايران كه رو بسوى پيشرفت و ترقى داشته باشد و قادر شود در دگرگونى و متحولى نظام سياسى تأثير افتد الزاماً بايست از بطن روشنگرى برخيزد و اين نيازمند جنبش فكرى نوين در ميان ايرانيان است. بدون چنين جنبشى، هر نوع حركت ها و فعاليت ها از نوع "مطالبه محورى" تا حركت هاى اعتراضى مانند حركت هاى اعتراضى زنان، صرفاً در محدوده و حد امتياز گرفتن از حكومت باقى مى مانند و اين نوع تلاشها براى امتياز گرفتن را ما ايرانيان در همه دورانهاى تاريخى مان آنگاه كه بحران نظام بى كفايت سياسى ظاهر مى شد و خاندانى بر خاندان ديگر تفوق مى يافت سراغ داريم و هيچگاه اينها، و اين نوع مطالباتِ امتيازخواهى نمى توانستند منشأ اثر در زدودن نظام بى كفايت سياسى باشنستد.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر