کورش اعتمادی
چهره های سکولاریسم (16)
نافرمانی هندی (3)
قانون اساسی سال 1950 و درکهای متفاوت برای آینده هندوستان
مادامیکه گاندی و حزب کنگره از جانب یک منبع استراتژیک، تلاش کردند از فاشیسم رو برشد در اروپا در سال 1930 فاصله بگیرند، نهرو در باور خود ضد فاشیسم بود. نهرو آتیس (بیخدا) بود و عمیقاً نسبت به شرایط شیعیان در جامعه هندوستان که مسئولیت بزرگی در براه انداختن حمام خون در دوران استقلال بعهده داشتند نگران بود. نهرو در خاطرات خود در دوران زندان در 1930 میلادی مینویسد:« دین سازمانیافته» وجود او را به «وحشت» میاندازد چرا که همیشه باور داشته است «دین سازمانیافته» یعنی:« باور و عکس العمل کور، دُگماتیسم و ریاکاری، خرافات و استثمار». نهرو در یاداشتهای روزانه اش در مورد گاندی مینویسد: « ارجاع گاندی بطور دائم به خدا و یا اینکه خدا به او فرمان داده است، سخت او را عصبانی میکند.»
17 دسامبر 2016
Koroush_etemadi@hotmail.com
مدیریت سیاسی بریتانیای استعمارگر، در دوران استقلال، این مسئولیت را به رهبری حزب کنگره واگذار کرد تا در خصوص جامعهء مدنی و روش برخورد با باورهای دینی مردم تصمیات سیاسی ضروری را اتخاذ کند. در حالیکه همزمان تفاوتهای اعتقادات دینی مردم چه در جزئیات و چه بصورت عملی در حزب کنگره نادیده گرفته میشد. بعدها جدایی مراکز انتخابات مسلمانان از هندوها رسماً مورد توجّه قرار گرفت و حزب کنگره در سال 1916 با سازمان Moslem League قراردادی را امضاء میکند که به Lucknow معروف میشود. آخرین جنبش بزرگ اعتراضی مشترک که مسلمانان با همکاری هندوها علیه استعمار بریتانیا سامان دادند در سال 1924 بود که جنبش «خلافت» نامیده شد. این جنبش توسط یک گروه تحصیل کرده مسلمان هندی که در بین آنها Abul Kamal Azad هم مشاهده میشد سازماندهی شد که در واقع در حمایت از امپراطوری عثمانی شکل گرفت که در هنگامهء جنگ جهانی اول از میان رفت. Azad و هوادران او پان اسلامیسم میبودند که سمبل مبارزاتی آنها هم امپراطوری عثمانی بود که در واقع آلترناتیو امپریالیسم بریتانیا محسوب میشد.
قانون اساسی هندوستان در سال 1950 توسط پارلمان تدوین شد که مبتنی بود بر پرنسیپ های سکولاریسم. تنظیم کنندگان قانون اساسی جدید متوجّه شده بودند که اگر بخواهند در متن قانون اساسی از واژه سکولاریسم استفاده کنند، ممکن است موجب مباحث جدال آمیز و پرمخاطره ای در پارلمان شوند. از این رو در مقدمهء متن قانون اساسی نوشتند و توضیح دادند که هندوستان یک «جمهوری دمکراتیک مستقل سکولار» است. ارجاعِ مستقیم به واژه سکولاریسم در قانون اساسی در سال 1976 اتفاق افتاد، در قالب انضمام 44 قانون به قانون اساسی. این تغییر در زمانی رویداد که نخست وزیر وقت خانم ایندیرگاندی (1918-84) اعلام شرایط اضطراری در کشور را مطرح میکند. شرایط اضطراری بدین دلیل اعلام میگردد که خانم گاندی قصد داشت بدون دردسر استعفاء اش پشت سر گذاشته شود بعد از آنکه دیوان عالی هندوستان متوجه میشود در انتخابات سال 1971 او و حزب کنگره با تقلب نتیجه انتخابات را بسود خود بپایان رساندن.
سکولاریسم پسا استعماری هندی قصد داشت از سکولاریسمی که در اروپا و آمریکا مستقر شده بود خود را مستقل کند. قانون اساسی هندوستان در یک سری عرصه ها تخالفهایی که بین آزادی دین و علایق دولت میبود منعکس میکرد. حزب کنگره که در دوران استقلال بقدرت رسید و قصد داشت تسلط کامل بر حوزهِ سیاست داشته باشد از درون دچار تلاشی شده بود. علایق حزب در این دوران بیشتر متوجه رابطه دین گرایی و سکولاریسم در جامعه بود و اینکه هندوستان برای پیشرفت چه روش سیاسی را میبایست برگزیند. آنچه که تا آن لحظه موجب شده بود تا رهبران حزب کنگره و جامعهء روشنفکری هندوستان با یکدیگر متحد شوند، مسئله مقابله با اقتدار بریتانیای استعمارگر بر این کشور بود و هدف از مبارزه هم استقلال هندوستان میبود. در شباهت با دیگر جنبش های استقلال طلبانه «جهان سوم»، حزب کنگره (Indian National Congress – 1885) توسط یک عده از نخبگان تحصیل کرده هندی که متأثر از جامعهء بریتانیا بودند تشکیل شده بود. حزب در آغاز مخالف سلطه بریتانیا بر هندوستان نبود. مخالفت با بریتانیا و خواست استقلال طلبی زمانی آغاز شد که قدرت مسلط استعمار مخالف دخالت روشنفکران هندی در تدوین و تصویب قوانین درمجمع قانونگذاری بود. رهبران حزب کنگره در شروع علاقمند بودند که رهبران مسلمانان را درگیر امر مبارزه کنند. امّا رهبریت مرکزی مسلمانان که تحت رهبری Sayyid Ahamad Khan میبود نسبت به دعوت حزب کنگره به دو دلیل بی تفاوت بود. نخست به لحاظ ایدئولوژیک چرا که مسلمانان معتقد بودند که حزب کنگره به دنبال مدلهای پارلمانی اروپایی برای هندوستان هستند و از سویی دیگر یکی دیگر از علتهای مخالفت مسلمانان با حزب کنگره این بود که استدلال میشد حزب کنگره نمیتواند با یک روش قابل قبول علایق دو اجتماع دینی را در عمل که از یکدیگر جدا میباشند پاسداری کند.
در بین پرسش هایی که در پایان قرن هیجدهم میلادی شکاف بین مسلمانان و هندوها را افزایش داد مخالفت هندوها با قربانی کردن گاوها توسط مسلمانان بود. پژوهش های تاریخی هندوها نشان میدهد که گاوها همیشه نمیتوانند حیوانات مقدسی در آئین هندویسم باشند. هندوها و بویژه بالاترین گروه کاست هندویسم، براهامینه (Brahaminer)، در آغاز گوشتخوار بودند امّا در عصر کنونی و مدرنیت موضوع مقدس شدن گاو به یک عرصه سیاسی و تبلیغاتی تبدیل شده است. یک تاریخ نگار هندی بنام N.Jha که در دانشگاه دهلی تدریس میکرد، در سال 2001 کتابی را منتشر میکند مبنی بر اینکه هندوها در آغاز گوشتخوار بودند. کتاب بواسطه فعالیت های هندوها به ابتکار و تلاش حزب هندوها ممنوع اعلام شد. N.Jha بشدت از سوی هواداران حزب مورد تهدید جانی قرار میگیرد. رد فرضیه خوردن گوشت برای فرودستان هندو اغلب پیش زمینه ای بود که آنها خود را با بالاترین مرتبت گروهی هندوها شناسایی و همطراز کنند. همیاری برای دفاع از گاو در سال 1880 میلادی در سرتاسر هندوستان بوجود آمد. هندوها همیشه تلاش داشتند قصابهای مسلمانان را در نهادهای قضایی وقت به محاکمه بکشانند و اعزام گاوها به سلاخ خانه ها را غیر ممکن سازند. نتیجه برخوردهای خونین بین مسلمانان و هندوها در سال 1893 منجر به کشته شدنِ پیش از 100 نفر در شمال غربی هندوستان شد. در بسیج جنبش مذهبی – سیاسی هندوها در پایان قرن هیجدهم میلادی، Arya Samaj و Hiduh Masabha نوشتند؛ مردان مسلمان تهدیدی هستند علیه زندگی خانوادگی هندوها.
پدر هندوستان جدید، مهاتما گاندی (1869-1948)، سخت باورمند به هندوسیم بود و خود را از تبار براهامینه برمیشمرد. او اندیشه های خود را در رابطه با ضد خشونت تکامل بخشید و در شهرDurban از استانهای Natal در افریقای جنوبی دوره عملی وکالت خود را تا پیش از پایان قرن نوزدهم پشت سر میگذارد. هندویسم گاندی بیشتر متأثر از مطالعه و پژوهش های شخصی او حول و حوش این آئین بود تا تجربه سنت های زنده هندویسم. با توجه به باور قهرمان بودن گاندی در بین روشنفکران غربی و پاسیفیست ها آن دوران، او در نوشتارهای نخست خود اعتراضاتی را علیه تحقیرهای هندی – بریتانیای ها علیه سیاهان افریقای جنوبی مطرح میکند. از ویژگیهای شخصیت گاندی نگاه همیشه پدرسالانه او نسبت به همسر و دیگر زنهای فامیل بود. او بسیار متأثر از مسیحیت بود و همیشه از جانب هندوها و مسیحیان متهم میشد که یک رابطه با هر دو دین دارد و همیشه مواردی از هر دو دین را برمیگزیند که متناسب با افکار او است. او هیچگاه متأثر از دوگماتیسم های این دو دین نبود. گاندی معتقد بود؛ دین برای زندگی کردن با روشهای اخلاقی آمده است و بسیار مهمتر از تعقیب پیامهای دگم آن است. گاندی همچنین متأثر از اندیشه ضد خشونت لئون تولستوی بود. با توجه به شباهت فکری او و تولستوی، او همیشه شیفته زندگی در روستاء و فرهنگ روستایی بود و یک نگاه دمدمی مزاج نسبت به مدرنیت و پیشرفت تکنولوژی داشت. اندیشه گاندی یعنی همزیستی مسالمت آمیز و صلح جویانه در یک هندوستان مستقل بود که مبتنی بود بر باوری که اظهار میداشت همهء ادیان نمایندگی تلاشهای گوناگونی را میکنند که همهء به یک هدف مشترک میرسند. منظور گاندی این بود که روستای هندی و شورای ریش سفیدان روستایی (panchayat) مدلی است برای پیشرفت استقلال هندوستان و میبایست تلاش کرد این روابط را دنبال کنیم. در آغاز هم او هیچ علاقه ای به روش پدرسالانه علیه زنان و هندیهای فاقد کاست نشان نمیداد که برخی از روستاها شامل این شرایط میشدند.
گاندی سمبول مبارزاتی برای استقلال هندوستان و مخالف سیطره بریتانیا برهندوستان بود، اگرچه در آغاز او خود یکی از هواداران فعال امپراطوری بریتانیا محسوب میشد. سرگذشت زندگی او و یا تاریخ تجربیات اش با حقایق، بیانگر اندیشه های متضاد او است که موجب حیرت بسیاری از هندیها و مشاهده گران «غربی» شد که میخواستند در شخصیت گاندی ببینند. علیرغم نگاه رمانتیسم گاندی به روستاء که تناسباتی با اتحاد فئودالهای بزرگ و سرمایه داران نورسیده داشت، او سمبل فقیرترین شهروندان جامعه هندوستان محسوب میگردد. این چیزی بیشتر از توان گاندی بود که بزبانی صحبت کند و به روشی ظاهر گردد که از مردم هندوستان بخواهد از جانب وکیل تحصیل کرده هندو- بریتانایی خود که متعلق به طبقه براهامینه است، مبارزه ای را خواستار باشند صرفاً برای رهایی مردم فقیر هندوستان. برای گاندی دین گرایی و روحانیت الهامات مردمان هندی بحساب میامد، اگر چه خود از هواخواهان یک دولت سکولار بود. کمک او در بهترین شکل ممکن منجر شد که یک فرم سکولاریسم هندی پس از مرگ او در سال 1948 در هندوستان شکل گیرد، که هرگز بنظر نمیرسد که همانند سکولاریسم واقعی باشد. یک انتقاد با طرز تفکر سکولاری به گاندی که در بین گروههای چپ مطرح شد این بود که گاندی در عصر هویت مدرن دینی هندی توّجه به تفاوتهای اجتماعی و اقتصادی در جامعه هندوستان را نادیده پنداشت تا مانع رشد سیاست مبتنی بر طبقات گردد. این را هم میبایست خاطرنشان ساخت گاندی از آغاز از مخالفین جدی تقسیم هندوستان بریتانیا بود و او به اشتباه تلاش کرد تا مانع بروز اختلاف بین هندوها و مسلمانان گردد که در سال 1946-47 در بنگال آغاز شد، و از این رو او در چندین مورد بصورت علنی با هندوهای مسلح مواجه شد.
نخستین کسانی که در بین رهبران حزب کنگره، اتوپیای رومانتیک گاندی در خصوص روابط اجتماعی روستایی را رد کردند، نخست وزیر هندوستان جواهر نعل نهرو و رهبر گروه غیر کاستی Bhimrao Ramji Ambedkar (1891-1956) بودند. Ambedkar رهبری کمیته ای را بعهده داشت که تدوین کننده قانون اساسی هندوستانِ مستقل بود. نهرو از گروه نخبگان جامعهء هندوستان آمده بود که «Pandit» نامیده میشدند که دارای یک پیشنهء بالای کاستی بود و در بریتانیا تحصیل کرده بود. Ambedkar از اولین daliter بود که در رشته علوم سیاسی از دانشگاه کلمبیا در سال 1917 فارغ التحصیل شده بود. نهرو و Ambedkar دارای یک پیشینه سوسیالیستی هم بودند. مادامیکه گاندی و حزب کنگره از جانب یک منبع استراتژیک، تلاش کردند از فاشیسم رو برشد در اروپا در سال 1930 فاصله بگیرند، نهرو در باور خود ضد فاشیسم بود. نهرو آتیس (بیخدا) بود و عمیقاً نسبت به شرایط شیعیان در جامعه هندوستان که مسئولیت بزرگی در براه انداختن حمام خون در دوران استقلال بعهده داشتند نگران بود. نهرو در خاطرات خود در دوران زندان در 1930 میلادی مینویسد:« دین سازمانیافته» وجود او را به «وحشت» میاندازد چرا که همیشه باور داشته است «دین سازمانیافته» یعنی:« باور و عکس العمل کور، دُگماتیسم و ریاکاری، خرافات و استثمار». نهرو در یاداشتهای روزانه اش در مورد گاندی مینویسد: « ارجاع گاندی بطور دائم به خدا و یا اینکه خدا به او فرمان داده است، سخت او را عصبانی میکند.» ضروری است در اینجا اشاره شود که این دین نیست بلکه این دُگماتیسم دینی است که این حس تنفر را در نهرو ایجاد کرده است. در سویی دیگر از یک منبع روشن گفته میشود؛ Ambedkar یک بیزاری شدید نسبت به سیستم کاستی را ترویج میدهد که در مقابل این مخالفت اش در سال 1956 او به بودیسم تغییر دین میدهد. بعدها تغییر دین به بودیسم یک پدیده معمولی در هندوستان میشود.
Ambedkar در واقع معمار انحلال سیستم کاستی در قانون و اجراء کننده تقسیم نسبی قدرت در مدیریت دولتی و سیستم آموزشی در بین شهروندان فرودست کاستی بود. سیستمی که همچنان در هندوستان مرسوم است. برای Ambedkar بودیسم نمایندگی یک بینش که متناسب با ارزشهای سکولاریسم، برابری و عقل گرایی است میکند. بخشهای ماوراءطبیعی بودیسم که او اکنون بدان باور یافته است در علایق او در این آئین بسیار خرد و اندک بودند. Ambedkar با پوست و گوشت خود این فشار را نیز تجربه کرده بود که گاندی بطور آشکار انتقادات او نسبت به اندیشه روستایی اش را جدی بر نمی شمارد. طی دوران کنفرانس موسوم به «دور میز گرد» در لندن در بین سالهای 1931 تا 1932 که جهت تدوین یک قانون اساسی برای استقلال هندوستان تدوین میشد، اختلافات بین گاندی و Ambedkar شدت میگیرد. در این رابطه Ambedkar میخواهد همان حقوق مستقلی را که برای مسلمانان و سیک ها در قانون اساسی در نظر گرفته شده برای daliterna بعنوان یک اقلیت اجتماعی در نظر گرفته شود و برای آنها هم یک حوزهِ رأی گیری مستقل بر پا گردد. او معتقد بود کاست براهمینه که گاندی و بسیاری دیگری از رهبران و روشنفکران جنبش استقلال طلبانه هندوستان از آن سر برآورده اند، از علایق سیاسی، اقتصادی و اجتماعی daliterna حمایت نخواهند کرد. گاندی از پیشنهاد Ambedkar سخت برآشفت و اعلام داشت او در مخالفت با پیشنهاد Ambedkar «روزه خواهد گرفت تا دم مرگ». در پاسخ گاندی به خواست Ambedkar در رابطه به رسمیت شناختن حقوق برابر daliterna متوجه میشویم که گاندی شخصیتی ناشکیبا در مقابل مخالفین خود میداشت. با توجه به استراق سمعی که از جریانات مذاکرات گاندی و دیگر رهبران استقلال هندوستان بعمل میاید در جایی گاندی اظهار میدارد:
«من نمایندگی بسیاری از مردمی که نیز مستقل میباشند بعهده دارم. من فقط به نیابت از کنگره صحبت نمیکنم بلکه به نیابت از خودم صحبت میکنم. اگر هم اکنون رأی گیری در بین کسانی که هیچ وابستگی به آئین های موجود در هندوستان ندارند صورت گیرد من بیشترین آرا را کسب خواهم کرد. من هیچ مخالفتی ندارم مردم از دیگر آئین ها به اسلام و یا مسیحیت تغییر دین بدهند. امّا من تحمل نخواهم کرد مردم در روستاء های باورمند به هندویسم به دو گروه تقسیم شوند. آنهائیکه در مورد حقوق برابر مردم مستقل صحبت میکنند هنوز هندوستان را نشناخته اند، نمیدانند چگونه روز جامعهء هندی ساخته و آغاز میشود. و از این رو میخواهم با توجه به همهء فشارها و تحریکات بگویم من تنها فردی هستم که با تمام وجودم و با قربانی کردن زندگی ام، مخالف تفکر تقسیمیات جامعهء هندوستان بدین شکل هستم.»
فشار سختِ گاندی و دیگر اعضای کنگره بر Ambedkar مجبور ساخت که Ambedkar از خواست خود عقب نشینی کند و تسلیم کنگره شود، و در پایان پای قطعنامه ای را امضاء کند که بنام Poonapakten (قرارداد پونا) معروف است. بر اساس این قرارداد تضمین میشود که daliterna چند کرسی پارلمان را در اختیار گیرند ولی گزینش آنها در حوزه های رأی گیری هندوها انجام نگیرد. حال شاهد هستیم چگونه سکولاریسم هندی از آغاز شکل گرفت و تلاشی که مجبور ساخت تا daliterna در هویت هندویسم حل شوند. این رویداد بیانگر ضعف های شخصیت گاندی بود که در مقابل چندگانگی جامعهء شهروندی هندوستان هیچگونه شکیبایی از خود نشان نمیداد و تنها جامعه هندوستان را با اکثریت هندو و یا اقلیت مسلمان مورد شناسایی قرارداد و اینکه هندوستان یک « کشورهندویسم» است. تأثیرات فاجعه بار چنین هویت سازی را در بسیج هندوهای راست افراطی در بین دهه های 80 و 90 میلادی را مشاهده میکنیم. حل و ادغام جامعه daliterna در جامعه هندوها و نادیده گرفتن هویت مستقل اجتماعی آنها بدان جا منتهی شد که مسلمانان هند بعنوان یک اقلیت، «دومین» ملت مدرن هندی قلمداد گردند. بویژه آنکه هندوهای فاقد کاست شهروندان فرودست هندی برشمرده میشدند و از سویی دیگر وحشت بیشتری نسبت به هندوهای فرودست در بین کاست های برتر هندی بوجود آمد تا نسبت به مسلمانان که هم اکنون تصدی مقامهای بالای سیاسی و اجتماعی جامعهء هندوستان را بعهده دارند.
همانند بسیاری دیگر از الیت های تکنوکراتِ دولتهای پسا استعماری، رهبران کنگره در دوران استقلال نقش خود را بعنوان آکتورهای مدرنیزاسیون هندوستان برشمردند. نهرو مشاهده میکرد محمد علی جناح و طبقات برتر جامعه چون روشنفکران مسلمان هندی از سوی مخالفین استقلال هندوستان استخدام شده بودند تا علیه مدرنیزاسیون کردن هندوستان که روند بسیار ضروری بود مبارزه کنند. این دو شخصیت سیاسی مخالف یکدیگر هر دو در دانشگاه الیت های بریتانیا تحصیل کرده بودند. بقول نهرو زمان بسیار طول خواهد کشید تا فرهنگ فئودالی و روستایی مسلمانان نسبت به فرهنگ طبقات متوسط که بیشتر شهرنشین میباشند از میان رود.
اندیشه نهرو در رابطه با بینش و فرهنگ مسلمانان بروشنی در کتاب Opus magnum The Discovery of India توضیح داده شده است که مینویسد؛ « مسلمانان بعد از آنکه استعمار بریتانیا به هندوستان آمد» کمتر افراد روشنفکر در بین خود پرورش دادند و تولید کردند. برای نهرو و دیگر رهبران حزب کنگره، مسلمانان هندی فقط نمایندگی افکار غیر مدرن و ضد مدرنیسم را نمیکنند بلکه آنها بشدت دین گرا میباشند. Nassbaum بشدت به نهرو انتقاد میکند و مینویسد که نهرو هیچ احترامی برای اعتقادات مردم هندوستان قائل نیست، احساسات و ویژگی که گاندی بشکل کاملاً متفاوتی از آن برخورد بود. این بسیار دشوار است که مشاهده کرد قانون اساسی هندوستان در 1950 شرح نکته دیگری است تا تفاهم بین ایده آلهای دولتی در خصوص سکولاریسم و دیگر باورهای دینی مردم. وقتی نهرو دولت سکولار هندوستان را در چنین واژه های تعریف میکند: « اجازه بدهید همه ادیان شکوفا شوند»، منظورش یک نوع تفاهم پراگماتیسک بین همهء باورهای دینی مردم. نهرو و Ambedkar خود را شخصیت های مدرنیزاسیون هندوستان برمیشمردند که نگاه روشن به گذر تاریخی تحولات و تغییرات اجتماعی جامعه هندوستان میداشتند. ارزشهای قانون اساسی سکولار هندوستان همچنان برای همگان ناروشن بود. نهرو «باور کوری» نسبت به سکولاریسم نداشت. Khilnani تأکید میکند که یکی از آموزشهایی که که نهرو از تقسیم هندوستان فرا گرفت این بود که چگونه باور عمیق دینی نزد مردم هندوستان ریشه دارد، و این ناممکن خواهد بود بدین باورهای کهنه دینی در بین مردم پایان بخشید.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر