در سالهای اخیر بارها این جمله را که برگرفته از شعری از ابوسعید ابوالخیر میباشد شنیدهایم که «اسلام به ذات خود ندارد عیبی/هر عیب که هست از مسلمانی ماست» ولی حالا شاید زمان ابراز تردید در درستی این سخن و اقرار به مشکلات ریشهای و بنیانهای فکری که بخشی از مسلمانان با توسل به آنها دست به خشونت مقدس میزنند فرا رسیده باشد.
با این مقدمه به تحلیل حوادث پاریس از دیدگاه آنهایی میپردازیم که خود را در رسته «مسلمان میانه رو» تعریف میکنند. این گروه در مواجهه با وضعیتی مشابه حملات اخیر پاریس، عمدتا سه توضیح و واکنش کلیشهای از خود نشان میدهند:
یک- مسلمانان میانه رو، هم قربانی اصلی گروههای تندروی اسلامی هستند و هم بخاطر مسلمان بودنشان، از سوی غرب تحت فشار و در مظان اتهام هستند؛
دو- مسلمانان میانه رو تمامی خشونتهای دارای انگیزه مذهبی را به کج فهمی و تفسیر بد از اسلام حقیقی ارتباط میدهند؛
سه- آنها گروههای تروریستی مسلمان همانند داعش و القاعده را قربانی و فرزند نامشروع توطئه پیچیده و برنامه ریزی چندلایه غرب میدانند.
میتوان واکنشهای مختلفی به این استدلالهای نوگرایان، مصلحان و نواندیشان دینی نشان داد ولی در پاسخ به مدعای نخست آنها میتوان گفت این موضوع که گروههایی مثل داعش و القاعده بیشتر مسلمانان را میکشند دلیلی بر فقدان تسامح و تساهل در میان گروههای تندروی اسلامی است و نمی تواند استدلال محکمی برای غیراسلامی دانستن اقدامات آنها باشد. همینطور یک دلیل ساده اینکه غیرمسلمانان تلفات کمتری دریافت کرده اند این است که شهروندان غربی و مسیحی در مناطق بحران زده کمتر حضور دارند و تجربه نشان داده شانس اینکه یک فرد غیرمسلمان بتواند از دست تندروهای مسلمان جان سالم بدر ببرد نزدیک به صفر است.
در پاسخ به مدعای دوم باید توجه کرد مسلمانان نواندیش، اقدامات تندروها را به بدفهمی از اسلام ارتباط میدهند ولی هیچ الگوی حقیقی از اسلام خوب و مدینه فاضله و آرمانشهر مورد ادعای خود ارائه نمی دهند. اسلام خوب و حقیقی نمی تواند برای همیشه در حد یک مفهوم انتزاعی باقی بماند و اندیشمندان مسلمان که تندروها را بخشی از اسلام نمی دانند ناگزیر به ارائه نمودهای عینی و الگوهایی برای عرضه به جهان هستند. بنابراین، تا زمانیکه الگویی از اسلام متساهل، توسعه یافته و مطابق با دموکراسی و موازین حقوق بشر وجود نداشته باشد گروههایی مانند القاعده و داعش همچنان داعیه دار اسلام و ارزشهای اسلامی در جهان خواهند بود.
در پاسخ به مدعای سوم هم باید گفت یکی از استدلالهای مسلمانان برای تبری از خشونتهایی که به نام اسلام صورت میگیرد توسل به تئوریهای توطئه است. در این راستا، همه گروههای تروریستی اسلامی از القاعده تا جبهه نصرت و داعش در یمن و سوریه و عراق گرفته تا بوکوحرام و الشباب در آفریقا توطئهای از طرف غرب برای ناامن کردن این مناطق به منظور سلطه گری و استثمار منابع این کشورها میباشد. البته این تئوری به این سوال پاسخ نمی گوید که چرا این گروههای تروریستی به اصطلاح ساخته دست غرب، بیشتر در مناطقی از قبیل سومالی، افغانستان، یمن و سوریه حضور دارند که از نظر منابع معدنی، فقیر محسوب میشوند و کالای ارزشمندی برای بهره برداری توسط غربیها ندارند.
البته در اینکه بلوک غرب به رهبری آمریکا از سالهای دهه ۱۹۸۰ به این سو با هدف مقابله با نفوذ شوروی سابق، در قالب آنچه در عرصه سیاست بین الملل «بازدارندگی سبز» نامیده میشد به حمایت و تقویت جریانات جهادگرا در منطقه و بویژه در افغانستان و پاکستان پرداختند و این گروههای جهادی، هسته اولیه القاعده، طالبان، داعش و دیگر گروههای تروریستی را بنا گذاشتند تردیدی وجود ندارد. این سخن هم گزافه نیست اگر گفته شود دخالت نظامی آمریکا در کشورهای مسلمان باعث تشدید غرب ستیزی و تقویت اسلام سیاسی بنیادگرا و جنبش جهادگرایی بین المللی در منطقه خاورمیانه، شمال آفریقا و حتی قلب اروپا شده است. با این همه، نواندیشان مسلمان باید به این سوال پاسخ دهند که چرا فقط دین اسلام این پتانسیل را دارد که با دستاویز قرار دادن مداخلات قدرتهای جهانی و با تفسیری تندروانه، به یک نیروی هولناک برای کشتار انسانها تبدیل شود؟ چرا این پتانسیل بطور مثال به راحتی در بودایی گری چین، شینتوئیسم ژاپن، هندوئیسم شبه قاره و مسیحیت آفریقایی و آمریکای لاتینی دست یافتنی نیست؟
به نظر میرسد تا مادامیکه گامهای شجاعانهای برای اصلاحات اساسی در اسلام برداشته نشده و بنیانهای فکری اسلام و آیاتی از قرآن که مروج خشونت هستند بصراحت توسط عالمان اسلامی مورد نقد قرار نگیرد تغییری در وضعیت کنونی حاصل نخواهد شد. تقدس زدایی و مقابله با مفاهیمی مانند جنگ مقدس (جهاد)، قصاص و امر به معروف و نهی از منکر از نخستین گامهایی است که رهبران مذهبی جهان اسلام ناگزیر به برداشتن آنها هستند. آنهایی که بنیانهای فکری و شریعت اسلام را بری از انتقاد دانسته و ضرورت نقد نص صریح قرآن و برخی آیات غیر دموکراتیک و بعضا ضد انسانی آن را که حاوی احکام خشونتبار از جمله سر بریدن، سنگسار، ارتداد، قطع عضو، جهاد و قتال هستند روی برنمی تابند و یکسره همه پلشتیهای مسلمانان تندرو را به کج فهمی و دخالت قدرتهای غربی نسبت میدهند باید بتوانند به سوالهای ذیل پاسخ بگویند:
چرا در ویتنام که آمریکا پرتلفات ترین جنگ تاریخ خود را تجربه کرد هیچ یک از فرقههای مختلف بودایی در این کشور با چاقو اقدام به بریدن سر آمریکاییها نکردند؟
چرا در ژاپن که برای اولین و شاید هم آخرین بار قربانی بمبهای ویرانگر اتمی شد گروهی پیدا نشدند تا دشمنان خود را در درون قفس قرار داده و آنها را زنده زنده به نام الله و دین او آتش بزنند و یا با شمشیر گردن بزنند؟
چرا در هندوستان به عنوان کشوری که به مدت طولانی تحت سلطه دو امپراتوری مغول و بریتانیا قرار گرفت در هندوئیسم هیچ نحله فکری و ایدئولوژی بهخصوصی که پشتوانه دینی و اخلاقی قتل و کشتار و جهاد بر ضد نیروهای مهاجم باشد وجود نداشته و ندارد؟
چرا در کشورهای آمریکای لاتین که شاهد جنایتهای زیادی توسط نظامیان دستنشانده و یا دست کم مورد حمایت آمریکا بوده است مردم بمب به خود نمی بندند تا با شعار «الله اکبر» خود را منفجر کنند و بطور مستقیم وارد بهشت شده و با هفتاد حوری باکره همبستر شوند؟
میوه ناب اسلام محمدی
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر