ایرج مصداقی
من میکروفون مخفی همراه داشتم و اعضای هیئت متوجه آن نشدند به همین دلیل به ادامهی گفتگو تن دادند. بلندیان فکر نمیکرد گفتگو با او را ضبط میکنم و مطلقا متوجهی دوربینی که روی میز تنظیم شده بود هم نشد
فیلم کامل «آنها که گفتند نه» را در اینجا ببینید
در سال ۲۰۱۱ همراه با نیما سروستانی مستندساز میهنمان، برای انجام گفتگو با مصطفی پورمحمدی به ژاپن رفتیم. میخواستیم از این گفتگو در فیلم «آنها که گفتند نه» استفاده کنیم.
پیشتر قصدمان این بود که در سال ۲۰۰۹ این گفتگو را در بیشکک قرقیزستان انجام دهیم که متأسفانه در آخرین لحظات امکان سفر مهیا نشد. از همان موقع فکر میکردیم از میان اعضای هیئت، امکان سفر پورمحمدی به خارج از کشور میرود، برای همین کلیه ترددهای او را زیر نظر گرفتیم. عاقبت نیما متوجه شد که او عازم سفر به ژاپن برای شرکت در اجلاس مسئولان سازمانهای بازرسی کشورهای آسیا- پاسفیک است.
متأسفانه زلزلهی ژاپن اجلاس را به تعویق انداخت و ۶ ماه بعد که اجلاس تشکیل شد، پورمحمدی به علت آن که ناماش در لیست ناقضان حقوق بشر اتحادیه اروپا بود در آخرین لحظه به ژاپن سفر نکرد و به جای وی معاونش غلامحسین بلندیان که معاون امنیتی وزارت کشور در دههی سیاه ۶۰ بود راهی این کشور شد.
با فراهم کردن تمهیدات لازم و گرفتن اجازهی شرکت در اجلاس، به عنوان خبرنگار به همراه نیما سروستانی به ژاپن سفر کردیم.
گرفتن اجازهی شرکت در اجلاس ساده نبود. برای مقامات محافظه کار ژاپنی عجیب بود که دو خبرنگار سوئدی قصد تهیه برنامه از اجلاس مسئولان سازمان بازرسی کشورهای آسیا – پاسفیک را دارند.
عاقبت آنها پس از تحقیق بسیار از دوایر گوناگون، توجیه ما برای شرکت در اجلاس و تهیه گزارش از آن و انجام مصاحبه با رئیس ژاپنی اجلاس را پذیرفتند. حتی متن سؤالات گفتگو هم از پیش برای آنها ارسال شد. ادعای ما این بود که کلمهی «آمبودزمان» (معادل سازمان بازرسی) سوئدی است و برای بینندگان سوئدی ما جالب است که ببینند این کلمهی سوئدی چگونه در جهان جا افتاده و تا شرق دور پیش رفته است. تلاش ما برای انجام این سفر طولانی هم به خاطر این است که نشان دهیم این کلمه تا کجا نفوذ کرده است.
در جریان برگزاری اجلاس هم طبق برنامهریزیای که کرده بودیم میخواستیم در بهترین شرایط گفتگو با بلندیان را انجام دهیم. نمیخواستیم این گفتگو در راهرو یا هنگام عبور وی باشد. در جشن افتتاحیه اجلاس، اعضای هیئت به خاطر همزمانی آن با مراسم عاشورا و سرو مشروبات الکلی، حضور کوتاه مدتی در مراسم داشتند و به سرعت محل را ترک کردند. همان شب متوجه شدیم که اجلاس روز بعد در یک هتل در دو ساعتی توکیو برگزار خواهد شد. طبق برنامهای که ریخته بودیم قرار شد گفتگو هنگام صرف ناهار در رستوران هتل صورت گیرد که امکان تحرک بلندیان کمتر باشد و نتواند محل را به سرعت ترک کند.
همراه با قطاری که شرکتکنندگان را به اجلاس میبرد، به شهر مزبور رفتیم. حواسمان بود که اعضای هیئت متوجه حضور ما در قطار نشوند، تا مبادا مورد شناسایی قرار بگیریم. به همین دلیل در واگنی متفاوت از آنها جا گرفتیم. حتی مسافت ایستگاه قطار تا هتل محل اجلاس را نیز با مینیبوسی متفاوت از آنها طی کردیم.
نیما، پیش از من به رستوران هتل رفت و دوربین را در فاصلهای دور از میز اعضای هیئت، روی آنها تنظیم کرد و خود از آن فاصله گرفت. روز قبل هم به گونهای رفتار کرده بودیم که شرکتکنندگان ما را به عنوان فیلمبرداران اجلاس میشناختند و کسی نسبت به دوربین حساسیتی نداشت.
در خلال گفتگوی من با بلندیان یکی از شرکت کنندگان در اجلاس به دوربین خورد و تنظیم آن بهم ریخت. به همین دلیل نیما مجبور شد به محل بازگشته و دوباره آن را روی میز تنظیم کند.
من میکروفون مخفی همراه داشتم و اعضای هیئت متوجه آن نشدند به همین دلیل به ادامهی گفتگو تن دادند. بلندیان فکر نمیکرد گفتگو با او را ضبط میکنم و مطلقا متوجهی دوربینی که روی میز تنظیم شده بود هم نشد.
در طول گفتگو سعی میکردم آرامشم را حفظ کنم تا بلندیان به ادامهی صحبت راغب شود. او از این امکان برخوردار بود که هر لحظه گفتگو را قطع کند و یا از مأموران امنیتی اجلاس بخواهد مانع کار ما شوند. فکر نمیکردم امکان گفتگویی ۳۵ دقیقهای دست دهد به همین دلیل در حالی که با او صحبت میکردم سعی داشتم به مطالبی که مهم بود اشاره کنم بدون این که حساسیت او را جلب کنم. برای همین سعی میکردم کلماتی را به کار نبرم که باعث واکنش او شود. و همین گفتگو را سخت میکرد. باید به گونهای رفتار میکردم و سخن میگفتم که او فکر کند یک دیالوگ معمولی بین دو نفر با نظرات متفاوت است. خوشبختانه او تا انتهای گفتگو، مرا نشناخت.
در طول گفتگو اعضای هیئت همراه بلندیان، با تعجب ما را نگاه میکردند و صدایشان در نمیآمد و بلندیان سعی میکرد آنها را با توضیحاتش توجیه کند تا مبادا فکر کنند با یک جنایتکار همراه هستند.
بلافاصله پس از پایان گفتگو، از آنجایی که نیما، دوربین را جمع کرد و اجلاس را ترک کردیم، آنها متوجهی فیلمبرداری ما شدند اما دیگر دیر شده بود چرا که ما فیلم را به اروپا ارسال کرده بودیم.
روز بعد، طبق برنامه، من یک مصاحبهی نسبتاً طولانی با رئیس ژاپنی اجلاس در دفتر کارش داشتم و نیما مثلاً نقش فیلمبردار را داشت. در پایان این مصاحبه او را در جریان ماهیت پورمحمدی و نقش او در ترور مترجم ژاپنی کتاب سلمان رشدی در توکیو گذاشتم.
او و مترجماش که به شدت جا خورده بودند، دائم میگفتند که ما در جریان این امور نیستیم. من با خونسردی در پاسخ گفتم میدانم، فقط میخواستیم حالا که تا اینجا آمدهایم، شما را در جریان ماهیت همکارانتان در اجلاس بگذاریم.
مترجم او مسئول برگزاری مراسم بود و بنا به وظیفهای که داشت کارت و اجازهی حضور ما در اجلاس را نیز خود او صادر کرده بود. او هم از این ناراحت بود که رودست خورده بود و هم با ما به خاطر کاری که کرده بودیم همراهی نشان میداد.
من و نیما در جریان دیداری که با او در یک کافه تریا داشتیم برای او توضیح دادیم که تو کارت را بایستی انجام میدادی و ما هم وظیفه داشتیم کارمان را انجام بدهیم. نه ما از تو به خاطر سختگیریهایت گلهای داریم و نه قاعدتاً تو میتوانی از ما گلهمند باشی که چرا موضوع را از قبل با تو در میان نگذاشتیم. او اصرار داشت که اگر از قبل میدانست به خاطر علاقهای که به دفاع از حقوق بشر دارد با ما همکاری لازم را میکرد.
پس از این گفتگو، تلاش برای گفتگو با عاملان کشتار ۶۷ همچنان ادامه یافت. ایدهی گفتگو با آوایی و خلفرضایی در ایران، پس از این دیدار و پس از انتشار مقالهی من راجع به این دو جنایتکار شکل گرفت.
اما این همهی ماجرا نبود. فرقه رجوی که «روح پلید» او در آن دمیده شده، پس از نمایش موفقیت آمیز فیلم «آنها که گفتند نه» در فستیوالهای بینالمللی و تلویزیونهای اروپایی، بیش از رژیم به دست و پا افتاد و هر رذالتی که میتوانستند به خرج دادند تا بلکه کمی از خشمشان بکاهد.
در یادداشت «مسعود رجوی بیش از رژیم جمهوری اسلامی از نمایش جهانی فیلم «آنها که گفتند نه» در هراس است »، به واکنش جنون آمیز این فرقه و شخص رجوی در ارتباط با موفقیت جهانی این فیلم اشاره کردم.
این فرقه در آذرماه ۱۳۹۳ با راهاندازی یک وبلاگ جعلی به نام «پژواک ایران زمین» و با سرقت نام سایت «پژواک ایران» که توسط همسرم اداره میشود، همین گفتگوی من را همکاری و ارتباط با پورمحمدی جا زده و آنچه را که شایستهی رهبری عقیدتیشان بود به من نسبت دادند. آنها با انتشار مقالهی زیر تحت عنوان «اعتراف تواب تشنه به خون به رابطه با جلادان و قاتلان قتلعام های دهه ۶۰»، پستی از حد گذرانده و عکس من را در کنار جانیان گذاشته و به عنوان «هیئت مرگ و برخی از عاملان و دستاندرکاران کشتارهای دههی ۶۰» از آن یاد کردند. لازم به ذکر است که عکس کلیه جنایتکاران توسط همسر من با صرف ساعتها وقت تنظیم شده است و فرقه رجوی با سرقت آنها، عکس من را نیز به آنها اضافه کردند.
در لینک زیر میتوانید اصل عکسها را ملاحظه کنید:
این هم مقالهی «فرقه صاحبمرده»ی رجوی در مورد من:
آنها به همین هم بسنده نکردند.
این فرقه با دستبردن در نوار صوتی دیدار آیتالله منتظری با اعضای هیأت کشتار ۶۷ و تغییر بخشی از آن، مدعی شد که در جریان کشتار ۶۷ من به اعضای هیأت کشتار ۶۷ در مورد اعدام زندانیان «مشورت» دادهام و مرا به عنوان یکی از «عاملان و دستاندرکاران قتلعامهای دهه ۶۰» معرفی کرد.
عکس من در میان جانیان
مسئولان این فرقه، با انتشار عکس من در میان عکس اعضای هیأت کشتار ۶۷ متن نوشتاری فایل صوتی آیتالله منتظری را به صورت زیر دستکاری کردند:
«یکی از نفرات هیئت مرگ میگوید «ما با نفراتی كه در زندان بودند مشورت می كردیم» این نفرات چه کسانی بودند. آیا تواب تشنه به خون ایرج مصداقی که اکنون در لباس صدای بازجویان و زندانبانان اوین در همه جا ظاهر میشود و سعیدشاهسوندی و... نیز یکی از آنها میباشند؟ وضعیت شاگرد جلاد که مشخص است ولی بنا به اعترافات ایرج مصداقی نیز در زندان تعهد اطلاعاتی داده بود و درست به همین دلیل هم او در اوج پستی و حقارت جان کثیفش را بدر برده است و اکنون به آرمان همان سربداران با خشم و کینه حیوانی چنگال میکشد.»
در نوار گفتگوی آیتالله منتظری با اعضای هیأت کشتار آمده است:
«ما با برادرانی که در زندان بودند مشورت میکردیم»
مسئولان فرقه رجوی که هیچ شرم و حیایی ندارند و پیشتر در قرارگاه اشرف دست در خون و شکنجه بهترین فرزندان مردم ایران داشتند و از انجام هیچ جنایتی کوتاهی نکردند، «برادرانی که در زندان بودند» را تبدیل به «نفراتی که در زندان بودند» کردند تا ادعای رذیلانهی خود را مطرح کنند.
منظور اعضای هیئت از «برادران»، بازجویان، دادیاران، مسئولان امنیتی زندانها و کارشناسان وزارت اطلاعات است. و این سیاهدلان با تبدیل آن به «نفراتی» مدعی شدند که من مبادرت به چنین کاری کردهام.
در مقالهی زیر به موضوع پرداختم
«فرقه صاحبمرده»، پس از انتشار مطلبم، در یک فرار به جلو، ضمن حذف عکس بالا، نوشتهی مزبور را نیز به شکل زیر تغییر داد. اما حواسشان نبود قبلاً نیز همین عکس و همین ادعاها را مطرح کردهاند.
«یکی از نفرات هیئت مرگ میگوید : «ما با نفراتی كه در زندان بودند مشورت می كردیم» این نفرات چه کسانی بودند. اینها همه زوایای ناشناخته و خاموش حماسه سربداران میباشد که بدون شک روزی نقاب از چهره بسیاری برخواهد کشید. این صحبت ها نشان میدهد که این رژیم باید در تمامیت آن و همه جناحهای درونی آن سرنگون بشود و دل بستن که تحول دریکی از جناحهای رژیم، نادیده گرفتن و پایمال کردن خون شهدای قتلعام سال ۶۷ و آرمان آنها میباشد.
یوم تبلی السرایر»
http://pezhvake-iranzamin.blogspot.se/2016/08/67.html
به این سیاهکاری و اقدامات رذیلانهی بعدیشان در مقالهی زیر پاسخ دادم:
ایرج مصداقی ۱۶ شهریور ۱۳۹۵
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر