صادق زیبا کلام
صادق زیباکلام: آیا به راستی آمریکاستیزی جوهره و گوهره انقلاب اسلامی بود؟ آیا به راستی مردم ایران سودای مبارزه با آمریکا در سر داشتند و دشمنی با آمریکا و ضرورت مبارزه با آمریکا موتور و انگیزه انقلاب اسلامی بود؟
اشغال سفارت آمریکا و گروگان گیری دیپلمات های آن کشور و درنتیجه تیرگی و دشمنی که میان ایران و آمریکا و به تبع آن با غرب بوجود آمد، یقیناً جای مهمی در محاسبات صدام حسین در تصمیمش در حمله به ایران اشغال کرده بود.
در تمامی دوران جنگ، خصومت با آمریکا اگر بیشتراز خصومت با صدام حسین نمی بود یقیناً دست کمی هم از آن نداشت. فی الواقع چه دردوران جنگ و چه تا به امروز، جنگ با عراق را محصول دشمنی های آمریکا با ایران اسلامی می دانیم.
بعد از جنگ هم تا به امروز این دشمنی هم چنان ادامه یافته. از پرونده هسته ای مان گرفته تا تحریم ها وانواع اصطکاک های دیگرمیان ما و آمریکا. دشمنی با آمریکا در مرتبه بعدی عمود خیمه سیاست خارجی مان را در طی این ۳۷ سال رقم زده است.
به عنوان یک قاعده کلی، دوستان آمریکا، دشمنان ایران و متقابلاً دشمنان آمریکا دوستان ایران اسلامی محسوب می شوند. حسب این قاعده کلی، روابط ما با جملگی کشورهای نزدیک به آمریکا از کشورهای بزرگ عضو اتحادیه اروپا گرفته تا کانادا، ژاپن، استرالیا، کره تا همسایگانمان در منطقه، درطی ۳۷ سال بعد از انقلاب سرد و در مواردی خصمانه بوده.
متقابلاً روابط مان با چین، روسیه، کره شمالی، ونزوئلا، سوریه و کشورهای دیگری که نزدیک با آمریکا نیستند صمیمانه و گرم بوده. دشمنی با آمریکا فقط تعیین کننده سیاست خارجی ایران نمی بوده. در داخل هم این دشمنی درحقیقت تعیین کننده سیاست های داخلی درون نظام می بوده. باز هم سخنی به اغراق نرفته اگر جهت گیری نسبت به آمریکا، یا درست تر گفته باشیم، دشمنی با آن در حقیقت اصلی ترین و محوری ترین ملاک تعاملات و تقسیم بندی های سیاسی در ایران ظرف ۳۷ سال گذشته بوده. در یک تقسیم بندی کلی، چهره ها و شخصیت های رادیکال تر، تندروتر و انقلابی تر مدافع سرسخت دشمنی با آمریکا بوده اند. درمقابل چهره ها، شخصیت ها و جریانات معتدل تر و میانه روتر سیاسی خواهان کاهش دشمنی با آمریکا و رفتن به سمت و سوی تنش زدایی با آن کشور. جریان آمریکا ستیز که درطی ۳۷ سال گذشته عمده قدرت را دردست داشته، گروه دوم را که اعتقادی به آمریکاستیزی ندارند متهم به وابستگی، لیبرالیزم، غربزدگی، مرعوب دشمن بودن، ضد انقلابی بودن و حتی همکاری با دشمن یعنی آمریکا می نمایند و بالاخره مسائل سیاسی داخلی و جهت گیری های خارجی به کنار، تنش و اصرار بر دشمنی با آمریکا چه مستقیم و چه به صورت غیرمستقیم، چه درقالب تحریم ها و چه در قالب فشارهای مستقیم و غیرمستقیم آمریکا در جلوگیری از روابط اقتصادی ما با کشورهای دیگر و درعرصه بین المللی تاثیرات عمیق و گسترده ای در قبال جلوگیری از رشد و توسعه و پیشرفت های اقتصادی ایران ظرف ۳۷ سال گذشته از خود برجای گذارده.
حاجت به گفتن نیست که بخش عمده ای از این تاثیرات(اگر نگفته باشیم همه آن ها) دربرگیرنده آثار و تبعات منفی و بعضاً فلج کننده ای بر اقتصاد ایران بوده اند. به عبارت دیگر، شاید سخنی به اغراق نرفته باشد اگر گفته شود که دشمنی با آمریکا بزرگترین مانع پیشرفت و ترقی ایران از ابتدای انقلاب تا به امروز بوده و اصرار بر این دشمنی و تداوم آمریکاستیزی بهای سنگینی برای منافع ملی ایران ظرف ۳۷ سال گذاشته دربرداشته است.
به رغم هزینه های سنگین آمریکاستیزی بر منافع ملی مان، جریانات رادیکال و انقلابی که سکان آمریکاستیزی را دردست داشته اند بشدت دربرابر هر تلاشی در جهت تنش زدایی با آمریکا ظرف ۳۷ سال گذشته ایستادگی کرده و اجازه نداده اند سر سوزنی از شدت آمریکاستیزی کاسته شود. از نظر تاریخی نخستین تلاش ها در همان ماههای نخست انقلاب و در زمان دولت موقت صورت گرفت. مرحوم مهندس مهدی بازرگان نخست وزیر دولت موقت بهمراه اعضای کابینه اش نه اعتقادی به آمریکاستیزی داشتند و نه تمایلی به راه انداختن جریان دشمنی با آمریکا.
سهل است اساساً با غرب ستیزی، استکبار ستیزی، صدور انقلاب و سایر ادبیات رادیکال و گفتمان انقلابی مخالفت می ورزیدند. اما امواج آمریکاستیزی روز بروز نیرومندتر و خروشان تر می شدند و آنقدرها طول نکشید که دولت موقت را از جای کنده و با خود برد.
دولت موقت بهمراه مجموعه جریانات میانه رو نه تنها اعتبار انقلابی شان را ازدست داده و به تعبیری”خلع درجه” شدند بلکه در مرحله بعدی بعنوان “جریانات نفوذی”، “لیبرال”، “سازشکار”، “وابسته”، “آمریکایی” و… متهم به “همکاری با آمریکا” و “عامل آمریکا” بودن شدند.
تلاش بعدی در دوران جنگ و در ماجری معروف به “مک فارلین” صورت گرفت. مغز متفکر آن آقای هاشمی رفسنجانی بود که مرحوم امام خمینی بواسطه اعتماد و اطمینان زیادی که به ایشان داشتند جنگ را به وی سپرده بودند. آقای هاشمی رفسنجانی امام را در جریان ارتباط با آمریکایی ها قرارداده بودند و بواسطه نیاز مبرم به تجهیزات نظامی برای جنگ وارد معامله پنهانی با مقامات آن کشور می شوند. در مقابل آزادی گروگان های آمریکایی وغربی که حزب الله آنها را در لبنان ربوده بود، آمریکایی ها حاضر می شوند تا برخی تجهیزات نظامی را به ایران بفروشند.
اما هنوز از ارسال نخستین محموله ها چیزی نگذشته بود که جریانات تندرو در لبنان به ماجرا پی برده و آن را بر ملا می کنند. مسئولین ایرانی هم که غافلگیر شده بودند سعی کردند موضوع را اینگونه مطرح کنند که “آمریکایی ها خواهان کمک ما در آزادسازی گروگان های شان بودند و ما هم بواسطه ملاحظات بشردوستانه از دوستان مان تقاضا کردیم و آنها هم پذیرفتند. در ضمن برای نشان دادن حسن نیت شان حاضر شدند برخی از تسلیحاتی را که ایران قبلاً بخشی از بهای آنها را پرداخته بوده برای ما ارسال کنند. اما بعًدا متوجه شدیم که دروغ گفته اند و قیمت بیشتری ازما گرفته اند”.
دور بعدی تلاش ها در دوران ریاست جمهوری آقای هاشمی رفسنجانی صورت گرفت که آن هم ناکام ماند و فقط توانست روابط های بین تهران و ریاض را بهبود ببخشد. دور چهارم که شاید جدی ترین تلاش ها بعد از انقلاب بشمار می رفت در دوران ریاست جمهوری آقای خاتمی و در جریان موسوم به اصلاحات اتفاق افتاد. تحت عنوان “تنش زدایی” در سیاست خارجی و “گفتگوی تمدن ها” دولت اصلاحات تلاش های زیادی بمنظورکاستن دشمنی میان ایران و آمریکا بعمل آورد. اما آن تلاش ها هم راه بجایی نبرد و حداکثر تا حدودی منجربه بهبود روابط با اروپا شد.
آخرین دور تلاش ها به منظور کاستن از دشمنی میان ایران و آمریکا در دولت یازدهم و درجریان مذاکرات هسته ای اتفاق افتاد. اما آن تلاش ها هم بجایی نرسید و تندروها اجازه ندادند تا تعدیلی در”آمریکاستیزی” در ایران صورت بگیرد.
صد البته که سیاست های ضد غربی و ضد آمریکایی درایران طی ۳۷ سال گذشته باعث بوجود آمدن دو واکنش مهم درغرب و بالاخص در آمریکا شده است. واکنش نخست دشمنی آمریکایی ها با ما بوده است. طبیعی است و یا شاید درست تر گفته باشیم، چندان بدور از انتظارهم نبوده که دشمنی و تبلیغات شبانه روزی ما علیه آمریکا بالطبع باعث دشمنی متقابل آمریکایی ها با ما شده باشد. آمریکا ستیزان هم بنوبه خود این دشمنی ها را گواهی بردشمنی نهادینه شده و قسم خورده آمریکا با انقلاب اسامی می گیرند. چندان هم خود را درگیر این پرسش نمی کنند که اگر آمریکایی ها نسبت به ما این یا آن اقدام خصمانه را مرتکب شده اند ما قبلش چه رفتاری وعملکردی داشته بودیم؟
واکنش دومی که استراتژی آمریکاستیزی به بار آورده عبارتست از تشکیل طیف گسترده ای از چهره ها و شخصیت های با نفوذ آن کشور و لابی قدرتمند یهودی ها و طرفداران اسراییل که بشدت مخالف هر گونه تنش زدایی و کاستن از حجم دشمنی با ایران اسلامی می باشند. همان طورکه درمذاکرات هسته ایی(۹۴- ۹۲) و درمقطع بعدی در جریان تصویب و اجرای “برجام” شاهد بودیم، بسیاری از سیاست مداران و دولتمردان آمریکایی که به چیزی کم تراز محو جمهوری اسلامی ایران رضایت نمی دهند به شدت با هر گونه تنش زدایی از سوی واشنگتن با ایران مخالفند. همچنانکه در جریان مذاکرات هسته ای و رسیدن به توافق نهایی در چهارچوب برجام با ایران شاهد بودیم که جریانات و شخصیت های طرفدار اسراییل چگونه مخالف هر نوع توافق و تنش زدایی با ایران بودند و برعکس خواهان افزایش فشار و تنگ تر نمودن حلقه محاصره اقتصادی علیه ایران و تداوم تحریم ها بودند. این هم حکایت غریبی است که مواضع تندروهای خودمان هم جهت شده با مواضع تندروهای آمریکا که به چیزی کم تر از محو ایران اسلامی رضایت نمی دهند.
فی الواقع دشمنی با آمریکا ظرف ۳۷ سال گذشته آنقدر پررنگ، جدی و تعیین کننده در کشورمان بوده که اگر مشاهده گری از کره دیگری به ایران می آمد و هیچ علم و اطلاعی از ایران و گذشته اش نمی داشت و نمی دانست چرا مردم ایران علیه رژیم شاه بپا می خیزند و خواهان تغییر آن رژیم می شوند، با مشاهده حجم گسترده گفتمان آمریکاستیزی قطعاً به این باورمی رسید که اصلاً دلیل انقلاب اسلامی ایران و خواسته اصلی و عمده مردم ایران در طغیان علیه رژیم در سال ۵۷ صرفاً بواسطه ضدیت و دشمنی شان با آمریکا می بوده.
آن موجود فضایی که چیز دیگری از ایران و گذشته اش نمی دانست حکماً تصور می کرد که چون رژیم شاه طرفدارو نزدیک به آمریکا می بوده، و چون متقابلاً مردم ایران خواهان محو و نابودی آمریکا می بودند، به ناچارعلیه رژیم حاکم بر کشورشان بپا می خیزند. اگر کسی به آن مشاهده گر بگوید که اساساً تنها چیزی که در انقلاب مطرح نبود و تنها خواسته ای که مردم ایران در دوران انقلاب نداشتند مبارزه با آمریکا و غرب بود و اساساً بواسطه خواسته های دیگری علیه رژیم شاه بپا خاسته بودند، یقیناً آن موجود فضایی دچار سردرگمی عمیقی شده و خواهد پرسید که اگر شما مردم ایران برای دشمنی و مبارزه با آمریکا بعلاوه نابودی کشور اسراییل و صدورانقلاب به کشورهای دیگر در سال ۵۷ انقلاب نکردید پس برای چه انقلاب کردید و چرا امروز همه انقلاب شما خلاصه شده در دشمنی با آمریکا؟ فی الواقع انگشت حیرت بدهان گرفتنش بیشتر هم خواهد شد اگر به او گفته شود که درست است که رژیم حاکم بر ایران قبل از انقلاب سری صوا با غرب و آمریکا می داشت، اما اساساً نزدیکی رژیم شاه با آمریکا و غرب موجبات اعتراض مردم ایران و دلیل مخالفت شان با آن رژیم نمی بود. قطعاً او درحیرت بیشتری فرو خواهد رفت که پس چه شد که آمریکاستیزی این چنین بدل شد به روح و جسم و جان انقلاب اسلامی؛ کانه صدر تا ذیل آن انقلاب برای دشمنی با آمریکا بوده است؟
شاید اگر آمریکاستیزی موضوعی صرفاً سمبلیک می بود(مثل ضدیت با غرب و مخالفت با فرهنگ و تمدن آن) و مابازاء یا تاثیر و تاثرات گسترده ای در زندگی سیاسی، اقتصادی و اجتماعی ما پیدا نمی کرد، بودن یا نبودن آنهم خیلی اهمیتی پیدا نمی کرد. همچنانکه در مورد “غرب ستیزی” عملاً تا حدود زیادی اینگونه است.
ما بهرحال روابط اقتصادی، سیاسی، اجتماعی و حتی فرهنگی با “غرب تمدنی”(شامل عمدتاً اروپا و درمرحله بعدی استرالیا، کانادا، ژاپن، هند، کره جنوبی و…) داریم. اگرچه خیلی گسترده نیست ولی بهرحال رابطه هست ضمن آنکه منظماً هم علیه غرب و فرهنگ و تمدن آن ادبیات تولید می کنیم. اما در مورد آمریکا اینگونه نیست. دشمنی با آمریکا یا “آمریکاستیزی” مابازاء یا تبعات سنگینی در عرصه های اقتصادی، رشد و توسعه، پیشرفت های مان، روابطمان با کشورها و قدرت های دیگر و سایر جنبه های دیگر زندگی مان داشته است. بعبارت دیگر، “آمریکاستیزی” هزینه های سنگینی بر منافع ملی مان در این ۳۷سال وارد کرده است. من این نکته را بارها در مناظره هایی که با طرفداران “آمریکاستیزی” داشته ام، بعلاوه در بسیاری از مصاحبه ها و مقالاتم مطرح کرده ام: که طرفداران دشمنی با آمریکا فقط یک مورد(بیشترهم نه) نشان بدهند که آمریکاستیزی کدام منفعت را برای منافع ملی ما دربرداشته؛ ومن در مقابل یک دوجین مورد می آورم که اصرار بر”آمریکاستیزی” چگونه تیشه بر ریشه منافع ملی مان زده است.
علیرغم اهمیت موضوع آمریکاستیزی و تاثیر و تبعات گسترده آن ظرف ۳۷ سال گذشته بر تمامی جنبه های مختلف کشورمان از سیاست داخلی گرفته تا روابط ما با کشورهای دیگر و با همسایگان مان در منطقه، تا جلوگیری از رشد و توسعه اقتصادی کشور، تا به امروز هیچ کار جدی روی این سوژه انجام نگرفته. گویی آمریکاستیزی مسیر محتوم و اجتناب ناپذیر انقلاب اسلامی از همان آغاز انقلاب می بوده. بعبارت دیگر، مستقل از آن که ما چه می کردیم و چه نمی کردیم، کدام سیاست را بعد از انقلاب اتخاذ می کردیم و کدام را اعمال نمی کردیم، دشمنی با آمریکا امری محتوم می بوده و اتفاق می افتاد.
البته آمریکا ستیزان چنین نگاهی دارند. آنها استدلال می نمایند که چون ما مسلمان هستیم، چون ما می خواهیم آزاد و مستقل باشیم، و چون، نمی خواستیم و نمی خواهیم به خواسته های آمریکا تن دهیم، لاجرم آمریکایی ها از همان فردای ۲۲ بهمن ۵۷ شروع به دشمنی با انقلاب اسلامی نمودند. به بیان دیگر، آمریکا ستیزان یا دست کم شماری از آنها بکارگیری واژه “آمریکاستیزی” را درست نمی دانند. آنها نه انقلاب اسلامی و نه خودشان را “آمریکا ستیز” توصیف نمی کنند بلکه معتقدند که آمریکایی ها منافع نامشروعی در این کشور داشتند و چون انقلاب آن منافع را قطع نمود و چون ایران اسلامی می خواهد مستقل باقی بماند و زیرسلطه آمریکا حاضرنیست برود، بنابراین آمریکایی ها از همان فردای انقلاب بنای دشمنی با جمهوری اسلامی ایران را گذاردند وآمریکا تنها زمانی دست از دشمنی با ایران اسلامی برخواهد داشت که ما پرچم سفید تسلیم دربرابر نظام سلطه برداریم و بازمجدداً بگذاریم آمریکایی ها به ایران بازگردند و منابع ما راه بغارت ببرند. بنابراین ما با آمریکایی ها لزوماً ستیزی نداریم اما دربرابر زیاده خواهی استکبار مجبوریم ایستادگی نماییم.
برخی دیگر اما قائل به نوعی رسالت “استکبارستیزی” برای انقلاب اسامی می باشند. آنان ضمن آنکه دشمنی های آمریکا با ایران اسلامی را قبول دارند، درعین حال هم معتقدند که “استکبارستیزی” یکی از اهداف اصلی و محوری حرکت امام خمینی از آغاز مبارزات ایشان علیه رژیم شاه می بوده است. بنابراین آمریکاستیزی، غرب ستیزی و دشمنی با آمریکا جزء لاینفک انقلاب اسلامی می بوده است.
درعمل ظرف ۳۷ سال گذشته هر دو این دیدگاه ها در توضیح و توجیه آمریکاستیزی بکارگرفته شده است. یعنی مسئولین هم بعضاً به یک تضاد بنیادی با آمریکا قائل شده اند و دشمنی با آمریکا را رسالت انقلاب و نظام اسلامی ایران اعلام کرده اند؛ و هم علت دشمنی با آمریکا را سیاست های خصمانه واشنگتن علیه ایران اسلامی دانسته اند و همواره اشاره به فهرست بلند بالای دشمنی ها و توطئه های آمریکا علیه ایران اسلامی داشته اند. علت دشمنی را هم به هردو عامل نسبت داده اند. یعنی هم استدلال می کنند که چون انقلاب اسلامی با نظام سلطه که در رأس آن آمریکا قرار گرفته تضاد دارد، بنابراین آمریکایی ها از همان ابتدای انقلاب شروع به رویارویی با ما نمودند.
و هم استدلال می کنند که چون نظام اسلامی می خواهد مستقل باشد و منافع نامشروع آمریکا در ایران را قطع کرده بنابراین آمریکایی ها منظما علیه آن توطئه می کنند. وبعد هم به فهرست دشمنی ها اشاره می نمایند. البته آنچه که همواره در ارائه فهرست دشمنی های آمریکا علیه ایران از ابتدای انقلاب توسط تندروها از قلم می افتاد آنست که ما هم متقابلاً از ابتدای انقلاب چه رفتارها، اقدامات و رویکردی نسبت به آمریکایی ها داشته ایم؟ آیا اقدامات آمریکا علیه ایران ابتداء به ساکن بوده و یا آنکه در واکنش به اقدامات ما بوده؟ جالب است که ما اقدامات خودمان علیه آمریکا و متحدینش را در راستای رسالت انقلابی– اسلامی که برای خودمان قائلیم “مشروع” و “برحق” می دانیم، و متقابلاً واکنش ها یا اقدامات واشنگتن را “تجاوزکارانه و در راستای سیاست های ظالمانه آمریکای جنایتکار علیه ملت مظلوم، آزاده و مسلمان ایران” اعلام می کنیم.
واقعیت آنست که دشمنی با آمریکا یا آمریکاستیزی نه در ذات انقلاب بود و نه اساسا “استکبارستیزی”، “غرب ستیزی”، “صدور انقلاب” و این دست شعارها جزء خواسته ها، آرمان ها و اهداف مردم در مبارزه شان علیه رژیم شاه بودند.
خواسته های مردم و اسباب و علل نارضایتی شان کاملاً مشخص و روشن بودند. شعارها و قطعنامه هایی که در پایان راه پیمایی ها قرائت می شدند، حجم انبوهی از سخنرانی ها و مصاحبه های چهره ها و شخصیت های انقلابی و مبارز در داخل و خارج از کشور، از جمله و مهمتر ازهمه مصاحبه ها، سخنرانی ها و اعلامیه های رهبرانقلاب، جملگی ثبت و ضبط هستند و یک نگاه کوتاه به آنها کاملاً روشن می سازد که اسباب و علل نارضایتی مردم از رژیم شاه کدام بودند. یکی از بهترین منابعی که بوضوح نشان می دهد که علت مبارزه با رژیم شاه و انقلاب برای کدام خواسته ها بود، مصاحبه های مرحوم امام خمینی در نزدیک به چهار ماه اقامت شان در نوفل لوشاتوپاریس درفاصله مهر۵۷ تا بازگشت شان به ایران در۱۲بهمن همان سال می باشد. درطی این مدت ایشان بیش از یکصد مصاحبه با رسانه های معروف جهان و ده ها مصاحبه با چهره ها و شخصیت های بین المللی اعم از اساتید دانشگاه، روزنامه نگاران معروف و محققین اسلامی داشتند.
نخستین پرسشی که در بسیاری از این مصاحبه ها از ایشان می شد آن بود که”اسباب و علل نارضایتی مردم ایران(وخود ایشان بالطبع) از رژیم شاه بواسطه چیست؟”؛ “خواسته های مردم دراین انقلاب کدام هستند؟”؛ “برنامه های شما(بعنوان رهبر انقلاب) برای بعد از رژیم شاه کدام هستند؟”؛ “برخورد یا رفتار شما با مخالفین و منقدین حکومت اسلامی که می خواهید بعد ازرفتن شاه در ایران تأسیس کنید چگونه خواهد بود؟”؛ “روابط شما با کشورهای دیگر ازجمله با کشورهای غربی و بالاخص آمریکا چگونه خواهد بود؟” و پرسش های دیگری از این دست.
تمام این مصاحبه ها و پاسخ های امام به این پرسش ها خوشبختانه ثبت و ضبط اند(نگاه کنید به: طلیعه انقلاب اسلامی(مصاحبه های امام خمینی درنجف، پاریس و قم)، مرکزنشر دانشگاهی، تهران۱۳۶۲).
بنابراین بجای بحث های نظری پیرامون اینکه اسباب و علل انگیزه های مردم و خود امام از مبارزه علیه رژیم شاه کدام ها بودند و اینکه آیا هدف نهایی و غایی انقلاب اسلامی صدور انقلاب، نابودی اسراییل، دشمنی با آمریکا، ستیز با غرب و این دست اهداف بودند و یا برعکس، نبود زندانی سیاسی در کشور، انتخابات آزاد، آزادی بیان، آزادی اندیشه، آزادی مطبوعات، حاکمیت قانون، لغو سانسور و شکنجه، و این دست اهداف و خواسته ها می بودند، روشن تر و مشخص تر از آن هستند که بشود درمورد آنها تشکیک کرد. می ماند این پرسش بنیادی: اگر دشمنی با غرب و آمریکا اساسًا ارتباطی با اهداف و خواسته های انقلاب اسلامی نداشت، پس چه شد و چگونه آمریکاستیزی از همان اوایل انقلاب موفق شد تا تمامی اهداف دمکراتیک و آزادیخواهانه انقلاب را تحت الشعاع قرار داده و بدل به روح و حسم و جان انقلاب شود؟
پاسخ به این پرسش بسیار پیچیده است. درعین حال و علیرغم تاثیر و تاثرات گسترده ای که آمریکاستیزی ظرف ۳۷ سال گذشته بر تمامی مناسبات سیاسی، اقتصادی و اجتماعی کشور داشته مع ذالک تا کنون(۱۳۹۵) هیچ تحقیق و کار جدی بر روی آن صورت نگرفته. مسئولین نظام بگونه ای از آمریکاستیزی و ضرورت دشمنی با آمریکا سخن می رانند کانه دشمنی با آمریکا کانه دشمنی با آمریکا جزء ذات انقلاب اسلامی و هدف اصلی مبارزه مردم ایران با رژیم شاه بوده است.
فی الواقع گفتمان آمریکاستیزی بعد از قریب به چهار دهه که منظماً از جانب نظام بگونه ای پی گیر دنبال می شده امروزه بدل شده به اصلی ترین گفتمان و درحقیقت تبدیل شده به “هویت” انقلاب و نظام. بگونه ای که اگر روزی تنش زدایی با آمریکا اتفاق بیفتاد و روابط میان ایران و آمریکا عادی شود، عملاً جمهوری اسلامی ایران با “بحران هویت” مواجه می شود. چرا که اساساً “آمریکاستیزی” عملاً بدل شده به هویت ایدئولوژیک ایران اسلامی. بگونه ای که همانطور که پیشتر اشاره داشتیم، اگرروزی بالفرض روابط ما با آمریکا عادی شود، دست کم جریان آمریکا ستیز با بحران هویت مواجه می شود چون همه هویتش گره خورده به آمریکاستیزی. مهم این نیست که درعمل واقعیت های سیاسی چگونه هستند و منافع ملی ما چه رویکردی را اقتضاء می کند؛ مهم آنست که آمریکاستیزی و دشمنی با آمریکا کماکان می بایستی تداوم یابد.
یک راه برون رفت از این وضعیت آنست که بعقب بازگردیم؛ به ماه های نخست انقلاب و بررسی نماییم که گفتمان “آمریکاستیزی” چگونه توانست اهداف و آرمان های دمکراتیک و آزادیخواهانه انقلاب را به حاشیه رانده و بسرعت بعنوان گفتمان اصلی انقلاب اسلامی بر گردن نظام بنشیند؟
با توجه به این واقعیت که گفتیم دشمنی با آمریکا اساساً در میان اهداف و آرمان های اولیه انقلاب نبود. آنچه مسلم است درنتیجه مجموعه ای از تغییر و تحولات سیاسی و اجتماعی بعلاوه وقوع برخی حوادث و رویدادها در داخل و خارج از کشور، دشمنی با آمریکا و درست تر گفته باشیم “مبارزه با آمریکا” بسرعت در جایگاه الویت اولیه و اصلی انقلاب قرار می گیرد.
بخش بعدی تحقیق بررسی تداوم این پدیده است. عقلاً و منطقاً آمریکاستیزی و دشمنی با آمریکا دربرگیرنده “مواهب سیاسی” برای مسئولین نظام می بوده که اصرار بر تداوم آن داشته اند در غیر اینصورت اگر آمریکاستیزی یا دشمنی با آمریکا باعث بوجود آمدن مشکلات و مخاطرات جدی برای حاکمیت می شد علی القاعده اصراری بر تداوم آن نمی کردند. بنابراین، بخش بعدی تحقیق بررسی “مواهب” آمریکاستیزی می باشد.
یکی از راه های پی بردن به این تحول که چگونه آمریکاستیزی موفق می شود تا درفاصله چند ماه بعد ازانقلاب بدل به گفتمان اصلی انقلاب شود مصاحبه با چهره ها و مسئولین آن مقطع می باشد. بهمین منظور موضوع با آیت الله هاشمی رفسنجانی درمیان گذارده شد و خوشبختانه مشارالیه موافقت نمودند و مجموعه گفتگوها با ایشان از پاییز ۹۴ آغاز گردید.
در عالم واقعیت این گونه نبوده و آمریکاستیزی بیش از آن که محصول و معلول دشمنی ذاتی آمریکا با انقلاب ایران بوده باشد محصول و معلول نیازهای ایدئولوژیک آمریکا ستیزان به مقوله ای به نام “استکبار ستیزی” و “تداوم انقلاب” و بالطبع کارکرد های سیاسی آن می بود.
به همین خاطر است که تمامی تلاش هایی که در جهت تنش زدایی با آمریکا صورت گرفته جملگی به دلیل مخالفت تندروها با آن ها عقیم و ناکام می مانند. برجام، سندی و شاهدی بر این مدعاست که اساساً به دلیل نیاز تندروها به اهرم و ابزار ایدئولوژیکی به نام “آمریکاستیزی” و “استکبار ستیزی”، با هر تلاشی خواسته باشد در جهت تنش زدایی با آمریکا صورت بگیرد آن ها مخالفت خواهند ورزید چون عملاً تنش زدایی با آمریکا را به لحاظ ایدئولوژیک خلع سلاح خواهند نمود و آن ها را دچار بحران هویت خواهند نمود چون اساس و بنیان ایدئولوژی آن ها در آمریکاستیزی خلاصه می شود. به عبارت دیگر علیرغم آن که مسیر برون رفت از وضعیت بحرانی فعلی و بازگشت به جامعه جهانی در گرو تنش زدایی با غرب و آمریکا می باشد، اما تندروها همچنان بر روی طبل آمریکاستیزی می کوبند و با هر تلاشی در جهت تنش زدایی و کاستن دشمنی با غرب مخالفت می ورزند.
محوری بودن مسئله آمریکاستیزی و این که جلوی هر گونه عادی سازی میان ایران و دنیا را گرفته ایجاب می کند تا این موضوع مورد ارزیابی و در حقیقت ریشه یابی قرار نگیرد. آیا به راستی آمریکاستیزی جوهره و گوهره انقلاب اسلامی بود؟ آیا به راستی مردم ایران سودای مبارزه با آمریکا در سر داشتند و دشمنی با آمریکا و ضرورت مبارزه با آمریکا موتور و انگیزه انقلاب اسلامی بود؟ اگر پاسخ به این پرسش ما منفی است و اساساً مبارزه با نظم نوین جهانی، با استکبار، با سرمایه داری، با آمریکا و غرب جزو اهداف انقلاب نمی بود و خواسته های مردم ایران مجموعه ای از خواسته های مدنی می بودند همچون حق آزادی بیان، انتخابات آزاد، حاکمیت قانون، نبود زندانی سیاسی، آزادی اندیشه، لغو سانسور، و این دست مطالبات، پس چه شد که آمریکاستیزی که اساساً جایی در سبد خواسته ها و مطالبات مردم ایران در دوران انقلاب نمی داشت در فاصله چند ماه بعد از انقلاب بدل شد به خواسته اصلی به گونه ای که اساساً خواسته های اصلی انقلاب زیر جثه سنگین خودش مدفون ساخت؟
بررسی این که چرا و چه شد که آمریکاستیزی بدل به گفتمان اصلی انقلاب شد صرفاً یک مطالعه آکادمیک و تاریخی نیست. هر تلاشی که در راستای تنش زدایی با غرب خواسته باشد اتفاق بیفتد زمانی شانسی برای موفقیت خواهد داشت که بتواند به این پرسش اصلی پاسخ دهد که آیا انقلاب اسلامی برای مبارزه با آمریکا صورت گرفت، و یا آن که اهداف انقلاب اسلامی اساساً مطالبات دیگری بود؟ اگر آمریکاستیزی و غرب ستیزی اساساً جزو خواسته ها و مطالبات مردم ایران در جریان انقلاب نمی بودند، پس چه شد و در نتیجه چه عواملی آمریکاستیزی بدل شد به اصلی ترین خواسته و مطالبه انقلاب به نحوی که اساساً خواسته ها و مطالبات دیگر را توانست به بایگانی بفرستد؟
یکی از منابع کشف این پرسش، چهره ها و شخصیت های انقلابی هستند که در راس مجموعه رهبری انقلابی کشور قرار داشتند. آن ها منبع خوبی هستند برای بازگو کردن برای نسل های بعد از انقلاب که به راستی انقلاب اسلامی به دنبال تحقق کدامین خواسته ها می بود؟ و اگر خواسته های انقلاب مدنی و غیر خصومت آمیز می بودند، پدیده آمریکاستیزی چگونه موفق می شود تا سکان هدایت انقلاب را به دست بگیرد؟
از جمله شخصیت هایی که یقیناً حرف ها، آگاهی ها و تحلیل های ایشان بدون تردید می تواند کمک زیادی به فهم اینکه چرا و چگونه گفتمان آمریکاستیزی موفق می شود درجایگاه دال اصلی انقلاب قراربگیرد، بدون تردید جناب آیت الله هاشمی رفسنجانی هستند.
با توجه به اهمیت این موضوع و این که همان طور که گفتیم تنش زدایی و عادی سازی روابط با غرب و آمریکا در گرو “اسطوره زدایی” از گفتمان آمریکاستیزی می باشد و نشان دادن این واقعیت که این جریان چگونه قادرمی شود خود را بر انقلاب تحمیل نماید، این سلسله گفتگوها را با جناب هاشمی رفسنجانی از مهرماه سال ۹۴ شروع کردیم.
سخنی به اغراق نرفته اگر گفته شود که “اسطوره زدایی” و “قداست زدایی” از پدیده و اندیشه “آمریکاستیزی” و جلوگیری از صدمه ها و لطمات این جریان بر منافع ملی کشور، و کمک به بازگرداندن ایران به عرصه بین المللی، اگر ارزشش بیشتر از مبارزات گذشته ایشان نباشد، یقیناً کم تر از آن ها هم نیست.
* استاد علوم سیاسی دانشگاه تهران
از: انتخاب خبر
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر