آقای خاتمی ! سقوط را تازه فهمیدید ؟؟
خاتمی در کنار جلاد سینما رکس
مجتبی واحدی
هیچگاه آقای خاتمی را برای رهبری یک جریان عمده سیاسی و حتی به عنوان یک سیاستمدار برجسته، قبول نداشتهام در عینحال در مقایسه با سایر هم لباسان و همترازان، پایبندیهای اخلاقی او را قابل ستایش میدانستم. اما پس از جنبش سبز، گاه سخنانی از او شنیده میشود که درشان یک فرد با اخلاق نیست. در خواست " گذشت متقابل حاکمیت و مردم" به خاطر حوادث سال هشتاد و هشت، اوج بی اخلاقی خاتمی بود اما در عین حال او از سقوط اخلاقی در جامعه اظهار تاسف میکند.
جدید ترین اظهار تاسف خاتمی مربوط به تلاش برای حمله به روحانی در راهپیمایی روز قدس بود. محمد خاتمی این اقدام را " مصداق سقوط اخلاقی " دانسته است. نمیدانم خاتمی به کدام بخش از ماجرا اعتراض دارد: "شعار دهی تعدادی از افرادِ به ظاهر معمولی علیه یک مقام حکومتی" یا "طراحی پشت پرده نهادهای حکومتی برای انتقام گیری از نطقهای انتخاباتی روحانی"؟ اگر مخاطب خاتمی، تعدادی جوان شعار دهنده باشد باید گفت او و دوستانش نیاز به بالا بردن آستانه تحمل خود دارند. اما اگر اشاره او به حمایتهای حکومتی از اوباشگریها و بی اخلاقیها باشد آنگاه او باید به دهها سوال، پاسخ دهد که همه آنها مربوط به بی اخلاقیهای حکومتی است. اجازه بدهید سخن را از حوادثی آغاز کنم که من مانند بسیاری از هم نسلان خود، به خاطر حمایت یا سکوت در برابر آنها احساس گناه میکنم.
سی و هشت سال قبل از آن که رسانههای شیفته آقای خاتمی نگرانی او به خاطر سقوط اخلاقی را منعکس کنند همه ما مشتها را گره کردیم و همه توان انقلابی خود را در شعار " مرگبر بازرگان، پیر خرفت ایران" به نمایش گذاشتیم. دلیل؟ او با تندرویها به خصوص اشغال هزینه ساز سفارت امریکا-، توسط هم محفلیهای فعلی خاتمی- مخالف بود. پس از آن، سخنگوی نجیب دولت بازرگان را دستگیر کردند و قاضی آدمکش جمهوری اسلامی - محمدی گیلانی - با استناداتی خنده آور، او را به اعدام محکومکرد که البته، با منت بسیار حکماو را با حبس ابد تقلیل دادند. شاید خیلی از جوانان ندانند که یکی از استنادات محمدی گیلانی برای اثبات جاسوسی مهندس امیرانتظام، نامه هایی بود که از سوی مقامات دیپلماتیک خارجی برای او به عنوان یک مقام رسمی حکومتی ارسال شده بود و در ابتدای نامهها عبارت "Dear Amir Entezam" وجود داشت. قاضی عادل جمهوری اسلامی معتقد بودبه کار گیری این عبارت در نامه نگاریها، مختص دوستان بسیار صمیمی است پس، امیر انتظام، جاسوس است. در برابر این بی سوادی و اشتهای آدم کشی، همه سیاسیون چپ و راست و میانه - جز مرحومبازرگان - سکوت کردند. در همانایام دو مرجع تقلید تنها به خاطر مخالفت نجیبانه با سیاستهای ایت اله خمینی - به ویژه مصادرهها و محاکمات صحرایی گونه- به حصر خانگی غیر رسمی رفتند. آیت اله سید صادق روحانی در قم و آیت اله سید حسنطباطبایی قمی در مشهد از کسانی بودند که در جریانمبارزات قبل از انقلاب، با آیت اله خمینی همراهی میکردند اما چون تسلیممحض در برابر رهبر جمهوری اسلامی را بر نتافتند با کینه توزی نظام مواجه شدند. آن روز هیچیک از مدعیان امروز اخلاق، حاضر به اعتراض نشدند.
کمتر از چهارده ماه بعد از استقرار جمهوری اسلامی، مجلس شورای اسلامی با حضور انگشت شماری از نیروهای مستقل افتتاح شد. در آن مجلس، نجبایی همچون مرحومدکتر یداله سحابی و مهندس بازرگان، همواره با عقده گشایی برخی تازه به دوران رسیدهها مواجه بودند. در همانمجلس، مهندس معین فر مورد حمله فیزیکی " قهرمان بی مخ " قرار گرفت که تنها " واکنش اخلاقی" به آن اوباش گری، خنده رئیس وقت مجلس و همراهی رضایتمندانه اکثریت نمایندگان بود.
اخلاق مدارانی که اینروزها نگران " دشمنتراشی سران نظام " در خارجمرزها هستند لابد به یاد دارند که آیت اله خمینی در اردیبهشت سال پنجاه و نه، رسما ارتش عراق را به شورش علیه صدام فراخواند تا به زنگی مست، برای بهانه جویی و حمله به کشورمان کمک کند. اما حتی یکی از کسانی که خود را حامی " امر به معروف و نهی از منکر " میدانستند به او تذکر ندادند.
برخوردهای غیر اخلاقی در دوران طلایی، تنها به منتقدان جدی سیاستهای رسمی، محدود نمیشد. آیت اله شریعتمداری، مخالفت علنی با سیاستهای آقای خمینی نداشت اما محبوبیت او در میان میلیونها ایرانی و انتخاب او به عنوان مرجع تقلید توسط صدها هزار نفر، کینهها علیه او را بر انگیخت تا جایی که حتی به بیماری مهلک او رحم نکردند. شریعتمداری مظلومانه در بیمارستان رحلت کرد اما حتی جسد او از کینه جوییها مصوننماند و او را برخلاف وصیت، درمحلی توهین آمیز دفن کردند. به یاد نمیآورم حتی یکی از اصلاح طلبانِ مدعی اخلاق مداری، بی اینبی اخلاقی که مستظهر به کینه آیت اله خمینی از مرحومشریعتمداری بود واکنشی نشان داده باشد.
سال شصت فرا رسید و بلاهت همراه با خیانت سران سازمان مجاهدین، فرصت کافی در اختیار نظام قرار داد تا خشک و تر با همبسوزند. از آن انتقام گیری کور حتی شیخ حسن لاهوتی، روحانی آزاده و همراه سالهای طولانی انقلاب، جان سالم به در نبرد. باز هم احساس " سقوط اخلاقی" تن هیچکس را نلرزاند.
با فرا رسیدن نیمه دهه شصت، نوبت به اطرافیان آیت اله منتظری رسید. مهدی هاشمی برادر داماد آیت اله منتظری را دستگیر و با وعده:های فریب کارانه، او را به اعترافاتی وادار کردند که نتیجا قطعی آنها، اعدامبود. همان سال ابهامات موجود پیرامون اعدام سید مهدی هاشمی را با مهدی کروبی در میان گذاشتم. او در پاسخ گفت: " مهدی هاشمی قاتل است ". اشاره شیخ به قتل وحشیانه مرحوم آیت اله شمس آبادی در فروردینماه سال پنجاه و پنج بود که به دست عوامل مهدی هاشمی صورت گرفت. در پاسخ به شیخ گفتم " این قتل بیش از دهسال قبل صورت گرفته و تا سالها پس از این قتل، مهدیهاشمی با بسیاری از روحانیون وابسته به نظام ارتباطات دوستانه داشته است. ماجرای مهدی هاشمی تا عزل آیت اله منتظری از قائم مقامی رهبری و سپس انزوا و حصر او ادامه یافت بدونآنکه کسیبه خاطر سقوط اخلاقی دوستان سابق مهدی هاشمی و ارادتمندان موسمی آیت اله منتظری، احساس، نگرانی کند.
البته از زمان دستگیری مهدی هاشمی تا حصر آیت اله منتظری، شاهد دهها اخلاق سوزی توسط دوستان یا شرکای حکومتی آقای خاتمی بودیم. مرحومهاشمی رفسنجانی در مقام رئیس مجلس شورای اسلامی و امام جمعه موقت تهران، در خطبههای نماز جمعه، کراوات پوشان را تهدید کرد که " عدهای فکر نکنند میتوانند با آویزان کردن دُم خر به خودشان، به نظام و انقلاب، دهن کجی کنند ". در برابر این بی ادبی سخیف، حتی یک نفر حاضر به اعتراض- حتی ملایم- نشد. تابستان شصت و هفت فرا رسید. گروه سیاسیِ همدست صدام، تلاش کرد از مرزهای غربی وارد کشور شود که خوشبختانه، موفقیتی به دست نیاورد. در مقابل، باندی که هر یک از آنان در حال حاضر به یکی از نحلههای سیاسی حامی نظام وابسته هستند مجری دستور شرمآور آیت اله خمینی برای اعدام هزاران زندانی شدند در حالی که بسیاری از آن زندانیان، بخش عمده دوران محکومیت خود را طی کرده و منتظر آزادی بودند. اما اعتراض به این بی اخلاقیِ جنایت کارانه نیز مقدور نبود زیرا روابط دوستانه " درونحکومتی " را به خطر میانداخت.
باز هم بگویم؟ روز چهاردهم فروردین سال شصت و هشت فرارسید. چند ساعت بعد از فوت آیت اله خمینی، وصیت نامه او در حضور همه مسئولانمملکتی، توسط علی خامنهای رئیس جمهور وقت قرائت شد و با این عبارت به پایانرسید که " اکنون که من حاضرم، بعض نسبتهای بیواقعیت به من داده میشود و ممکن است پس از من در حجم آن افزوده شود؛ لهذا عرض میکنم آنچه به من نسبت داده شده یا میشود مورد تصدیق نیست، مگر آنکه صدای من یا خط و امضای من باشد، با تصدیق کارشناسان؛ یا در سیمای جمهوری اسلامی چیزی گفته باشم". هنوز صدای علی خامنهای در گوش حاضران طنین انداز بود که هاشمی رفسنجانی و احمد خمینی با طمع ورزی جاهلانه سیاسی ادعا کردند که " امام گفتهاند آقای خامنهای برای رهبری شایستگی دارد ". هیچ انسان اخلاق مداری در میان وابستگان به دوجناح سیاسی حاضر نشد در خصوص مغایرت آن ادعای دروغ با متن شفاف وصیت نامه خمینی، سخنی بگوید. اندکی بعد، هاشمی رفسنجانی به ریاست جمهوری رسید. سیاستهای، اقتصادی او موجب اعتراض برخی روزنامه نگاران - به خصوص روزنامه سلام - قرار گرفت. رفسنجانی در خطبههای نماز جمعه که بابستی مروجاخلاق باشد منتقدانخود را " نامرد " نامید. در همانزمان سید محمد خاتمی، مشاور او بود و بسیاری از حامیان امروز خاتمی، در کابینه رفسنجانی یا در بخشی از دولت او مسئولیت داشتند. اما باز هم کسی اعتراض موثر نکرد. چندی بعد، همان فرد در همانتریبون، دانشجویان معترض را " سوسولهای ساواکی زاده " نامید و... با فرارسیدن سال هفتاد و هشت، ورق بر گشت و هاشمی رفسنجانی، سوژه بی اخلاقیها شد. او سرلیست کاندیداهای جناح راست بود و روزنامههای نزدیک به خاتمی، هر اقدامی را برای تخریب او جایز میدانستند. از نخستین روز بعد از برگزاری انتخابات مجلس ششم، برای تمسخر هاشمی رفسنجانی، به او لقب " آقاسی" دادند که کنایه از قرار گرفتن رفسنجانی در رتبه سیام کاندیداهای نمایندگی از حوزه تهران بود. شخصا شاهد عتاب شدید اللحن مهدی کروبی خطاب به برخی مدعیان اصلاح طلبی بودم. او با محکومکردن تخریبهای غیر اخلاقی علیه هاشمی رفسنجانی، خطاب به متخصصانجنگروانی در جبهه اصلاحات میگفت: " اگر یکنفر از حضور هاشمی رفسنجانی در مجلس ششمضرر کند من هستمزیرا رقیب جدی در برابر ریاست من بر مجلس خواهد بود. اما علیرغماینمسئله، از شما میخواهمدست از تخریب و تحقیر رفسنجانی بردارید."
باز هممی توانم نمونه هایی از سکوت یا مباشرت خاتمی و حامیاناو در برابر سه دهه بی اخلاقی، ارائه نمایم که گمانمی کنم برای مخاطبان، خسته کننده خواهد بود. اما اجازه بدهید از این قسمت به بعد، فاز دیگری از بی اخلاقیهای دوستان آقای خاتمی را یاد آوری کنم. با افزایش خشونت رهبر و عوامل او علیه جریان موسوم به اصلاحات، بسیاری از اصلاح طلبان تر جیح دادند در برابر هر آنچه ستمبر غیر خودیها میرود سکوت کنند و حتی گاه با ستمگران، همزبانی و همراهی نمایند. قربانیان این رفتار ناجوانمردانه، تا کنون طیف وسیعی از افراد - دختران و پسرانشجاع و ظلمستیز تا مرجع تقلید مخالف ولی فقیه - را شامل شده است. آرش صادقی، آتنا دائمی و آیت اله کاظمینی بروجردی، از زندانیانی هستند که به دلیل عدموابستگی به جبهه اصلاحات، از هر نوع حمایت رسانهای و حتی غیر رسمی جبهه اصلاحات محروم هستند. گروهی دیگر از جمله برخی زندانیانوابسته به گروههای مخالف کُرد، دچار ظلممضاعف هستند. در مورد این زندانیان، نه تنها همدلی و هم زبانی مشاهده نمیشود بلکه اصلاح طلبان به سخنگوی بی جیره و مواجب دستگاه قضایی فاسد جمهوری اسلامی تبدیل شده و طوطی وار، اتهاماتی را تکرار میکنند که قضات فاسدالاخلاق و ظالم دادگاههای انقلاب به این زندانیان نسبت دادهاند
البته آنچه در بالا آمد همه بی اخلاقی هایی نیست که از زمان استقرار جمهوری اسلامی، شاهد آن بودهایم. هنوز انقلاب پیروز نشده بود که تریبونهای انقلابی- حکومتی حملات یک طرفه به مخالفان و حتی افراد مردد را آغاز کردند. در بی کفایتی رژیم پهلوی و تمایل سران آن نظام به دیکتاتوری، هیچتردیدی ندارم. اما بسیاری از ادعاها و اتهاماتی که علیه شاه و وابستگاناو در خصوص میزان سوءاستفادههای مالی خانواده سلطنتی مطرح میشد فاصله زیادی با حقیقت داشت. اتهام وابستگی صد در صدی ارتش ایران به امریکا و تسلط کامل مستشاران امریکایی بر نیروهای مسلح ایران، از دیگر دروغها و بی اخلاقی هایی بود که هیچگاه حساسیت جناحهای مختلف وابسته به نظام را بر نیانگیخت. دروغ بزرگ تر که توسط تریبون هایی انقلابی تبلیغ میشد آمار کشتهها و مجروحانی بود که هدف تیراندازی نیروهای نظامی رژیم در جریانانقلاب قرار گرقته بودند: " هفتاد هزار کشته، صدها هزار زخمی... ". سی و سه سال پس ازآن شعارها و نشئگی سران انقلاب از فریب مردم، سردار حسین علایی که از فرماندهان مورد وثوق نظام بود طی مقالهای پر سر و صدا در روزنامه اطلاعات، تعداد کشته شدگان در تظاهرات قبل از انقلاب را " دو هزار نفر" اعلام کرد. اشتباه نشود. حتی کشتن یک تظاهر کننده، جنایت است و آمران و عاملان آن را جنایت کار میدانم. چه کشتن تظاهر کنندگان در سالهای قبل از انقلاب چه کشتارهای خیابانی و اعدامهای فلهای بعد از انقلاب. بحث بر سر جنایت کار بودن آمران کشتار مردم در سالهای قبل از انقلاب نیست. موضوع این بخش از مقاله، دروغ پردازیهای کسانی است که انقلاب خود را " اسلامی و فرهنگی " مینامیدند و نیز سکوت منفعت طلبانه گروهی از مدعیانفعلی اخلاق در برابر آن درو غها. در معرکهای که تریبون داران انقلاب اسلامی معرکه گردان آنبودند حتی جنایت مشکوک سینما رکس آبادان را به عوامل رژیم شاه نسبت دادند.
همانگونه که در ابتدای یادداشت آمد خود را نیز در بسیاری از بی اخلاقیهای فوق، گناهکار میدانم اما در عینحال به خود میبالم که اولا به نقش خود در بی اخلاقیها یا سکوت در برابر آنها اعتراف میکنمثانیا در اظهار تاسف نسبت به بی اخلاقیها، شهروندان و گروههای سیاسی را به " خودی و غیر خودی" تقسیمنمی کنم. آقای خاتمی حق دارد به خاطر حمله زبانی یا تلاش برای حمله فیزیکی به حسن روحانی، ابراز تاسف کند اما اینکه فقط" هم محفلی "های خویش را مستحق " محترم شمرده شدن " بداند اوج بی اخلاقی است. بعید میدانم تعداد کسانی که نگرانی اصلی خاتمی را " سقوط اخلاقی " میدانند بیش از کسانی باشد که معتقدند " ازنظر اصلاح طلبان، بی اخلاقی فقط زمانی قبیح است که هدف آن، همحزبیها و هممحفلیهای جبهه موسومبه اصلاحات باشد ".
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر