۱۳۹۵ آبان ۱۲, چهارشنبه

جمهوری فرقه بازان




رامین کامران


آنچه که اپوزیسیون ایران خوانده میشود، گاه به کافه های وسترن شباهت پیدا میکند که در گوشه و کنارش، سر این میز و آن میز، دعوا و حتی زد و خورد هم درمیگیرد، در حالیکه باقی مشتریان سرشان به کار خودشان گرم است و برنامۀ ساز و آواز هم از لوس انجلس و انواع رسانه ها، برای خودش به راه است... الحمدلله هفت تیر ها چوب پنبه ایست و زد و خوردها تلفات جانی ندارد و میتوان بی خیال این کافۀ بی کلانتر را تماشا کرد.

دعوایی که اخیراً سر میز اصلاح طلبان و ملی مذهبی ها بر پا شده، خالی از لطف نیست، بخصوص که همگی سکنجبین خورند و اینطور عربده جویی میکنند! ادعاهای مذهبی سروش که روز به روز بیشتر بسط پیدا میکند و ظاهراً قبضی هم در کارش نیست، سر و صدای برخی از دوستان پیشین را درآورده که خلاصه اغراق هم حدی دارد. 
صاحب عله هم مریدان را به خط کرده که نخیر، حد برای بقیه دارد، نه برای من. اینکه سروش به کار فرقه سازی بیافتد، جای تعجب ندارد. این سرنوشتی است که از اول بر پیشانی همۀ روشنفکران و اصلاح طلبان مذهبی، نقش است. دعوای اینها با روحانیت بر سر این است که میخواهند جایش را بگیرند و عاجزند از این کار. هر کدام حرفی میزند و عده ای را نیز گرد خود جمع میکند، ولی از آنجا که حرف نه توسط نهاد روحانیت که اصلاً سرش به کارهای دیگر گرم است، مورد اعتنا قرار میگیرد و نه توسط کسانی که قرار است صرفاً به دلیل مسلمان شمرده شدن در آمار، اسلام پرست باشند، هر گروه مرید، حالت فرقه ای را پیدا میکند که به بقیه چنگ و دندان نشان میدهد و وقت همه را، به یمن کمک بی دریغ رسانه های خارجی و چند دانشگاهی آمریکا نشین که معمولاً پشت پرده عمل میکنند تا مبادا جوابگو بشوند، تلف میکند.
غرضم از نوشتن این مقاله، افزودن بر شمار تماشاچیان خندانی نیست که نقداً در این بی عملی، سرشان به این چیزها گرم میشود. انگشت گذاشتن بر نکته ایست که اهمیتش حتماً از جوش و خروش این کافه بیشتر است: پدیدۀ فرقه بازی بسیار وسیعتر است از مورد این لوتر عنتری معرکه گیر. عملاً هر حرکت اجتماعی که بخواهد در جمهوری اسلامی پا بگیرد، اگر هم نخواهم بگویم که در معرض تبدیل شدن به فرقه است، اصولاً به این سو سوق داده میشود. ببینیم چرا.

انحصار ایدئولوژیک مذهب
یکی از تحولات اساسی جهان مدرن که بیان بریدنش از دنیای سنتی بود، پس رانده شدن مذهب بود از دو حوزۀ شناخت و سیاست، فرآیندی که نام سکولاریزاسیون گرفت. مضامین معروفتر از آنست که حاجت به بسط باشد و ظرف این سالها به حد نهایت تکرار شده. اول اینکه گفتار یکدست و انحصاری مذهبی در باب تبیین جهان، در برابر گفتار علمی از هم پاشید و دوم اینکه گفتار مذهبی مشروعیت بخش به قدرت سیاسی، انحصار خود را از دست داد.
ایدئولوژی های مدرن، وارث کارکرد سیاسی گفتار مذهبی شدند و میبینیم که با چه تنوع و توانی جای آنرا پر کرده اند. البته مذهب در این زمینه هیچگاه به کلی عقب ننشست و حتی در برخی موارد، نظیر مورد ایران، با قدرت تمام به صحنه برگشت و کارآیی ایدئولوژیک خود را به رخ کشید، ولی انحصارش شکست که شکست. کوشش در راه بازگرداندنشان، این انحصار، هر قدر هم خشن و مصرانه، بیفایده است. شکستی هم که در نهایت نظام اسلامی از مردم ایران خواهد خورد، از همین ایدئولوژی های رقیب و در صدر آنها لیبرالیسم، خواهد خورد که نمیتواند حریفشان شوند.
نقداً و به زور نظام اسلامی، ما به طور مصنوعی باز گشته ایم به دوران انحصار ایدئولوژی توسط مذهب. به این صورت که هر حرفی قرار است زده بشود و سودای مجاز شمرده شدن و احیاناً به کرسی نشستن نزد اصحاب قدرت و تأثیر گذاشتن بر حیات مردم ایران را داشته باشد، باید به نوعی در قالب مذهبی عرضه شود. زیرا اگر غیر از این باشد، به آن میدان نمیدهند و در صورت لزوم سرکوبش میکنند.
در قالب مذهبی ریختن این سخن و آن فکر، از لیبرالیسم گرفته تا انواع و اقسام حفاظت از محیط زیست، حالت نوعی انطباق با محیط را دارد، ولی این تغییر فقط شگرد گفتاری نیست که به استفاده از واژگان و شیوۀ استدلال و ارجاعات مذهبی ختم شود، عمیق تر از آن است. زیرا محیطی که این گفتارها در آن عرضه میگردد، عملاً به فرقه تبدیلشان میکند. یعنی جایی در یکی از مدارهای منظومۀ اسلامگرا برایشان تعیین میکند و به این ترتیب ساز و کارشان را تغییر میدهد. دینامیسم عمل اینها تابع دینامیسم کلی نظام میشود.
در حقیقت فرقه هایی که در طول تاریخ پیدا و ناپدید شده اند و اسم و گاه شرح حیاتشان به ما رسیده، تفاوتی اساسی با همینهایی که امروز میبینیم نداشته اند. انواع و اقسام افکاری که بیان کرده اند، به ناچار و به این دلیل که راه دیگری موجود نبوده، در قالب گفتار مذهبی بیان کرده اند و صورت حرکت مذهبی گرفته اند. راهی جز این پیش پایشان نبوده است.

احتیاج به روحانیت
مشکل اصلی فرقه های متنوع در این است که نمیتوانند فقط با قبول جایی که برایشان تعیین گشته، همینطوری حرفشان را بزنند و کار خود را پیش ببرند. ارجاع اجباری به مذهب، خواه ناخواه محتاج روحانیتشان میکند که اختیار دار سنتی مذهب است و تابع ساختار موجود روحانیتشان میسازد. این امر در مورد آنهایی که به کار مذهب میپردازند، بسیار بارزتر است.
این قسم فرقه ها معمولاً از سوی روحانیان بلند مرتبه ایجاد نمیشود. اینها عموماً در مقامی هستند که اول از همه نوآوری برایشان جاذبه ندارد و اگر هم بکنند، از موضعی میکنند که شکل فرقه نمیگیرد. فرقه سازی همیشه از حاشیۀ سازمان و گفتار مسلط مذهبی انجام میگیرد، نه از مرکزش. روحانیان درجۀ دو و سه و آنهایی که خارج از سلک روحانیت قرار دارند، نامزدهای اصلی فرقه تراشی هستند. مثالها در ایران معاصر چنان پرشمار است که حاجت به شمارش نیست. 
تنها استثنایی که بر فرقه تراشی خرده پایان، در ایران معاصر داریم و البته استثنای بزرگی هم هست، خمینی است که توانست با سؤاستفاده از موقعیت سیاسی و با گرفتن اختیار دستگاه دولت، با حرکت از حاشیۀ قشر بالای روحانیت، فرقه ای بسازد. فرقه ای که با زور دولت، تبدیل به روایت رسمی و اصل از اسلام شد. اگر انقلابی واقع نشده و چنان سیری پیدا نکرده بود تا او رهبرش بشود، تمامی این ولایت فقیه و دیگر چیزهایی که در بارۀ سیاست سر هم کرده است، میرفت تا مثل کاغذهایی دیگران در این باب سیاه کرده اند، در صندوق خانۀ فقاهت، تنقل موشها بشود. اینرا هم اضافه بکنم که موفقیت عملی، از حاشیه ای بودن حرکتی که خمینی ایجاد کرد، نکاست. تا زور هست گفتار خمینی چی ها اکثریت نماست، زور که رفت، خودشان به حاشیۀ روحانیت فرستاده خواهند شد و گفتارشان به بایگانی.
خلاصه اینکه همۀ فرقه تراشانی که امروز میبینیم، اگر نخواهند مثل سروش دکان مستقل باز کنند که البته عاقبت آن هم روشن است، در نهایت باید در جایی پشتیبانی بدنۀ روحانیت را به دست بیاورند. هیچ فرقه ای به قصد فرقه ماندن تأسیس نمیشود، همه هوای اکثریت شدن دارند. اگر میبینیم که یا دائم میخواهند آخوند درجۀ سومی مثل طالقانی را در زمرۀ قدیسین جا بزنند یا از آن بدتر، منتظری را که ولیعهد مخلوع خمینی بود، رنگ کنند و به جای مدافع حقوق بشر به ما بفروشند، به همین دلیل است. پشتیبان روحانی لازم دارند و ندارند و خودشان میدانند که زیر پایشان سست است.

سرنوشت فرقه ها
این فرقه هایی که امروز شکل گرفته و اکثر آنها نوعی از گفتار اصلاح طلبانه در باب اسلام عرضه میکنند، بیشتر متمرکز بر آمیختن این یا آن ایدئولوژی باب روز با اسلام هستند و ندا دادن که هر آنچه که طالبید، در اسلام هست و لزومی به مراجعه به منبع دیگری نیست ـ خلاصه حلال کردن آنچه که مردم طالبند و از خارج از حوزۀ اسلام وارد شده است.
توجهی که امروز، بیشتر از طریق رسانه ها به دستۀ اصلاحگر اصلاح طلب و اینها میشود، نباید جدی گرفت. این توجه برخاسته است از دو توهم. اولی اینکه قرار است عرضه کنندگان گفتار مذهبی مردم پسند و مریدانی که دور خودشان جمع کرده اند، اگر نه به سقوط، لااقل به تحول حکومت فعلی مدد برسانند و چنانکه ادعا میکنند، این رژیم را اصلاح کنند و ریشش را بتراشند. دومی که در حقیقت ریشۀ این اولی است، این است که اینها کل اسلام را اصلاح خواهند کرد و کارها را، از جمله رفتار حکومت فعلی را به این طریق، از پایه درست خواهند کرد.
نکته اینجاست که نوآوران اسلامی قادر به هیچیک از این دو کار نیستند. قادر نیستند اسلام را اصلاح کنند، چون اقتداری مذهبی که قابل مقایسه با اقتدار روحانیت باشد ندارند و علاوه بر این، برای تغییر ساختار روحانیت که مانع اصلی کار است، نه طرحی دارند و نه توانی. قادر به اصلاح رژیم هم نیستند، چون نظام اسلامی فقط بر محور اسلام نمیچرخد که بتوان به این ترتیب جهت حرکتش را عوض کرد. این دستگاه ایدئولوژی و اسطقس خودش را دارد که چفت و بستهایش روشن و محکم است و باید آنها را خرد کرد تا ساختارش از هم بپاشد. مهندسی قطعه ای برنمیدارد، آنهم با لوازم یدکی معیوب.
در حقیقت، همۀ این فرقه های ریز و درشت، براده های تراش خوردن نظام اسلامی هستند و چه بپذیرند و چه نه، هر چه دارند از صدقه سر نظام دارند. وقتی این نظام رفت که دیر یا زود خواهد رفت، همه با آن به فراموشی سپرده خواهند شد. انواع فرقه های مارکسیستی، تا وقتی که روسیۀ شوروی بر پا بود و بلوک کمونیستی وجود داشت، جلب توجه میکردند و از سوی برخی هم درمان استبداد توتالیتر شمرده میشدند و به هر دلیل، اعتقادی یا فقط به قصد تضعیف اردوگاه سوسیالیسم، موضوع بزرگنمایی قرار میگرفتند. وقتی که آن رفت اینها هم فراموش شدند. اضافه کنم که هیچکدام شان هم در نهایت کمکی که قابل باشد و به یاد بماند، نه به اصلاح کمونیسم موجود کردند و نه به براندازیش.

۱ نوامبر ۲۰۱۶

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر