نیره توحیدی
به دنبال اعلام پیروزی غیر مترقبه آقای دونالد ترامپ هر روز مقالههای متعددی نوشته میشود و تحلیلهائی ارائه میگردد تا به این سوال پاسخ داده شود «چرا ترامپ برنده شد» و در بیشتر این نوشتهها دنبال یک عامل اصلی میگردند و عدهای هم از راست و چپ، سادهانگارانه بیشتر تقصیر را به گردن خانم هیلاری کلینتون میاندازند. نکته اصلی نوشته من این است که هیچ عاملی به تنهائی توضیحگر نتایج این انتخابات بیسابقه نبوده و تاثیر متقابل چند دسته عوامل اصلی و چند دسته عوامل فرعی را باید مورد توجه و درسآموزی قرار داد:
۱. عامل نژاد:
شاید مهمترین نقش را مسئله نژادی بازی کرده است بخصوص که از دید بسیاری از سفیدها، برای اولین بار کاخ سفید را «سیاهان اشغال کردهاند» و این بسیار تلخ و غیرقابل پذیرش است. باراک اوباما برای خیلی از سفیدها از جمله دونالد ترامپ نه تنها «متهم» به مسلمان بودن شده است، بلکه شهروند متولد آمریکا نیز محسوب نمیشود. در واقع ترامپ نقش سیاسی خود را با «جنبش شناسنامه تولدت کو؟» بر علیه اوباما آغاز کرد. از سوی دیگر به یمن تکنولوژی جدید (تلفنهای دوربین دار) وشبکههای اجتماعی، مردم از موارد متعددی از قتل شهروندان سیاه پوست توسط پلیس اکثرا سفید پوست مطلع شدند و جنبش «جان سیاهان مهم است» شکل گرفت. پیروزی اوباما، آن هم با بالا ترین میزان رای در تاریخ آمریکا، درعین یک پیروزی تاریخی بزرگ علیه نژادپرستی، در میان تعداد زیادی از سفیدهادر آمریکا و سایرکشورها اضطراب و دلواپسی و سلسله واکنشهائی به طور پنهان و آشکار بر ضد سیاهان ایجاد نمود که زمینه را برای انتقام گیری سفیدهافراهم میکردند. در همین ارتباط است که یک جریان جدید راست و نژاد پرست به نام «راست بدیل» یا «آلت رایت»(۱) به دنبال پیروزی اوباما شکل گرفت. این جریان افراطی دست راستی، محافظه کارو نئو- نازیستی معتقد به برتری سفید پوستان بر دیگر نژادها، و مردان بر زنان است و نوشتههای انها سرشار است از پوپولیسم راست، ناسیونالیسم نژادگرا، ضدیت با فمینیسم، ضدیت با مسلمانان، ضدیت با یهودیان، و ضدیت با اقلیتهای جنسی. این جریان به تدریج به یک شبکه فرامرزی و بینالمللی تبدیل شده است. مدیرکمپین انتخاباتی دونالد ترامپ، یعنی استیو بنن، یکی از سرکردگان این جریان راست افراطی است. خطرناکتر این که ترامپ میخواهد او را به عنوان یکی از مشاوران اصلی خود در کاخ سفید منصوب کند. پس تعجبی ندارد اگر افراطیترین گروه قدیمی نژادپرست کوکلاس کلان هم از کاندیداتوری ترامپ رسما حمایت کرد و بعد از پیروزی او، مردم را دعوت به راهپیمائی و برپائی جشن کرده است.
۲. تفاوتهای شهر و روستا:
تفاوتهای شهر و روستا در تحلیل آمارهای انتخابات به خوبی آشکار است، اکثر روستائیان به ترامپ رای دادهاند و اکثر شهریها به هیلاری. و این تازگی ندارد که روستاها بخشهای محافظهکارتر، کم سوادتر و کماطلاعتر و مذهبیتر جامعه آمریکا را تشکیل میدهند. آنها از نخبهگرائی و بیاعتنائی شهریها نسبت به خود آزرده دل و خشمگین هستند.
۳. عامل جنسی و تحولات جنسیتیی:
رشد و گسترش تاثیرات جنبش زنان و تحول در نقشهای جنیستی، به چالش کشیده شدن تعاریف و هنجارهای سنتی در روابط جنسی، در ازدواج و خانواده (برای مثال افزایش خانوادههای تک والد، و حتی قانونی شدن ازدواج میان همجنس گرایان در بسیاری از ایالتها)، گسترش نقش زنان در تمامی عرصههای اقتصادی، اجتماعی و حتی سیاسی و بطور کلی گسترش ارزشها و گفتمان فمینیستی از دسته عوامل دیگری بودهاند برای ایجاد دلواپسی و اضطراب در سالهای اخیر بخصوص در میان بخشهای سنتی و محافظه کار جامعه. خیلی از مردم، به ویژه سیاستپیشگان دستراستی و مذهبی، هیلاری کلینتون را نمادی از فمینیسم و این گونه تغییرات اجتماعی، فرهنگی و هویتی اضطرابانگیز و دلواپسیآور دانستهاند. در واقع از همان روزی که به جای ایفای نقش تشریفاتی و ستنی بانوی اول ایالت آرکانزاس، هیلاری کلینتون که زنی بسیار هوشمند، حقوقدان و دانشآموخته دانشگاه یل بود، اصرار کرد خود را هیلاری رودهم کلینتون (با حفظ نام فامیل خودش) بنامد و به فعالیتهای سیاسی و اجتماعی مستقل از همسرش نیز ادامه دهد، برای بسیاری ناخوشایند و اضطراب آور تلقی گردید. او به معترضین و منتقدین خود، بخصوص آنها که به سر و وضع و آرایش ساده و لباسهای کمتر «زنانه» او خرده میگرفتند، با صدای بلند پاسخ داد که «شما نمیتوانید مرا به گوشه آشپزخانه برگردانید و بخواهید برایتان بیسکویت بپزم»، که این حرف او برای بعضی زنان خانهدار توهین تلقی شده و کینه و ناخشنودی بیشتری در میان راستگرایان و مردسالاران ایجاد کرد. این دلواپسی و ناخوشایندی بعدها زمانی تشدید شد که هیلاری، این بار به عنوان بانوی اول مملکت، به نقش غیر سنتی خود تا آن حد ادامه داد که ابتکار و رهبری ایجاد سیستم بیمههای بهداشتی، خاصه برای کودکان را به عهده گرفت. از آن به بعد ماشین نفرتپراکنی سیستماتیک توسط دستراستیهای حزبی و شرکتهای بزرگ بیمه بر علیه هیلاری به کار افتاد. این بار نه تنها سننتگرایان مردسالار و زنستیزان، که بخشی از سرمایهداران نیز به جنگ با این زن «بیش از حد قبول قوی و جاهطلب و قدرت طلب» برخاستند.
قریب سی سال است که هیلاری در دنیای سیاست حضور فعال همراه با مسئولیتهای سنگین داشته است، از بانوی اول استاندار، بانوی اول کشور، سناتور، کاندیدای ریاست جمهوری در رقابت با اوباما، وزیر امور خارجه، تا اولین زن کاندیدای یک حزب حاکم. طبیعی است که در این دوران سی-چهل سال اشتباهات و نادرستیها نیز از او سر بزند. او برای کاهش حساسیتها شیوه آرایش و پیرایش خود را با خواست عمومی منطبق کرده است و حتی «خیانت» همسرش را بخشیده و معیارهای رایج مادر و همسر قابل احترام را مراعات کرده و از نوجوانی حامی حقوق کودکان، زنان، اقلیتها، مهاجران و رنگینپوستان و حفظ محیط زیست و بسیاری برنامههای اصلاحی ترقیخواهانه بوده و از روش و منشی میانهرو پیروی کرده است. او در سالهای اخیر دیگر حتی از بکار بردن «رودام» در اسم خود خودداری کرد تا کمتر دلواپسی ایجاد کند. معهذا همواره و به شدت زیر ذرهبین منتقدین و افکار عمومی قرار داشته و هر اشتباه و خطای کرده و ناکردهاش با اغراق و سرو صدا و حملات بیرحمانه و نفرت پراکنی روبرو بوده است. حتی بسیاری از مردان جبهه چپ و به ویژه بعضی زنان چپ و فمینیست نیز در ارزیابی او و در برخورد به خطاها و اشکالات واقعی واتهامات غیر واقعی او، دوچندان سختگیری و تهاجم نشان دادهاند و با بیانصافی نقاط قوت و خدمات بسیار و توانائیهای او را نادیده گرفتهاند. در روانشناسی جنسیت، این برخوردها را در واقع ناشی از معضل مضاعف یا دوگانه(۲) برای زنان در عرصه سیاست دانستهاند. این معضل ناشی از کاربرد اصل «یک بام و دو هوا»(۳) در انتظارات و توقعات، رفتارها، معیارها و کلیشههای جنسیتی است. نتظارات رایج و یا معیارهای مرد خوب و موفق و توانا و محبوب بودن با معیارها ی رهبر یا رئیس جمهور خوب و محبوب بودن ناهماهنگ نیست و در اغلب موارد همپوشانی دارند: قوی، مجرب، با سواد و مطلع، با هوش و ذکاوت، مدبر، رهبریطلب، جاهطلب، قاطع، زیرک و حسابگر و سیاس، مقتدر، جدی، خوددار و امثال آن. اما روانشناسی اجتماعی آمریکا (و بسیاری جوامع دیگر) نشان میدهد که تعداد بسیار کمتری از این صفات با شخصیت زن خوب و دلپذیر بودن همخوانی دارد. برای مثال مردانی که دنبال رئیسجمهور شدن هستند و تن به مسابقات فرسایشی انتخاباتی میدهند، طبعا جاهطلب و یا قدرتطلب میباشند. ولی یکی از ویژگیهای منفی که برای هیلاری برشمردهاند، جاهطلبی و قدرتطلبی اوست. در مورد ترامپ اما این صفت طبیعی و فرض شده تلقی میگردد.
مثال دیگر لقب دلواپسیآور «جنگطلب» و حتی «عفریته جنگ» است که در آمریکا و بعضی کشورهای دیگر از جمله در ایران توسط روزنامه کیهان و نشریات سپاه، بارها با نفرت و کینه زنستیزانه علیه هیلاری به کار رفته است. در حالیکه به هیچ کدام از همفکران و همکاران او با همان پرونده مشابه در زمینه سیاست خارجی (برای مثال جان کری یا جو بایدن که هر دو مانند هیلاری به جنگ با عراق رای مثبت داده بودند و یا هر دو مواضع مشابهی با هیلاری در دفاع از اسرائیل دارند)، چنین لقبهائی داده نشده است با وجود این که این هیلاری بوده که بارها این رای خود را اشتباه خوانده و از آن کار ابراز ندامت کرده است. او خود ضمن انتقادهای شدید نسبت به حمله به عراق، سیاست دولت جورج بوش را در عراق زمینه ساز قدرت گیری جریانهائی چون داعش دانسته است. هیلاری در مورد رژیم حاکم در ایران اگرچه با قاطعیت و زبان و ادبیات تند سخن میگوید تا مبادا او را زنی ضعیف در مقابل دشمن تلقی کنند، ولی عملا از پایهگذاران روش مذاکره و دیپلماسی با دولت ایران و از حامیان سرسخت برجام بوده و بارها در تایید برجام تکرار کرده که «بدون شلیک حتی یک گلوله توانستیم مانع پیشرفت ایران در مسیر اتمی شدن بشویم». ترامپ اما او را به خاطر برجام و مذاکره با ایران بارها مورد حمله قرار داد و قول داد که در صورت رئیس جمهور شدن توافق برجام را لغو خواهد کرد.
پژوهشگران در طی ماههای مبارزات انتخاباتی بر مبنای «فاکت چکینگ» به بررسی تعداد دروغها و دادن اطلاعات غلط هر دو کاندیدا پرداختهاند. یافتهها نشان داده که هیلاری حدود ۲۱ درصد موارد و ترامپ حدود ۷۰ درصد موارد دروغ یا اطلاعات غلط بکار برده است، اما افراد جامعه نسبت به صداقت هیلاری خیلی بدبینتر و اورا خیلی بیشتر از ترامپ دروغگو دانستهاند. البته ترامپ با زیرکی از همین گرایش استفاده کرده با دادن لقب «کروکد» (ناصادق و کج) به این چهرهپردازی منفی بیشتر دامن زد.
در باره نقش جنسیت در این انتخابات گفتنی و نوشتنی و پژوهشهای بیشتری لازم است. هیچ فمنیست و هومانیست و عدالتطلبی نمیتواند فریادهای «زندانش کنید»، «به چوبه دار بیاویزیدش»، «روی صندلی الکتریکی بنشانیدش» طرفداران ترامپ در گردهمائیهای انتخاباتی را بشنود و ببیند و یاد «اعدام باید گردد» مخالفین در ایران خمینی و یا سوزاندن و کشتار زنان در آمریکا و اروپای قرنها پیش را طی سرکوب زنان توسط کلیسا و مراسم «جادوگر کشی»(۴) به یاد نیاورد. چرا که باز هم زنی هوشمند را به گناه نافرمانی از سنن مردسالاری و ادعای تسخیر قدرت، به جادوگر و ابلیس و شیطان تشبیه کردند و خواهان اسارت و حتی اعدام او شدند آن هم در قرن ۲۱ و در مقابل دوربینها و رسانهها.
۴. عامل طبقه و اقتصاد:
دسته عوامل مهم دیگر تحول اقتصادی ناشی از تکنولوزیهای جدید و اتوماسیون، گسترش جهانی شدن و ورود به عصر کامپیوتر و اطلاعات، تحول درتجارت بینالملل و تقسیم کار جهانی، از جمله انتقال صنایع کلاسیک کارخانهای به کشورهای در حال توسعه (در جنوب جهانی) است که با افرایش مهاجرتهای گسترده از شمال جهانی به جنوب جهانی همراه بوده است. تبعات و پیآمدهای فرهنگی و تنشها و رقابتهای نژادی و قومی و اضطرابها و دلواپسیهای حاصله خاصه در میان کارگران صنعتی سفید پوستی که مشاغل و موقعیت سنتی برتر اقتصادی، اجتماعی و فرهنگی و مذهبی و جنسی خود را در خطر میبینند است. اثرات مثبت و منفی جهانی شدن بر روی همه بخشهای جامعه و جهان به یک نوع و درجه نبوده است. لذا در بسیاری کشورها به دوپارگی یا دو قطبی شدن جامعه منجر شده است.
دلواپسان و صدمهدیدگان به سوی گرایشهای افراطی ناسیونالیستی و پوپولیسم راست کشیده شدهاند. در واقع در آمریکا، آلمان، فرانسه، انگلستان، اطریش، مجارستان، ترکیه و امثال آن، ناسیونالیسم راست نژادپرست و اقتدارطلبانه رو به رشد است که نه به دلیل افت عمومی اقتصاد، بلکه به دلیل تحولات در نوع اقتصاد و تکنولوژی (فرهنگ مادی) و به تبع آن فرهنگ غیر مادی و فرایند مهاجرتها وشکل گیری هویتهای فرامرزی وچند فرهنگی و سایر جوانب جهانی شدن است. بنابراین تحلیلهای سنتی مارکسیستی و طبقاطی در توضیح شرایط فعلی نا توان هستند. برای نمونه، در فرانسه «فرزندان رایدهندگان طبقه کارگری که به کمونیستها و سوسیالیستها رای میدادند، اکنون به جبهه ملی مارین دو لوپن رای میدهند»(۵)، یعنی به امثال ترامپ. آنها که مبانی جهانی این تحولات را نمیبینند، عامل اصلی پیروزی ترامپ را در عامل طبقاتی دانسته و رای کارگران سفید پوست به ترامپ را گناه هیلاری وبی توجهی او به درد کارگران دانسته، او را عامل فمینسم لیبرال یا «فمینسم امپریال» تلقی میکنند. آنها قادر نیستند انگیزه اصلی کارگرانی که در آمریکا به ترامپ سرمایهدار و یا در انگلستان به خروج از اتحادیه اروپا رای میدهند را توضیح دهند. البته من منکر آن نیستم که حزب دموکرات و خود هیلاری و کمپین او در توجه به ایالتهائی که بیش از همه جا کارگرانش از تحولات اقتصادی و فرهنگی صدمه دیده بودند، غفلت کردند و برای هراسها و نارضایتی آنها برنامههای لازم را دنبال نکردهاند، و لذا این ایالتها مورد بیشترین بهرهبرداری فرصت طلبانه ترامپ قرار گرفتند.
اما آخرین شمارش رایها نشان میدهد که هیلاری کلینتون بیش از یک میلیون بیشتر از ترامپ رای آورده است و هنوز رایهای پست شده زیادی در حال شمارش هستند و میرود که میزان رای عمومی او باز هم بیشتر شود و به برخی افسانه بافیها که گویا اکثر کارگران و زحمتکشان علیه او بودهاند خاتمه داده شود. نتایج نشان میدهد که ۸۸ درصد سیاهان و ۶۵ در صد لاتینتبارها و دیگررنگین پوستان و اکثر کارگران با درآمد زیر ۳۰ هزار دلار به هیلاری رای دادهاند و در میان گروهها با درآمد بالای ۵۰ هزار میزان رای به هیلاری و ترامپ تقریبا برابر بوده است. اگر تلاقی نژاد و جنسیت را با طبقه در نظر بگیریم میبینیم کارگران سفید مرد بیشترین رای را به ترامپ دادهاند. همچنین ۵۳ درصد زنان سفید کم سواد، البته نه در همه جا، بلکه بیشتر در نواحی روستائی و در چند ایالت تعیینکننده که بیشترین تاثیرات منفی و ضربههای اقتصادی از جهانی شدن را تجربه میکنند، مانند ایالتهای اُهایو، ویسکانسین و میشیگان میزان رای میان دو حزب اصلی در نوسان بود، که در نهایت به خاطر سیستم کهنه و غیر دموکراتیک الکترال کالج، به سود کامل ترامپ تمام شد.
شعارهای فریبنده و پوپولیستی ترامپ که «من عظمت آمریکا را احیا خواهم کرد و همه کارخانههای بسته شده یا انتقال یافته به کشورهای دیگر را به آمریکا باز خواهم گرداند و کارگران رنگی مهاجرلاتینی تباررقیب شما را اخراج خواهم کرد» بر حس دلواپسی و اضطراب اقتصادی و احساسات منفی و نژادپرستانه این افراد سوار شد و حتی بخشی از این کارگران سفید مرد و زن را که در گذشته به دموکراتها از جمله به اوباما و خود بیل کلینتون رای داده بودند، به حمایت از ترامپ سوق داد.
۵. نقش افراطگرائی مذهبی و تروریسم اسلامی:
افراط گرائی مذهبی و تروریسم اسلامی را هم باید به لیست این فرایندهای دلواپسی افزا اصافه کرد تا بهتر متوجه شویم چرا شعارهای اسلام هراسانه، مسلمان ستیز، مهاجر ستیز، و وعده بازگرداندن امنیت، حکومت قانون و هویتهای «خالص» و دیگر شعارهای پوپو لیستی و ناسیونالیستی «عظمتطلب» توسط ترامپ این همه گیرائی پیدا کرد. ترامپ ادعا کرد که بهتر ازهمه ژنرالها داعش را میشناسد و قادر خواهد بود در مدت کوتاهی این هیولای وحشت انگیز را نابود کرده آرامش خیال و امنیت را به آمریکا باز گرداند. درمجموع به نظر میرسد اکثر رای دهندگان به ترامپ در واقع «دلواپسان» آمریکا بودهاند.
۶. اشتیاق به تغییر:
اشتیاق به تغییر ناشی از نارضایتی بسیاری از مردم آمریکا از فساد و ناکارآئی سیاست پیشهها در پایتخت (واشنگتن) و حس دلزدگی از نخبههای حاکم و لذا جلب شدن به چهرهای نو که متفاوت از نخبههای با سابقه سیاسی باشد، از بخت بد به یاری ترامپ آمد و به زیان هیلاری شد، چرا که او علیرغم هوش سرشار و توانائیهای زیاد، دانش و تجربه سیاسی ارزنده، نموداری از نخبههای حاکم و وضعیت موجود دیده میشد و نه عامل تغییر و تحول. در آمریکا به ندرت یکی از دو حزب اصلی بیش از دو دوره در قدرت بوده است، و همین نیز خواست تغییر به نفع فردی که در واقع علیه هر دو حزب حاکم بلند شده بود، را تشدید میکرد. خاصه که هیلاری بارها تاکید کرده بود، او در سیاست داخلی و خارجی راه اوباما را ادامه خواهد داد. اشتیاق به تغییر در میان بخشهای زیادی از جامعه آمریکا خود را نشان داد، از جمله در حمایت دور از انتظار و وسیع ۱۳ میلیونی از سناتور برنی سندرز که با پیشینه مستقل و سوسیالیستی و پیوستن به حزب دموکرات تنها در طی دو سال اخیرتوانست خواست تغییر در ساختار سیاسی و بازتوزیع عادلانه ثروت و امکانات اجتماعی و تحصیلی و مبارزه با فساد و نا کارآمدی در پایتخت (واشنگتن) و در نخبههای سیاسی حاکم را به نمایش بگذارد. هیلاری اما با توجه به بار سنگین چهره سازیهای منفی چندین سالهای که از او شده بود، نمیتوانست نمادی از تغییر باشد و گیرایی و جذابیت یک چهره جدید و متفاوت را داشته باشد. با وجود حمایت سندرز از او، بخشهائی از طرفداران سندرز به هیلاری رای ندادند. شاید اگر هیلاری، سندرز را به معاونت خود برگزیده بود، شادابی و هیجان بیشتری در زمینه جلب تغییرطلبان به دست میآورد. از بخت بد، این ترامپ بود که در غیاب سندرز، با زیرکی خود را نماد تغییر و احساسات ضد نخبهها معرفی کرد و بسیاری از اذهان سادهتر این واقعیت را که او خود در واقع نماینده و نمونه یک درصد بالای نخبههای مالی و ثروتمندان بهرهکش و کلاش حاکم هست را هنوز متوجه نشدهاند. و مسئولیت موفقیت ترامپ در این فریبکاری، تا حد زیادی بر دوش رسانههای جمعی آمریکاست.
۷. نقش رسانهها:
بخش مهمی از رسانههای جمعی، بخصوص تلویزیونها در آمریکا موفق به روشنگری لازم نشدند. آنها بدون نقد، چالشگری و یا سنجشگری لازم ساعتهای متمادی برنامه خود را به طور مجانی در اختیار تبلیغات و نمایشهای چشمگیر و عوامپسند ترامپ و خانوادهاش گذاشتند چراکه برای آنها بالا نگهداشتن «ریتینگ» اهمیت بیشتری داشت تا پول بیشتری از تبلیغات تجاری عایدشان کند. ترامپِ که سالها تجربه کار تلویزیونی و «شومنی» داشت، بدون هزینه زیاد حداکثر استفاده را از تلویزیون برد. طرفه این که ترامپ دائما از رسانهها گله میکرد و هر نقد و چالش آنها را جانبدارانه دانسته دائما به تهدید روزنامهها و ژورنالیستها و شکایت از آنها میپرداخت. در عین حال، چنانکه یکی از ژورنالیستهای زن فاکس نیوز (مگی کلی)(۶) بعداز پایان انتخابات رو نمود، ترامپ سعی کرده بود به او و بسیاری خبرنگاران دیگر رشوه و هدیه بدهد.
۸. دخالت افبیآی:
به نظر میرسد که بازی کثیف و مافیائی دستراستیهای افراطی، به سرکردگی رودی جولیانی (دادستان و شهردار سابق نیویورک) با همراهی افبیآی، نیز ضربه بزرگی به موقعیت و شانس هیلاری کلینتون وارد کرد. سنجشگران در آمریکا نشان دادند که درست بعد از انتشار نامه مدیر افبیآی، جمیز کامی خطاب به کنگره آمریکا، تعداد زیادی از مرددها از جمله حتی برخی مردان دانشگاه دیده از هیلاری روی برگردانده به ترامپ رای دادند. اگرچه افبیآی دو روز مانده به انتخابات نهائی برای بار دیگر از هیلاری اعلام برائت نمود، اما دیگر دیر شده بود. بسیارها یا رای خود را داده بودند و یا تصمیم خودرا گرفته بودند. جزئیات و چگونگی نقش این عامل باید در آینده در عرصه سیاسی آمریکا تحقیق و روشنگری گردد.
۹. نقش روسیه؟
نقش توطئهگرایانه پوتین و روسها همراه با بازی کثیف و مغرضانه و سویهدار جولین آسانژ(سردبیرویکی لیکس)، نیز از دسته عواملی است که به پژوهش و روشنگری بیشتری نیاز دارد. آنچه مسلم است ویکی لیکس در کنار ماشین نفرت پراکنی دستراستیهای ضد کلینتون قرار گرفت کینه آسانژ علیه کلینتون از زمانی که او وزیر امور خارجه بود شروع شد، شاید پرونده تعرض جنسی که در دادگاه کشور سوئد دارد و در واقع فراری است، نموداری از شخصیت او و شباهتهایش با ترامپ باشد که او نیز از طرف حداقل ۱۲ زن متهم به تعرض جنسی شده است. جالب این که افبیآی که گویا مشغول بررسی نقش روسیه و رابطه آسانژ و روسیه بوده، هرگز این مسئله را طی نامهی مشابه در مورد ایمیلهای هیلاری وارد عرصه عمومی و سیاسی نکرد و البته به درستی، اما این اصل و روش درست در مورد پرونده کذائی ایمیلهای هیلری رعایت نشد.
۱۰. اشکال در سیستم انتخاباتی:
و بالاخره، اگراین سیستم کهنه «الکترال کالج» نبود، خانم هیلاری کلینتون امروز اولین رئیس جمهور زن در آمریکا به حساب میآمد. با ریاست او اگرچه با تداوم وضع موجود روبرو میشدیم، اما حتما دستآوردهای تا کنونی حفظ و طی اصلاحاتی مهم جامعه به جلو حرکت میکرد، نه به عقب. در سایه جنبش اصلاحی که برنی سندرز به راه انداخت، و تاثیر این جنبش روی هیلاری و مذاکرات او و حزب دموکرات با سندرز و حامیانش در کنوانسیون، حزب دموکرات به مترقیترین برنامه و پلاتفرم در تاریخ خود دست یافت. سندرز و تمامی اصلاح طلبان و نیروهای پیشروئی که به هیلاری رای دادند مصمم بودند از فردای انتخاب او به جنبش اصلاحی و آنچه سندرز «اتقلاب سیاسی» مینامید ادامه دهند و هیلاری را همچنان به سمت مترقی و تغییرات و اصلاحات جدی بکشانند. اما این مکانیسم الکترال کالج عملا عامل دیگری برای شکست هیلاری شد.
این مکانیسم کهنه را که در واقع متناسب با دوران رفتوآمد با اسب و درشکه تعبیه کرده بودند و نیز با انگیزههای سیاسی به نفع حفظ بردهداری هماهنگ بود، باید به دور انداخت چرا که امروزه خواص مفید خود را از دست داده و تنها خصلت ضد دموکراتیکاش باقی مانده و عملا به عاملی منفی و باز دارنده دردموکراسی آمریکا بدل شده است. زیرا میلیونها رأی مردم در مناطق مختلف و پر جمعیت تر آمریکا نادیده گرفته میشود و تنها رأی در چند ایالت کوچک ترکه آرای مردمش میان دو حزب در نوسان است، تعیین کننده کل سرنوشت انتخابات میگردد. در سال ۲۰۰۰ نیز همین مکانیسم بر ضد روند دموکراتیک در آمریکا عمل کرد. در حالی که آل گور، کاندیدای میانه رو و لیبرال دموکراتها اکثریت آرائ مردم را کسب کرده بود، سیستم غیر انتخابی الکترال کالج، کاندیدای دست راستی، جورج بوش پسر را به ریاست جمهوری رساند و او برای مردم آمریکا و جهان دست آوردی جز جنگ و جنایت واشغالگری و افت شدید اقتصادی و تحدید آزادیهای مدنی به بار نیاورد. به نظر میرسد جامعه مدنی آمریکا متوجه این مشکل شده و طی همین پنج روز گذشته بیش ازچهار میلیون امضاء در حمایت از لغو مکانیسم الکتورال کالج جمع آوری شده است.
آیا جامعه مدنی امریکا خواهد توانست مانع فجایع محتمل ترامپیسم شود؟ و یا برعکس، پیروزی او روند پوپولیسم راست و ناسیونالیسم نژادپرست و زنستیز را در کشورهای دیگر نیز تقویت خواهد کرد؟ اگر در نظر بگیریم که اکثریت مردم آمریکا نه به ترامپ، بلکه به هیلاری رای دادهاند، و میزان رای ترامپ در مقایسه نسبی با رای اوباما در سال ۲۰۰۸، حدود ۱۵ میلیون کمتر است و ترامپ حتی از جمهوریخواهان غیر افراطی چون رامنی و مک کین، رای کمتری آورده است، هنوز میتوانیم به جامعه آمریکا امیدوار بمانیم. بدبختی اما در این است که اگر چه توهم نسبت به احمدینژادها و ترامپها دیر نمیپاید، اما هزینه این توهمزدائی گاه فاجعههای جبرانناپذیری برای مردم بر جای میگذارد.
—————————
۱. Alternative Right, or Alt-Right
۲. Double bind
۳. Double standards
۴. Witch hunting
۵. بنگرید به این نوشته: http://www.iran-emrooz.net/index.php/politic/more/66016/
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر