۱۳۹۵ اردیبهشت ۲, پنجشنبه

تراژدی « ستایش» و دور باطل « خشونت »


کلمه ، فاطمه قمی چند روزی است قصه ی پرغصه ی “قربانی” شدن دخترکی به نام ستایش همه جا به گوش می رسد. اکثر سایت ها و خبرگزاری ها در محکومیت آن مرثیه ها(!) سر داده اند. پست هایی که مردم برای او می گذارند، نشان از زخم دلشان دارد. ستایش رفت… قاتلش اما نه از کهکشانی دوردست آمده بود و نه گونه ای جهش یافته نسبت به نوع بشر بود. پسری ۱۷ ساله که احتمالا روز قبل از ارتکاب جنایتی که تمامی مرزهای اخلاقی و انسانی را دریده چند دقیقه ای را در صف نانوایی محله شان برای خرید نان گذرانده است و شاید حتی بعد از خرید نان داغ، قسمت سوخاریش را با دست جدا کرده و در دهان گذاشته.
کسی که در دوران ابتدایی با رفیق صمیمی اش بر سر یک نیمکت نشسته و روزهایی که با هم قهر می کردند، با مدادی که به نوک زبانش می زده – به توهم این که پررنگ تر می نویسد – خطی وسط میز می کشیده تا محدوده ای که متعلق به خودش می دانسته را حفظ کند. اسطوره اش شاید علی دایی بوده و چند باری در کودکی شیشه ی پنجره ی همسایه ها را با توپ پلاستیکی دولایه اش شکسته است. احتمالا همانند بسیاری از هم نسلانش گاهی زبان پدر و مادرش را نمی فهمیده و کاری را که به “صلاح” او می دانستند با اکراه انجام داده. هزار شاید دیگر می توان به تجربیات زندگی این پسر اضافه کرد زیرا که در همین جامعه زندگی می کرده.
قصدم از بیان این مطالب جلب حس ترحم نسبت به مجرم یا تطهیر جنایت هولناکی که مرتکب شده نیست؛ بلکه سوال این جاست که چگونه کار این شخص به این جا رسیده است؟ عملی که شاید تصور کردنش برای یک “انسان” زخمی عمیق را بر وجدانش بر جای بگذارد.
حالا همه منتظرند تا پسر ۱۷ ساله را “قربانی” کنند و پس از آن با وجدان راحت بخوابند که هر کاری می توانستیم، از همدردی گرفته تا مجازات مجرم، همه را به درستی انجام داده ایم. بار دیگر با حذف معلول ها بر وجود علت ها سرپوش می گذاریم. از صبح روز بعد هم به یکدیگر لبخند بزنیم و گمان کنیم که “یک شخص” مرتکب جنایتی شده بود و ما او را به سزای اعمالش رساندیم و روزمرگی افیونی می شود برایمان تا به روی خودمان نیاوریم که هر روز تبعیض جنسیتی را به رگ جامعه تزریق می کنیم. خشونت همچون هیولایی که از رفتار و گفتار ما تغذیه می کند و در یک دور تسلسل، خود را بازتولید می کند.
و تنها کاری که انجام می دهیم روشن کردن شمع برای ستایش است و انداختن طناب دار به دور گردن پسرک ۱۷ ساله…



ننگ و نکبت بر آن ایرانی که در جنین فضایی خود را مسلمان بنامد ! تا زمانیکه واجبات اسلام اهریمنی کاملا تعطیل نشود ایران نجات پیدا نخواهد کرد !



من وطن را دوست دارم .......

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر