رامین کامران
شکنجه از آن مضامینی است که جز با اکراه نمیتوان به تحلیلش پرداخت. چند سال پیش، به اجبار موقعیت و به دلیل استفادۀ گسترده از شکنجه توسط دولت آمریکا و متحدانش، این کار را کردم و امیدوار بودم که دیگر به آن نپردازم. کوششهایی که از چندی پیش محض توجیه رفتار ساواک با مخالفان حکومت آریامهری انجام میشود و متأسفانه از رواج اخیر این ترتیب عمل از سوی دولتهای دمکراتیک، توان گرفته است، پرداختن دوباره به این مسئله را لازم آورد.
بحث نامتقارن
در بحثهایی که بر سر شکنجه درمیگیرد، شاهد صف بندی مخالفان و توجیه گرانیم، ولی براهین دو طرف کمتر در یک سطح ارائه میگردد و معمولاً به صورتی موازی از کنار یکدیگر میگذرد. مخالفان شکنجه بحث از اصول میکنند و کلاً شکنجه را بر این اساس مردود میشمرند؛ در مقابل، مدافعانش به اصول نمی پردازند و بسیار کم پیش میاید که وارد چنین دعوایی بشوند، در عوض، بحث را به زمینۀ عمل و مثالهای مشخص میکشانند تا به این ترتیب گلیم خود را از آب به در ببرند. حاصل کار غافلگیری مخالفان شکنجه است. اول به این دلیل که به بدیهی بودن سخنشان اعتقاد دارند و عادت ندارند با کسانی طرف بشوند که از چنین اعمال وحشیانه ای دفاع میکنند. دوم اینکه نوع استدلال که اصولی نیست و متمرکز است بر جنبۀ عملی کار، برایشان آشنا نیست. اگر هم کار به انکار شکنجه بکشد که دیگر هیچ...
کل بحث به مسابقه ای شبیه میشود که طی آن دو تیم رقیب قرار است با هم مصاف بدهند، ولی در دو زمین جداگانه بازی میکنند و اگر کنشهایشان با هم تلاقی پیدا کند به این دلیل است که توپ یکی بر حسب اتفاق در زمین دیگری افتاده است. هدف از نگارش مقالۀ حاضر نوعی نقشه برداری از این بحث است.
بحث در بارۀ شکنجه سه معیار و مرجع دارد: اخلاق، حقوق و مصلحت عملی. به ترتیب از نظرشان بگذرانیم.
اخلاق
اصل اخلاقی این است که شکنجه عملی است مذموم و محکوم، نباید انجام بگیرد چون عین ظلم است و بحث هم ندارد. به عقیدۀ بسیاری این اساسی ترین میدان بحث است و محل صدور قاطع ترین احکام در محکومیت شکنجه. البته دور زدن بحث در مورد اخلاق آسان نیست، ولی ناممکن هم نیست. مدافعان شکنجه چنین مدعی هستند که درست است که شکنجه شرّ است، ولی شرّیست که میتواند از آن خیری زاده شود. به عبارت دیگر بحث را از حوزۀ کیفی میاورند به حوزۀ کمی و بد و نیکش را تابع کارآیی عملی آن میکنند و هدفی که در راه آن به کار گرفته میشود. از اینجا بحث اندازه گیری و چانه زدن در میان میاید و البته اندازه گیری هم کمتر ممکن است که موضوع توافق طرفین قرار بگیرد. حرف بدان معنا نیست که میتوان در این زمینه هر چیزی گفت، ولی فضا تغییر میکند و بحث کشیده میشود به میدان مصلحت عملی که پایین تر از نظر خواهیم گذراند.
جنبۀ حقوقی کار
کنوانسیونهای جهانی شکنجه را مردود میشمارد و البته این وزنه ایست در کوشش برای برچیدن شکنجه. راه قانونی پیدا کردن برای شکنجه، مشکل طرفداران این روش است، چون میدانند که کار غیرقانونی (اگر هم شکنجه نداشته باشد) تعقیب و محاکمه و مجازات دارد و از آنجا که نمیخواهند در معرض پس دادن حساب قرار بگیرند، دست به دامن ترفندهای حقوقی میشوند. ولی، اینکه شکنجه از نظر حقوقی مجاز باشد یا نه، در موضعگیری مخالفان و موافقان این بساط، تأثیر چندانی ندارد. داستان عمیق تر و جدی تر از آنست که بتوان با «قانون اینرا گفته یا نگفته» حلش کرد. مردم آنقدر قوانین نادرست یا ظالمانه دیده اند که چشم و گوششان از این حرفها پر است و میدانند که صرف تأیید قانونگذار، کاری را که از اساس مردود است، مشروع نمیکند. مشروعیت و اعتبار حقوقی دوتاست و حساب دست همه هست. به هر حال، برد اجازۀ حقوقی هم محدود است. ممکن است دولتی قانونی در مجاز شمردن شکنجه بگذراند، ولی این در همه حال ضمانت گریز از مجازات نیست. دستاویز قرار دادن احکام قانونی و حتی دستورات مستقیم، برای مبرا کردن گناهکاران کافی نیست. نمونه های حسابرسی که پس از سقوط نظامهای استبدادی دیده ایم بسیار است.
تا آنجا که من میدانم، در اسرائیل این کار از سالها پیش مجاز است و تحت عنوان «فشار جسمی معتدل» از آن یاد میشود و معلوم هم هست که در حق چه کسانی اعمال میگردد. البته از این مورد خیلی صحبت نمیشود. مورد دیگر آمریکاست که در زمان بوش پسر، این عمل را قانوناً مجاز شناخت و در دنیا بی آبروشد. در این کشور که اگر کاری غیرقانونی انجام شود، بلافاصله گریبان کسی را که مبادرت بدان کرده است، میگیرند و پای حسابش میکشند و هر کس بخواهد هر کاری بکند که تکلیفش از بابت قانونی روشن نیست، بیست دفعه با وکیلش مشورت میکند، قانونی کردن شکنجه، شرط اساسی کاربرد آن بود و به همین دلیل هم از طرف دولت با دوز و کلک حقوقی انجام گشت تا مانع طرح شکایت از سوی مدعیان احتمالی بشود و خیال شکنجه دهندگان را از قبل راحت کند. شکنجه، آزاری تعریف شد که منجر به نقص عضو یا مرگ شکنجه شونده بشود. چشم بندی مضحکی که جرم شکنجه را با تحلیل بردنش در دو جرم مجزا و معلوم و محکوم و مستوجب تعقیب قانونی که یکی ایجاد نقص عضو است و دیگری قتل (حال عمد یا غیر عمد)، از میانه غیب میکند. قبول این تعریف که به حکم دولتی روا شد، در حکم حذف شکنجه است از میان جرائم موجود. حرف در یک کلام یاوه است.
در اینجا از فرصت استفاده کنم و قبل از اینکه به باقی داستان بپردازم، نکته ای بسیار مهم را یادآوری کنم: جواز شکنجه، چه حقوقی باشد و چه غیر از آن، در همه حال جواز قتل هم هست. این از مشکلات ثابت شکنجه گران، لااقل بخش اعظم آنهاست که همیشه عده ای زیر شکنجه تلف میشوند. در دستگاه نظامی آمریکا هم که قرار بود شکنجه، وقتی به مرگ میانجامد، محکوم باشد نیز این اتفاق چندین بار رخ داد. طبعاً در این موارد باید پرسید که شکنجه گری که باعث مرگ شده، مشمول چه مجازاتی است؟ پاسخ روشن است: هیچ مجازاتی. چون اگر قرار باشد که واقعاً در معرض مجازات قرار بگیرد، مبادرت به شکنجه نخواهد کرد یا کار را در حدی انجام خواهد داد که نتواند نتیجه ای از آن بگیرد. مصونیت در برابر هر نوع اتهام، چه شکنجه و چه قتل، باید حاصل باشد وگرنه دستگاه شکنجه خواهد خوابید. کما اینکه دیدیم دولت آمریکا هم کسی را به جرم قتل حین شکنجه مجازات نکرد. البته شاید توبیخ سازمانی و عدم پرداخت اضافه کاری واقع شده، باید پرسید و دید...
نکتۀ دیگری هم هست که باید هنگام پرداختن به بعد حقوقی کار، به آن اشاره کرد: اینکه اعترافات به دست آمده زیر شکنجه، در دادگاه قابل استناد نیست. این در حکم رد مطلق دستاوردهای شکنجه به طور مستقیم و غیرقانونی شمردن خود آن به طور غیر مستقیم است. این امریست جدا و در حقیقت پلۀ دوم منع حقوقی شکنجه است، در جایی که جلوگیری عملی از آن ممکن نبوده است. ولی نکته در اینجاست که هدف شکنجه فقط کسب اطلاعات نیست و حتی در این مورد هم کار فقط به قصد ارائۀ مدرک به دادگاه انجام نمیپذیرد. رد اعتبار حقوقی، معمولاً برای بازداشتن نیروهای انتظامی و امنیتی از شکنجه انجام میپذیرد که ممکن است به منظور شناسایی و دستگیر کردن فرضاً شرکای جرم، آنی را که دستگیر کرده اند مورد شکنجه قرار دهند. ولی باید توجه داشت که کار شکنجه بسا اوقات به کلی خارج از حوزۀ نظام قضایی صورت میگیرد و اصلاً پای دادگاه و اینها در میان نمیاید.
کارآیی شکنجه
تمامی گفتار مصلحت مدار که فایدۀ عملی و آنی را در مواردی معین و مشخص (نه به طور کلی و سیستماتیک) بر پیروی از اصول مرجح میشمارد، بر اساس کارآیی عمل شکنجه استوار است. یعنی آنهایی که صحبت از مصلحت میکنند، همگی کارآیی عملی شکنجه را فرض میگیرند، حتی اگر به دلایل مختلف در همه جا و همه مورد تجویزش ننمایند.
مؤثر بودن شکنجه یعنی اینکه اگر قرار باشد از کسی به زور حرفی بکشند، به این ترتیب میشود نتیجه گرفت. اگر این فرض درست نباشد، تمامی گفتاری که در توجیه شکنجه بر پا گشته است، به کمک هر قسم استدلالی هم که به هم بافته شده باشد، از بنیان فرو میریزد. این گفتار مصلحت مدار را باید از نزدیک سنجید، یا، به قول آنهایی که کلمات پر طمطراق دوست دارند، «ساختارزدایی»اش کرد. هرچند معادل بهتر ولی نه چندان متفکرنما، برای (déconstruction) همان اصطلاح کمابیش عامیانۀ «پیاده کردن» است. نه به معنای به اجرا گذاشتن (طرح، نقشه...) که نادرست است ولی بسیاری به کارش میبرند، به همان معنایی که در عباراتی نظیر پیاده کردن موتور ماشین یا اسکلت ساختمان، به کار میرود، یعنی جدا کردن اجزای یک کل مرکب، با توجه به منطق ارتباط آنها با هم. اگر هم کسی بی تاب بود و اصلاً مقید به این داستانها نبود، میتواند بگوید اوراق کردن که نوعی ساختارزدایی لاقیدانه است. خلاصه اینکه باید دید که گفتار مربوط به کارآیی شکنجه چگونه سر هم شده است.
اول از همه اینکه هر کس شکنجه شود حتماً آنچه را در طلبش هستیم، میگوید. در اینجا دو سؤال در کنار هم طرح میگردد. یکی اینکه از کجا میدانید چه میداند و دیگر اینکه از کجا میدانید آنچه میگوید راست است؟ شکنجه گران برای هیچکدام این دو پاسخی قاطعی ندارند. شکنجه گر از قبل نمیداند کسی را که دارد شکنجه میکند چه اطلاعاتی دارد و به همین دلیل میتواند به فشار آوردن ادامه بدهد تا جایی که طرف زیر دستش بمیرد. همیشه این خیال هست که یک پیچ دیگر که بدهیم همه چیز را خواهد گفت... تا برسند به آخر خط. برای راستی آزمایی هم پاسخی در کار نیست. مخالفان شکنجه میگویند آدمیزادی که شکنجه بشود، برای رهایی از رنج حاضر است هر حرفی بزند و راست هم میگویند. شکنجه گران وسیله ای برای کسب اطمینان از درستی سخنانش ندارند و باید اطمینان را در نهایت از جای دیگری کسب کنند. خلاصه اینکه شکنجه هر ثمری هم بدهد، قاطع و مطمئن نیست. این خود نشان میدهد که کارآیی شکنجه که در گفتار توجیه گر به حرف زدن فرد سنجیده و ختم میشود، در عالم واقع بسیار کمتر از آنیست که ادعا میشود. شکنجه چارۀ نهایی مشکل کسب اطلاعات نیست.
از این گذشته، اصولاً حوزۀ پیامدهای شکنجه بسیار وسیعتر از اطلاع گرفتن از فرد است و باید برای ارزیابی این طرز عمل همۀ آنها را در حساب آورد.
یکی اینکه باید در نظر داشت که شکنجه وسیله ایست که هدفش به همان حرف کشیدن از یک نفر ختم نمیشود، دستگاهی است که برای تحقق هدفی وسیعتر به کار میرود و باید به این حساب سنجیدش نه به طور نقطه ای. این هدف معمولاً مبارزه با گروهی است یا با ترتیب عملی و پیروزی اصلی در این سطح است که باید به دست بیاید، وگرنه پیروز شدن بر یک نفر یا شکستنش زیر شکنجه و به دست آوردن اطلاعاتی که تازه میزان درستی آنها هم موضوع شک است، پیروزی نیست و اصلاً چیزی نیست که این همه بابتش زحمت کشیده شود و بدنامی به جان خریده شود و... ولی نکته این است که پیروزی نهایی، از هر قسم که باشد، چه جنگی و چه مربوط به سیاست داخلی، با شکنجه کسب شدنی نیست. من یک مورد هم سراغ ندارم که شکنجه پیروزی کاملی به همراه آورده باشد. تنها موردی که لاف کارآییش را میزنند مورد نبرد الجزیره است و مقابلۀ ارتش فرانسه با استقلال طلبان. اما حتی این نبرد هم که در چارچوب محدود شهر الجزیره موفقیت آمیز بود، نتوانست مانع استقلال الجزایر شود که هیچ، حتماً از بابت آبروریزی که بار آورد، باعث ضعف موضع فرانسه شد، نه فقط در سطح بین المللی، بلکه در بین فرانسویانی که خود با این کار مخالف بودند و این مخالفت را به طرق مختلف ابراز نمودند. شکنجه بر کل سیاستی که با استفاده از آن پیگیری میشود، تأثیر میگذارد و مجال مانورش را محدود میکند و به راهی میاندازدش که یا باید با کابرد خشونت مطلق پیروز شود که ممکن نیست، یا شکست خود را با قبول بی ثمری شکنجه بپذیرد که ختم بازی است.
نکتۀ دیگر تغییر رابطۀ حکومت است با مردم. در نظامهای استبدادی، این تغییر شاید چندان محسوس به نظر نیاید، ولی موجود است. این نوع حکومتها از مشروعیت اساسی که دمکراسی به حکومت ارزانی میدارد، محرومند، ولی این بدان معنا نیست که از هرگونه جلب رضایت مردم بی نیازند. این طور نیست، دائم در صدد جلب قبول مردمی هستند، چون میدانند که اگر نارضایی به حدی برسد که مردم ارادۀ براندازیشان را بکنند، مقاومتشان بی ثمر خواهد بود و باید بروند. مردم هم، به نوبۀ خود، در هیچ کجا از حکومتی که از چنین روشهایی استفاده بکند، راضی نیستند. نیستند چون همگی در معرض یکی از ثابت ترین پیامدهای شکنجه هستند که ارعاب است. میبینند که حکومت با چنین تهدیدی، همۀ آنها را، چه موافق و چه مخالف، میترساند تا جرأت ابراز مخالفت نکنند. این را هم خوب میدانند که اگر محاکمه و مجازات فقط خاطیان را هدف قرار بدهد، شکنجه که در آن بازپرسی و محاکمه و مجازات یکی شده، در عمل به سوی همه نشانه رفته است و میتواند گریبانگیر هر کسی بشود. بیگناهی، اگر هم اثبات بشود، بعد از شکنجه است نه قبل از آن.
نکتۀ آخر، تحول خود دستگاه حکومتی است به جهتی ناسالم. به راه افتادن دستگاه شکنجه، باعث میشود تا گروه هایی که در هر حکومتی طرفدار کاربرد بی محابای خشونت هستند، امتیاز بزرگی کسب کنند و به تدریج و با گسترش این طرز عمل، بر قدرت خویش در دل دستگاه حکومتی بیافزایند و رقبا را پس بزنند. این تغییر بسیار کلی و مهم است و خیلی فراتر از شکنجه شدن چند ده یا حتی چند هزار نفر میرود و سرنوشت کل حکومت را رقم میزند. انتخاب خیلی بزرگتر از آن است که توجیه گران شکنجه وانمود میکنند.
مورد حکومت آریامهری که برای ایرانیان آشناست، مثال خوبی برای از نظر گذراندن پیامدهای گوناگون و وسیع شکنجه است و دیدن عاقبتی که کاربرد شکنجه در رقم زدنش سهم داشت.
دو برهان
حکایت کارآیی، پایۀ براهینی است که در توجیه شکنجه به کار میرود، ولی خود اینها در اصل دوتاست که در تمامی گفتارهای توجیه گر میبینیم: ـ این کارها که شکنجه نیست - شکنجه در بعضی موارد لازم است. حال باید بپردازیم به این دو، ولی باید قبل از ورود به اصل بحث به دو نکته اشاره بکنم.
این دو برهان که دائم از زبان این و آن شنیده میشود، قاعدتاً نمیتواند با هم به کار برود، ولی بسا اوقات، علیرغم تناقض کار، تؤامان به کار گرفته میشود. دلیل چشم پوشیدن بر این تناقض، اصراری است که مدافعان شکنجه بر توجیه این کار دارند و از آنجا که به سستی سخنی که میگویند، آگاهند، میخواهند از هر وسیله که شده برای دفاع از موضع خود استفاده کنند. هم شکنجه را توجیه کنند و هم اگر انگشت روی رفتارشان گذاشته شد، از زیر بار پاسخگویی شانه خالی کنند و اصلاً منکر قضیه بشوند. به این صورت که شکنجه در بعضی موارد لازم است و باید انجام شود، ولی کاری که ما میکنیم یا میکردیم، شکنجه نیست!
معمولاً تا وقتی قدرت در دست شکنجه گران است، نه تنها در باب اثر بخشی شکنجه لاف میزنند، بلکه ابایی هم ندارند تا شکنجه هایی را که اعمال میکنند، سخت تر و وحشتناک تر از آنچه که هست، جلوه دهند، تا بر هیبت خود بیافزایند و در دل آنهایی که ممکن است به خاطر سخنی یا عملی، قربانیان آیندۀ شکنجه باشند، هراس بیافکنند و از این کارها بازشان دارند. ولی وقتی دستشان از قدرت کوتاه شد، موضعشان عکس میشود و کوشش شان صرف اینکه ثابت کنند که آنچه از سوی مخالفان نام شکنجه گرفته است، چندان خشن و سزاوار این نام نبوده است.
این که شکنجه نیست...
آنچه فرصت چانه زدن بر سر شکنجه را فراهم میاورد، این است که آستانه ای که معلوم میکند چه نوع و چه حد از رنجی را میتوان حین بازجویی یا حتی در هنگام مجازات به فردی وارد آورد، ثابت نیست. این آستانه در ازمنۀ مختلف و در فرهنگهای گوناگون و حتی نزد افراد متفاوت، متغیر است و نمیتوان حدی ثابت برایش معین کرد که در همه جا اعتبار داشته باشد. به همین دلیل تعریف آنچه که شکنجه خوانده میشود و آنچه که کمابیش و به صراحت یا به طور ضمنی مجاز شناخته میشود، به دو معیار متکی است: یکی عرف عام، اینکه کلاً میزان حساسیت مردم در این باب در چه حد قرار دارد، که البته خیلی دقیق نیست؛ دیگر، سابقۀ قضایی، یعنی اینکه دستگاه قضایی، به طور معمول چه کارهایی را شکنجه میشمارد و چه کارهایی را نه، این معیار البته دقیقتر است. توجیه گران هم میکوشند تا اولی را بسیار بالاتر از آنچه که هست نشان بدهند و هم دومی را تا حد ممکن با فشار بر این دستگاه یا با دوز و کلک، دستکاری کنند.
در هر حال، حین بحث، جا برای چانه باز است و توجیه گران از همین فرصت استفاده میکنند تا اعمالی را که مخاطبشان تحت عنوان شکنجه محکوم میکند، از این حوزه بیرون ببرند. گاه با استدلال هایی از این دست که شما نرم دلید، یا اینها آدمهای سخت جانی هستند، یا دوره دیده اند و جور دیگر حرف نمیزنند یا... در این گفتار، معمولاً از اشکال بسیار خشن و وحشیانۀ شکنجه سخنی به میان نمیاید و اگر کسی از مخالفان چنین کرد، با انکار روبرو میگردد. به این دلیل ساده که نمیتوان روشهایی را که هر کس وحشیانه و مصداق بارز شکنجه میشمرد، با این استدلال آستانه ای، لوث کرد.
معروف ترین نمونۀ کاربرد این برهان، مورد ایجاد خفگی مصنوعی با آب است که توسط دولت آمریکا به کار گرفته شد و در دنبالۀ تعریف مضحک و دروغزنانه ای که برای شکنجه عرضه شده بود، از آن استفاده گشت. شاهد بودیم که حتی وقتی نامزد مقام دادستانی کل این کشور که برای آزمایش در برابر سنا حاضر شده بود، با این سؤال صریح مواجه شد که آیا ایجاد خفگی مصنوعی را شکنجه محسوب میکنید یا نه، از آنجا که آگاه بود که پاسخ مثبت راهش را برای رسیدن به مقام دادستانی خواهد بست و دادن پاسخ منفی هم در معرض حملات شدید مخالفان شکنجه قرارش خواهد داد، در جواب گفت که نمیداند! نمیداند که اگر کسی را با ایجاد خفگی تا آستانۀ مرگ ببرند و بعد به حالش بیاورند تا یا حرف بزند و یا دوباره همین بلا را به سرش بیاورند و این کار را هم به دفعاتی که بازجویان لازم میدانند، تکرار نمایند، شکنجه اش کرده اند یا نه!
به هر صورت باید پذیرفت که شکنجه انواع سنگین و سبک دارد و فایدۀ این برهان باز کردن لای در شکنجه است. وقتی راه برای فشار جسمی «سبک» باز شد، باقی هم به دنبالش خواهد آمد، هیچ کجا نیست که وقتی کار اساساً موجه شمرده شد، گذر کردنش از حدی که تعیین شده اتفاق نیافتد. شکنجه در اصل متوجه است به گرفتن نتیجه، نه حفظ حقوق شکنجه شونده. وقتی مانع اصولی و کیفی رفع شد، تمایل عملی به جلو رفتن است و پیش رفتن در درجات کمّی کار. تصور نمیکنم بتوان مثالی برای محدودیت شکنجه به یکی دو تکنیک «سبک» در جایی پیدا کرد. اصل، مجاز شمردن یا نشمردن کار است، باقی همیشه جای بحث و چانه دارد.
شرایطی هست که...
از اینجاست که برهان دوم که برد بیشتری دارد وارد میدان بحث میشود. این دومی در حقیقت برهان اصلی است در توجیه شکنجه: شرایط فوق العاده ای هست که در آن شکنجه لازم است، چون تنها چاره است برای جلوگیری از خطر. این گفتار محتاج توجه خاص است. باید اول درست دید که این «شرایط فوق العاده» که مورد به مورد هم فرق میکند چیست و چگونه پیدا شده است و از کجا آمده. همینطور گزینش نقطۀ شروع بحث را به توجیه گران شکنجه واگذاشتن، کار ساده ای نیست و امتیازی است که اینها سعی میکنند با کاربرد اصطلاحی که معنایش درست روشن نیست، از مخالفان بگیرند. به این راحتی نمیتوان به کسی جوازی داد، آنهم جواز شکنجه. باید پرسید این وضعیت فوق العاده درست از چه قرار است و چه کسی ایجادش کرده؟ توجیه گران چنین وانمود میکنند که تقصیر با شکنجه شوندگان است و در حقیقت همانها هستند که مسئول به وجود آمدن این اوضاع هستند. ادعا زیاده از حد بزرگ و ساده است، باید از نزدیک معاینه کرد.
گفتار مربوط به وضعیت فوق العاده، گفتاری سیاسی است. در کشمکش های سیاسی که پای توجیه شکنجه به دلیل وجود شرایط فوق العاده به میان کشیده میشود، معمولاً نقش قدرت مستقر در پیدا شدن آنچه که خودش شرایط فوق العاده میخواند، از نیروهای مخالفش که طعمۀ شکنجه میشوند، اگر بیشتر نباشد، کمتر نیست. به در تعریف این موقعیت فوق العاده، دو عامل نقش ثابت بازی میکند: یکی خشونت طرف مقابل و دیگر فوریت کار. در باب فوریت، همان قصۀ پا خوردۀ بمب ساعتی و مرگ بیگناهان را در میان میاورند که از اصل و بنیاد قلابی است و تا به حال نمونه اش در جایی مشاهده نشده است. در مورد خشونت هم باید گفت که بر خلاف ادعای توجیه گران، شکنجه هیچگاه محدود به آنهایی نمیماند که دست به خشونت میبرند. کار دراز مدت است و پاسخگوی احتیاج آنی نیست، دوم اینکه هر کس مظنون باشد که عملی در جهت خلاف خواست حکومت انجام داده یا ممکن است بدهد یا خبری از آنهایی که داده اند، دارد، در معرض شکنجه قرار میگیرد. داستان مهار خشونت نیست، مبارزه با مخالفان بالقوه و بالفعل است، برای ریشه کن کردنشان.
در نهایت به این نتیجه میرسیم که «شرایط فوق العاده» یعنی موقعیتی که حکومتی مورد تعرض قرار میگیرد و انتخاب شکنجه کردن یا نکردن را برای خود محفوظ میدارد. قبول گفتاری که فوق العاده بودن شرایط را پایۀ توجیه شکنجه میکند، یعنی قبول گفتار حکومتی که این کار را مجاز میشمرد و انجام میدهد. ظاهر کار صورت نوعی ارزیابی وضعیت دارد که قرار است بدیهی باشد، ولی در اصل سفید مهری است که به دست حکومت داده میشود.
نتیجه
تمامی گفتار توجیه گران شکنجه بر نوعی قیچی کردن واقعیت قرار دارد، چه در باب شکنجه و پیامدهایش، چه در باب مجاز شمردن درجه ای از شکنجه و چه در باب موقعیتی که قرار است شکنجه را مجاز کند. آنچه باید کرد، تکمیل این تصویر ناقصی است که از واقعیت عرضه میشود. اینجاست که گفتار توجیه گر ابعاد اصلی خود و براهین عرضه شده، برد واقعی خود را پیدا میکند و مطلب شکل درستی میگیرد و میتواند موضوع ارزیابی معقول واقع شود. بسا اوقات، تعیین چارچوب دعوا بخشی است از خود دعوا. متوجه باید بود و این چارچوب را نه بنا به عادت فرض گرفت و نه تعیینش را به این راحتی به حریف واگذار کرد.
یک تحقیق درجۀ اول
معمول بر این نیست که معرفی کتابی در متن مقاله قرار بگرید، ولی با در نظر گرفتن نوع و اهمیت موضوع، این کار در مورد حاضر جا دارد.
چند سال پیش خبری در نشریات دیدم راجع به انتشار کتابی تحقیقی به نام «شکنجه و دمکراسی» (Torture and Democracy)، نوشتۀ آقای داریوش رجالی که در سال دو هزار و هفت توسط انتشارات دانشگاه پرینستون به چاپ رسیده است. خبر در حد معرفی های معمول رسانه ای بود، نه نقد و معرفی که پس از خواندن کتاب صورت گرفته باشد. قبل از نوشتن مقالۀ حاضر، کتاب را به دست آوردم و خواندم. دیدم تحقیق درجۀ اولی است، اینکه از سوی پژوهشگری ایرانی انجام شده است، مایۀ سربلندی است و به این نتیجه رسیدم که خواندنش برای تمام کسانی که به نوعی وارد بحث شکنجه میشوند، نه تنها مفید که جداً لازم است. امیدوار باید بود که کسی زودتر به فارسی ترجمه اش کند.
کتاب که بیش از هشتصد صفحه است، دو بخش دارد. اولی جستجوی تاریخی مفصلی است در باب انواع و اقسام شکنجه که در کشورهای مختلف معمول بوده است. میزان زحمتی که برای این نوع تحقیق تاریخی لازم است، برای تمامی کسانی که از دور یا نزدیک با این نوع کارها آشنایی دارند، معلوم است.
بخش دوم و در حقیقت نیمۀ دوم کتاب، اختصاص دارد به ارزیابی نتایج عملی شکنجه و به محک زدن اقسام ادعاهایی که توجیه گران شکنجه برای این کار انجام میدهند. مشکلات این قسمت از تحقیق هم در مورد کاری که بسا اوقات در خفا انجام میگیرد و مجریانش معمولاً از گذاشتن هر ردی احتراز میکنند، روشن است. ولی نویسنده با توانایی تمام از عهدۀ این چالش برآمده و با مراجعه به اسناد و گزارشهایی که از به کار گیری شکنجه بر جا مانده است، توانسته یکایک ادعاهای توجیه گران شکنجه را در باب کارآیی این روش به محک بزند. اول از همه در باب میزان اطلاعاتی که به این ترتیب به دست میاید. دیگر در باب انواع ادعاها در باب شکنجۀ پاکیزه، علمی، محدود و کنترل شده و... او سه هدفی را که از طریق شکنجه دنبال میشود، اعتراف دروغ، استخراج حقیقت و ارعاب دیگر مردم میداند و در نهایت و با اتکای به داده های تاریخی به این نتیجه میرسد که میزان اطلاعات درست به دست آمده معمولاً به پنجاه درصد هم نمیرسد، یعنی کارآیی شکنجه در نهایت از شیر یا خط کمتر است و در شکنجۀ سیستماتیک (مثل مورد فرانسویان در الجزایر یا آمریکایی ها در ویتنام) تعداد بیگناهانی که زیر شکنجه میروند چندین برابر کسانی است که واقعاً در کار مبارزه اند...
باز هم تکرار میکنم که خواندن کتاب برای تمامی کسانی که به هر نوع با این موضوع نامطبوع سر و کار دارند لازم است. بخصوص که نویسنده درست جنبۀ عملی کار را محور قرار داده، جنبه ای که توجیه گران به آن اتکأ میکنند. یادآوری کنم که مخالفان شکنجه، فقط به این دلیل که از اصول درست دفاع میکنند، از کسب اطلاع دائم و مطالعه در بارۀ این موضوع، معاف نیستند. مشکل ایرانیان با شکنجه هنوز تمام نشده. به قول این بوذرجمهر های فیسبوکی، به روز باشید تا بهروز باشید.
دو کلمه با ساواکی ها
شاید این بخش مقاله از قبلی هم عجیب تر بنماید. ولی نکته ایست که تصور میکنم به عرضه اش بیارزد.
امروزه کوششهایی که در بین ایرانیان برای توجیه شکنجه انجام میگیرد، در درجۀ اول از سوی کسانی انجام میشود که در زمان حکومت آریامهر با این ترتیب عمل در تماس بوده اند و اگر هم خود به کارش نگرفته باشند، از حاصلش بهره برده اند و به هر صورت، به نوعی توجیهش را لازم میدانند. احتمالاً تصور هم میکنند که توجیه این روش به نوعی تطهیر حکومت آریامهری هم هست که در خدمتش بوده اند و لابد به آن دلبسته اند.
اول از همه باید به آنان یادآوری کرد که آن حکومت به خواست و دست مردم ایران سرنگون شده و بازآمدنی هم نیست. کارنامه اش هم طوری نیست که بتوان با این کوششها برایش آبروی بعد از مرگ خرید. درست است که حکومت اسلامی گوی سبقت را از سلف خود ربوده و فاسدتر و منفورتر است، ولی اگر هم مردم به دلیل نزدیک بینی تاریخی، گاه مختصر عنایت به نظام قبلی نشان میدهند که در مقایسه کمتر روسیاه است، بدین معنا نیست که طالب برقراری دوبارۀ آن بساط مفتضح هستند. آنکه مرده، رفته و چه بهتر که رفته. حال لازم نیست ملت که بهای به این سنگینی برای رفتنش پرداخته، دوباره زیر بار همان نوع حکومت برود.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر