فیروز نجومی
این چوب که بر پیکر ملت ما فرود میآید، بدلیل ارتکاب به چه گناهی نا بخشودنی جسم و جان مان را مجروح و زخمین میسازد؟ چه خطائی از ما سر زده است که شایسته چنین تنبیه و مجازاتی باشیم. نکبت و مصیبت جامعه ما را فرا گرفته است، بیکاری و گرانی، فقر و گرسنگی، بی ارزش شدن پول ملی بیداد میکنند و با خود چه افسادی در جامعه که ببار نیاورند و چه کسانی را به چه رفتار ناشایستی از جمله تن فروشی و سرقت و زورگیری نکشاند.
ملت ما تنها به لحاظ فقرمادی رنج نمی برد. تنها اقتصاد و سیاست و دستگاه دولتی نیستند که دچار بحران و ناکارآمدی اند. ما، در واقع شاهد داستانی بسیار غم انگیز هستیم، داستان زوال انسان، محروم از ابتدایی ترین حق و حقوق انسانی خود. انسانیم اما نمیتوانیم برگزینیم.
نه میتوانیم برگزینم که چگونه خود را بیوشانیم و یا چه بنوشیم، نه در اندیشیدن آزادیم و نه در سخن گفتن. همین بس که "نه" بگویی به دستگاه آخوندی، دستگاهی که در راس آن یک فقیه بر نشسته و همچون خدای یکتا و یگانه، الله، فرمانروایی میکند، خدایی که هیچ نجوید و نخواهد از انسان مگر تسلیم و اطاعت. یعنی که الله انسانی را میخواهد که همچون حیوان سر در آخور افکند و براه خود ادامه دهد. در اینجا میتوان سوالی را که در آغاز مطرح کردیم باین گونه بیان کنیم که از ملت ما چه خطایی سر زده است که خدا ما را همچون گله ای حیوان، نیازمند "هدایت" پنداشته و بر ما شبانی گمارده است با تیغ و تازیانه بدست؟اگر رودر بایستی را کنار بگذاریم، می بینم که ما چوب نادانی خود را میخوریم، چوب عدم شناخت از دینی را میخوریم که در سرشت ما نهاده شده است، چنانکه گویی با آن تولد یافته ایم. چه اگر به دین خود آگاهی داشتیم، هرگز دین را، بویژه دینی که از اجداد بارث در ما نهاده شده است، بر مسند اقتدار نمی نشاندیم و شمشیر در کف ش نمیگذاردیم. نشاندن متولیان دین بر مسند قدرت، و اقتدار بخشیدن بانان، گناه "کبیره " ماست، خطایی که باین زودیها و باین سادگی ها تصحیح نخواهد گردید. اما، این گناهی که چوب آنرا امروز میخوریم، ریشه در تاریخ ما دارد ، حداقل در 300 سال اخیر.
چه اگر نیک بنگریم، مشاهده کنیم که دین ما اسلام و در شکل کنونی اش، اسلام فقاهتی، پیوسته، شمشیر شاهان را در خدمت گرفته که هر گردن برافراشته ای را در برابر شریعت اسلام بر زمین افکند و نهادهای دینی را در برابر نقد و بررسی مصونیتی ابدی بخشد. هم اکنون که متولیان دین بقدرت رسیده اند، تسلیم و اطاعت و فرمانبری، تقلید و تبعیت کورکورانه، دیگر نه رکن اسااسی دین بلکه بنیان حکومت اسلامی است. بعبارت دیگر، بزرگترین خسارتی که دین بر این جامعه وارد ساخته است، سرکوب و جلوگیری از رشد و نمو عقل و خرد انتقادی بوده است در طول تاریخ از زکریا رازی و ابن سینا گرفته تا احمد کسروی که میدانیم چگونه بدست مسلمانان دواتشه آنروز و قهرمان امروز قصابی گردید و سلمان رشدی که جان سالم بدر برد. گواینکه لیست قربانیان آنان که به آزادی اندیشیده و بدست اسلام گرایان در خون خود علتیده اند بسی بسیار بلند است ودر این مختصر نمی کنجد.
البته که هماکنون، اگر پس از چهل سال به حکومت اخوندی و ظهور طالبان در افغانستان و درپی آن بمیدان آمدان داعشی ها و بوکوحرام ها و بسیاری دیگر از گروهای اسلامی و به آنچه ببار آورده و از خود بجای گذاشته اند بنگریم، چندان نیازی به ارائه اسناد نیست که خواننده را متقاعد سازیم که اسلام سر سازگاری با عقل و خرد و آزادی ندارد. آیا میتوان گفت که جنایت هولناکی که آن مرد مسلمان در فرانسه مرتکب شد در همآنگی با تعلیمات قرآنی نیست؟ تردید مدارکه اگر دین در آزادی مورد نقد خرد قرار میگرفت، هیچ ضمانتی وجود نداشت که یگانگی و وحت الله به چند گانگی و کثرت خدایان و اکبر به اصغر تبدیل نمیشدند.و در عظمت و اقتدار لایتناهی الله شک و تردید ایجاد نمیکرد. آیا میتوان تصور کرد که استبداد دینی ممکن است که ریشه در باور به یکتایی و اکبر بودن الله، داشته باشد؟ اگر دین جایی در خودآگاه ما نداشته باشد آیا میتوانیم ناخودآگاه خویش را مصون از اثر و نفوذ ان بدانیم؟ اگر خود را از تعصب پاک سازیم در خواهیم یافت که فریادهای الله اکبر، شبانگاهان برفراز بام ها در 1357، فراخوانی بود بسوی دیکتاتوری و نه آزادی، همچنانکه امروز دل بستن برخی از هموطنان دمکرات و آزادیخواه به دانالد ترامپ، رئیس جمهور آمریکا، دانسته و یا نا دانسته بازتابی ست از خوی استبداد پروری در ما، برخاسته از سرشت دینی ما.
در چنین شرایطی، پس از صدها سال سلطه بر ذهن جامعه و 42 سال حکومت بر آن، آیا نباید به براندزی دین از مسند قدرت اندیشه نمود؟ چگونه میتوان خرد را بجای دین بر تخت شاهی نشاند و تاج آزادی را بر سرش نهاد، در زمانیکه دین حاکم است و نقد عقلانی را هم مصادره کرده است؟ بنظر میرسد که این تنها با براندازی دین امکان پذیر است. اگر چه، سرانجام در سال 96 در بیش از یکصد شهر کشور، کاسه صبر مردم محنت زده لبریز شد و برای نخستین بار خواستار پایان حکومت اسلامی و یا حکومت اخوندی و پایان ماجرای اصول گرا و اصلاح طلب شده و اعلام نمودند که فریب و ریا بس، که دزد در خانه است، بدروغ میگن دزد امریکاست. اما، ترسم که با سرنگونی منبر قدرت، حکومت سیاسی فقیه پایان گیرد ولی حکومت الله کماکان ادامه یابد.
مسلم است که براندازی دین را نباید با براندازی خدا پرستی به شیوه های خصوصی و شخصی یکی دانست. بدون تردید هر کسی باید بتواند و اجازه داشته باشد که دین را هر گونه که دوست دارد تعریف و تعبیر کند. هر خدایی که میخواهد بپرستد. دین داری به میل و سلیقه خود عین آزادی ست. در چنین صورتی چه نیازی ست به نهاد هایی که ماهیتا عقل ستیزی و خصومت با آزادی را تولید و باز تولید میکنند. یعنی که چه نیازی ست به حوزه های علمیه و تعلیم طلاب و ملا، و نیز برپا داشتن منبر وعظ و روضه خوانی. این نهاد ها، نهادهایی هستند انگلی. آنها به بدنه جامعه همچون زالو چسبیده اند و از زندگی جامعه تغذیه میکنند. نظام حوزه ای نه تنها ارزشی تولید نمیکند بلکه از ثروت و سرمایه ملت است که ارتزاق نموده خود را فربه میکند. البته هماکنون نظام حوزه ای قشر حاکم را نیز تولید میکند. در واقع آخوندهای حاکم با هزینه کردن ثروتی هنگفت هم اکنون به معماری حوزه های علمیه مدرن در موازی با حوزه های سنتی پرداخته اند، حوزه هایی با عظمت و شکوه خیره کننده. یکی از همین حوزه هاست که بدست رئیس سابق قوه قضائیه، آخوند صادق لاریحانی ساخته شده است.
دیوارهای نظام حوزه ای زمانی فرو میریزد که اندیشه براندازی دین همه گیر و به یک جنبش عظیم اجتماعی تبدیل شود. بدیهی ست، زمانی این جنبش آغاز میگردد که به اندیشه ی براندازی دین خو گرفته و آن را برتابیم و تحمل خود را نسبت به نقد و نفی آن افزایش دهیم. بشنویم نفی دین را قبل از آن که همچون یک داعشی، سر انسانی را از تن جدا سازیم. بدین منظور نیازی نیست که شمشیر بر کشیم و سر هر طلبه ای را بر زمین افکنیم. این حرکت و عملی ست اسلامی، نیست در شان آدمی.
براندازی دین از مسند قدرت، آنقدرها نیز خوف برانگیز نیست. دین را بر اندازیم زمانی که از تکرار عادات روزانه خود دست بشوییم. از آغاز هر امری با نام الله سر باز زنیم. از حمد و ستایش الله در مکالمات روز مره و از اعتراف به اسارت و بندگی در سجده های طولانی اجتناب ورزیم. کتاب های مقدس را رفته، رفته رهسپار زباله دان ها کنیم. نیست کسی که به رفتارهایی از این نوع توانا نباشد. چه، نیازی نیست که به خیابانها روی و با دژخیمان رژیم دین روی در روی گردی. روانه ساختن کتاب های مقدس به زباله دان ها، نماد خشمی ست عقلانی و نیز نماد زدودن تعصب است و ذوب شدن آن چیزیست که مارکس سخت و جامد، بازمانده از دوران سلطه دین در دوران پادشاهی مطلق، نامیده است که با انقلاب بورژواری به دود تبدیل شد و بهوا رفت.
دین عادت است. عادت یعنی اسارت. با ترک عادت میتوانیم خود را از چنگال دین رها سازیم. دین رسم و رسوم است و تشریفاتی که باید در آنها بازبینی کنیم. در جنبش براندازی دین، معیار عقل است و آزادی. اروپایی ها نیز هرگز رخ آزادی را نمی دیدند اگر در دوران روشنگری بر علیه عقل و خرد الهی سر به شورش بر نمیداشتند. ترک عادت هم با عقل سازگار است و هم با آزادی. این آن چیزی ست که ما را به هم پیوند میزند و زمینه را برای بنای یک جامعه سکولار و دمکرات فراهم میآورد. در نتیجه جنبش براندازی دین، یک جنبش فرهنگی ست که بزبان فریدی «خود» را از یو غ «فرا خود» رها ساخته و موازنه ای بین امیال سرکش و نفس خردمند (خود) بر قرار می سازد.
فیروز نجومی
Firoz Nodjomi
fmonjem@gmail.com
https://firoznodjomi.blogspot.com/
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر