چگونگی تغییر رویکرد « اصلاحات » بعد از اعتراضات سراسری
ابراهیم اصغرزاده
اصلاحطلبی رادیکال
اعتماد ـ مریم وحیدیان - صحنه نمایش سیاست بیارتباط با تماشاگران و مخاطبان خود نیست. هنگامه انتخابات و وقایعی چون آنچه در دی ماه با حضور معترضان در خیابانها رخ داد، همه شواهدی از تاثیر تماشاگران بر بازیگردانان صحنه سیاست است. نور پروژکتور اگر چه بر کنشها و تحولات سیاسی عرصه قدرت روشنایی ایجاد کرده اما سیاستمداران نیز گاهی باید نورهای پروژکتور را به سمت مخاطبان خود هدایت کنند.
پس از اعتراضات دی ماه این پرسش از فعالان جریان اصلاحات به وجود میآید که مناسباتشان با بدنه اجتماعی چیست؟ چه فعل و انفعالاتی زیر پوست جامعه در جریان است و آنها در ادامه کنشگری خود برای بازیگردانی در عرصه سیاست باید به چه مسائلی توجه کنند؟ ابراهیم اصغرزاده، فعال سیاسی اصلاحطلب از دانشجوهای خط امامی که به عنوان یک دانشجو تجربه روزهای انقلاب اسلامی ۵٧ را دارد و در مجلس سوم و شورای شهر اول حضور داشته، خود در بطن و متن موفقیتها و اشتباهات جریان اصلاحطلبی بوده است. حالا پس از چهار دهه او معتقد است که جریان اصلاحات باید سوژه دموکراسیساز جامعه را از طبقه متوسط بالا دست به طبقه فرودست تغییر دهد. او از لزوم ایجاد جنبش اصلاحطلبی حرف میزند که تا با بدنه اجتماعی پیوند نداشته باشد، نمیتواند اساسا جنبشی بسازد. سازماندهی بدنه اجتماعی و توجه به تشکلهای کارگری و سندیکاها و «ان.جی.او»ها راهکاری است که او پیشنهاد میکند.
اگر بپذیریم که بخشی از جامعه ایران دچار یأس و سرخوردگی است سهم شما در به وجود آمدن این شرایط چقدر است؟
خیلی زیاد است. من قبل از انقلاب با مستبد مبارزه کردم و این اشتباه بود. من باید با استبداد مبارزه میکردم. این اشتباهی است که نسل من مرتکب شد. همه انرژی نسل ما خلاصه میشد در اینکه اگر ما به نص و اصل برگردیم، میتوانیم دنیا را بهشت کنیم. این شعار بازگشت به خویشتن بود. همه ذهن جلال آلاحمد هم این بود که همه زیباییها و خوبیها اینجا است. اینجا کجاست؟ جایی که فرد نیست. دکتر شریعتی هم همینطور بود. نسل ما اینطور بود. من عاشق فیلمهای ضد خان یا روستایی بودم. شعری که راجع به روستا و ضد شهر بود. شهر، مدرنیته، صنعت، غرب همه اینها به عنوان مظهر پلشتی در ذهن ما شکل میگرفت. خلق، خلق قهرمان، توده مردم، روستاییها... سادگی روستاها، بازگشت به آنچه مربوط به گذشته است و احتمالا در صدر اسلام همه اینها بوده است. این نوع نگاه باعث میشد ما با دیگری مرزبندی داشته باشیم و این دیگری، غرب است. من وقتی برمیگردم به نص و گذشته اعتماد به نفس پیدا میکنم و به آرامش میرسم و میتوانم بهشت ایجاد کنم. این اتفاقی است که در هر انقلابی شکل میگیرد و در یک انقلاب دینی قطعا بیشتر از همه.
برخی میگویند دموکراسی، قربانی امنیت میشود؛ آیا سال ۵٨ استقلالطلبی شما بر دموکراسیخواهی مقدم شد؟
بعد از جنگ دموکراسی را قربانی توسعه اقتصادی کردیم. یعنی گفتیم که باید توسعه سیاسی داشتهباشیم به ما جواب دادند که توسعه اقتصادی مهمتر است. البته کار بسیار ارزندهای بود که آقای هاشمی، اقتصاد را وسط دعوا گذاشت و گفت اقتصاد مهم است. این حرف مهمی بود. اما اینکه ما میپذیرفتیم نسخه تجویز شده بانک جهانی را غلط بود. اگر ساعت ١٢ بانک جهانی میگفت از این مسیر بروید میگفتیم کارشناسان گفتند و درست است و ١٢ و ١٠ دقیقه در مسیر بودیم. اما وقتی صحبت از دموکراسی میکردیم، میگفتند ٢٠٠ سال طول میکشد.
بر اساس این تحلیل کار کردن روی تشکیلاتی همچون سندیکاها و NGO ها نیز ما را به دموکراسی نزدیک میکند.
بله، دموکراسی رادیکال، مشارکتی. دموکراسیای که نهادهای عمومی یا نهادهای مدنی را به بازی میگیرد. برداشت کلاسیک و درسنامهای این است که اگر تودههای مردم سازمانیافته شوند ممکن است بسیجگری شان مورد سوءاستفاده قرار گیرد. یعنی بسیجشان به فاشیسم منجر شود. این حرف درستی است. هیتلر هم با رای مردم به قدرت رسیده است. تودههای مردم باید سازمان و سامان پیدا کنند؛ وقتی سامان و سازمان پیدا میکنند، صنف و اتحادیه و سندیکا و سخنگو پیدا میکنند هم تاثیرگذاری بیشتری دارند و هم موثرتر میشوند و هم قادر هستند مردم را تجمیع کنند. تودههای مردم میتواند دچار آگاهی کاذب یا یک نوع اشتباه مسیر شوند. مثلا میگویند شورش نان اگر راه بیفتد بعد از آن یک نانوا - پیشوایی میآید و این شورش را به نفع خود مصادره میکند. اما اینکه ما تودههای مردم را تحقیر کنیم و به اسم اینکه اینها پوپولیسم هستند، اشتباه مهلکی است که اصلاحطلبان میکنند. پوپولیسم راست خطرناک است .
اصلاح طلبی در ایران ریشه در جریان چپ عدالتخواه دارد؛ این تغییر که میفرمایید از چه زمانی رخ داد؟
بله، اصلاحطلبان ریشه در جریان چپ دارند. در ابتدای انقلاب جریان چپ نگران مساله عدالت بود. بعد از دومخرداد ٧۶ که حادثه بسیار مهمی بود و مردم دست به انتخاب زدند، جریان اصلاحات سه شاخه شد. این سه شاخه در یک ائتلاف نانوشته با یکدیگر بودند. اصلاحطلبان امنیت گرا یعنی اصلاحطلبانی که میگفتند توسعه موخر است نسبت به امنیت. امنیت، وحدت ملی، همبستگی ملی، وجود یک دولت مقتدر و قوی که میتواند توسعه را جلو ببرد. یعنی برای اصلاحطلبان هم توسعه مهم بود و هم بقا. بخشی از نیروهای اصلاحطلب به دلیل سابقه امنیتی که داشتند و در نهادهای نظامی و امنیتی بودند این تفکر را تقویت میکردند. الان مظهر این نگاه شخص حسن روحانی است. یعنی نگاه دولت این است که اول دولت، بعد اقتصاد و بعد دموکراسی. دولت باید مقتدر باشد. این حرف درست و ما هم به آن اعتقاد داریم چون دولت اگر ضعیف باشد نمیتواند موتور محرک توسعه در کشور باشد. یک گروه از اصلاحطلبان هم بودند که میگفتند اول اقتصاد. باید دولت کوچک شود. اگر میخواهد امنیت محور باشد اما باید دولت کوچک باشد و این دولت کوچک موتور محرک توسعه و امنیت باشد. دولت کوچک و محدود باعث شد که واگذاریها شروع شود. واگذاری صنایع، کارخانجات شعار اصلیای شد که از طریق واگذاریها بخش خصوصی را تقویت کنیم. تقویت بخش خصوصی باعث میشود که اقتصاد رونق پیدا کرده و دولت کوچک شود. وقتی که این اقتصاد رونق پیدا کرد، ثروت و انباشت ملی ایجاد میشود و به دموکراسی میانجامد. دوستان کارگزاران به همین مساله اعتقاد داشتند. اصلا دوره هاشمیرفسنجانی این مساله مشهور بود. وقتی از آقای هاشمی انتقاد کردم که چرا آقای فلاحیان را وزیر اطلاعات میگذارید، گفت آقای فلاحیان کسی است که وقتی میگوییم برو کلاه بیاور، سر میآورد. ما امنیت میخواهیم. این جمله آقای هاشمی بود. بنابراین تصور میشد که دولت مقتدر کوچک همراه با امنیت و تقویت بخش خصوصی باعث میشود که بعد از مدتی بتوانیم دنبال دموکراسی برویم. تئوری این بود که یک ساختمان چهار طبقه اگر بسازیم فونداسیون آن این است که دولت مقتدری داشته باشد. طبقه اول این است که امنیت برقرار باشد. یعنی دولت تقریبا مثل دولت مطلقه قدرت بینهایتی در برابر جامعه داشته باشد. طبقه سوم اقتصاد باشد. بعد امنیت که ایجاد شد، دولت که مقتدر شد و اقتصاد به رونق رسید و ثروت تولید شد، حالا طبقات بالا به این فکر میکنند که دموکراسی چیست. از نظر اینها گاهی دموکراسی مخل امنیت است.
آیا دموکراسی یک مساله مرحلهای است، یعنی باید بعد از امنیت و شکوفایی اقتصادی به سراغش رفت؟
این شکاف اصلی بین اصلاحطلبان است.
نقطه تحلیل را به انقلاب اسلامی ۵٧ ببریم. وقتی انقلاب میشود، ساختارها تخریب شده و فضا برای استقرار ساختارهای جدید فراهم میشود. چرا اصلاحطلبان خشت اول دموکراسی را حفظ نکردند تا امروز به دموکراسی تدریجی فکر نکنند؟
بله. اگر اصلاحطلبان میراثدار جریان چپ و خط امام هستند باید به این سوال پاسخ دهند که چرا در ابتدای انقلاب نسبت به آزادیها بیتوجه بودند. آزادیخواهی دموکراسی و مبارزه با استبداد، بخشی از شعارهای انقلاب بوده است. چرا به نفع شعارهای دیگر کوتاه آمدند. البته اصلاحطلبان توجیه میکنند. من هم گاهی این توجیه را میکنم. شرایط اول انقلاب نیاز به این داشت که کشور متحد بماند تا دولت مقتدری شکل بگیرد و آن بحران واگرایی که بعد از انقلاب به وجود آمده بود، جمع شود. انقلاب یک رهبری کاریزما داشت. بنابراین تودههای مردم به آن رهبری اعتقاد داشتند. اوج طراحی و دولتسازی در قانون اساسی خود را نشان داد. این قانون اساسی مظهر اراده و خواست انقلابیون بود. میبینیم که خیلی مترقی است. همین اصول مترقی در ٨٠ شهری که تظاهرات شد، باعث شد خیلی از مقامات بگویند که ما اعتراض را قبول داریم. اغتشاش را قبول نداریم. اینکه مردم ناراحت هستند و باید ببینیم چه میخواهند. نکته مهم این است که حق اعتراض و تجمع و راهپیمایی که خود انقلاب ۵٧ محصول همینها بود، با اینکه در قانون اساسی هم بود، مورد غفلت قرار گرفت. آن هم توسط همه گروهها فراموش شد. تظاهرات و اجازه اعتراض و اعتصاب به هیچیک از نیروها داده نشد. در صورتی که ذات دموکراسی در این است که مردم مخالفت خود را با صدای بلند اعلام کنند. مخالفت نباید انکار نشود. مخالفت باعث تضعیف نظام سیاسی نمیشود. مخالفت میتواند نظام سیاسی را مقتدر کند اما همیشه کسانی که رییسجمهور میشدند و به مجلس میرفتند در همه این ادوار میگفتند، مردم ساکت باشید تا من برنامهها را جلو ببرم. بنابراین عدهای معتقدند که توسعه باید اقتصادی باشد، برخی امنیتمحور بودند و برخی معتقدند که دولت باید دولت مقتدر با موتور محرک توسعه باشد. بحث من توسعه سیاسی است. ما باید نهادهای مدنی را تقویت کنیم؛ آزادی مطبوعات و احزاب سیاسی را جدی بگیریم. به این مساله در دولت آقای خاتمی توجه شد اما در دولت احمدینژاد از بین رفت. در دولت اعتدالی آقای روحانی جنبههای ائتلافی پررنگ شد و اصلاحطلبان پذیرفتند که به نفع نیروهای موتلف خود که نیروهای میانهرو بودند، سکوت کنند و حتی نظارت استصوابی تعداد زیادی از کاندیداهایشان را رد کرد اما آنها سکوت کردند.
آیا موضع اصلاحطلبان نسبت به اتفاقات دیماه درست بود؟ فکر میکنید یک جریان سیاسی باید بر اساس واقعه پیرامونی خود به نو شدن فکر کند یا خود را با موج تطبیق دهد؟
اصلاحطلبان مقداری اعتماد به نفس خود را از دست دادهاند. اگر راجع به این موجی که در حال نزدیک شدن است، تحلیل کنند و بگویند که اعتراض حق مردم است، فرصتطلبی است. به آن دلیل فرصتطلبی است که نیروهای اصلاحطلب در این اعتراضها حضور نداشتند در کنار این موضوع، اصلاحطلبها در این اعتراضها تحلیل غلط دیگری هم داشتند و آن این بود که فکر میکردند معترضین کسانی بودند که صندوق رای را تحریم کرده یا لاییک هستند. بنابراین اصلاحطلبان در تحلیل خود از اعتراضهای اخیر دچار اشتباه شدند. در حالی که بخش مهمی از معترضین ناامیدانی بودند که در اردیبهشت ماه با امید به روحانی رای دادند و امروز از رای خود ناامید شدهاند. بنابراین اصلاحطلبان تصمیم گرفتند پشتسر اصولگرایان قرار گیرند. یعنی حتی زودتر از اصولگراها موضعی اتخاذ کردند که چندان خوشایند جامعه نبود. در روزهای ابتدایی، برخی اصولگرایان معتقد بودند بعضی از معترضین حرف حق میزنند اما اغتشاش در این اعتراضها را نیز محکوم کردند. حتی آقای روحانی گفتند حالا یک نفر سنگی پرتاب کرده و شیشهای میشکند اما اصلاحطلبان از بیان جملهای اینچنینی نیز پرهیز کردند و واکنش اولیه آنها انفعالی بود. دلیل این انفعال نیز آن بود که اصلاحطلبان قطبنمای خود را گم کرده و تحلیل غلطی از تحولات اجتماعی داشتند و این نیز به دلیل بریده شدن بخش اصلاحطلبان روشنفکر از بدنه جامعه و قشر فرودست جامعه است اما بلافاصله قوه عاقلهای در اصلاحطلبان شکل گرفت که آن قوه به این اعتراضها واکنش مثبت نشان داد. صحبتهای آقای خاتمی، اطلاعیه حزب اتحاد و بعد صحبتهای برخی روشنفکران اصلاحطلب نشان داد دموکراسی فقط با طبقات بالای جامعه جلو نمیرود. دموکراسی باید درک ملموسی برای تودههای مردم داشته باشد و این مهمترین درسی است که اصلاحطلبان از اعتراضات دی ماه باید بگیرند. اینکه اصلاحات چیست یک بحث است و اینکه اصلاحات چگونه باید انجام شود موضوع دیگری است. اصلاحات با روشهای خشونتآمیز و روشهای انقلابی جلو نمیرود؛ اصلاحطلبی امری تدریجی است. ولی اینکه بگوییم اصلاحطلبی تدریجی باید خطی باشد یعنی اصلاحطلبان باید اول بنشینند تا امنیت برقرار شود یا اتفاقاتی از این دست رخ دهد، توده مردم اصلاحطلبان را خاک خواهند کرد. اصلاحطلبی تدریجی، خطی، مرحلهای باعث میشود که تودههای مردم نسبت به اصلاحطلبی ناامید و مایوس شوند و فکر کنند که این روش جواب نمیدهد. بنابر این اینکه چگونه اصلاحات را جلو ببریم هم مهم است. دوستان اصلاحطلب من روش را تقسیم میکنند. اولا میگویند اصلاحطلبی یعنی اصلاح مقامات، حکومت، الیت حاکم، پالیسی، سیاستهای عمومی و کل سیستم. وقتی بپرسیم چگونه اصلاحات انجام دهیم، میگویند که یا اصلاحطلبی مسالمتآمیز که تداعی از اقدامی مسالمتآمیز دارد یا اصلاحطلبی خشونتآمیز. چنین تقسیمبندیای انجام میدهند. با توجه به اینکه اگر اعتراضی صورت بگیرد توسط مقامات اغتشاش تلقی میشود، بنابراین اعتراض و انتقاد تودهها و هر گونه اعتصاب را در روشهای خشونتآمیز طبقهبندی میکنند. پس میگویند چون اصلاحطلبی میخواهد از مقامات سوال کند یا میخواهد سیاستها و پالیسیها را تغییر دهد و میخواهد نسبت به کل نظام اصلاح انجام دهد، باید مسالمتآمیز باشد. این مسالمتآمیز چیست؟ اطلاعیهها که اصلا در صدا وسیما پخش نمیشود. این فضای مجازی هم بدجور اصلاحطلبان را گول زده است. فکر میکنند از طریق فضای مجازی میتوانند کنش اجتماعی داشته باشند. بنابراین فکر میکنند فضای مجازی جای نهادهای مدنی، احزاب، سندیکاها و مطبوعات را میگیرد. در فضای مجازی چون فضایی افقی است جنبش اجتماعی شکل نمیگیرد. اصلاحطلبی اگر تبدیل به جنبش اصلاحات نشود، تنها نوعی انفعال و فرار از واقعیتها خواهد بود. بنابراین وقتی میپرسیم چگونه میخواهید اصلاحات را جلو ببرید؟ میگویند مسالمتآمیز. آیا این روش مسالمتآمیز برای تقاضا برای اعتراض، راهپیمایی، محدود کردن نظارت استصوابی نباید کاری کند؟ مهمتر این است که این اصلاحات اصلا با چه نیرویی میخواهد انجام شود؟ اصلاحطلبان میگویند با طبقه متوسط بالادستی و ممتاز باید اصلاحات کنیم. طبقه متوسطی که حوصله دارد که روزنامه بخواند و فکر کند. اشتباه از همین جا شروع میشود که تصور میشود تودههای مردم غیرسیاسی هستند. وقتی تودههای مردم را غیر سیاسی فرض میکنیم و آنها را کنار میگذاریم، اولین نیرویی را که از دست میدهیم، کارگران هستند. کارگران در انقلاب اسلامی مهمترین نیرو بودند و زودتر از طبقه متوسط به انقلاب ۵٧ پیوستند.
اعتصاب شرکت نفت نیز یکی از مهمترین اعتصابات انقلاب ۵٧ بود.
بله. اعتصابات کارگری بسیار مهم بود. اصلاحطلبان در ٢٠ سال گذشته و از بعد از دوم خرداد دست فرمانی که در مورد صیانت از نیروی کار داشتند، همان دست فرمانی است که آقای هاشمیرفسنجانی بعد از جنگ شروع کرد. ما در مجلس سوم با چه سختیای قانون کار را تصویب کردیم. این قانون تکهتکه شد.
بنابراین شما به طبقه فرودست به چشم یک سوژه دموکراسیساز نگاه میکنید؟ یعنی مناسبات جریان اصلاحات با این طبقه نباید در حد آرام کردن صدای اعتراض و دادن مطالباتشان باشد و آن را فراتر میبینید؟
سوبژکتیو است. موتور محرک دموکراسی تودههای مردم هستند. همین تودههایی که از آن وحشت داریم به جای اینکه آنها را به دست نیروهای راست و افراطی بسپریم، باید به آنها آگاهی دهیم. باید به آنها بگوییم که شما میتوانید دموکراسی را بخواهید و در ذیل آن به فرصتهای برابر دست پیدا کنید. عدالتخواهی از راه دموکراسی میگذرد. آزادی خواهی با عدالتخواهی محشور است. اینها باید به درستی توسط اصلاحطلبان تبیین شود. مهمتر اینکه خودشان این رفتار را داشته باشند. اصلاحطلبان هم از تودههای مردم میبرند و نگاهی به عنوان ابژه به آنها دارند. آنها فکر میکنند، خودشان موتور محرک دموکراسی هستند. البته قبول دارم نیروهایی وجود دارند که ذاتا دموکراسیخواه و آزادیخواه هستند که جنبش دانشجویی یکی از آنها است. جنبش دانشجویی که بزرگترین خدمت را در سال ٧۶ به اصلاحطلبان کرد و در انتخابات سالهای ٩٢ و ٩۶ به کمک ما آمد اما اکنون با بیمهری کامل اصلاحطلبان مواجه است. ستارهدار و پروندهدار میشوند. انجمنهای اسلامی نمیتوانند اتحادیه داشته باشند. هزینه فعالیت دانشجویی زیاد است. احزاب هم که ضعیف هستند. کارگران هم کاملا پراکنده نگاه داشته شدهاند. با این شرایط کدام طبقه میخواهد حامل ژن دموکراسیخواهی و اندیشههای آزادیخواهانه باشد؟ به نظر من اصلاحطلبان باید به اصلاحات رادیکال فکر کنند. اصلاحطلبی را در دو وجه مسالمتآمیز و خشونتآمیز دیدن غلط است. مساله سیاه و سفید نیست. اگر منفعل بودیم مسالمتآمیز هستیم و اگر حرفی را بلند زدیم یعنی خشونت بوده است. دهها پله بین روش مسالمتآمیز و خشونتآمیز وجود دارد. ما باید از فرصت استفاده کنیم. در مورد مسائل اقتصادی و سیاسی و خصوصیسازی و سیاست خارجی باید ورود کرد. به نظر من اصلاحطلبان مقداری به روشهای لویاتانی روی آوردهاند. یعنی دولت مقتدر اگر بیاید، میتواند اصلاحات به وجود آورد. ائتلاف اصلاحطلبان با دوستان کارگزاران و میانهرو مثل آقای روحانی باعث شده که ذهنیت لویاتانی بر اصلاحات حاکم شود. اینکه دولت بر دموکراسی مقدم است در ذهنشان شکل گرفته است. این باید مقداری وارونه شود. دولت باید قوی باشد اما کارآمد هم باشد. مدام میگویند دولت باید کوچک شود. اگر منظور از این جمله این است که سرمایه دولت به نفع نیروهای نظامی-امنیتی و گروههای خاص و خودیها مصادره شود، چه نیازی است که این گروه خاص دموکراسی را پیاده کند؟ وقتی برجام اجرا شده و سرمایهگذاری خارجی میشود آنها سهم خودشان را بر میدارند. اینطور نیست که سرمایه خارجی بیاید همهاش به جیب ملت برود. نفت فروش میرود، آنها استفاده میکنند، خصوصیسازی میکنیم، آنها سود میبرند. بالاخره اصلاحطلبان باید جای سفتی پای خود را بگذارند. به نیروی کاملا قابل اعتمادی باید تکیه کنند. این نیروی قابل اعتماد به نظر من طبقات پایین دست جامعه است. به جای اینکه نگاه تحقیر آمیز به آنها داشته باشیم، باید آنها را آگاه کنیم. باید بپذیریم که آنها توان دارند که برای دموکراسی اقدام کنند. باید بدانیم دموکراسی در دنیا وامدار تودههای مردم و پوپولیسم چپ و انقلابها است. اینکه اشتباهاتی در یک انقلاب صورت میگیرد نباید بلافاصله نفس انقلاب و حمایت از تودهها را زیر سوال ببریم. آیا تنها در شرایطی که توسعه ایجاد شده و ثبات باشد و ثروت ملی انباشته شود میتوانیم در مورد دموکراسی حرف بزنیم؟
متریال اصلی جنبشها بدنه اجتماعی است. بدنه اجتماعی که در هم ریخته نباشد. آیا نگاه ضد سازماندهیای که در مقابل هر نوع حزب و تشکلی قرار میگیرد، مانع به وجود آمدن جنبش اصلاحطلبی میشود؟ اصولا اصلاحطلبان زمینه ایجاد جنبش را دارند؟
باید با این نگاه ضدسازماندهی و محدودکننده احزاب مقابله کرد. اینکه اجازه ندهند احزاب یا سندیکاها شکل بگیرند و جنبش دانشجویی و زنان و روشنفکران به فعالیت بپردازند، درست نیست. حرف من همین است. یکی از کارهایی که اصلاحطلبان باید در دولت اصلاحات میکردند، توجه به این قسمتها بود. با همان دست فرمان دولت سازندگی جریان اصلاحات میخواست مسائل اقتصادی خود را حل کند. درست است که دستاوردهای مثبتی در دولت اصلاحات بود اما اینها باید نهادینه میشد. این نهادینه شدن باید ما را به جایی میرساند که ناگهان احمدینژاد نیاید و بازی را به هم بزند. این نشان میدهد که اشتباهاتی در این مورد داشتیم. الان هم آقای روحانی باید در این مورد اقدام کند. اگر دولت روحانی نتواند پروژههایش را به بخش خصوصی بدهد و به بخش اقتصادی نظامی بدهد، چه فایدهای دارد. در تظاهرات اخیر بالاتر از ١٠٠ نفر از دانشجویان دستگیر شدند. این دانشجویان اصلا پایشان به خیابان کشیده نشده بود. در تهران اصلا چنین تظاهراتی مثل شهرهای دیگر را تجربه نکرده بودند. در خانههایشان دستگیر شدند. ما سوال میکردیم و آنها جواب میدادند که پیشگیری است. اینکه نکند اعتراضات تودههای مردم توسط دانشجویان به طبقه متوسط کشیده شود. اتفاقا این دانشجوها فعالیت صنفی میکردند. دیدگاههای آزادی دارند و سابقه بازداشت نداشتند. دولت آقای روحانی و وزارت علوم چشمهایش را بست و خود را به ندیدن زد. همین الان پیشنهاد میکنم آقای روحانی دستور دهد تمام پروندههایی که برای این دانشجویان تشکیل داده شده، مختومه شود. ایشان نفر دوم مملکت است. آنها آزاد شدهاند و باید پرونده آنها مختومه شود. سکوت دولت در این موارد که حق شهروندی است باعث میشود که مردم در خیابان فریاد کنند. گاهی هم ناشیانه میگویند. اینها به خاطر نوعی فقر گفتوگو و جامعه مدنی شکل گرفته است. اگر گروههای مختلف مردم بتوانند اعتراض کنند و با هم گفتوگو داشته باشند. بین دولت و مردم دیالوگ برقرار شود. پاسخگو بودن مثل منبر رفتن نیست. دولت باید مطالبات را بپذیرد. ما هفت ماه پیش انتخاباتی داشتیم که ٢۴ میلیون در آن به آقای روحانی رای دادند اما الان با اعتراضات ٨٠ شهر مواجه هستیم. این مساله نشان میدهد زیر پوست جامعه غلیانی وجود دارد. جنبشهای مختلفی در جامعه وجود دارد. کسانی که دلشان برای توسعه کشور میتپد باید آن را خوب آنالیز کنند. این جنبشها را زیر فرش نروبند. باید واقعیت اعتراضات را به رسمیت بشناسند. الان که مقامات حق اعتراضات را به رسمیت شناختهاند بخش به رسمیت شناخته شده این اعتراضات چه تکالیف دموکراتیکی برای دولت و دولتمردان فراهم میکند؟ باید به این سوالها پاسخ دهند. دولت و مجلس اختیار دارند و باید به این تکالیف عمل کنند. اینکه چنین تکالیفی به دولت از طرف این اعتراضات تحمیل میشود واقعیتی است و نباید آن را ندیده گرفت.
دلیل انفعال اصلاحطلبان این است که قطبنمای خود را گم کرده و تحلیل غلطی از اجتماع دارند.
دموکراسی در دنیا وامدار تودههای مردم و پوپولیسم چپ و انقلابها است.
موتور محرک دموکراسی تودههای مردم هستند. همین تودههایی که از آن وحشت داریم.
اصلاحطلبان پذیرفتند که به نفع نیروهای موتلف خود که نیروهای میانهرو بودند، سکوت کنند.
گویا نیوز
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر