علی کشتگر
زمستان دیگری را پشت سر می گذاریم و بار دیگر سبزه و شکوفه های بهاری بوی خوش سرزندگی و امید را یادآورمان می شوند، دلهامان اما چنان که شاید و باید شاد نیست. حتی غنچه های امید به روزهای نو در دلهایمان پژمرده اند. سال گذشته نیز مثل سالهای پیش از آن، خانه و کاشانه مان، ایرانمان زندان آزادی و آزادگی بود.
سفره میلیونها خانواده ایرانی همچنان بی رنگ و رمق بود. بسیجی های شهرداری تهران با پنجه بکس چهره دستفروشان را خونین کردند. هزاران کودک خیابانی، زن به خاک افتاده و به لجن کشیده شده خیابانی، هزاران دوره گرد، ولگرد بی خانمان از حق انسان ماندن محروم بودند اما از ثروت و قدرت غارتگران که هر روز آزمندتر و درنده تر می شوند چیزی کم نشد.
زمستان دیگری را پشت سر می گذاریم و بار دیگر سبزه و شکوفه های بهاری بوی خوش سرزندگی و امید را یادآورمان می شوند، دلهامان اما چنان که شاید و باید شاد نیست. حتی غنچه های امید به روزهای نو در دلهایمان پژمرده اند.
سال گذشته نیز مثل سالهای پیش از آن، خانه و کاشانه مان، ایرانمان زندان آزادی و آزادگی بود.
"باغهای آرزو بی برگ
آسمان اشک ها پربار
گرمرو آزادگان در بند
روسپی نامردمان در کار
این شعر سیاوش زبان حال سالهای گذشته و سال گذشته ی مان بود. پس بگذار در آغاز سال نو به جای قطار کردن واژه های دل خوش کنک و گزاره هایی که طعم تلخ شعارهای کاذب دارند به خود و به تو یادآور شوم که در سالی که گذشت،
-سفره میلیونها خانواده ایرانی بی رنگ و رمق بود
-بسیجی های شهرداری تهران و شهرهای بزرگ با پنجه بکس چهره دستفروشانی که برای سیر کردن شکم فرزندان، خواهران و برادران خود، در مسیر مردم بساط پهن کرده بودند، خونین کردند.
-هزاران هزار کودک خیابانی، زن به خاک افتاده و به لجن کشیده شده خیابانی، هزاران هزار دوره گرد، ولگرد، بی خانمان و بی چاره همچنان از حق انسان ماندن محروم بودند.
-اکثریت مردم، و اکثریت عظیم کارگران و معلمان ندارتر شدند...
اما از ثروت و قدرت غارتگران، همان اقلیتی که ثروت، منزلت و آزادی اکثریت عظیم مردم را بلعیده و هر روز آزمندتر و درنده تر می شوند، چیزی کم نشد.
دروغ، تزویر و زروزور همچنان میداندار بود.
و من و تو نیز هرچند در عمق وجودمان آرزوی رهایی از این فضای مسموم داشتیم، و هرجا هم ک توانستیم آن را ابراز کردیم، اما انگارهرگز از عمق وجودمان باور نکردیم می شود از چنگال این همه سیه بختی گریخت و سرنوشتی دیگر را رقم زد. حتی به دروغ هم دیگر عادت کردیم!
راستش به گمان من دیگر به آسانی باورمان نمی شود که این جا خانه و کاشانه ی خودمان است، که می توانیم دست ستمگری که خانه را صاحب شده و جان و مال و ناموس صاحب خانه را از آن خود می داند، پس زنیم.
همه چیزمان به نوعی به ابتذال کشیده شده. پس بگذار در آستانه سال نو، به جای دروغهای همیشگی برای خودم و تو آرزوی دگرگون شدن کنم. چرا که روزهای نو بدون به دور انداختن جامه دورویی و دروغ، به جای وداع با خودخواهی های محض و شوریدن علیه همه آنچه که ایران را به سوی تباهی می کشاند ممکن نیست.
برای تو و خودم آرزوی دگرگون شدن دارم. آن قدر دگرگون شویم که دیگر به آسانی از کنار بساط محقر دستفروشان، و چهره غمزده کودکان و زنان خیابانی بی اعتنا نگذریم! آن روز شاید سرآغاز نوروزهایمان باشد. به امید آن نوروز
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر