الاهه بقراط
(سخنرانی در دهمین کنگره حزب مشروطه ایران (لیبرال
دمکرات)/ هامبورگ/ آلمان/ ۳۰ و
۳۱ اوت ۲۰۱۴)
راه پیشگیری از فجایع بیشتر و غلبه بر گسست همه جانبه،
همانا یک همبستگی ملّی فراگیر و یک همگرایی پایدار براساس به رسمیت شناختن حقوق متقابل یکدیگر و احترام به
اختلافهاست، از طرفداران دو نظام مشروطه و جمهوری، از راست و چپ، تا اقوام
گوناگون و پیروان مذاهب مختلف و بیدینان. آنهایی که به پشتیبانی کشورهای خارجی یا
نیروهایی از داخل نظام مذهبی امید بستهاند، فقط به «کسب قدرت» میاندیشند. مهم
اما نگاه داشتن قدرت است که تنها از دو طریق امکان دارد: یکی نیروی سرکوب، و دیگری
نیروی مردم!
با
سپاس از حزب مشروطه ایران (لیبرال
دمکرات) برای این دعوت به عنوان سخنرانِ مهمان، در دهمین کنگرهی این حزب که
مصادف با بیستمین سالگرد تأسیس حزب مشروطه نیز هست.
مایلم آنچه را با شما در میان میگذارم، با یاد داریوش
همایون آغاز کنم که نظریهپردازِ مهمی در سر و سامان دادن و تشکلِ اندیشهی راستِ
دمکرات بود و هم چنان هست و من همیشه آرزو داشته و دارم که کاش چپ دمکراتِ ایران
نیز چنین توان و نظریهپردازی را میداشت. فکر میکنم، در آن صورت، جامعهی سیاسی
ایران از تعادل و توازنی برخوردار میبود که امروز، هنوز، از آن بیبهره است.
معمولا احزاب و سیاستمداران رابطهی خوبی با روزنامهنگاران
و ژورنالیستها ندارند. با یکدیگر هم رابطهی خوبی ندارند. اگرچه گاه بین برخیشان
داد و ستدهایی هم جریان دارد! اما در شرایطی که استبداد بر کشوری حاکم است، حقوقِ
زیر پا نهاده شدهی چه روزنامهنگاران و چه احزاب، از یک سو، و حقوق مردمی که همهی
اینها، ادعای دفاع از آن را دارند، از سوی دیگر، سبب میشود تا با وجود همهی
اختلافات و گوناگونی در اندیشه و برنامه و شیوهی کار، با یکدیگر هماندیشی،
هماهنگی، همگرایی و در بهترین حالت، همکاری داشته باشند.
من به نسلی تعلق دارم که رویدادهای بسیاری را تجربه کرده
است: دو رژیم، استبداد سنتی، دیکتاتوری دهشتناک مذهبی، جنگ، جنگ سرد، پایان جنگ
سرد و فروپاشی بلوک شرق، سقوط دیکتاتوریها و افزایش دمکراسیها، همزمان رشد
بنیادگرایی اسلامی و گسترش تروریسم مذهبی، و مهمتر از همه، به چشم دیدن روند
انقلاب ارتباطات از خطوط و ایستگاههای ابتدایی تلفن و تلگراف و رادیو و تلویزیون
به اینترنت و اسمارت فون، که هیچ معنایی ندارد جز افزایش انفجاری قدرت رسانههای
فردی و همگانی.
ایران یکی از کشورهایی است که هم از این مواهب برخوردار
شده و هم از پیامدهای آن مصون نمانده است. به عنوان موهبت، همه اینها را در خود
جذب کرده، و به مثابه پیامد، بدون آنکه توانسته باشد از توان و ابتکار جامعه
برای هضم و پرورش آن استفادهی مطلوب کند. این ناتوانی یک دلیل مهم دارد: سلطهی
بلامنازع یک رژیم مذهبی- سپاهی-بسیجی، مافیایی، تنگنظر، انحصارطلب، واپسمانده،
سودجو، سلطهجو، بلندپرواز، دشمنساز، مرگپرست، و ایرانستیز بر همه عرصههای
سیاسی، اقتصادی و فرهنگی کشور.
ترفندهای چند سال گذشتهی رژیم برای اینکه با سوءاستفاده
از احساسات میهندوستانه ایرانیان، یک ناسیونالیسم مذهبی را نیز به اندیشهی
راهنمای خود سنجاق کند، تا کنون بیفایده مانده است. در حالی که تکیهی زمامداران
نظام بر مذهب شیعهی جعفری اثنی عشری، نه تنها از یک سو سبب گسست در میان مردم خود
ایران و هم چنین تقویت ناسیونالیسم افراطی در بخشی از جامعه شده است، بلکه
پیامدهای آن را که با دخالت آشکار سیاسی و نظامی در منطقه همراه بوده و هست،
سالهاست به صورت افزایش گروههای تروریستی مورد پشتیبانی قدرتهای بزرگ و رژیمهای
مختلف منطقه، از جمله خود جمهوری اسلامی، میبینیم.
از آن سو، در میان آن گروهی از ایرانیان که نگران از
آیندهی نامعلوم، خواهان گذار از شرایط نابسامان و خطرناک کنونی هستند و به اشکال
گوناگون، تلاش برای برپایی یک نظام مبتنی بر اصول دمکراسی و حقوق بشر را وظیفهی
خود اعلام کردهاند، از چپ تا راست، از جمهوریخواه تا مشروطهطلب، هنوز آن
هماهنگی و همگرایی لازم، حتا در بین خودیهایشان دیده نمیشود. سرنوشت کشورهای
منطقه که با جنگ و ترور و درگیریهای فزایندهی قومی و مذهبی درآمیخته، در کنار
سوءاستفادهی حکومتهای استبدادی و فاسد منطقه و هم چنین قدرتهای بزرگ سیاسی و
اقتصادی، در تجهیز نظامی همهی طرفین، هشیاری بیشتری از ایرانیان میطلبد. به نظر
من، هیچ راهی بدون یک اندیشهی راهنمای مشخص نمیتواند به طور مطلوب به مقصد برسد.
نخستین اصل چنین اندیشهای این است که ما ایرانیان در شرایط کنونی که سرنوشت کشور
به دست رژیم مذهبی حاکم رقم میخورد، خود را دشمن و یا حتا رقیب یکدیگر نبینیم و
بدانیم با انکار یکدیگر هرگز به انکار استبداد نخواهیم رسید بلکه خود، به این یا
آن شکل، به حاملان آن تبدیل خواهیم شد. برای عبور از این شرایط و بازسازی ایرانِ
آینده، کشور به بیشترین نیروهایش و در بهترین حالت، به همه نیاز دارد. از طرفداران
دو نظام جمهوری و مشروطه تا نحلههای سیاسی راست و چپ، از مردمان اقوام گوناگون تا
پیروان مذاهب مختلف و همه ایرانیانی که هیچ اعتقادات دینی ندارند. همانگونه که در
این تنوع سیاسی و مذهبی و قومی دیده میشود، اصرار بر هر یک از اینان، فقط به
تفرقهی مزمنی دامن میزند که تا کنون مورد سوءاستفاده نظام مذهبی حاکم بر کشور
قرار گرفته است. تنها یک رشته وجود دارد که میتواند همهی این حلقههای پراکنده
را به یکدیگر پیوند دهد: اعتقاد به یک نظام مبتنی بر اصول دموکراسی و حقوق بشر.
همان گونه که دیده میشود، چه در «دموکراسی» و چه در «حقوق بشر» اصل نه صرفا بر
قدرت و منافع، بلکه بر «حقوق» است: بر حقوق فردی، حقوق اجتماعی، حقوق ملّی، حقوق
منطقهای و حقوق بینالملل!
ناآگاه نگاه داشتن نسلهای جوان ایران به ویژه از تاریخ
معاصر کشور، تحریف سازمانیافته و هدفمند جنبش و انقلاب مشروطه و حتا رویدادهای
انقلاب ۵۷،
وظیفه مهمی را در بازآموزی جامعه در برابر احزاب و گروههای سیاسی قرار میدهد. کم
نیستند افرادی حتا از میان فعالان سیاسی و به اصطلاح روشنفکران که گمان میکنند
مثلا حزب مشروطه ایران به دنبال احیای «قانون اساسی مشروطه» است! قانونی که اگرچه
برای یک سدهی پیش در محدود کردن قدرت سلطنت و روحانیت، مترقی به شمار میرفت، اما
در همان زمان قاجار با تصویب «متمم قانون اساسی» از محتوا تهی شد و سپس با رشد
جامعهی ایران دیگر به کار پاسخگویی نیازهای سیاسی و اجتماعی کشور نمیآمد.
ایران نخستین کشوری بود که با جنبش مشروطه، نبرد دشوار و
خونبار بین سنت و مدرنیته را در آغاز قرن بیستم تجربه کرد. اینک سالهاست این نبرد،
کشورهای منطقه و مسلماننشین را در بر گرفته و این در حالیست که اگر تقابل سنت و
مدرنیته در کشورهای غربی، هیچ تجربهای پیش رو نداشت، ما خوشبختانه از تجربهی ملل
دیگر و از تجربهی غمانگیز سی و پنج سالهی خودمان در دوران جمهوری اسلامی
برخوردار هستیم. ما دیگر میدانیم نمیتوان با ایدئولوژیهای سیاسی و مذهبی بر
کشورها حکومت کرد و در نهایت جز فروپاشی نتیجهای گرفت. ما دیگر میدانیم، اگر
مردمان کشوری خود، خویشتن را سازماندهی نکنند و برای زندگی در صلح و امنیت و
دمکراسی تصمیم نگیرند، دیگران به صورت جنگ، مداخله، درگیریهای داخلی، ترور و
تروریسم، و انواع ترفندهای دیگر برای آنها تصمیم خواهند گرفت. اگر کشورهای عربی،
نظام مذهبی و جنبش ۸۸ ایران را در برابر
چشم داشته و دارند، ما نیز «بهار عربی» و شکل گرفتن حکومتهای متزلزلی را پیش چشم
داریم که به دلیل تفرقههای داخلی و ترفندهای خارجی، قادر به بهرهگیری از بنیهی
همهی مردمان خود نیستند. ما همه اینها را میدانیم و به چشم میبینیم و مسئولیت
ما بسی بیشتر خواهد بود اگر گمان کنیم، ایران تافتهی جدا بافته است، و از در
افتادن به چنین شرایطی مصون خواهد بود، آن هم در شرایطی که جمهوری اسلامی
بیش از هر دوران برای ایران، دشمن تولید کرده است. راه و چارهی پیشگیری از فجایع
مشابه و غلبه بر گسست همه جانبه و تاریخستیزی به نام «جمهوری اسلامی»، همانا یک
همبستگی ملّی فراگیر و یک همگرایی پایدار بر اساس به رسمیت شناختن حقوق متقابل
یکدیگر و احترام به اختلافهاست. هیچ گروهی از ایرانیان به تنهایی قادر به هیچ
تغییری در کشور نیست. آنهایی که امید به پشتیبانی کشورهای خارجی بستهاند، آنهایی
که به پشتیبانی جمهوری اسلامی و یا نیروهایی از داخل نظام مذهبی امید بستهاند،
گسست عمیق تاریخ معاصر را ترمیم نمیکنند، بلکه بر آن میافزایند و چرخهی
بازتولید استبداد و سرکوب را طولانی میکنند. اینان کسانی هستند که فقط به «کسب
قدرت» میاندیشند و گمان میکنند «قدرت» معجزه میکند. اتفاقا کسب قدرت شاید سادهترین
بخش مسئله باشد. مهم نگاه داشتن قدرت است که تنها از دو طریق امکان دارد: یکی
نیروی سرکوب، و دیگری نیروی مردم! با طریق نخست که موقتی و ناپایدار است به اندازه
کافی آشنا هستیم. برای داشتن نیروی مردم اما، باید حقوق آنها را به طور پایدار
تأمین و تضمین کرد و این نه امری مربوط به آینده است. تنظیم مناسبات حقوقی، پیش از
کسب قدرت و از خود ما آغاز میشود، از مناسبات ما با دیگران، نه از انکار و حذف
همدیگر، و نه از شعار و وعده و وعید، بلکه از برنامههای عملی که به مردم
ارائه میشود.
به نظر من فرا رویاندن مباحث و گفتمان سیاسی در جامعهی
ایران از مفاهیمی مانند «قدرت» و «اقتدار» و «منافع» به عرصهی «حقوق»، درکی نوین
را در رفتار و گفتار سیاسی مدعیان سیاست و آیندهی ایران ارائه میدهد. این درک،
هر آلترناتیو سیاسی را نه بر اساس توان و ارادهی آن جهت کسب قدرت، بلکه همچنین
بر مبنای سیاستی که برای تأمین و تضمین حقوق فرد و جامعه ارائه میدهد، ارزیابی میکند.
این درک، یک گام تاریخی پیشتر از انقلاب مشروطه و دهها گام پیشروتر از
انقلاب ۵۷
است که در آن، تنها آلترناتیو سیاسی موجود بر گُردهی «همه با هم» سوار شد تا همه
را با هم از دم تیغ بگذراند.
گفتمان حقوقی است که میتواند مناسبات «قدرت» و «منافع»
را در فضای همزیستی و صلحآمیز نه تنها در یک گروه و در یک جامعه، بلکه بین گروهها
و بین جوامع تنظیم کند. از همین رو فکر میکنم در شرایط کنونی نیز گروههای مختلف
ایرانی که مدعی دمکراسی و حقوق بشر هستند، آنهایی که مدعی مشارکت در تلاش برای
عبور از شرایط کنونی و فراخوان برای ترمیم خرابیها و ساختن ایران آینده هستند،
باید این گفتمان حقوقی را از خود، از ساختار تشکیلاتی خود تا مناسبات خود با گروههای
دیگر آغاز کنند. تنظیم مناسبات حقوقی مبتنی بر آزادی و عدالت، چه درون تشکیلات
حزبی و چه در جامعه، ترس و هراس افراد و گروهها را از یکدیگر از میان میبرد،
فرصتطلبی را منکوب میکند، و اعتماد از دست رفته را باز میآفریند.
این درک حقوقی، قدرت و قدرتمندان را حامل مسئولیت و
پاسخگویی معرفی میکند. هر که «بالاتر» و قدرتمندتر، بار مسئولیت و پاسخگوییاش
بیشتر. حال آنکه به ویژه در شرایط کنونی ایران، قدرت یعنی برخورداری از ثروت و مکنت
و شهرت و جاه و مقام، بدون هرگونه مسئولیت و پاسخگویی! از همین رو بسیاری تمام
تلاششان این است که از هر راهی که شده از دامان قدرت آویزان شوند تا بدون آنکه
فعالیتی کنند، به نان و نوایی برسند و به کسی هم پاسخگو نباشند.
اگر قدرت چیزی جز پذیرش مسئولیت بیشتر و پاسخگویی در
برابر مخاطبان نباشد، دیگر وحشت «پایین» از «بالا» چه در گروهها و احزاب و چه در
جامعه معنایی ندارد. لازم نیست اعضای یک حزب از رهبران دورهای آن خُرده بُرده
داشته باشند، لازم نیست طرفداران جمهوری و پادشاهی، راست و چپ، مذهبی و غیرمذهبی و
بیدین، اقوام مختلف و پیروان ادیان گوناگون از یکدیگر وحشتی داشته باشند، هنگامی
که مناسبات آنها را ضوابط حقوقیای تعیین میکند که ضامن رعایت اصول دمکراسی و
حقوق بشر بین آنهاست. درک این حقیقت اما مستلزم آن است که همه اینان از انکار
یکدیگر و از دشمن یا رقیب پنداشتن همدیگر دست بردارند. ما در شرایط ناآگاهی و
نادانی سال ۵۷
نیستیم. اگر کشورهای عربی و مردم ترکیه میتوانند از تجربه سیاه ما درس بیاموزند و
با هشیاری در برابر اسلامگرایی و هم چنین هر گرایش دیگری که ممکن است آنها را به
چاهی مشابه دراندازد، چرا ما خود از تجربهی خویشتن نیاموزیم؟! ما میتوانیم با
تکیه بر گفتمان حقوقی، حقوق مدرن، حرفی فراتر از جنبش مشروطه بزنیم، و دهها گام
فراتر از انقلاب ۵۷
برداریم و پیروزی کینهتوزانهی مشروعه بر مشروطه را به پیروزی قطعی آرمانهای
مشروطه تبدیل کنیم.
جمهوری اسلامی را نیروی سرکوب، پول بادآورده، تطمیع،
باج، عدهای سرسپرده و فرصتطلب، و ترس بخشی از جامعه و توهم بخشی دیگر که همهی
اینها به یک بیتفاوتی گسترده دامن زده، بر سر کار نگاه داشته است. ما اما فقط
دگراندیشان حکومت نیستیم، بلکه دگراندیش یکدیگر نیز هستیم. هر گاه ما به عنوان مدافعان
یکی از دو نظام جمهوری یا پادشاهی، به عنوان راست یا چپ، به عنوان مذهبی یا
غیرمذهبی، و عضو و پیرو این قوم و آن دین توانستیم دریابیم که ایران، یعنی همهی
ما، و هیچ کدام از ما نمیتوانیم دیگری را به دلیل اینکه «دیگری» است، انکار و
حذف کنیم، آنگاه میتوانیم امیدوارم باشیم که با دستیابی به یک نظام حقوقی، چرخه
استبداد در ایران دست کم در این دوره از تاریخ خود، بسته خواهد شد. تنها در این
صورت است که میتوان کشور را در یک وضعیت ثبات و امنیت و همزیستی و آزادی پایدار و
رفاه نسبی نگاه داشت و از این راه به صلح منطقه و جهان نیز یاری رساند. اگر گروهها
و احزاب سیاسی ایران این مسئولیت خطیر را هنوز درک نکرده باشند، از صد سال تلاش و
مبارزه برای «آزادی و تجدد» که امروز به فجیعترین شکل ممکن در منطقه نیز جریان
دارد، چیزی نیاموختهاند.
حرف و درک و آموخته و تجربهی من به عنوان یک انسان، یک
زن، یک خاورمیانهای، یک ایرانی، چیزی نیست جز اینکه باید از تفرقه به تشکل، از
فرد و کیش شخصیت به برنامه و هدف، از پراکندگی به همبستگی، و از واگرایی مُزمن و
مرگبار به همگرایی بالنده و پایدار فرا رویید.
با سپاس از حوصلهی شما.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر