مریم فقیه ایمانی
قرۀ العینی دیگر!
کیهان لندن
مریم فقیه ایمانی فرزند آیتالله فقیه ایمانی یکی از آیتاللههای برجسته ایران است. او که در اصفهان بزرگ شده راهی به جز دنبالهروی از پدر و زندگی متفاوتی در پیش گرفت.
مریم تابستانهای خود را در اصفهان و با بازی کردن با فرزندان آیتاللههای برجسته سپری میکرد. فرزندان آیتالله خمینی
بنیانگذار جمهوری اسلامی از جمله همبازیهای او بودند. در طول سال تحصیلی نیز وی به یک نهاد مذهبی میرفت٬ جایی که به دانشآموزان نفرت از یهودیان را آموزش میدادند. اسراییل از نقشه کتابهای درسی پاک شده بود و در هیچ کدام از دروس تاریخ آنها حرفی از هولوکاست نبود.
امروزه اما مریم بر خلاف آن آموزشها از ارزش تحمل میگوید و مردم منطقه را تشویق به گفت و گو و تفاهم میکند.مریم فقیه ایمانی این هفته سخنران یک گردهمایی بینالمللی در اسلو درباره صلح میان اسراییل و ایران بود. وبسایت شبکه خبری سی ان ان به همین مناسبت در یادداشتی نگاهی داشت به فراز و فرود زندگی آیتاللهزادهای که انتخابی متفاوت از زندگی خانوادگیاش داشته است.
«خاورمیانه سرزمین تفاوتها است» جملهای است که او در کنفرانس مدرسه کسب و کار که اخیرا در هاروارد برگزار شده بود بیان کرد.مریم کودکی با اراده و سرکش بود. زمانی که میخواست با پسرها همبازی شود و زمانی که میخواست روسری از سر بردارد بارها از سوی پدر و مادرش سرزنش میشد.
نزدیکی پدر مریم به آیتالله خمینی
پدر مریم نقش مهمی در انتشار پیامهای آیتالله خمینی در روزهای انقلاب داشت و امروز هم شخصیت پرنفوذی در ایران است.
پس از انقلاب همه کتابها درباره غرب ممنوع شد اما او کتابهای زیادی درباره تاریخ اروپا و آمریکا خوانده بود. کتابهایی که از کتابخانهای که پدرش برای مردم ساخته بود به صورت مخفیانه بر میداشت.
در لابلای این کتابها بود که مریم حقیقت تازهای را یافت، پنجره تازهای از تفکر که زندگی او را به صورت بنیادین تغییر داد.
هنوز ۱۶ سالش نشده بود که تردید در وجودش ریشه دواند٬ تردید درباره همه چیز. شروع کرد به سوال کردن درباره مذهب و حکومت. سوالاتی که باعث آزردگی پدرش میشد و پدرش فکر میکرد که دخترش شستشوی مغزی شده است.
برخلاف چهار خواهر دیگرش٬ مریم علاقه داشت که به دانشگاه برود. موضوعی که برای پدرش قابل قبول نبود. پدرش میگفت مریم میتواند پس از ازدواج و با اجازه همسرش به دانشگاه برود. سرانجام اما با وساطت محمد، برادر بزرگش، پدرش کوتاه آمد.
مریم در این باره میگوید: «پدر گفت این کار را امتحان میکند. از من امضا گرفت که میتوانم به دانشگاه بروم٬ اما اگر مرد مناسبی پیشنهاد ازدواج داد و پدرم اراده کند باید دانشگاه را رها و ازدواج کنم و هیچ بهانهای نیاورم.»
مریم کاغذ را امضا میکند و به دانشگاه میرود. خواستگارهایی هم بودند که مریم به کمک مادرش همیشه دلایلی برای رد کردن آنها داشت.
مریم برای رفتن به دانشگاه مورد تمسخر قرار گرفت
مریم بهترین دانشجوی دانشکده مدیریت و برنامهریزی بود. از سوی دانشجویان پسر اما مورد تمسخر قرار میگرفت. آنها به او میگفتند که باید زنِ خانه باشد.
پدرش هم نگران بود و میگفت به این ترتیب هیچ مردی حاضر نیست او را به همسری قبول کند. با وجود اینکه مریم به دلیل ضعف بینایی٬ مدام سردرد داشت ولی پدرش اجازه نمیداد از عینک استفاده کند چرا که معتقد بود عینک از جذابیت چهره دخترش کم میکند.
سرانجام مریم به عنوان دانشجوی نمونه از دانشگاه اصفهان فارغالتحصیل شد. اما پدرش اجازه کار کردن به او نداد و او دوباره خانهنشین شد.
مریم اما بیقرار و ناآرام بود. زمانی که پدرش خواب بود به صورت مخفیانه از خانه بیرون میرفت و در کلاسهای زیرزمینی انگلیسی٬ موسیقی٬ نقاشی و تئاتر شرکت میکرد. هزینه کلاسها را با ترجمه مقالات به انگلیسی برای هم دانشگاهیاناش و نوشتن مقالاتی درباره مسائل اجتماعی برای مجلات و روزنامهها با نام مستعار تامین میکرد.
او میدانست که در ایران ماندگار نخواهد بود چرا که نمیتوانست اعتقادات آزادیخواهانه و باورهای سکولار خود را پنهان کند. دوستانش کمک کردند و پول جمع کردند تا مریم هزینه دیدار یکی از خواهرهایش را که در مالزی زندگی میکرد تأمین کند. در دانشگاهی درخواست پذیرش داد و پذیرفته شد. اما برای درخواست ویزا به اجازه پدر نیاز بود. پدرش نپذیرفت. باز دست به دامان برادرش شد و به او گفت: «من دو راه بیشتر ندارم٬ یا باید بروم و یا خودکشی کنم.»
سرانجام باز با وساطت برادر، پدرش با بی میلی قبول کرد اما هیچ حمایتی از او به عمل نیاورد. تنها به او یک چک داد که به اندازه بلیط برگشت به ایران بود.
زندگی در مالزی سخت بود به ویژه برای او که از وقتی به دنیا آمده بود همه چیز برایش مهیا بود. اما درباره آن دوران میگوید: «بالاخره احساس کردم زندهام.»
مریم پس از دریافت مدرک کارشناسی ارشد در دانشگاه کوالالامپور٬ به تحقیق در نروژ٬ فنلاند و پرتغال میپردازد و در شهر برلین واحدهای دیپلماسی فرهنگی را میگذراند.
تلاش برای تفاهم بین جوانان ایرانی و اسراییلی
مریم فقیه ایمانی بنیانگذار مرکز دیپلماسی و توسعه فرهنگی در اسلو است که به ترویج دموکراسی و تحمل میپردازد و همچنین برنامههای کارآفرینی برای زنان و جوانان خاورمیانه ارائه میدهد.
یکی از برنامههای اصلی مریم گفتگوی دوستی بین ایران واسراییل است که جوانان دو کشور را وارد گفت و گوهای فرهنگی میکند و دیدارهای آنها را در غرب تدارک میبیند.
به گفته مریم «شباهتهای زیادی بین فرهنگ ایرانیان و یهودیان وجود دارد و با همکاری میتوان به جای نگاه کردن به سیاهچالههای گذشته٬ یک آینده ساخت.»
مریم میگوید با اینکه پدرش نمیتواند از انتخابهای او دفاع کند اما ته قلباش او را دوست دارد. هنوز با هم حرف میزنند اما مکالماتشان محدود است. پدرش هنوز از او میخواهد به ایران بازگردد و ازدواج کند. مریم اما هنوز چکی را که پدرش زمان رفتن به مالزی به او داد نقد نکرده است. میگوید هرگز آن را نقد نمیکند بلکه به عنوان یادآوری این نکته که از کجا و از چه راه درازی آمده آن را نگه خواهد داشت.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر