ما ایرانیها
ناصر شاهین پر
بار اخلاقی و فکری ما ایرانیان، همان آموزه عهد آغاز کشاورزی است همه چیز در نظر ما یا اهورائی است و یا اهریمنی. فاصله ی بین اهورا واهریمن که می تواند کهکشانها باشد، برای ما ایرانیان خالی و برهوت است. ما پدیده ها را یا سیاه می بینیم و یا سفید. وقتی پدیده ای را سفید دیدیم، دیگر چشم هایمان رو به رنگ های دیگر به کلی کور می شود. عجبا که همان سیاه و سفید هم گاهی جا عوض می کنند.
روزی دسته جمعی به خیابانها می ریزیم و فریاد مرگ بر شاه و زنده باد خمینی سر می دهیم یعنی سفیدی مطلق را در خمینی دیده ایم. بعد می فهمیم غلط دیده ایم. و از آن غلط دیدن و غلط انقلاب کردن پشیمان و شرمنده می شویم که حضور خود را در انقلاب انکار می کنیم. امروزه، همه مردم می گویند که در انقلاب شرکت نداشته اند. و معلوم نیست آن جمعیت های میلیونی در تمام شهرهای بزرگ ایران از کدام ستاره آمده بودند.
روزی دسته جمعی به خیابانها می ریزیم و فریاد مرگ بر شاه و زنده باد خمینی سر می دهیم یعنی سفیدی مطلق را در خمینی دیده ایم. بعد می فهمیم غلط دیده ایم. و از آن غلط دیدن و غلط انقلاب کردن پشیمان و شرمنده می شویم که حضور خود را در انقلاب انکار می کنیم. امروزه، همه مردم می گویند که در انقلاب شرکت نداشته اند. و معلوم نیست آن جمعیت های میلیونی در تمام شهرهای بزرگ ایران از کدام ستاره آمده بودند.
حالا جای سفید مطلق عوض شده، به سختی دریغ گذشته را می خوریم و کاری هم از دستمان بر نمی آید. با تمام وجود با حکومت آخوندی مخالفیم. در سی و هشت سال گذشته پیوسته گفته ایم «نابود باید گردد» ولی برای نابودی آنها هرگز هیچ برنامه ای نداشته ایم هیچ حالت دومی [الترناتیو] را ارائه نداده ایم. خودمان که کاری نمی توانیم بکنیم. منتظریم یک رهبریم که از گوشه ای سر دربیاورد. که زیاد بیراه نیست. اینهم از تبار اخلاقی سرچشمه گرفته است. در طول تاریخ هم نشان داده ایم.
حالا با جمهوری اسلامی مخالفیم. اما نمی دانیم جز مخالفت در کلیّت و انکار کلی او چه باید بکنیم. وقتی می خواهیم به خود افتخار کنیم شرح کشاف می دهیم که ما مردمی بوده ایم که اقوام مختلف به ما حمله کرده اند ما را تصرف کرده اند ولی از نظر فرهنگی ما بر آنها پیروز شده ایم واقوام غالب در تمدن ما مستحیل شده اند. البته من این ادعا را به آن سفت و سختی که شما می گوئید باور ندارم. ولی اجازه دارم از شما بپرسم که حالا چرا ساکت نشسته اید. چرا کاری نمی کنید که فرهنگتان بر قوم غالب غلبه کند و او در بزرگی شما حل شود؟
صورت مسئله این است که مشتی آخوند مدار مملکت را با کمک خود ما به دست گرفته اند و قصد دارند اسلام ناب محمدی را در کشور پیاده کنند. یعنی تمدن دیرپای ایران وایرانی را به توحش یکهزار و چهارصد سال پیش صحرای عربستان ببرند.
اولین لازمه ی مبارزه با این طرزفکر چه می توانست باشد؟ غیر از اینکه آنچه را او می خواهد ما نخواهیم و آنچه را که ما را به دنیای مدرن رهنمون می کرد ادامه دهیم. که سینما یکی از آن چیزها بود که او نمی خواست. با سینماسوزی هم کارش را شروع کرد. آنها هرچیزی را که تعلق به جهان مدرن دارد نمی خواهند. و بزرگترین مبارزه ما با این گروه مبارزه ای فرهنگی بود. یعنی پایداری فرهنگی. حال ببینیم چه کردیم. که من در این مختصر مردم را به توده ها و روشن فکران تقسیم می کنم و عملکرد هر دو گروه را به عرضتان می رسانم.
حکومت آخوندی دفاتر شرم آور صیغه در شهرها و محلات افتتاح کرد و مردان ایرانی از این دفاتر استقبال کردند. حکومت آخوندی حضور زنان را دراستادیوم های ورزشی ممنوع کرد اما مردها جای خالی آنها را پر کردند. که اگر به اعتراض فقط چند ماه به استادیوم ها نمی رفتند، حکومتیان مجبور میشدند که دستورشان را پس بگیرند. در مجموع حکومتیان یک نظام آپارتاید علیه زنان جامعه برقرارکردند و مردان جامعه با اوهمکاری کردند.
حکومتیان چند همسری را جایز شمردند و بسیاری از مردان مخفی و آشکار از آنان پیروی کردند. این از خود بی خبری و انحطاف فکری و اخلاقی کارش به جایی کشید که بچه هایشان را قلم دوش کردند و به تماشای اعدام یک انسان دیگر رفتند. این از بخش عظیمی از توده ی مردم با دهها مثال دیگر که ناگفته میماند. حال پرسش من این است که روشنفکران و هنرمندان داخل کشور باید دست از هر فعالیتی بکشند و بنشینند و صبر پیش گیرند و منتظر آن نجات دهنده ای باشد که دستی از آستین بیرون کند و یا حداقل تا میتوانند به کار خودشان ادامه دهند. یا سانسورهای دولتی را تحمل کنند و یا آن را دور بزنند و یا موضوعاتی یابند که برخورد کمتری با سانسور حکومتی داشته باشد و نگذارند که این چراغ خاموش شود. وقوم غالب به کلی بر تمامی شئون ما غلبه کند. کیا رستمی سانسورها را دور زد و کارکرد و کار کرد. و بالاخره به سینمایی رسید که مورد احترام سینماگران جهان و روشنفکران جهان واقع شد. در مقابل روشنفکران خارج نشین چه کردند. تابلو در دست جلو سینماها ایستادند ومردم را از دیدن فیلم یک هم وطن منع کردند. با این انگ که با کمک جمهوری اسلامی ساخته شده است. بسیار خوب جناب روشنفکر آنهائی که سینما آتش می زدند امروز حتا به سینما کمک می کنند. این همان غلبه ی فرهنگی است که در طول تاریخ ادعایش را داریم و به آن افتخار می کنیم. حال جمع شماها که در گذشته همه ی امکانات در اختیارتان بود ساعات پخش تلویزیون ملی ایران. بودجه های هنگفت تلویزیون ملی ایران، و انواع سریال ها را می ساختید و نمایش می دادید. و اگر احیاناً یکی از شما جایزه ای هم دریافت میکرد. همه گونه مورد تائید و تشویق هم قرار می گرفتید. حتا تشویق های شهبانو فرح. شما دراین سی وهشت سال چه کردید؟ جز تکرار و تکرار همان هنرهای گذشته و ماشاءالله به استقبال همان توده هائی که بقیه اشان در ایران را وصف کردم. کار به جایی رسیده بود که نام ایرانی های مهاجر را میشد گذاشت «صمدیان».
واقعیت این است که شاعر، نویسنده، سینماگر، تئاتری، موسیقی دان و نقاش هیچ کس نتوانست خارج از وطن کاری بکند. هنرمند ماهی حوض وطن است. بیرون از آن حوض بمیرد. اما من ندیده ام که مرده به زندگان درحال پیشرفت حسادت کند. چشم هایش را به روی خوب و بد ببندد و بگوید بعد از من که درخارج از کشورم وکاری ازم ساخته نیست.
کس دیگری نباید باشد و نیست. شما با انکار نسل بعد از خود، می خواستید که همه دستاوردهای هنری و ادبی در ایران به صفر برسد تا شما هم چنان شهره ی آفاق باقی بمانید. این برخلاف طبیعت یک جامعه بود.
امروز سینمای ایران از دولت کسانی که هم از سوی شما انکار شدند و هم از سوی مقامات و تلویزیون جمهوری آخوندی سخت متحول شده سینمای فردینی و چند فیلم ابتدایی روشنفکری! جایش را به فیلم هائی داده که جایزه های اولی فستیوان «کان» و اسکار را دریافت می کنند. من آنقدر سرخوردگی های ملی ام زیاد است که چندان به دنبال افتخار نمی گردم. و یا این اندک افتخار مرا قانع نمی کند. ولی مردم دنیا دو تصویر دربرابر چشم دارند. دیکتاتوری مذهبی و یاوه گوئی های آخوندها. عکس ها و فیلم هایی از تشریفات مذهبی این جماعت که تصویر ایران را تا حد قبایل آمازون به عقب بر می گرداند به اضافه تروریسم تصویر دومی که از ایران و ایرانی دارند و برایشان بسیار احترام برانگیز است تصویر کسانی چون کیا رستمی، بهمن قبادی و فرهادی، جعفرپناهی و مخمل باف. این ها به دنیا نشان دادند که مردم ایران وفرهنگ وتمدن جاری در ایران چیزی است کاملا جدا از چهره ی کثیف وعقب مانده ی حکومتیان. اما شما روشنفکران خارج نشین با این اشخاص چه کردید؟.
تا آنجا که من شاهدم، هر کدام آنها را با چوبی راندید. مخمل باف حزب اللهی بود پس به درد نمی خورد. انکار تحول، انکار بیرون آمدن از آن قطب های سفید و سیاه که در آغاز به آن اشاره کردم. درباره کیا رستمی هم گفتید- هنرمندی که از سیاست حرف نزند به درد نمی خورد.- غافل از اینکه در طوفان بلا اوج هنر آدمی «ماندن» است درباره ی او بی رحمانه قضاوت کردید که سانسور را دورمیزند. هیچ توجه نکردید که در زمان خودتان هم سانسور وجودداشت و شما همگی کارتان دور زدن سانسور بود. با این تفاوت که دست آورد شما در مقابل کیا رستمی، به پشیزی نمی ارزید. باز او در جهان سینما کاری کرد که از شما ساخته نبود. پس چه بهتر که کسی حاصل کار او را نبیند. تحریمش کردند.
قبادی هم که از دردهای انسانی حرف زد از کارش استقبالی نکردند به راستی چند نفر از شما که امروزه صدها وصله به جامه فرهادی می دوزید فیلم «وقت مستی اسبها» را دیدید. برایتان ماند. جعفر پناهی که به زندان افتاد، چون خواسته بود صد درصد به سیاست بپردازد. باری او به سیاست پرداخت و همه ی فرصت های خود را سوزاند و از تقلایش سینمای جهانگیری هم به وجود نیامد.
حالا دیگر لازم نیست که من به این نکته اشاره کنم که اصغر فرهادی. سینمای نوباوه وابتدایی ایران را پشت سر گذاشت و سینماگران رژیم گذشته، در تحول سینمای ایران نقشی ندارند. اما این نکته را یادآور شوم که در گذشته کار صنعت سینما به نسبت آسان تر بود. برای توده های محروم جامعه جاذبه های گوناگونی داشت.
مثل چاک سینه ی این خانم و لنگ و پاچه آن خانم و رقص و آواز در کافه ها واین قبیل جاذبه ها سینماگر امروز حتا نمی تواند در داخل خانه رابطه ی واقعی بین زن و شوهر را نشان دهد. باری سینماگر امروز کارش برای جذب مردم بسیار سخت تر است. می خواهم بگویم سینمای فردین و فروزان [بی آنکه آنها را رد کنم] پایه های سینمای امروزی را نریختند.
سینمای امروزی مدیون تلاش های بهرام بیضائی و پس از او شاید چند تن دیگر باشد حالا وقت آن رسیده که جمله ی اول مقاله را برایتان بیشتر باز کنم.
عده ای از ایرانیان که هیچ راه حلی برای ایران نمی شناسند ولی می خواهند از دکان سیاست نان بخورند و نام ذخیره کنند، با این اعتقاد راسخ که آقای ترامپ، حکومت آخوندی جمهوری اسلامی را برخواهد چید، سفت و سخت به طرفداری ایشان برخاسته اند. البته من نمی دانم اینان چگونه سیاستمداری هستند. این دستگاه های انتشاراتی و یا افراد و احزاب کجا دیده اند که یک کشورخارجی، وقت و نیروی خود را صرف کند و یک حکومت دیکتاتوری را در کشوری برچیند و به جایش دمکراسی برقرار کند. خواهش می کنم این گروه از هم وطنان یک مورد. فقط یک مورد مشابه چنین امری را نشان دهند. البته حالت معکوس آن به دفعات مشاهده شده مانند کودتای سی – آی- ای در اندونزی، شیلی و چندین کشور امریکای لاتین و از جمله ایران یک کشور خارجی در حالت طبیعی، ممکن است حکومتی را در یک کشور کوچک به زیر بکشد. ولی بدون تردید حکومت دست نشانده ی خود را بر سر کار خواهد گذاشت. نه یک دولت ملی و مستقل. مداخله ی نظامی ما هم در عراق، لیبی و سوریه دیده ایم.
تردیدی نیست که جمعی از ایرانیان نگران استقلال و یا دمکراسی نیستند، فقط می خواهند کسی برود و کس دیگری بیاید تا برای آنها فرصت هائی به چنگ آید. من نام این اشخاص را گذاشته ام«بادام مغزی» اما هم چنان با همان دیدگاه سیاه و سفید یا اهورائی و اهریمنی، چون ترامپ ممکن است به ایران حمله کند پس خوب است و از همه جهات باید از او دفاع کرد. چون همه اقداماتش درست است. آقای فرهادی شکرخورده که به تصمیم ترامپ در مورد راه ندادن ایرانی ها به امریکا اعتراض کرده.
شیخ برود شاه بیاید
شاه برود شیخ بیاید
شیخ برود شاه بیاید
البته روشنفکران امریکایی و اروپائی هم که به این تصمیم اعتراض کرده اند، شکر خورده اند این جاست که آقای فرهادی بد می شود. فیلمش هم خوب نیست و جایزه اسکار هم حقه بازی ئی بیش نبوده. این ها نمی خواهند ببینند که فیلم «فروشنده» چند ماه پیش از دستورالعمل آقای ترامپ چندین جایزه ی بین المللی را از آن خود کرده بود. از استرالیا تا اروپا که جایزه ی کان شناخته تر و پرسروصداترش بود اما کار به اینجا ختم نمی شود.
دوست فیس بوکی آتش دهان یخ می گذارد و اعلام می کند که به دلیل هم آوائی با جمهوری اسلامی، صفحه فیس بوک مرا می بندد. به این داستان سیاه وسفید و یا اهورا و اهریمن توجه کنید. چون ترامپ دشمن جمهوری اسلامی است پس اصغر فرهادی که به او اعتراض کرده دوستدار جمهوری اسلامی است. بنابراین شاهین پر هم که از بابت جایزه ی اصغر فرهادی خوشحالی کرده پس طرفدار جمهوری اسلامی است. ببینید چگونه این سیاه و سفید دیدن انسان را به «بادام مغزی» می کشاند.
یکی دیگر که نخواسته این مکررات را تکرار کند اعلام کرده «هنرمندی که به درد مردم نخورد فایده ای ندارد» من نمی دانم این قبیل دوستان فیلم فروشنده را دیده اند یا نه و اگر دیده اند چه فهمیده اند.
در بیست ثانیه ی آغاز فیلم خانه ای می بینی درحال فرو ریختن و ساکنین درحال فرار اگر فیلم را دیده ای نتوانستی دریابی که مصداقی از سرزمین تست؟
در این فیلم مردی هرزه و متجاوز حضور دارد.اصغر فرهادی می توانست این نقش را به مردی سی یا چهل ساله واگذارکند. ولی او یک پیر، یک پدر را انتخاب کرده متعلق به نسل گذشته که به تو تجاوز می کند. خودش را به موش مردگی میزند اما کسان و نزدیکان اورا تقدیس می کنند. اشکم بی اختیار جاری شد وقتی که دیدم نسل جوان آن پیر متجاوز هرزه را به دوش گرفته اند و از پله ها عبور می کنند.
اصغر فرهادی رسالت یک هنرمند متعهد ایرانی را در این فیلم به خوبی انجام داده است.
چشم هایت را ببند. به خاطر طرفداری ازناجی جدیدت، به او ناسزا بگو.
اما او از تو طرفداری خواهد کرد. او به دستورالعمل ترامپ اعتراض می کند زیرا این دستورالعمل شامل حاکمان جمهوری اسلامی نبود. فقط برای مردم ایران. یعنی قربانیان جمهوری جهل اسلامی بود.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر