۱۴۰۲ خرداد ۱۶, سه‌شنبه

Mazdak_Bamdadan2.jpg  پنجاه‌وهفتی، سرزنش یک گفتمان، یا دشنام به یک نسل؟ 

مزدک بامدادان

زمان برای خواندن: ۹ دقیقه

پنجاه‌وهفت کابوس تاریخی، فرهنگی و اجتماعی ما است، هر ایرانی که اندکی با تاریخ سرزمین خویش آشنا باشد، این کابوس را در بیداری و با چشمان باز می‌بیند و در آن چون تروما یا آسیب روانی می‌نگرد، در خودآگاه و ناخودآگاه خود بدان بازمی‌گردد و با آمیزه‌ای از ناتوانی، اندوه و افسوس، کارگزاران آن انقلاب را می‌نکوهد.

برای انبوهی از ایرانیان پنجاه‌وهفت نماد و نشانه زنجیری است سترگ بر پای جامعه، یا دری فروبسته و دیواری رو به آسمان فرارُسته، که میان آنان و جهان مدرن سربرافراشته است. این انبوه بزرگ پیشزمینه پای نهادن در جهان مدرن را گذر از پنجاه‌وهفت می‌داند و با خشمی فروخفته هرآنکه را که سرسوزنی با آن رخداد شوم دلبستگی داشته باشد، یا با کنشگران آن همدل باشد، ، یا در آن از سر ستایش بنگرد و یا گناه سنگین آن را بر دوش این و آن بیفکند، بدرستی «پنجاه‌وهفتی» می‌نامد.

ولی این پنجاه‌وهفتی براستی کیست؟ شاید نخستین ویژگی یک پنجاه‌وهفتی این باشد که خود نمی‌داند معنی پنجاه‌وهفتی چیست و از شنیدن آن گویی که دشنامی سنگین شنیده باشد، سخت برمی‌آشوبد. در آلمان واژه‌ای هست بنام «شصت‌وهشتی» (۱) که همزمان نگاه به کنشگران جنبش دانشجویی و اندیشه‌های آنان دارد. ولی از آنجا که جنبش ۶۸ دستکم در نگاه کنشگران آن جنبشی پیشرو و فرهنگ‌ساز بوده است، کسی از اینکه او را شصت‌وهشتی بنامند، در خشم نمی‌شود و برنمی‌آشوبد که هیچ، خود نیز انبوهی از خرده‌گیری‌ها و نقدها را بر آن جنبش دارد. شاید این نخستین ناهمسانی یک پنجاه‌وهفتی ایرانی و یک شصت‌وهشتی باشد.
یکی از بهانه‌های پنجاه‌وهفتی‌ها برای آنچه کردند، این است که «ما با دانسته‌های آن روز خود به خیابان رفتیم، درباره ما برای ندانسته‌هایمان داوری نکنید!». اگرچه در هیچ دادگاه دادگری گزاره «من نمی‌دانستم!» تا کنون کسی را از کیفر رهایی نبخشیده است (۲)، ولی اینکه کسی امروز پنجاه‌وهفت را به بهانه نادانسته‌های دیروزش بستاید و بگوید اگر روزی تاریخ بازپس‌گردد و به آن روزها پرتاب شود، باز هم انقلاب خواهد کرد، نامش دیگر ناآگاهی نیست، نام این پدیده نادانی است. پس «پنجاه‌وهفتی» دشنامی برای رنجاندن کنشگران یک رخداد بسیار بزرگ دیروزین نیست، پنجاه‌وهفتی سرزنش یک گفتمان واپسگرایانه امروزین است، سرزنش نگاه انسان کنونی، به رخدادی در گذشته، و سرزنش همذات‌پنداری با آن. از آن گذشته پرسش این نیست که «چرا شاه را سرنگون کردید»، پرسشی که پنجاه‌وهفتی بزدلانه از آن می‌گریزد، یا بدان پاسخهای پرت می‌دهد این است که «چرا خمینی را بر سر کار آوردید؟». فراتر از آن، پنجاه‌وهفتی اگرچه از دوباره‌گوئی این سخن خسته نمی‌شود که «ما برای آزادی و دموکراسی انقلاب کردیم» هنگامی که با پرسش «کدام یک از نیروهای برانداز به دموکراسی پارلمانی، حقوق بشر، پلورالیسم و آزادیهای لیبرابلی باور داشتند» نمی‌تواند حتا «یک» نیرو را در میان براندازان نام ببرد.
واگویه (۳) یک پنجاه‌وهفتی از انقلاب ۵۷ یک واگویه بسیار رمانتیک است. در روایت او در یک سو حکومتی آدمخوار و تبهکار ایستاده بود که اگرچه اینجا و آنجا کارهای نیکی نیز کرده بود - آنهم شاید، با اما و اگر بسیار -، ولی سرنوشت ناگزیرش چیزی جز سرنگونی نبود، چرا که بر کشتار و سرکوب و چپاول مردم استوار شده بود. در سوی دیگر ولی مردمانی، گروههایی، حزبهایی، رهبرانی و کنشگرانی ایستاده بودند، که خواهان «آزادی» بودند، و خواهان اینکه مردم سرنوشت خویش را خود برگزینند. این واگویه بیشتر به داستان فیلمفارسیهای پیش از انقلاب همانند است که در آن هنرپیشه نقش نخست یا Protagonist و هنرپیشه نقش دوم یا Antagonist سرشتی جاودانه داشتند و پروتاگونیست یا همان «آرتیسته» نماد همه خوبی‌ها و آنتاگونیست یا همان «نامَرده» نماد همه بدیهای جهان بودند. دادگرانه باید گفت که همه پنجاه‌وهفتی‌ها چنین نمی‌اندیشند. در میان آنان بسیارانی هستند که نگاهی بسیار روشن به کارهای نیک محمدرضاشاه دارند و برخی از آنان در اینباره کم زبان به ستایش نگشوده‌اند. ولی حتا آنان نیز با پرسش «با همه این حرفها، اگر همه چیز خوب بود، پس چرا میلیونها ایرانی به خیابانها ریختند؟» دچار لغزش فرویدی می‌شوند و خود را لو می‌دهند.
این پرسش نشان از یک توده‌ستائی یا پوپولیسم ژرف ولی پنهان دارد. آیا هرآنچه که توده مردم می‌کنند درست و سنجه‌ای برای داوری درباره نیک و بد رخدادها و کنش‌ها است؟ اگر چنین است، چرا در همین آلمان کسی گناه برآمدن حزب نازی را به گردن حزبهای حاکم در جمهوری وایمار (حرب سوسیال دموکرات آلمان، حزب خلق آلمان، حزب دموکراتیک آلمان و. . .) که بیشترشان چپ بشمار می‌آیند نمی‌اندازد و نمی‌پرسد «این حزبها چه کردند که ۴۴٪ مردم در سال ۱۹۳۳ به نازی‌ها رای دادند؟» از یاد نبریم که دو تن از برجسته‌ترین چهره‌های مارکسیست بنامهای روزا لوکزامبورگ و کارل لیبکنشت درست در همین جمهوری تبهکارانه کشته شدند و پیکرشان در آب افکنده شد.
پنجاه‌وهفتی در برابر نسلهایی که دیرتر به جهان آمدند و بر او خرده می‌گیرند بر خود می‌بالد که «بله! ولی ما خودمان نخستین قربانیان این رژیم بودیم، چون در برابرش ایستادیم، شما چه کردید؟» این پرسش مانند سخن کسی است که خانه‌ای را آتش زده باشد و سپس بر خود ببالد که بهنگام فرونشاندن آتشی که خود برافروخته است، دچار سوختگی سخت شده است، یا کسی که زندانبان را کشته و هیولا را از بند رهانیده و اکنون جای دندانهای هیولا بر تنش را نشانی از فرهیختگی خویش می‌داند. از آن گذشته بسیاری از کنشگران پنجاه‌وهفت قربانی این رژیم شدند، نه از آن رو که آنان خمینی و کارگزارانش را برنمی‌تافتند، این خمینی بود که دیگر نیازی به آنان نداشت و به کنارشان نهاده بود. اگر هزار سال ادب پارسی را بخوانیم، داستانی جانگداز از عاشق دلخسته و معشوق جفاکار در پیش چشمان خویش می‌یابیم، داستانی که رفتار کنشگران پنجاه‌وهفتی را با رژیم اسلامی نشان می‌دهد، آنان خمینی را بر دوش خود گرفتند و بر ماه نشاندند و آنگاه که او روی بر آنان تُرُش کرد، از جفایش روز و شب نالیدند و در سوگ مهرش چامه سرودند. رژیم اسلامی همان معشوق جفاکار پنجاه‌وهفتی‌ها است.
با چنین رویکردی پنجاه‌وهفتی کسی است که هنوز همه یا بخشی از گفتمانهای آن رخداد شوم و ننگین را در ژرفای اندیشه و رویکرد خود می‌پروراند، کسی که هنوز سرگرم سینه‌زدن برای عاشورای ۲۸ مرداد است، کسی که از شرکت در آن فاجعه ملی هنوز شادمان است و از آن بر خود می‌بالد و دلبسته و ستایشگر آن است، حتا اگر ۲۰ سال پس از آن رخدادننگین به جهان آمده باشد، کسی که امریکا، اروپا یا اسرائیل‌ستیز است، کسی که هنوز از عدل علی یا سوسیالیسم سخن می‌گوید، کسی که تلاش می‌کند به قدرت رساندن خمینی را به گردن شاه بیندازد، کسی که در هر بزنگاهی تلاش می‌کند تیری نیز بسوی حکومتی بیفکند که در سال ۵۷ به پایان رسیده است، کسی که هنوز بدنبال سرنگونی حکومت پهلوی است و نام این تسخیرشدگی خود را «مبارزه با فاشیسم» می‌نامد و در یک سخن، هر کسی که بجای پذیرش کژراهه‌هایی که رفته است، انگشت سرزنش خویش را بسوی دیگران می‌آهیزد و دست به تلاشی بی‌فرجام برای ساده‌سازی پدیده‌ای بسیار پیچیده می‌زند و آن را به سن و سال و تاریخ زاده شدن و مانندهای آن فرومی‌کاهد.
پنجاه‌وهفتی ولی دشنام به یک نسل نیست، پنجاه‌وهفتی سرزنش یک گفتمان، و نکوهش پادفرهنگی است که از دل انقلاب اسلامی بدر آمده است، چرا که ۵۷ بزنگاه به هم رسیدن نواده (نورالدین کیانوری) و پدربزرگ (شیخ فضل‌الله نوری) بود، پنجاه‌وهفت پیروزی مشروعه بر مشروطه، پیروزی شیخ فضل‌الله بر ملک‌المتکلمین، پیروزی نواب صفوی بر احمد کسروی، پیروزی کینه و آز بر مهر و خرد، و در یک واژه پیروزی فرومایگی بر فرهیختگی بود. پس ستایش پنجاه‌وهفت، ستایش فرومایگی است و واژه پنجاه‌وهفتی را باید نام مخاطبان یکی از «برای» های شروین حاجی‌پور دانست:
«برای تغییر مغزهای پوسیده!»
https://www.instagram.com/mazdak.bamdadan.official/
https://www.facebook.com/mazdak.bamdadan/
@MazdakBAMDADAN2

-
۱- Achtundsechziger
۲- ignorantia juris non excusat (Ignorance of the law is no excuse)
۳- Narative روایت /
۴- Freudian slip

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر