نگاهی به بیانیه رفراندوم
ظرف چند روز گذشته شاهد مناظرۀ دو تن از فعالان عرصۀ مبارزه برای عبور از رژیم اسلامی کنونی و ایجاد نظامی سکولار دموکراتیک در ایران بودیم. برنامه را مهران عباسی، از رادیو گوته، اداره میکرد. (برای برخی از منابع به لینکهای زیر رجوع کنید*).
قبل از این که به نقد مواضع فکری و سیاسی مناظره کنندگان بپردازم، خواهم کوشید نگاهی به کلیت موضوع چیستی مبارزه و هدف آن بیندازم، چرا که طرح بیانیۀ رفراندوم، از جهات تاکتیکی و استراتژیکی، مرحلهای بسیار مهم برای پیروزی در فرایند مبارزه است. زاویۀ نگاهی که در این جا به موضوع مبارزه خواهم گشود، به گمان من، اگر حتی به اندازۀ کافی درست نباشد، دست کم، چشم اندازی واقعگرایانه از چنین موضوعی را به نمایش میگذارد.
یکم - مبارزه چیست؟
موضوع و اصول درست هدایت مبارزه همیشه در کانون توجه بوده است. مهمترین شکل مبارزه در عرصۀ «کلان تاریخ» انواع برخورد "نظامی" است. برخورد نظامی (انقلاب) اوج فرایند شکلگیری مبارزه است به شکل خونین و کشتارهای وسیع انسانی! آمار تلفات تنها ده فقره از این جنگها به رقمی حدود 316 میلیون نفر میرسد! به جرأت میتوان گفت که قربانیان جنگهای کل طول تاریخ بشری نزدیک به یک میلیارد انسان (به غیر از جانوران، تخریب طبیعت، منابع و محیط زیست، انهدام شهرها و اقتصادها، تخریب تأسیسات و ...) بوده است. بحثهای مهم هدف یا اهداف، ارزش و اعتبار رسیدن به این اهداف، تاکتیک و استراتژی، مصالحه، میانجیگری، و غیره و غیره، از اصول و مهمترین وجوه این بحثها هستند.
تمام انواع مبارزات، از جمله مبارزۀ سیاسی و انقلاب، را در عرصۀ فعالیت بشری میتوان به مبارزۀ نظامی و به نوعی بهشطرنج مبارزاتی سادهای، با دو جبهۀ رو در روی تشبیه کرد. روشنترین تعریفی که از هدف مبارزه میتوان به دست داد «غلبه بر دشمنی/مشکلی است به منظور از میان بردن آن دشمنی/مشکل» که هدف نامیده می شود! هدف مبارزه در ایران امروز فائق آمدن بر رژیم اسلامی و ایجاد نظام سکولار دموکراتیک بر پایۀ بنیانهای نیرومند رفاه اجتماعی عمومی است. رسیدن به هدف اگر به سادگی ممکن باشد نیازی به مبارزۀ نظامی ندارد؛ صرف کوشش (که خود نوعی مبارزۀ ساده و سطحی است) کفایت دارد. میگوییم زندگی نوعی مبارزه است: یعنی باید بکوشیم و برای خویش رفاهی ایجاد کنیم. همۀ ماجرا از همین جا آغاز میشود. برای ایجاد زندگی بهتر، سالمتر و امنتر گاه باید به مبارزۀ سیاسی یا نظامی (انقلاب / مبارزۀ مسلحانه) روی آوریم.
هدف مبارزۀ سیاسی یا نظامی "قلع و قمع" جسمانی یا فیزیکی حریف نیست، «منفعل کردن سریع نیروی مقابل» یا «رسیدن سریع به مقصود» و بهره برداری از توان و نیروی آن است. هم در عرصۀ شطرنج و هم در میدان سیاست، بسیاری از رهبران و بازیکنان ممکن است صد قلم خود را آرایش نظامی و مهرههای بیشتری از حریف را "قلع و قمع" کنند، ولی، دست آخر، میدان را به حریف واگذارند. دشمن ممکن است برخی از نیروهایش را قربانی کند تا طرف مقابل را به دامی گریزناپذیر اندازد. از همین رو شطرنج بازان/فرماندهان برجسته، بسیار با احتیاط مبارزه را آغاز و حرکات خود را تنظیم میکنند؛ می کوشند اغوا نشوند، رجز نخوانند و قمپوز در نکنند، با حریف به تحقیر سخن نگویند و حقوقش را حفظ کنند. مبارزان مبتدی و تازه کار در اثر شور و هیجان انقلابی یا مبارزاتی، ناگهان فریفتۀ سراب پیروزی میشوند و با حرکتی نسنجیده، سیاهکلواره، ناگهان به قلب دشمن میزنند و در طرفة العینی جان خود را فدا و پیروزی را به دشمن تقدیم میکنند.
اشاره کردم که هدف مبارزه رسیدن به مرحله و مقام خاصی (نظام سکولار دموکراتیک) است! در شطرنج، دادن «کیش» به شاهی که موقعیت فرار را از دست داده است، معمولا پایان نبرد است (رفراندوم)! پس از دادن کیش و قبول شکستِ حریف مهرههای او را خرد نمی کنیم، ماشین قدرتش را از کار می اندازیم! در شطرنج سیاسی این مهرهها بازسازی اخلاقی و جذب نیروی کار خلاق میشوند. کیش دادن به حریف، که در جریان مبارزه توسط کیش دهنده اعلام هم میشود (اعلام رفراندوم)، به زبان سیاسی مراحل مختلف دارد و اَشکال مختلفی به خود می گیرد: شعار «بگو مرگ بر شاه» در دورۀ قبل از انقلاب نوعی کیش دادن به حریف بود که شاه، علیرغم داشتن فرصت برای ترمیم موقعیت معنوی خود و آشتی با ملت، آن را جدی نگرفت و همه چیز را بر باد داد! ازهاری بیچاره مزخرفاتی بافته بود؛ وقتی که مردم در امواج میلیونی به خیابانها آمدند و گفتند "ازهاری بیچاره بازهم بگو نواره!» فرصت از دست رفته بود. اکنون شعار «سید علی ببخشید دیگه باید بلند شید» یا «مرگ بر ...» شکل بیانی کیش دادن به مهرۀ جانشین شده است، یعنی کیش دادن به قدرتمندترین موضع رژیم یا جبهۀ مقابل.
گاه میتوان بر پایۀ ساختار درونی آرایش نیروها و مواضع پیروزی یا شکست خود را پیش بینی کرد. (فرار شاه یا بن علی (تونسی) به خارج!) این منطقی است که از درون ساختار، تناسب و ارتباط نیروهای موجود در صحنۀ نبرد برمیخیزد و آمرانه و زورمندانه وجود خود را به طرفین نشان میدهد. اعلام رفراندوم نیز مانند پیشبینی حرکات آتی است که زمان خاصی دارد. اگر شعار «مرگ بر ...» بیان پر از احساسات و فریاد دردمندانۀ مردم است، اعلام رفراندوم صورت بیان گستردۀ ملی، منطقی و نهایی دستور یا کیش دادن همه جانبه به طرف مقابل برای تخلیۀ موضع قدرت است. در این جا حس تاریخ و حس و آگاهی ملی در هم بازتاب مییابند و به وحدت آرمانی و زبانی میرسند.
مسلم است که ساختار مبارزه به سادگی شکل نمیگیرد. مبارزه یک فرایند پیچیده و "درهمتنیده" است. افراد، نمایندگان مجامع و اتحادیهها یا ائتلاف سازمانها و احزاب، نیروی آلترناتیو و موضع آنها نسبت به یکدیگر، همگی مراحل فرایند خاصی هستند که، در مجموع، عرصۀ مبارزه، دینامیسم و قانونمندی آن را به غنیترین شکل ممکن شکل میدهند.
در هر مبارزه محورهای اصلی زیر در نظر گرفته میشوند: برآورد نیروی مادی خودی و غیرخودی و ویژگی های آن، برآورد نیروی معنوی خودی و غیر خودی و ویژگی های آن، اجتناب از رویارویی مستقیم و کسب پیروزی از طرق دیگر، انجام اقدامات و عملیات به موقع و به طور قاطعانه، انعطاف پذیری در مورد دادن امتیاز برای کسب پیروزی یا اجتناب از شکست و یا اجتناب از خودکشی نظامی (شکست خوردن مطلق همراه با تلفات سنگین و در واقع نابود شدن)، آمادگی برای یارگیری و ائتلاف با نیروهای جدید، یا ایجاد تفرقه در صفوف دشمن؛ آمادگی برای پذیرش نیروهای جدا شده از جبهۀ مقابل، نفوذ در درون جبهۀ مقابل و کسب اطلاع از راه های پیروزی، تخریب مواضع قدرت حریف از داخل جبهۀ مقابل. اجتناب از برخورد نظامی و تشویق نیروهای حریف به پیوستن به خویش و غیره که هرکدام دارای جزئیات و مرتبط به عوامل ویژۀ دیگر هم هستند.
علاوه بر اینها باید دانست که هر مبارزه دست کم سه مرحله یا دوره دارد:
یکم: بسیج و گشایش، مرحلۀ گرد آوردن نیروها و قرار دادن آنها در مواضع درست. دوم: گسترش حرکت به سمت و علیه جبهۀ مقابل به هر شکل: اشغال مواضع مهم و آماده شدن برای کسب پیروزی. این مرحله بسیار اهمیت دارد و تعیین کنندۀ نتیجۀ نبرد نهایی است. بهترین پیروزی ها در این مرحله کسب میشوند. سوم: نبرد نهایی یا حمله به منظور رسیدن به هدف! این مرحله معمولا خونین و توأم با تلفات زیاد است. در جریان این سه مرحله مرتباً طرفین مواضع خود را ارزیابی و نقاط قوت و ضعف خود و دیگری را بررسی میکنند.
بررسی کوتاه تاریخچۀ چهل سال گذشته و مسألۀ رفراندوم
عجالتاً توجه کنیم که توده ها در جریان انقلاب فاشیستی اخیر نیروی زیادی به رهبری دادند (این عامل تعیین کنندۀ خصلت فاشیستی رژیم بود) و در نتیجه خود را از قدرت تخلیه کامل کردند. آنان در حال ترس میبودند تا مرحلۀ اوج (جنبش سبز). از این پس ضد-آگاهی آنان آغاز به تغییر و دگردیسی کرد. آگاهی شروع به رشد نمود و تا زمان فعلی که خواست مردم عبور از جمهوری اسلامی و ورود به دموکراسی سکولار است، به اوج رسیده است. این آگاهی باید صورت قاطع بیانی به خود بگیرد و تمام بخشهای جامعه را در خود بپذیرد.
تاریخچۀ تبدیل ضد-آگاه و تغییر آن به آگاهی و رشد این آگاهی را باید به صورت نمایش تغییرات تابع سینوسی در ذهن تصور کرد، مانند مقطع عمودی یک تپه. در سال پنجاه و هفت تا مقطع بیست و دوم بهمن در داخل مواجه بودیم با: از یک سو، رشد خرافه و خمینی پرستی (کاریزما)، اوج گیری انقلاب )زمانی که منحنی سیر صعودی دارد)، برخی فشارهای رژیم سلطنتی، فرار شاه، بیست و دوم بهمن، ورود خمینی، استعفای بختیار، خلف وعدههای رهبر، کنار زدن بازرگان، کشتار سلطنت خواهان، کشتار اعضای پیکار و رزمندگان و برخی گروههای مذهبی، تعقیب و دستگیری مجاهدین و فدائیان و تودهای و سپس نهضت آزادی و جبهۀ ملی، بستن دانشگاهها و پاکسازیها، شروع جنگ، کودتا علیه بنی صدر، گرفتن و زندانی کردن روشنفکران و عناصر حزبی پیشرو، راه انداختن دادگاههای خشن و مرتجع انقلابی، ناکار کردن مجاهدین انقلاب اسلامی، اقدامات نادرست برخی از گروهها در این هنگام که نشانۀ نفهمی و اوج گیری و صعود سرسامآور انقلاب فاشیستی بود. بعد، از سوی دیگر: فراموش کردن مشکلات ایران و افتادن در اندیشۀ صدور انقلاب، ادامۀ جنگ، و در اثر حملات عراق علیه ایران، رشد روحیۀ میهن پرستی و اسلام خواهی توسط مردم ناآگاه، شکست و نوشیدن جام زهر؛ و در پی این همه، قدرت طلبی روز افزون روحانیت، مبارزات درونی روحانیت و دستگاههای حزبی مدافع و مخالف آن، تخریب اقتصاد کشور، بحران بیکاری مردم و بیعاری روحانیت در قدرت، به نوکری کشاندن مجلس، ایجاد مجلس خبرگان فاسد و خیانتکار، ایجاد قدرت فقاهتی جبار، افتضاحات و جنایات رژیم در دادگاهها و قتل و کشتارهای فلهای در طی محاکمات سریع چند دقیقهای و تجاوز به زنان و دختران و حتی پسران، و قتل های زنجیرهای، تقلب در انتخابات و جنبش سبز و حصر موسوی و کروبی و رهنورد که خود نقطۀ عطفی بود در اعمال ارادۀ استبداد مطلق از یک سو و نقطۀ تولد آگاهی نسبی عمومی تودهها و رشد جنبش سبز، و به دنبال آن افتادن رژیم به سراشیب سقوط از سوی دیگر (نقطۀ اوج و سقوط همزمان). در این دوره شعار «رأی من کو» و «اجرای بی تنازل قانون اساسی»، اگرچه نشانۀ آگاهی مردم بود، اما هنوز جنبش در داخل چهار چوب نظام به اصلاحات امید بسته بود. لذا «هنوز به یقین کامل در مورد گذار از رژیم اسلامی» نرسیده بود و دچار تزلزل بود.
فرایند جدایی مردم از رژیم، با حصر موسوی و کروبی، اعمال خشونت فراوان با تظاهر کنندگان، قتل ندا آقا سلطان در کنار قتلهای دیگر، منفعل کردن عدۀ زیادی از اصلاح طلبان، بستن روزنامه های باقی مانده و خفه کردن آزادیهای پرپرکی و نیم بند، از این پس، باعث ریختن باقی توهمات مردم و شدت گرفتن بی سابقۀ آن شد. خاتمی ممنوع التصویر و الصوت شد. ریاست جمهوری احمدی نژاد با حمایت خامنه ای از او، اوج گیری اختلافات با برخی از عناصر اصلاح طلب سازش ناپذیر را در پی داشت که همچنان ادامه دارد، و سرانجام قتل رفسنجانی که یاد آور قتل های دیگر بود، دزدی های کلان و نجومی و فرار دزدان، نادیده گرفتن حقوق زنان، بحران بی سابقۀ تورم قیمتها و کمبود، تخریب محیط زیست، اوج بیکاری و روی آوردن زنان به خودفروشی، کارتن خوابی کودکان و جمع آوری خوراک از مزبله، و خارج کردن ثروتهای نجومی از کشور. اوج گیری تظاهرات علیه رژیم و فرا رفتن از شعار «یا حسین میرحسین» و سر دادن شعارهای «مرگ بر دیکتاتور»، تجزیۀ اصلاح طلبان و تضعیف برخی از اصول گرایان، تضاد شدید میان اصلاح طلبان و اصول گراین، بروز اختلاف در میان خود اصول گرایان و بیرون افتادن اسرار رژیم و رفتن آبروی کامل آن و بعد مناظرات کاندیداهای ریاست جمهوری و رو کردن دزدیهای درون رژیم توسط نامزدها، تجاوز قاری خوش نفس به کودکان مردم و تبرئۀ او و بسیاری از دیگر جنایتکاران رژیم توسط قوۀ قضائیۀ دست نشانده و دزد! اختلافات بر سر برجام و کاندیدا شدن ابراهیم رئیسی، و از دست دادن تمامی آبرو و مشروعیت رژیم به دست خویش: در این دوره، رژیم، دامنۀ نزولی را طی کرده و در آستانۀ سقوط کامل و در نقطۀ حضیض قرار گرفته است! این نقطۀ خود آغاز اوج گیری انقلاب دیگری است!
رفراندوم
انقلاب پیش رو از جنبش سبز ریشه گرفته و بعد به صورت خود به خودی ادامه یافته است. متأسفانه سرکوب شدید داخلی و پراکندگی شرمآور اپوزیسیون خارجی، در این مدت نتوانسته به مرحلۀ تشکیل یک حزب رهبری کننده یا آلترناتیو قدرت برای تشکیل نظام نو برسد. در این مدت انقلاب شکل گیرنده در انتظار پیدایش آلترناتیو ننشسته است. انقلاب خود به خودی اگرچه منتظر رهبران خود نبوده و احتمالا هم منتظر نخواهد ماند، اما در اندیشۀ رهبری خویش است. جنبش خود به خودی رهبرانش را از درون خویش خواهد زایاند و پرورش خواهد داد. اپوزیسیون خارجی همچنان در هزارتوی بحثهای خفه کنندۀ خویش سر در گم مانده و اپوزیسیون دموکرات جمهوری خواه باز هم از خواب بیدار نشده است. از بخت بد، نوعی دموکراسیخواهی فرورفته در ابهام و ناشفاف، نیز، برخی نگاهها را بر روی گذشته و آینده تیره کرده و سلطنتطلبی هم فرصت را مناسب شمرده. اکنون نیروی جنبش خود به خودی همراه با رهبران انفرادی و شخصیتهای خود، مانند دکتر ملکی، محمد نوری زاد، نسرین ستوده، نرگس محمدی و بسیاری دیگران که در زندانها هستند، همچنین خانوادههایی که عزیزانشان کشته یا زندانی شدند، برخی از اساتید، و مقامات سالم پیشین و دیگران به طریقی خود را در ارتباط با عناصری از اپوزیسیون منفرد و اشخاصی که در خارج از کشور هستند، یافتهاند. این بهترین حاصلی است که در شرایط داده شدۀ موصوف میتوانست به بار آید. پانزده نفر، که هر کدام دست کم یک صد و پنجاه هزار نفر هستند، در پای بیانیۀ رفراندوم امضا گذاشتهاند! این فرصت را نباید از دست نهاد.
به آن منحنی رشد، اوج گیری، صعود، سراشیبی و حضیض باید توجه داشت که بسیار مهم اند. رژیم در آستانۀ سقوط است و اکنون در مرحلهای هستیم که اگر مردم در تحت رهبری درستی قرار گیرند (این رهبری ظاهراً با امضای بیانیه شکل گرفته است، کافی است از حمایت بیشتری برخوردار شود)، میتوانند خواست خود را به دو شیوۀ کلی بر رژیم تحمیل کنند:
بیانیۀ رفراندوم، بیانگر «شکل نخست گذار از رژیم»، یعنی گذار مسالمت آمیز است! بیانیه در مقایسه با مراحل سه گانه، و دینامیسم مبارزه در عرصۀ شطرنج استبدادی-فاشیستی قاهرانه، همان کیش محکم و قوی به رهبر با بصیرت است. بیانیه «نمایشگر آگاهی تاریخی» گسترده و عمیق ملتی است که در ظرف یک صد سال گذشته، مخصوصاً در طول چهار دهۀ پیش، به آنان ستم و حقوقشان به بدترین شکل ممکن نادیده گرفته شده است. این بیانیه، بیان توانمند حرکت به سوی تصاحب قدرت است از سوی مردم و دادن هشداری است به کل روحانیت و وابستگانشان در قدرت، برای کنار کشیدن، و مبیّن خواست نظام [جمهوری] دموکراتیک سکولار پارلمانی است که ضرورتش از دل تاریخ ایران بر میخیزد. خوشبختانه مفهوم «جمهوری» در این بیانیه چندان هم غایب نیست؛ اما به روشنی بیش تری نیاز دارد!
امضای این پانزده تن در پای بیانیه- که به نوعی نمایندۀ یک اکثریت غالب اند-، دو بخش از پشت جبهۀ داخلی و خارجی را پوشش میدهد. بیانیه، بیانگر فاز نهایی از مرحلۀ میانی (برزخ) است. مکانیسم آن مرحلهای است که در آن تعادل قوا و آرایش نیروها، علیرغم غیبت احزاب، به طریقی خارج از ارادۀ قدرت، به نفع مردم و جنبش عوض شده است. اشاره شده است که در شرایط خفقان استبدادی معمولاً احزاب اجازۀ ظهور ندارند و سرکوب میشوند؛ در عوض نقش احزاب را افراد، دانشجویان یا مجامع علمی، اساتید، کارمندان و نظایر اینها به عهده میگیرند. این مرحله تعیین کنندۀ نوع رسیدن پیروزی (از طریق مصالحه و بدون خونریزی و یا از راه انقلاب و حمله به رژیم) است.
بیانیه از نظر زبانی، چه صراحتش، چه کوتاهیاش و چه روشنیاش، [بر خلاف اظهار نظر عجیب آقای فرج سرکوهی در اخبار روز، نه تنها بیانیه "هندوانۀ دربسته" و "خیانت به زبان" نیست و مردم را "گله وار" پای صندوق رأی برای رفراندوم نمیفرستد**] بل که بسیار خوب تنظیم شده است و جز نقصی که قبلاً ذکر آن رفت، خود بازتاب شکل گیری آگاهی نسبتاً کامل از ضرورت مرحلۀ تحول کنونی تاریخ ایران است، ناتوانی چندانی ندارد جز دورد که نویسندگان آن بدان آگاه اند و میتواند به فوریت رفع گردد. تنها ضعف مسکوت ماندن خواست جمهوری است که مشکلی در آن ایجاد کرده است. این مشکل بازتاب ابهام در ذهنیت بخشی از مردم است که امیدشان را به اپوزیسیون دگر اندیش و جمهوری خواه تا حدودی از دست داده اند. در این زمینه به اندازۀ کافی کار نشده و نیرویهای دموکرات سوسیالیست و چپ بار اصلی مسئولیت را به دوش دارند. کم بها دادن به خواست طبقات زحمتکش- همچنان که خود آقای شریعتمداری به آن اشاره کردند به فوریت قابل رفع است. لذا کافی است که در متن تکمیل شونده به این دو مهم پرداخته شود.
بیانیه خطاب به گروههای چندی نوشته شده:
الف) خطاب به ایرانیان داخل کشور، به منظور آگاه کردن آنان از اوج گیری دور یا فاز نهایی مبارزه، انعکاس خواست تاریخی آنان به رژیم به صریح ترین شکا ممکن. ارتقاء است به مرحلۀ بالاتر و در نتیجه نیاز به ارتقاء اراده دارد برای برداشتن گامهای مهمتر و محکمتر در تشویق و ترغیب رژیم به خروج از قدرت [و یا، به صورت پوشیده در میان سطور، اعمال قهر انقلابی برای بیرون کردن آن]. و نیز خطاب به اپوزیسیون (پراکنده و پنهان) داخلی است برای سمت گیری جدید و تجدید آرایش و یارگیری.
ب) خطاب به روحانیت و وابستگان آن است در قدرت، دادن هشدارهای نهایی به روحانیت و فرماندهان بیلیاقت و خودفروختۀ نظامی و پاسداران، برای ترک موضع قدرت؛ تبلیغ و تهییج نیروهای سالم و وفادار روحانیت به حقوق مردم، و نیروهای بسیج و سپاه که دل با مردم دارند و نیز تشویق فرماندهان و نیروهای نظامی به پیوستن به مردم و ذکر این هشدار که این دیگر نقطۀ آخر کار است و تا دیر نشده و مملکت به سراشیب انقلاب و خونریزی نیفتاده به وظیفۀ ملی خود عمل کنند.
ج) خطاب به کلیۀ ایرانیان و اپوزیسیون خارج از کشور (تمام طیفها) برای حمایت از این هشدار مهم و پیوستن به آن برای برداشتن گامهای نهایی در کنار زدن رژیم.
لذا، بیانیه ایجاد کنندۀ حلقۀ ارتباط سیاسی و تشکیلاتی میان نیروی پشت جبهۀ داخلی و خارجی است و به غایت با درایت تنظیم شده است. شکل بروز و بیان این ارتباط ، امضاءِ شخصیتهایی است که در داخل و خارج مستقرند و همه برای سکولار دموکراسی فعالیت میکنند. این بیانیه در عین حال طیفهای وسیعی را در بر گرفته است. از این نظر برخی از نیروهای خارج از کشور، ظاهرا متوجه اهمیت اساسی آن از زاویۀ خاصی نیستند. نیروهای سوسیال دموکرات همچون همیشه در پراکندگی و بدبینی به سر میبرند. آنان نه تنها نمیتوانند میان خود اتحاد یا ائتلافی برقرار کنند، بل که با حرافیها و اقدامات خویش سد راه نیروهای دموکرات میشوند. بخشی از این نیروها، علیرغم بهبودی که اخیراً در سمتگیری شاخهای از آنان شکل گرفته، در خیالات غیرمنطقی و برقراری سوسیالیسمی آنی «بعد از انقلابِ پیش رو» سیر میکنند و بدین طریق فرصتی تاریخی را برای نشان دادن نیات پاک و مردمی خویش از دست میدهند. برخی دیگر مانند سکولار دموکراتهای ناموفق، گویا در اندیشۀ اِعمال هژمونی خویش بر دیگر نیروها گرفتار آمدهاند. برخی دیگر نیز میخواهند با برقراری نظامهای کهنه و دفعشده از دستور تاریخ ایران، هژمونی خود را اعمال و چرخ تاریخ را وادار به گردش به عقب کنند. اینان توجه ندارند که سرشت تحول کنونی چیزی نیست جز اولا جمهوری، ثانیاً دموکراسی سکولار، یعنی عدم دخالت هر گونه امتیاز و ایدئولوژی دینی یا غیر آن، و بی باوری به این که فردی یا گروهی دارای قدرت فائقه موهومی ماوراء زمینی و دارای نیروی اِعمال ارادۀ کاست گونه است!
امضا کنندگان: نسرین ستوده، شیرین عبادی، نرگس محمدی، پیام اخوان، جعفر پناهی، محسن سازگارا، محمد سیفزاده، حسن شریعتمـداری، حشمتالله طبـرزدی، ابوالفضل قـدیانی، محسن کـدیور، کاظم کردوانی] محسن مخملباف، محمد ملکی و محمد نوریزاد
نقد برنامه رادیو گوته
با توجه به آنچه گفته شد، به بررسی مصاحبه رادیو گوته (استکهلم) با حسن شریعتمداری و اسماعیل نوریعلا میپردازم. موضوع بحث عبارت بود از نگاهی به «امضای بیانۀ طرح رفراندوم پانزده تن از فعالین سیاسیمدنی ایرانی». در مناظره شاهد دو بر خورد متضاد با مسألۀ رفراندوم بودیم:
آقای نوری علا از همان آغاز کار نشان داد که بیشتر برای مبارزه علیه بیانیۀ مذکور، برای شکستن جمع امضا کنندگان و، به شکلی، ناچیز شمردن آنان، و نیز برای بیپایه و اساس اعلام کردن آن بیانیه به میدان آمده است. در حالی که آقای شریعتمداری، در برنامه شرکت کرده بود تا از فرصت پیش آمده بهترین بهره را بگیرد و توجه همگان را به اهمیت بیانیه و ضرورت همگامی و هماهنگی با آن جلب کند.
محورهای مخالفت آقای نوری علا با بیانیه عبارت بود از: عدم ارتباط محتوای بیانیه (رفراندوم) با حاصلی که می خواهد به دست بیاورد و اصلا نامعلوم بودن حاصل، فقدان فاعل برای انجام فعل رفراندوم، غیبت آلترناتیو یا حزب رهبری کننده برای رفراندوم، نبودن مجری برای اجرای رفراندوم. بی ارزش بودن و بیهوده بودن بیانیه، و بی توجهی امضا کنندگان به اپوزیسیون خارجی، رنجور بودن زبان بیانیه از لکنت زبان، محکوم به شکست بودن بیانیه و نظایر این گونه ایرادها. آقای نوری علا در واقع فرصتی را از دست دادند که شگفت انگیز است. در مورد این فرصت در بالا به نکاتی اشاره شده است!
خطاهای متعدد آقای نوری علا از ایشان قابل قبول نیست! ایشان به بسیاری از مراحل اصولی و لازم در مبارزه توجه ندارند. بیانیه خواستار دور زدن نیروهای خارجی نیست و نخواهد بود و اصلا ذات و سرشت این اقدام که دارای امضای طیفهای گوناگون داخل و خارج است، آینۀ روشن و نمایشگر شخصیت و روش آن است. زمانی که پرسشگر از آقای نوریعلا میپرسد که نظرتان در مورد دعوت از اپوزیسیون داخل و خارج چیست، آقای نوری علا پاسخ میدهد که شاید از این نیروها دعوت نشد، زیرا که احتمالا «آقای شریعتمداری می دانستند که آنان (در میانشان آقای نوری علا) بیانیه را امضا نخواهند کرد.» آقای نوری علا توجه نمیکند که بیانیه، برعکس، آغوش خویش را گشوده است تا به یک ارگان رهبری کننده و احتمالا به آلترناتیو (!) تبدیل شود.
آقای نوری علا در طول مناظره، در عین حال بیش تر منتظر فرصت بود برای جدا کردن آقای شریعتمداری از مابقی جمع امضا کنندگان و لذا بی توجه به اهمیت موضوع؛ در حالی که آقای شریعتمداری محتاط، بسیار واقعنگر و آگاه به اهمیت موضوع رفراندوم و لذا نگران پیروزی بیانیه و نگران رساندن پیام درست به همگان از طریق اجتناب از ایجاد خصومت و کژروی بود. حملات آقای نوری علا و نحوۀ بیان فروتنانۀ آقای شریعتمداری هم جالب بود. یک نوریعلای گرفتار آمده در نوعی لفاظی و کاربست ناموفق نیش زبان و گاه افتاده در سراشیب تخیلات ناروا و یک شریعتمداری آسوده خاطر، جدی، صمیمی و سازنده.
آقای نوری علا (01:19) ضمن ابراز این که بیانیه را با دقت خوانده است، از همان آغاز با نوعی تجدید ناموفق ساختار جملۀ خود، که شنونده را در ابهام معنا رها میکند، ادعا نمود که محتوای بیانیه و هدف آن یا نامربوط اند و یا از هم جدا! و معلوم نیست که بیانیه و امضا کنندگان آن چه حاصلی را پی میگیرند. در حالی که در بیانیه آشکارا خواست «دموکراسی سکولار پارلمانی» ذکر شده است. ایشان نشان داد که از دینامیسم مبارزه در یک زمینۀ استبدادی دینی مطلقه و جبار اطلاع درستی ندارد و فراموش کرده است که در حال حاضر مبارزه در ایران شکل یک «جنبش خود به خودی» یافته (تنها شاید اشخاص برجسته، جوانان و روشنفکران اند که نوعی نقش رهبری پراکنده دارند) و متأسفانه این مبارزه، علیرغم میل اپوزیسیون خارجی، در حال شکل گیری و تحول است، هرچند که کاملا هم بی ارتباط با آن نیست! آقای نوریعلا بد نیست توجه کنند که در چنین شرایطی از هرگونه "ارتباط گیری" درست در جهت ایجاد دموکراسی سکولار باید استقبال کرد، زیرا که گام اول پیروزی بیرون راندن نیروی استبداد از موضع قدرت است.
آقای نوری علا، همچنین به اختلاف اساسی خود با امضاء کنندگان اشاره کرد و گفت مشکل اساسی آدمهایی مثل ایشان [با] دوستانی که آن بیانه را منتشر کردهاند در این است که معتقدند «بدون وجود یک سازمان و رهبری مشخص و منسجم این نوع عملیات [یعنی امضای بیانیه رفراندوم] عملیاتی حاشیهای [یعنی خارج از موضوع و مسیر اصلی و بی نتیجه] است.» باز تأکید میکنم که ایشان توجه ندارند که مردم به جان آمدۀ ایران، بواسطۀ کم کاری اپوزیسیون خارجی و پراکندگی آنان، به طور "خود به خودی" به خیابانها میآیند و در خواستهای خود را به شکل شعار مطرح میکنند و میدانند که رژیم در پی شکاندن روحیۀ آنان است. گذشته از زندان کردنها و اعدامهای فلهای و قتلهای زنجیرهای و تجاوزات به زنان، آیا همین تهدید اخیر که برداشتن روسری هشت سال حبس دارد، به تنهایی نشانۀ توقع نادرست آقای نوریعلا در مورد تز "اول تشکیل حزب و سپس رفراندوم" نیست؟ آیا ایشان میدانند که تشکیل حزب در ایران، متأسفانه، تا زمان اوج گیری مرحلۀ بحران مشروعیت رژیم به تعویق می افتد!؟ پس معنی استبداد و تاریک اندیشی فقاهتی چیست؟ ایشان نمیدانند که در جریان تغییر است که احزاب رشد میکنند و سازمان مییابند؟ بعد، شگفتا (!) که ایشان بر پایۀ اعتقاد خودشان، نتیجه می گیرند که «فرقی ندارد که [چنین بیانیه هایی – بیانیه رفراندوم] منتشر شوند یا نشوند!» آقای نوری علا توجه ندارند که صدور بیانیه دست کم به معنی تقویت و ارتقاءِ خواست روشن و هدفدار مردم و تاریخ ایران است از یک سو، و نشان دادن پتانسیل زور بازو به حریف است از طریق دادن هشداری واقعگرایانه و دادن فرصت آخر به او! بدین ترتیب آقای نوریعلا نشان داد که، به طریقی، در راه مخالفت جفاکارانه با بیانیه قرا گرفته است. این نخستین و اصلیترین حملۀ آقای نوری علا بود که در دقیقۀ اول تا سوم آغاز و پایان گرفت، هرچند که به خرده اَشکال دیگری تکرار شد.
آقای نوری علا در جریان بحث نزدیک به ده- دوازده بار دیگر هم جفاکاری کرد و از کلماتی استفاده نمود که به هیچوجه در خور شأن امضا کنندگان بیانیه و خود آقای شریعتمداری که حاضر در صحنه بودند، نبود. زبان و لحن ایشان در دو مورد دست کم، یقۀ یکی دو تن از امضا کنندگان را نیز گرفت! برخی از نمونههای زبان ناروای ایشان در این مورد فکر رفراندوم عبارت اند از: « نوشتن توبه نامه»، «انشا نویسی در باب فواید رفراندوم»، «چیزی [که] نوشته شده و آمده بیرون»، «کار بیهوده »، «خرده کاری»، «به زور رفتنِ فکر رفراندم توی بیانیه»، «سنجاق کردن بیانیه»، «مبهم بودن بیانیه»، «راه حلهای توی جیبی»؛ و در مورد افراد: «صحبت کردن در خلاء»، «اسقاط تکلیف»، «علاف کردن مردم»، «کورمال کورمال رفتن»، «اینها باید بروند ته صف»، «زیر دست و پای حکومت بودن»، «هوس رهبری کردن»، و غیره و غیره، و بدتر از همه بود لحن فرمایشهای آقای نوری علا! نیش زبان آقای نوریعلا در این مصاحبه حتی شنونده را در موضع دلتنگی و شاید اعجاب قرار میدهد. ایشان از طبرزدی ایران تا عبادی اروپا و آمریکا در تداومی از انتقاد و نیش زبان فقط به نمایش هراس خود از باختن قافیه تن دادند و بس! در این فکرم اگر ایشان خودشان در زیر دست و پای رژیم میبودند و یا خانوادۀ ایشان مورد اذیت و آزار رژیم میبود چه می کردند!؟
ایشان فراموش کرد که بیانیهای که خطاب به ملت و رژیم نوشته میشود، میباید، همانند یک اعلامیه هشداردهنده، کوتاه، صریح، آمرانه و مبین ارادۀ تزلزل ناپذیر مردم باشد! ترجیعبند دیگر آقای نوری علا تز «افعال بی فاعل» بود. نخست این که آن افعال، فاعلهایی دارد که هم اکنون در ایران در حال تمرین فعل اند و شاید آنان را در این مورد نظری به تقلید از اپوزیسیون دیگر متلاشی شدۀ خارج از کشور نباشد، در طول چند سال گذشته، اپوزیسون خارج از کشور نتوانسته به سادگی دریابد که در کجای تاریخ ایستاده و یکی دو جریانی هم که روی یک پا ایستاده اند در حال تزلزل میان بازگشت به سلطنت یا پرش به اعماق کشهکشان کومونیزم اند. اینان متوجه منطق زایش و بالش مرحلۀ بعد در تاریخ ایران از دل خود تاریخ ایران نیستند! آرمان را جانشین منطق میکنند و در تهیگاه خیالپروی خواب خوشی میبینند. همین یکی دو روزه آقای فرج سرکوهی، بدون توجه به شراسط و علت نگارش بیانیه آن را «هندوانۀ دربسته» نامید و از حمله به آن خودداری نکرد. آقای شالگونی** هم با کاربست زبانی ناموافق، و در اظهار نظری تعجب آور، بدفهمی خود را از هدف بیانیه به نمایش گذاشت و تصور کرد که صدور بیانیه "درخواستی است از رژیم برای مدیریت و برگزاری رفراندوم"- چیزی که حتی امروز بچههای قنداقی هم میدانند که از سوی رژیم قابل پذیرش نیست، مگر این که رژیم بتواند تصوری واقعگرایانه را با تولید تاریخ آینده در خیال خویش غنیتر سازد. آقای شالگونی تصور کرد که بیانیه به معنای فرستادن «انقلاب» به منزل و مخالفت با انقلاب است، و معنای دیگرش سفارش کردن به ایرانیان است که از انقلاب اجتناب کنند. آقای شالگونی نیز نشان داد که در ابراز نظرهای افراطی نظیر برخی دیگر، محدودیتی برای خود نمیشناسد و، علی رغم اعتقاد به ماتریالیسم دیالکتیک، واقعیت را در حال سکون و آنان را که زمانی در اثر ناآگاهی به جمهوری اسلامی پیوستند، همچنان از قطار تحول و حرکت به سوی دموکراسی ناتوان میبیند و محروم میخواهد!
اما آقای شریعتمداری، که دریافته بود نباید ثانیهای را از دست بدهد، به مجری فرصت تکرار سؤال اول را نداد و با پی بردن به مقصود نوری علا و این که وی در بارۀ «ضرورت وجود حزب» و بیهودگی امضای بیانیه سخن میگوید، با اشاره به سابقۀ دراز فعالیت خود، گفت که فکر نمیکند کسی بتواند او را متهم به مخالفت با ضروت تشکیل حزب کند. او در عین حال تأکید کرد که «وجود سازمانها و احزاب، و نیز وجود آلترناتیو به موضوع گذار از رژیم به سوی هدف، کمک میکند.» او به درستی افزود که «همۀیک مبارزۀ سیاسی این نیست که حزب و آلترناتیو بسازیم!» و تأکید کرد که «وجود اینها لازم است به شرط این که نیروهای سازندۀ این سازمانها آزاد باشند.» (نقل به مضمون). این سخن آقای شریعتمداری نشانۀ تفکر و شناخت عمیق او از ماهیت اعتراضات و سرشت مبارزه در نظامهای استبدادی دینی است که هیچ حزبی جز حزب الله را قبول ندارد و حتی به همین حزب الله هم جفا میکند! از رژیمی که در دشمنی با رؤسای جمهور خود فرو نمی گذارد و یا علیه آنان کودتا می کند و خفه و محبوس شان میکند، چه انتظاری میرود؟ قبلا گفته شد که در این چنین شرایطی شخصیتها، مجامع دانشجویی، نهادهای علمی و مردمی نقش احزاب را بازی می کنند و شکل دادن به حزب در داخل رژیم های استبدادی فاشیستی ناممکن است! این یکی از ویژگیهای جامعۀ کلنگی ایران است!
آقای شریعتمداری در ادامه با واقعنگری تمام گفت که بخش مهمی از نیروهای داخل کشور در درون ابهام و باتلاق ایجاد شده توسط اصلاح طلبان گیر کردهاند که مناسب حال و مطابق سرشت محافظه کارانۀ بخشهای مهمی از ایرانیانی است که نان خور این حکومت بودهاند و برای آنان تا کنون خطر بالاتر رفتن از حکومت توتالیتر زیاد و پذیرش آن دشوار بوده، در حالی که اکنون این نیروها، علیرغم این که نانخور رژیم اند، به این نتیجه رسیدهاند که این حکومت دیگر نمیتواند معیشت باثبات آنان را تأمین کند. آقای شریعتمداری همچنین در بارۀ این نیروها گفت که نمایندگان آنان اصلاح طلبانی هستند که میخواهند با اصلاحات قطره چکانی هفتصد سال دیگر به یک دموکراسی برسند و در اصل نمی خواهند به آن برسند (03:58 تا 04:40).
وی در این ارتباط، و با توجه به جلب نیروهای جبهۀ مقابل به وحدت با مردم و جبهۀ دموکراسی، نکتۀ بسیار مهمی مطرح نمود و گفت که "حالا بخش مهمی از بنیانگذاران چنین نظریهای (نظریۀ اصلاحات قطره چکانی) توانستهاند در این بیانیه مشترک بشوند (جذب جناحی از نیروی مخالف به خویش و تضعیف نیروی مقابل) و دو چیز مهم را بپذیرند: یکی این که در آینده باید یک سکولار دموکراسی بر مبنای جدایی نهاد دین از نهاد دولت برقرار شود؛ دوم این که بپذیرند این امر با مسالمت طی [و از طریق ] یک رفراندوم [ایجاد شود و این مهم] به ناکجای تاریخ حوالت نمیشود." آقای شریعتمداری به خوبی نشان داد که از شکاف بزرگ ایجاد شده در بدنۀ رژیم آگاه است و زمان، زمان ترغیب جداشدگان به پیوستن به مردم است! در مورد "اجرای رفراندوم" که ایرادگیری دیگر آقای نوری علا بود، شریعتمداری افزود که بیانیه میگوید اعتماد به [نظارت] دولت یا نظامی که تا [کنون حاضر بوده] نداریم و باید سازمان ملل بر این رفراندوم نظارت کند. در اینجا آقای شریعتمداری به نکتۀ بسیار مهم دیگری هم اشاره کرد و آن این که سیگنالهای مهم بیانیه و روح ویژۀ ارزشمند آن در این است که میتواند نیروهایی را آزاد کند که تا دیروز در بند اما-و-اگرهای اصلاحات قطره چکانی بودند و رهبرانشان توانسته بودند شبکههای بزرگ خود را در اجتماع بسازند. [مع هذا شاید نقطه نظر انتقادی آقای شالگونی نسبت به نظارت سازمان ملل و سرشت دخالتها و نحوه و زمان بندی دخالتهای آن قابل توجه و احیاناً نقد کردنی باشد. آقای شالگونی در عین حال توجه ندارد که بیانیه دعوت به در هم شکستن قانون اساسی جمهوری اسلام و فقاهت استبدادی است، چرا که خواهان عبور از آن است. نظیر چنین انتقادی از سوی اقای فرج سرکوهی هم مطرح شده است (در این مورد به لینک داده شده مراجعه کنید**).
نکتۀ بسیار مهم دیگری که بدان اشاره شد این بود که بیان و زبان اعلامیۀ رفراندوم "ادامۀ شعار مردم ایران و الهام گرفته از آنهاست که در حقیقت میگویند، ما دیگر این نظام را نمیخواهیم و میخواهیم از آن عبور کنیم." شاید آقای شریعتمداری فراموش کرد بیفزاید که مجموعۀ مبارزات شکل گرفته در چهار دهۀ گذشته، امروز منجر به آگاهی تاریخی گستردهای شده که بیانیه اعلام آشکار آن است. اما، در عین حال، او تأکید کرد که "از این فرصت [تاریخی] استفاده شده و اعلامیۀ مشترکی تهیه و منتشر شده است. [و واضح است که] جای نیروهای سیاسی و آلترناتیو قدرت در این بیانیه خالی است و نیاز به تصحیح و افزودن ناگفتهها دارد." بیانیه در اینجا در حقیقت زبان آمرانۀ مردم است به رژیم و رهبری آن برای کنار کشیدن قطعی و اجتناب از خشونت (نه رد احتمالی آن و وا دادن در برابر رژیم)!
نیز، پرسشگر سؤالی را در مورد چگونگی دعوت از فعالان و اپوزیسیون داخل و خارج از کشور، برای امضاء بیانیه از طرف آقای نوری علا مطرح کرد. آقای شریعتمداری در این مورد به محدودیت امنیتی بسیار بزرگی اشاره کرد که با آن رو به رو بوده اند: کسانی که در ایران یا در زندان بودند و یا میترسیدند که اگر متن بیانیه فاش شود به آنان فشار آورند و امضای بیانیه ممکن نشود. او افزود حساسیت فوق العادۀ این بیانیه و امکان لو رفتنش به شکلی این محدودیت را ایجاد کرد، اما او در بیانیهها و پتیشنهای دیگر این نکتهها را همراه با دیگر نیروهای اپوزیسیون، هر از گاهی امضا کرده است و محدودیت امضاها به معنی انحصارطلبی و پریدن از فراز سر دیگر نیروهای اپوزیسیون و ایجاد آلترناتیو نیست. این در واقع دعوتی مقدماتی و رسمی است از تمام نیروها برای پیوستن به بیانیه و ابراز نیاز به گذر از جمهوری اسلامی در مقیاس ملی و سراسری و اعلام آن به مجامع بین المللی.
آقای نوری علا در جایی هم اضافه کرد که "یک شانس تاریخی در خارج کشور هست که میتواند آزادانه عمل بکند" اما ایشان توجه نکرد که، اگرچه این شانس تاریخی دارای پتانسیلهای نامحدود فکری و ایجاد دیالوگهای سیاسی است، اما نیروی چندانی برای شکاندن چهارچوب محدودیتهای اعمال شده توسط رژیم را در داخل ندارد، در حالی که نیرویهای داخلی که در بند محدودیت درون و «زیر دست و پای رژیم» هستند، می توانند به خود حرکتی دهند و زیر پای رژیم را سست و سرنگونش کنند (این سرشت تاریخ انقلاب ها در شرایط استبداد و خفقان ایران است).
آقای نوری علا، همچنین نتیجه گرفت که: «بنا بر این همیشه با امضای داخل و خارج مخالف بوده!» و البته منظورشان این است که هم اکنون هم با امضای این بیانیه مخالف هستند!؟ شگفتا! زیرا که آیا ایشان میخواهند مخالفان و رهبران داخلی از رهبری "آنها که در خارج اند" فرمانبرداری کنند؟ آیا ایشان خود را در اول صف میخواهند؟ بالاخره ایشان کی میخواهند متوجه اهمیت ارتباط میان رهبران داخلی و خارجی شوند؟ شاید ایشان بر روی ضرورت این ائتلاف ضربدری به صبغۀ اتحاد با سلطنت طلبی زدهاند. اساساً چرا ایشان مایل به تشویق اپوزیسیون خارجی [و شاید داخلی] به پیوستن به خویش هستند، اما خود تلاشی برای پیوستن به جنبشهای داخلی نمیکنند و وقتی که آنان به سوی ایشان دست دراز میکنند، این حرکت را دست درازی آنان به سوی قدرت و رهبری مییابند (مورد آقای طبرزدی!)؟ تا جایی که میدانم ایشان قبلا آرزو کرده بودند که در ارتباط و اتحاد با نیروهای داخلی هم قرار گیرند! اکنون علت اتخاذ چنین موضع "درونگریز"انه اما "برونگرا"یانه چیست؟ از این گذشته ایشان خود بارها در صحبتهای خصوصی با دیگران بر ارتباط و پیوستگی درون و بیرون تأکید و سخن کسانی را که به ایشان از تاریخ ایران مثالهایی دادهاند شنیده و پذیرفتهاند.
آقای نوریعلا متأسفانه توجه نمیکنند که در داخل کشور، امضای بیانیهای که خواهان رفراندوم و گذر از رژیم ولایت فقیه و جمهوری اسلامی است، ممکن است دارای بهایی باشد به شدت و دردناکی خُرد شدن در زیر دست و پای رژیم و اگر ایشان خود در ایران میبودند، شاید امضاءِ آن بیانیه را - که موجودیت رژیم را زیر پا می اندازد- کاری بسا دشوار مییافتند و، در نتیجه، به خود جرأت نمیدادند امضایش کنند! ایشان توجه نمیکنند که رفراندوم، به قول آقای خمینی، اگر زدن توی گوش رژیم نباشد، کنار گذاشتن دوستانۀ آن است! نه باقی ماندن در درون رژیم و لاس زدن با آن، آن گونه که برخی با برخی در خارج میزنند! آقای نوریعلا توجه نمیکنند که برای شکل دادن به نیروی مادی نافی وضع موجود، ابتدائاً، به شدت به یک نیروی معنوی و فکری قوی، به یک تخیل قوی ، به یک واقعنگری قوی و خلاق، به یک موقعشناسی نبوغ آمیز نیاز میرود تا معنویت و انرژی درخواست حقوق سیاسی ملت از حالت انرژی و اندیشه به حالت مادی و ملموس درآید! بیانیۀ رفراندوم در کنه خود به این قانونمندی سترگ نظر دارد و هویت امضا کنندگانش که هر کدام طیفهای گستردهای از مردم را پشت سر خویش دارند، میتواند به این معنا تجسم مادی و واقعیت بخشد! حرکت جمعی بزرگ انسانی، از وحدت و روشنی تفکر بزرگ و منسجم انسانی نشأت میگیرد و موتور قدرتمندش روشن و سفرش آغاز میشود.
در مورد لکنت زبان بیانیه هم آقای شریعتمداری توضیح لازم را دادند و به دو مورد اشاره کردند که البته دیدگاهها در مورد اول – کاربست اقوام یا اتنیک – متفاوت و بحث پذیر است؛ اما نقیصۀ کم بودن سهم زحمتکشان، آن هم در یک بیانیۀ سه پاراگرافی، نقیصهای نیست و در هر حال به فوریت قابل رفع است. بدیهی است که آلترناتیو قدرت کنونی و رژیمی که از پی سقوط رژیم فعلی ایجاد خواهد شد، نخواهد توانست چشمش را بر روی بیعدالتی و عدم تقسیم عادلانهتر ارزش اضافی فرو ببندد. ایجاد نظام «ولفیر شورایی» و اِعمال آن از پایین به بالا راه حلی مناسبتر خواهد نمود.
حدیث موضع گیری آقای نوریعلا مفصل است. بهتر است خوانندگان خود به برنامه گوش دهند و شاهد این دوگانگی دردناک باشند!
در مورد چگونگی گذار از این رژیم، راه عملی کشاندن رژیم به قبول دخالت بین المللی است، اما متأسفانه جنبش خود به خودی است! این جنبش پیش میرود، اما نه با رهبری کسانی مانند آقای نوریعلا. اگر احساس مسئولیتی در این زمینه احساس میشود، تنها راه پیوستن به بیانیه و دخالت مؤثر در شکل دادن به حوادث پیشاروی به طور سنجیده است! نقش شخصیت در تاریخ همین است. انفعال و مخالف خوانی در تمام موارد، به معنای انهدام خویش است و آقای نوریعلا نباید این ظلم را به خود روا دارد! آقای نورعلا خوب است با همان درایت و سعۀ صدری که به آقای شریعتمداری توصیه می کنند، و ایشان را جدا از دیگران می خواهند، خود در جهت مخالفت نروند و به بیانیه بپیوندند و یکی از پل های لازم برای ارتباط داخل و خارج را محکمتر کنند!
آقای نوری علا، همچنین، حد اکثر کوشش خود را به خرج دادند تا با زبانی ناموافق، بیانیه را نوعی «توبه نامه» قلمداد کنند – سخنی گفتند که نه در خور شأن ایشان و آقای شریعتمداری بود و نه در حق دیگر امضا کنندگان که حالا، به قول ایشان، پس از علاف کردن چهار دهه مردم ایران، می خواهند سر صف بیایند و جا را برای رهبران حقیقی جنبش تنگ کنند! در این مورد آقای شریعتمداری به ایشان اشاره کردند که افراد در طول تاریخ تغییر میکنند و ما باید با سعۀ صدر فرصت بدهیم که همه سوار قطار ترقی و تغییر شوند و این افراد بتوانند با پیشانی باز به ملت خدمت کنند. جالب اینجاست که آقای نوری علا سلطنت خواهان دیروزی و امروزی را سوار واگنهای قطار خویش میخواهند اما اصلاح طلبان دیروزی و تغییرطلبان کنونی را پیاده و جا مانده از قطار بیشتر میپسندند! این نکته یکی از مهمترین گامهای جنبش جدید است برای حل و فصل مسالمتآمیز مسائل پس از دگرگونی، در غیر این صورت، مطابق بحثهای بالا خطای بزرگی صورت خواهد گرفت و بخش عظیمی از نیروها به جبهۀ مردمی نخواهند پیوست و کار دشوار خواهد شد!
آقای شریعتمداری در پاسخ به یک ایراد دیگر آقای نوری علا در مورد این که اجرای رفراندوم چگونه و توسط کیست، گفت: «این ایرادی است که خیلیها میگیرند». علاوه بر این که سازمان ملل مجری این کار خواهد بود، در سوئد هم سازمانی هست به نام "اینترنشنال آیدیا" (international IDEA) که با فریدم هاوس (Freedom House ) و سازمان "بریج" (BRIDGE) در آمریکا همکاری میکند. او افزود این موضوع به صورت کتابی به نام الکتورال منجمنت بادی (Electoral Management Body) یعنی “ای ام بی" (EMB) مستند شده است و "ای ام بی"ها مستقل از حکومتها هستند. یعنی در کشورهایی که در حال گذارند، وقتی حکومت به مرحلهای میرسد که قادر نیست ارادۀ خودش را پیش ببرد و تغییرات در کنترل یا نهادهای بینالمللی یا اپوزیسیون قرار می گیرد، بدنهای از ملت و مستقل از حکومت شکل میگیرد که کارهای انتخاباتی و رفراندوم را اجرا میکند. بنابراین، اجرای رفراندوم متکی است به تجربیات بینالمللی در بیش از صد کشور دنیا. ضمناً سازمانهای اروپایی و سازمان ملل در امریکا نیز ناظر اجرای همۀ اینها بوده و هستند؛ و لذا، تأکید کرد که راههای عملی هست؛ مهم این است که دریابیم کسی از نظام فعلی در وضعیت فعلیاش میداند که رفراندوم [توسط رژیم] امر معقولی/معمولی نیست. رفراندوم انتهای (!) یک مبارزه و خداحافظی با رژیم است؛ ابتدایش (!) نیست! مبارزۀ اجتماعی باید پیش برود تا تعادل قدرت به هم بخورد؛ سازمانها و اشخاص سیاسی باید مدیریت دوران بحران را شکل بدهند و در چنین وضعی "باید هیرارشی حکومت بشکند". فقط در چنین وضعی است که رفراندوم خواهد شد.
_________________________________________________________
مجری برنامه: مهران عباسیان*
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر