با نگریستن به بیانیه اصلاحطلبان پس از مرگ هاشمی رفسنجانی، اولین نکتهای که از تاریخ به ذهنم خطور کرد، پیشنهاد و انتقاد سران جبهه ملی به محمدرضا شاه پهلوی بود. فضای سیاسی غالب بر امروز کشور و اواخر دهه پنجاه به اندازهای به یکدیگر شبیه شدهاند که نگاه و بررسی به این موضوع، میتواند بازخوانی پیدایش و تکرار یک تاریخ باشد همه چیز از یک نامه آغاز شد.درست یک سال ونیم پیش از انقلاب ایران؛ یک هشدار ،یک اخطار و شاید آخرین اعلان خطر از سوی اپوزسیون آن دوران. در روزهایی که شاه سرش را همچون کبک در زیر برف کرده بود و قصد جداکردن پنبه ها را از گوش خود نداشت ،مردم از شرایط حاکم بر کشور به ستوه آمده و هرروزی که سپری میشد بیش ازپیش جذب سازمانها،احزاب وتشکیلات علیه سلطنت می شدند.
خرداد سال پنجاه و شش، هشداری که به نامه سه امضایی معروف شد، وقوع یک خطر جدی را به علل خفقان سیاسی ،سرکوب و اختناق متوجه شاه کرد؛ در قسمتی از نامه چنین آمده است:
"تنها راه بازگشت و رشد ايمان و شخصيت فردی و همکاری ملی و خلاصی از تنگناها و دشواريهایی که آينده ايران را تهديد می کند ترک حکومت استبدادی، تمکين مطق به اصول مشروطيت، احياء حقوق ملت، احترام واقعی به قانون اساسی و اعلاميه جهانی حقوق بشر، انصراف از حزب واحد، آزادی مطبوعات، آزادی زندانيان و تبعيد شدگان سياسی و استقرار حکومتی است که متکی براکثريت نمايندگان منتخب از طرف ملت باشد و خود را بر طبق قانون اساسی مسئول اداره مملکت بداند."
بيست و دوم خرداد ۱۳۵۶
دکتر کريم سنجابی / دکتر شاپور بختيار/ داريوش فروهر
اما محمدرضا پهلوی در آن روزها چنان از "ژاندارم منطقه" نامیدنش سرمست بود که بی تفاوت ازکنار هشدارو زنگ خطرهای این نامه گذشت.از آنجایی که شاه در آن روزها دارای نیروی نظامی بی همتا در منطقه بود و همچنین از منظر شخصیت فردی دیکتاتور منش و خودکامه بود،لذا اساسا هیچ انتقاد و پیشنهادی را در مقام دیکتاتوری نمی پذیرفت بویژه که این انتقاد بدست مخالفان دیرینه خود( جبهه ملی) تنظیم شده باشد.
یکسال پس از نگارش آن نامه شاه از کشور خارج و انقلاب ایران پیروز شد. اکنون که نزدیک به چهل سال از آن پیشامد میگذرد ،رویداد مشابهی اتفاق افتاده است .چندی پیش شماری از اصلاح طلبان در پهنه سیاسی ایران که پس از انتخابات هشتاد وهشت بیشتر محکوم به زندان شده بودند، پس از مرگ هاشمی رفسنجانی نامه ای منتشر کرده واز اصولگرایان حکومتی که در رٲس آنها رهبر رژیم است، درخواست اعلام آشتی ملی داشته اند.
بخشی از نامه به حضور گسترده مردم در تشییع هاشمی اشاره داشته و این پرسمان را بهانه ای برای بازشدن فضای سیاسی کشور و استفاده از تمام ظرفیت های ملی اشاره کرده و در انتها از گفتمان و باز شدن فضای سیاسی بعنوان تنها راه نجات کشور دراین مقطع زمانی نام برده اند.
با نگریستن به این بیانیه اولین نکته ای که از تاریخ به ذهنم خطور کرد، پیشنهاد و انتقاد سران جبهه ملی (دکتر سنجابی، شاپور بختیار و داریوش فروهر) به محمدرضا شاه پهلوی بود. فضای سیاسی غالب بر امروز کشور و اواخر دهه پنجاه به اندازه ای به یکدیگر شبیه شده اند که نگاه و بررسی به این موضوع، می تواند بازخوانی پیدایش و تکرار یک تاریخ باشد.
گویا رویدادهای آن روز به شکل وفرم دیگری تداعی می شود. اینبار به جای اعلیحضرت همایونی، شخصی بنام "مقام معظم رهبری" بر جایگاه او تکیه زده است. شعبان بی مخ ها محاسن گذاشته و نامشان به لباس شخصی ها تغییر یافته است.قدرت ارتش به سپاه پاسدارن منتقل شده است. بحران اقتصادی این روزهای ایران همانند تلاطم اقتصادی سه سال آخر حکومت شاه شده و استفساد، فقر، معضلات اجتماعی،فرهنگی و اجتماعی حتی بیش از آن روزها به چشم می خورد و نکته برجسته آن اینست که مردم ایران همانند آن زمان باردیگر به تنگ آمده اند.با تمامی این اوصاف و در شلم شولوای موجود در کشور، آقای خامنه ای هر روز بیش از پیش مست قدرت شده است.گویا دیکتاتورها در مقاطع گوناگون یک شکل می اندیشند وگویی به تنها گزینه ای که فکر نمی کنند،سرنگونی است.
مشاهبت ها فرآوان است اما نگاه ریزبینانه اینگونه نامه ها به آقای خامنه ای، پرسمان را دراین زمانه حیاتی تر کرده است . پس از بیانیه سید محمد خاتمی درهمین باب اینبار آقای میردامادی (دایی خامنه ای) نامه ای صریحانه تر از سایرمنتقدین خطاب به پسر خواهرش به نگارش درآورد. در کلیات نامه چنین آمده است:
"آسیدعلی آقای عزیز! تا دیرتر از این نشده و دوران شما پایان نیافته و شیرازه امور به کل ازهمنپاشیده و مُلک و ملت از دست نرفته، مشی خود را تغییر دهید و این ناهنجاریها را جبران کنید. ..."
شاید آقای خامنه ای به تنها امری که اکنون تعقل نمی کند، توجه به این نامه ها باشد و شاید هم با لبخندی تمسخر آمیز از کنارش بگذرد اما در نهایت ایشان دو راه پیش رو دارند:
یک: مسیری که محمدرضا پهلوی پیمود را به شخصه تجربه کند تا زمانی که با خشم مردم مواجه شود؛ و گویی روزی برسد که از تریبون اعلام کند که "من صدای انقلاب شما را شنیدم" وحتی اصلاح طلبان رادیکال هم نتوانند ناجی اش باشند.همانگونه که دکتر بختیار نتوانست به شاه یاری برساند.
دوم : با ایجاد فضای باز سیاسی در کشور،آزادی زندانیان سیاسی،عقیدتی، دعوت از تبعید شدگان و اصلاحات درقانون اساسی، اشتباهات وخطاهایی را که تا به امروز مرتکب شده را اندکی جبران کند.
با این مستندات ، شواهد و شباهت ها اگر رهبری مسیر اول را در پیش بگیرد، باید هرلحظه منتظر انفجار یا فجایع غیر قابل پیش بینی از سوی مردم بود که البته هم می تواند خوب باشد و هم بد. قسمت خوب آن تغییر را دربر خواهد داشت و قسمت تاریک آن می تواند ایران را به سمت و سوی هرج و مرج و یا حتی جنگ داخلی سوق دهد.
گویا روزها در تاریخ به یکدیگر گره خورده اند،شب ها تداخل پیدا کرده اند،از صداهایی که به گوش می رسد تا شهرها وخیابان هایی که به چشم می خورد همه چیز باگوش و چشم ما آشناست.گویا همگی ما بازگو می شویم، تمام شخصیت ها،خیابان ها،تصاویر و صداها در یک محور تکرار می شوند و تنها نام ها تغییر می کنند....
" تاریخ تکرار می شود اما دیکتاتورها درس نمیگیرند"
پی نوشت: "عملکرد سیاسی شخصیت ها و احزاب (جبهه ملی)و (اصلاح طلب) نام برده شده دراین نگارش به هیچ عنوان قابل تشبیه نیستند ومقصود، قیاس فضای سیاسی معاصر کشور بوده است"
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر